سه شنبه, ۷ اسفند, ۱۴۰۳ / 25 February, 2025
مجله ویستا

كوروش صغیر علیه برادر


كوروش صغیر علیه برادر

آشنایی با تاریخ باستان ایران, گذشته از بازیابی پیشینه تاریخی خودمان, آشنایی با ریشه های تمدن بشری است

آشنایی با تاریخ باستان ایران، گذشته از بازیابی پیشینه تاریخی خودمان، آشنایی با ریشه های تمدن بشری است.

●جدال قدرت

ابرهای تیره و مه آلود آسمان آبی پارس را پوشانده بود و باران غم انگیزی می بارید. پارسیان خاطره اندوهناك شاهزاده بردیا را به یاد می آوردند. اخس با صدایی لرزان ملكه، وزیر و درباریان را به تالار كاخ فراخواند. همگی در سكوت و با حالت تعجب یكدیگر را می نگریستند. اخس رو به همگان گفت: پس از من ارشك پادشاه ایران خواهد بود. پروشات آمرانه گفت: مگر كوروش از ارشك چه كم دارد كه نتواند جانشین بشود و ادامه داد: وقتی كه ارشك متولد شد تو پادشاه نبودی اما من ملكه پارس بودم. اما كوروش زمانی به دنیا آمد كه تو پادشاه بودی بنابراین پادشاهی ایران پس از تو حق قانونی كوروش است. هیچ كدام از دلایل پروشات در اخس موثر نبود و برخلاف وعده اش ارشك را پادشاه اعلام كرد و به شكوه پروشات كه سعی می كرد او را قانع كند، پاسخ نداد.

●پیشینه

هیدارنس پارسی معروف چهار فرزند داشت. دو پسر و دختر به نام های تیسافرنس، تری تخم، استاتیرا و ركسانا. وقتی كه ارشك هنوز شاهزاده بود با استاتیرا ازدواج كرد. یك روز پروشات می خواست به توصیه اخس، ارشك و استاتیرا را بكشد زیرا می دانست برای شهریاری پسر دیگرش كوروش دردسرساز خواهند شد. تری تخم پسر هیدارنس هم آمیستیریس یكی از دختران اخس را به عقد خویش درآورده بود. تری تخم والی یكی از ایالات بود. مدتی بود كه او به دختری سخت علاقه مند شده بود، بنابراین نقشه ای ریخت كه آمیستیریس را بكشد و با آن دختر ازدواج كند. برای این كار سیصد نفر را اجیر كرد كه در خلوتگاهی آمیستیریس را بگیرند و در كیسه ای بیندازند و سر آن را ببندند، سپس هر كدام یك تیر به او بزنند تا معلوم نشود قاتل او كیست. اخس و پروشات ماجرا را فهمیدند و به یكی از ندیمان تری تخم به نام اودیاتس وعده دادند اگر تری تخم را بكشد و آمیستیریس را نجات دهد پادشاه به او هدیه ای مناسب می دهد. اودیاتس روز حادثه از غفلت تری تخم استفاده كرد و با چند نفر دیگر بر او شورید و او را كشت. اما استاتیرا كه اكنون می رفت جای ملكه پروشات را بگیرد، زنده ماند و آنقدر به اخس التماس كرد كه از گناه او و همسرش ارشك كه در واقعه تری تخم دست داشتند، چشم پوشید. اخس نمی خواست آنها را ببخشد و به پروشات گفت: یك روز از اینكه ارشك و استاتیرا را مورد عفو قرار دادی پشیمان می شوی. زیرا پروشات از پادشاه خواهش كرد این دو تن را نكشد. اكنون كه ارشك با نام اردشیر دوم جانشین پدر شده بود، پروشات تاسف می خورد كه ای كاش مانع كشتن ارشك نمی شد كه حالا حق كوروش را برای پادشاهی غصب كند.

●معبد مرگ

ارشك ابتدا اودیاتس را به قتل رساند تا خیالش راحت شود. شاهزاده كوروش برخلاف ارشك كه فردی نازپرورده و زودرنج بود، عواطف و قلبی مهربان داشت و جوانی بی پاك و شجاع بود. بدخواهان از او چهره ای خشن ساخته بودند. ارشك چند روز پس از اینكه پادشاه شد به معبد آناهیتا در شهر پاسارگاد رفت تا در برابر آن الهه مقدس سوگند یاد كند و مراسم تاج گذاری را به جا آورد. در معبد پادشاه می بایست عصاره ای را كه از شیر و سركه تهیه شده بود و گرد ساقه گیاه صمغ را در آن ریخته بودند بیاشامد و لباس ارغوانی رنگ پارسی را كه از كوروش بزرگ به یادگار در معبد نگهداری می شد، بپوشد. پروشات همراه ارشك به پاسارگاد رفته بود. در حین انجام مراسم تیسافرنس معروف كه هیچ گاه چشم دیدن كوروش را نداشت و به نبوغ او حسادت می كرد به ارشك گفت: كوروش تصمیم دارد زمان انجام مراسم به پادشاه حمله كند و تو را بكشد. تیسافرنس مربی كوروش را كه یك كاهن بود برای شهادت دادن نزد ارشك آورد. كاهن ملعون به كوروش از پشت خنجر زد. ارشك فورا دستور داد كوروش را كه داخل معبد شده بود اعدام كنند، اما مگر پروشات مرده بود كه فرزندش را بكشند. با شنیدن این خبر خودش را به كوروش رساند. پروشات گیسوان سیاه، نرم، بلند، زیبا و پرچین و شكن داشت كه وقتی كه بر آنها شانه می كشید مواج می شد و چهره اش را مسحوركننده می ساخت. پروشات خودش را به روی كوروش انداخت و موهای بلندش را مانند سپر روی بدن كوروش ریخت به طوری كه كوروش در زیر موها كاملا پنهان شد و جلاد نمی توانست كوروش را ببیند و به او ضربه بزند. پروشات از ارشك خواست از گناه برادرش صرف نظر كند و ارشك از قتل كوروش منصرف شد. شاید ارشك واقعه قتل تری تخم را فراموش نمی كرد كه در آنجا وساطت مادرش بود كه او را از مرگ حتمی نجات داد.

●آزرده خاطر

پس از این كوروش با قلبی آزرده و اندوهگین پارس را ترك كرد و به عنوان ساتراپ به لیدیا رفت. پروشات دیگر نقشی در قصر پادشاهی نداشت. ملكه استاتیرا كه روزی در پای پروشات ضجه می زد كه شوهرش را ببخشد اكنون جای پروشات را گرفته بود. این رسم روزگار است روزی به انسان عزت و مقام و غرور می دهد و روزی او را خوار و بی ارزش می كند. البته ارشك شهریاری خوش مشرب بود، هر كس به او هدیه ای می داد با گشاده رویی می پذیرفت. یك روز ارشك به شكارگاه می رفت، هر كس درخور توانش به او هدیه می داد. یك پارسی تهیدست كه چیزی نداشت به او بدهد، دوید و دستانش را پر آب كرد و به ارشك داد. ارشك آن را نوشید و با خنده رویی به او جامی پر از سكه های طلا داد. وقتی به شكارگاه رسیدند، تیری باذ فرمانده پارسی و ساقی پادشاه به او گفت: لباستان پاره است آن را عوض كنید. ارشك لباسش را عوض كرد و آن را به تیری باذ داد و به او گفت لباس را بپوش. تیری باذ به خلوتگاهی رفت و لباس را پوشید و خودش را به ارشك نشان داد اطرافیان خشمگین شدند اما ارشك خندید و او را تلخك دیوانه خواند. ارشك دوست داشت اعمالش مانند اردشیر یكم باشد اما نام و لقب او را نمی پسندید.لیزاندر، گزنفن و دیگر سرداران لاسه دمونی از سرنوشت كوروش اندوهگین شده بودند و بی صبرانه انتظار بازگشت او را می كشیدند. وقتی كوروش به سارد رسید یونانیان دسته دسته به او ملحق شدند. كوروش خوش قلب و نزد لاسه دمونی ها بسیار عزیز بود. هر چه می خواست در اختیارش قرار می دادند. كلئارخوس و منون هم با نفراتشان به سارد آمدند. كوروش به تدارك سپاه مشغول بود. نفرات پارسی به علاوه دوازده هزار یونانی را كه غالبا اهل مناطق اسپارت از جمله لاسه دمون و پلوپونز بودند شب و روز تعلیم نظامی داد. ضمن آن كوروش تلاش می كرد خودش را بیشتر در دل یونانیان جا كند و آنها را برای جنگ متقاعد كند. با مادرش نامه نگاری داشت و ارتباطش را با دوستان همدل پارسی در شوش قطع نمی كرد. پارسیان و یونانیان می دانستند كوروش مرد روزهای سخت است.اما ارشك حتی نمی توانست خودش را روی اسب نگه دارد، به علاوه كوروش در رفاقت و هم پیالگی گوی سبقت را از دیگران می ربود. ارشك می دانست و مطلع شده بود كه برادرش درصدد تجهیز سپاه است اما گمان نمی كرد با او بجنگد. افزون بر این كوروش بخل و كینه و خبرچینی تیسافرنس را در مورد خودش فراموش نمی كرد.مردم و اشراف پارسی از اوضاع كشور ناراضی بودند. آنها می دیدند كه شكوه دولت پارس خدشه دار شده است. آرزو می كردند شهریاری جنگجو و باشهامت بر تخت بنشیند كه بازیچه قرار نگیرد. پارسیان كوروش را صاحب این اخلاق می دانستند، پروشات شبانه روز می كوشید قلوب آنها را به كوروش نزدیك كند، برعكس ملكه استاتیرا در كوچه های شوش می گشت و زنان را ترغیب می كرد از شوهرشان بخواهند كه به كوروش روی خوش نشان ندهند. یونانیان خاطره بدی از تیسافرنس داشتند زیرا همیشه سعی می كرد میان مردم یونان تفرقه ایجاد كند. كوروش این واقعیت را به یونانیان گوشزد كرد و توانست بیشتر شهرهای یونان را به طرف خودش بكشاند. فقط شهر میلت كه پیرو القائات تیسافرنس بودند و شهر هنوز در چنگ حاكمی قرار داشت كه از تیسافرنس فرمان می برد از كوروش اطاعت نمی كردند با این وصف بیشتر مردان جنگی شهر میلت به اردوی كوروش ملحق شدند. برای امپراتوری پارس خوشایند نبود كه میان سردارانش اختلاف باشد اما تیسافرنس در این زمینه بی تقصیر نبود. قوه تدبیرگر پارس به جای اینكه به سود اقتدار پارسیان به كار گرفته شود در درازمدت به ضررشان تمام شد و كار دستشان داد.سپاهیان كوروش در سارد تجمع كردند. كسیناس از شهر آركادی، پروكسن، سوفه نت و پاسیون از مگار هر یك با نفرات سنگین و سبك اسلحه به او پیوستند. تیسافرنس به ارشك خبر داد كه برادرش در تدارك قوا و جنگ با اوست.

قاسم آخته


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.