چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
دیپلماسی اروپایی
در جهان امروز، اهمیت اندیشههای انسانی و رویدادهای سیاسی بر کسی پوشیده نیست. یک رویداد بسا که بر سرنوشت بسیاری از ملتها تاثیر بگذارد و یک اندیشه نیز بسا که سرنوشت ملتها را تغییر دهد. به همین اعتبار به خیر و صلاح ملتهاست که به کم و کیف اندیشهها و رویدادهای جهانی آشنا شوند و از این آشنایی در طراحی برنامههای سیاسی و اجتماعی و بینالمللی خویش بهره گیرند. هدف از این مقاله، صرفا معرفی پدیدهها و عقاید و برداشتهای دستاندرکاران و صاحبنظران است و داعیهای بر درستی نظریات مطرح شده ندارم. میخواهم با طرح عقاید مختلف و معرفی دیدگاههای گوناگون، ابزاری مناسب برای بالندگی سطح آگاهیها و اندیشهها و داوریهای سنجیده در اختیار علاقهمندان قرار دهم لذا نگارنده با عنایت به فضای سیاسی موجود جهان و عاشقان سینه چاک دموکراسی که حاضرند به هر قیمتی آن را به مردمان جهان تحمیل نمایند و به آن رنگ و بوی تقدس دهند، برآن شده است تا پیرامون چنین دیپلماسی از نگاه ای.جی.پی تیلر مباحثی را ارائه نماید.
● ای.جی.پی. تیلر کیست؟
ای.جی.پی تیلر (۱۹۹۰-۱۹۰۶) نویسنده سیاسی و استاد تاریخ در دانشگاههای منچستر و آکسفورد، از جمله معتبرترین تاریخنگاران قرن حاضر میلادی است . او حدود سی کتاب در تشریح تاریخ معاصر اروپا و جهان به رشته تحریر درآورده که از آن میان، علاوه بر کتاب عظمت و انحطاط اروپا میتوان به ریشههای جنگ جهانی دوم و تاریخ انگلستان ۱۹۴۵-۱۹۱۴ اشاره کرد.
تیلر که پر سر و صداترین طرفداران جناح چپ و مخالف استعمارگری سیاسی و اقتصادی بود، همگام با برتراندراسل، جی.پی.پریستلی و مایکل فوت همواره در صف مبارزان راه صلح و خلع سلاح هستهای قرار داشت و یاد مقامات و نقدهای کوبندهاش در نشریاتی چون گاردین، نیواستیتسمن و آبزرور همچنان در خاطرهها باقی است.
● دیپلماسی چیست و دیپلمات کیست؟
دیپلماسی روشی است که دولتهای حاکم از طریق آن باهم به توافق میرسند. این روشها عوض میشوند، اما مادام که دولتهای حاکم وجود دارند و مادام که آنها مایل به توافق هستند، همیشه دیپلماسی - و حتی دیپلماتها - وجود خواهند داشت. آنچه مسائل بینالمللی را در حال حاضر این همه آشفته و مغشوش میسازد این است که روشها دارند تغییر میکنند ولی در عین حال پیشفرضهای بنیادی مورد تردید و اعتراض قرار میگیرند. شاید در مورد تغییر روشها مبالغه شده باشد. درست است که همه چیز امروزه حرکت سریع تری دارد. دیپلماتها از تلفن استفاده میکنند و به فرستادن تلگرامهایشان مبادرت میورزند در حالی که برحسب عادت پیغام و نامه مینوشتند. آنها صدای زنگ تلفن را میشنوند در حالی که عادت داشتند در انتظار ورود پیغامرسان باشند اما آنچه در تلفن میگویند بسیار شبیه چیزی است که برحسب عادت در پیغام و نامهشان مینوشتند شاید سبک و شگردشان از ظرافت کمتری برخوردار بود. به هر حال کار اساسی دیپلمات تماس شخصی با زمامداران کشورهای دیگر است و این کار تغییر چندانی نکرده است.
هنوز داشتن یک سفیر کاردان و توانای بریتانیایی در واشنگتن و همچنین داشتن یک سفیر توانای آمریکایی در لندن حایز اهمیت است. یک دیپلمات خوب نمیتواند دو کشور را در صورتی که نخواهند باهم به توافق برسند، وادار به توافق کند اما اگر آنها مایل به توافق باشند او میتواند امر توافقشان را آسانتر سازد.
● نحوه دیپلماسی در قرن ۱۹
در قرن ۱۹ تزارها، امپراتورها و پادشاهان، به سبب آزردگی از دست دیپلماتهای حرفهای، بسیاری از کارهای مربوط به دیپلماسی را خودشان انجام میدادند. ناپلئون و آلکساندر اول روی یک کلک در رودخانه نیهمن باهم ملاقات کردند و جهان را میان خود تقسیم نمودند که حتی از تقسیم سه قدرت بزرگ در یالتا سرسریتر بود. چند سال بعد الکساندر اول دیپلماسی خود را در کنگره وین پیش برد و خود آن را به عهده گرفت درست همان کاری که پرزیدنت ویلسون در ۱۹۱۹ در پاریس انجام داد. ناپلئون سوم با کاوور در غیاب وزیر امور خارجه خودش، برای به راه انداختن جنگ علیه اتریش، دست به توطئه زد درست همان طور که هیتلر بدون آنکه وزیر امور خارجه را در جریان بگذارد با هنلاین در ۱۹۳۸ علیه چکسلواکی توطئه کرد. حتی در انگلستان لردسالزبری اظهار میداشت وقتی او سعی داشت سیاست خارجی را پیش ببرد ملکه ویکتوریا به اندازه پارلمان و قدرتهای خارجی به روی هم برای او مزاحمت و دردسر ایجاد کرد. با این همه تفاوتی در کار است. زمامدار، هرچند اسباب زحمت بود، اما زحمتش، تا آنجا که زمامداری واحد بود، یک امپراتور یایک پادشاه تحملپذیر بود. اما حالا، در کشورهای دموکراتیک مردم حکومت میکنند و دیپلماسی باید خود را با افکار عمومی همگام و هماهنگ سازد. افکار عمومی گهگاه باعث جنگهای غیر ضروری میشود و گهگاه جلوی جنگهای ضروری را میگیرد. مثلاحکومت بریتانیا خود را درجنگ کریمه درگیر کرد. عمدتا برای اینکه نشان دهند برغم ائتلافی بودنش، حکومتی قاطع و مصمم است از سوی دیگر، اغلب مردم که از وضع انگلستان و فرانسه در ۱۹۳۸ خبر داشتند، خواهند پذیرفت که برای حکومتهای وقت در پیش گرفتن روشی ناسازگارانه با آلمان، حتی اگر مایل به چنین کاری باشند، امکانناپذیر بود، افکار عمومی از آنها حمایت نمیکرد. شکوه و شکایت دیپلماتها از اینکه مردم چرا خواهان این هستند که در جریان امور قرار بگیرند، شکایتی بیهوده و بیثمر است. اگر قرار است مردم مالیات بپردازند یا حتی به عنوان پیامد اعمال دیپلماتیک درگیر جنگ شوند، آنها خواستار این هستند که بدانند قضه از چه قرار است.
● دلیل وقوع جنگ جهانی اول
یکی از عجیبترین افسانههای قرن بیستم این است که دیپلماسی پنهانی جنگ جهانی اول را به وجود آورد. اما واقعیت این است که معقولتر و منطقیتر آن خواهد بود که گفته شود جنگ جهانی اول به دلیل خواندن فقدان دیپلماسی پنهان به وجود آمد: یعنی اینکه قدرتهای بزرگ در فاصله قتل مهیندوک فردیناند در ۲۸ ژونو اعلان جنگ اول هیچ مسئله پنهان وجود نداشت. همه میدانستند که فرانسه با روسیه و همچنین آلمان با اتریش - هنگری پیمان اتحاد بستهاند، بنابراین، اگر اتریش - هنگری و روسیه دست به جنگ بزنند، فرانسه و آلمان نیز خود را درگیر میکنند. همه میدانستند که بریتانیای کبیر بیطرفی بلژیک را تضمین کرده بود حتی ستاد ارتش آلمان مسلم میدانست که حکومت بریتانیا اعلان جنگ خواهد داد اشتباهشان این بود که فکر میکردند مداخله نظامی بریتانیا کارآیی نخواهد داشت. مردم دیپلماسی سری را به خاطر به راه انداختن جنگ جهانی اول سرزنش میکردند، برای اینکه آنها از توضیح و بیان واقعی خودداری میورزیدند، سی واندی سال پس از صلح اروپا، که متعاقب کنگره برلین (۱۸۷۸) برقرار شده بود مردم کمکم صلح را امری عادی تلقی کرده بودند نمیتوانستند خودشان را متقاعد کنند که میان دولتها تنشهایی وجود دارد که نمیتواند از طریق موافقتنامه فروکش کند و از این رو دوباره به سراغ این نظریه رفتند که جنگ جهانی اول یک اشتباه بود که ناشایستگی و بیکفایتی دیپلماتها آن را پدید آورد. با این همه دلایل و انگیزههای جنگ جهانی اول برای آنکه همه متوجه شوند در اینجا نهفته بود. رقابت اسلاوها و آلمانیها درحوزه کشورهای بالکان، رقابت دریایی میان آلمان و بریتانیای کبیر و اساسا در این واقعیت نهفته بود که آلمان برای سیطره بر قاره اروپا و سرانجام سیطره بر جهان تصمیم قاطع گرفته بود.
اگر برای نشان دادن اینکه جنگ جهانی اول را دیپلماسی سری به وجود نیاورد، نیاز به دلیل و برهان باشد جنگ جهانی دوم آن دلیل را فراهم آورد. پیش از جنگ جهانی دوم عملا هیچ دیپلماسی سری در کار نبود هیتلر درخواستهایش را در ملاعام اظهار داشت و پاسخهایش را نیز عینا دریافت کرد. تنها دیپلماسی سری از آن شوروی بود و از این دیپلماسی هیچ حاصلی مگر در پیمان نازی - شوروی به بار نیامد، که موافقتنامهای برای بیطرفی بود هرچند بیتردید تا اندازهای بر پایهای بدبینانه استوار بود.
● اعتراض همگانی نسبت به دیپلماسی سری
همین امر در واقع نشانگر یکی از نیرومند ترین دلایل برای اعتراض همگانی نسبت به دیپلماسی سری است.
این بدگمانی که هر معاملهای معامله کثیفی خواهد بود و لذا به یک معنی همین طور هم خواهد شد. رسیدن به توافق به وسیله دیپلماسی دلالت بر سازش میکند و سازش بیانگر آن است که شما کمتر از آنچه در نظر دارید نصیبتان خواهد شد احتمالا کمتر از آنچه فکر میکنید که بر حق است به هرحال چاره کار رسیدن به توافق نیست این بدان معناست که اصلا چیزی عاید نشود. مثلا طرح هور - لاوال از روی معیارهای دیپلماسی کهنه یا نو، معاملهای معقول و منطقی بود هرچند بدنامی و بیاعتباری به همراه داشت. این طرح بخشی از حبشه را به سود امپراتوری بریتانیا تامین کرد و شاید حتی بتوان گفت که موسولینی را بر ضد هیتلر به سوی انگلستان و فرانسه باز میگرداند. عامه بریتانیا این طرح را به عنوان طرحی شریرانه رد کرد . اگر آنها آن همه خوش خیال نبودند میتوانستند مانع خطری بشوند که از جانب آلمان متوجه آنها بود. همچنین در ۱۹۳۹ فرانسویها که اسیر وحشتی مرگبار از هیتلر بودند، دولتهای بالتیک را در ازای به دست آوردن اتحاد با شوروی به استالین تسلیم میکردند. بریتانیاییها که هنوز از قدرت و توان خود مطمئن بودند حاضر به چنین کاری نشدند. تا ۱۹۴۲ این انگلیسیها بودند که حاضر شدند در لهستان به استالین امتیاز ارضی بدهند تا مگر رضایت او را جلب کنند اما آمریکاییها همچنان پایداری کردند.
در یالتا، پرزیدنت روزولت در دادن امتیازات بر بریتانیا پیشی گرفت زیرا معتقد بود که برای مقابله با ژاپنیها به یاری شوروی نیازمند است. با این همه این معاملهها صرفا معاملههای کثیفی نبودند مثلا دولت بریتانیا مایل بود امتیازاتی به اتحاد شوروی بدهد، تا اندازهای به این دلیل که میخواست این کشور را برای جنگ نگاه دارد، اما تا حدی نیز برای اینکه دلایل قومی، یا حتی اخلاقی خوب و مناسبی وجود داشت که با درخواستهای این کشور هماهنگ بود . بریتانیاییها این آمادگی راداشتند که با ادعاهای اتحاد شوروی درباره خط کرزن که پیشنهاد خود آنها در سال ۱۹۱۹ بود موافقت نشان دهند. آنها از خاک لهستان چیزی فراتر از این خط را، حتی در بحران جنگ نیز واگذار نمیکردند. البته اگر دولت بریتانیا نیازی نومیدانه به بستن اتحادیه با روسیه نداشت، اهمیت این استدلالهای قومی و اخلاقی را به نفع خود کرزن درک نمیکرد. همه این حرفها صرفا برای این است که درباره دیپلماسی همان چیزی را بگوییم که بیسمارک درباره سیاست به طور کلی گفت: دیپلماسی هنر امر ممکن است.اگر در دنباله این سخن افزوده شود آنان که از دیپلماسی بیزارند در پی ناممکن هستند. این دیگر سخنی اغواگرانه خواهد بود. گفتن اینکه آنها چیزی دیگر، چیزی متفاوت میخواهند، از جنبه جدلی کمتری برخوردار است. با نگاهی به نخستین جمله این مقاله در مییابیم آنان که از دیپلماسی خوششان نمیآید، میخواهند که دولتهای حاکم دیگر وجود خارجی نداشته باشند و یا از آنها میخواهند که موافقت نکنند.
● انزواطلبی و جنگ از شقوق دیپلماسی
تا اینجا تنها شقوقی که برای دیپلماسی پید اشده انزواطلبی یا جنگ است. انزواطلبی برای دیپلماسی درازمدت شق معتبری است. امپراتوری کهن چین، پیش از ۱۸۴۰ از به رسمیت شناختن موجودیت هر دولت دیگری بیخبر از خودش ابا داشت و بنابراین با همین منطق تمام خارجیها را از قلمروی خود بیرون کرد. همین که به آنها اجازه داد که وارد چین بشوند، دیپلماسی نیز الزاما به دنبال آمد و از قضا این دیپلماسی نیز برای چینیها بسیار ناگوار از آب درآمد، انزواگرایی، خواه برای بریتانیاییها، آمریکاییها یا برای چینیها، شکل و گونهای از آرمانگرایی است که بر این عقیده استوار است که شما به تنهایی معیارهای درست و معیارهای تمدن را در اختیار دارید. مثلا در انگلستان قرن نوزدهم، برایت و کوبدن میگفتند که به محض آنکه ماشین بخار در سراسر جهان گسترش یافت، هرکسی به غنی شدن علاقه پیدا خواهد کرد و بنابراین دیگر نیازی به دیپلماسی نخواهد بود در واقع آنها دیپلماسی را صرفا بهانهای میدانستند که بدین طریق برای اعضای طبقات بالا شغلهای نان و آب دار بتراشند. به گفته برایت: موازانه قدرت نظام غولآسایی است از هبه و بخشش به طبقه اشراف بریتانیا اما حتی آرمانگرایی برایت و کوبدن نیز در نیروی دریایی بریتانیا کوتاه آمد. آنها اعتقاد داشتند - چنان که طرفداران انزواگرایی در آمریکا نیز بعدها به چنین اعتقادی رسیدند - که انزواگرایی تنها تا زمانی امکانپذیر است که بر نیروی دریایی متکی باشند. این نگرش تا زمانی نگرشی منطقی و معقول بود که نیروی دریایی و نیروی زمینی مکمل همدیگر نشده بودند. هیمن که چنین شد دنیا از شعار یا دیپلماسی - یا جنگ پشتیبانی کرد.
● اقتدار جهانی متکی به زور
آرمانگرایی انزواطلبی به آسانی به ضد خود بدل میشود. تمایل به اینکه دولتهای حاکم دیگر موجودیتی نداشته باشند این آرمانگرایی بر سیاست کشورهای آنگلوساکسون در سالهای اخیر سیطره یافته است. مثلا پرزیدنت ویلسون نهایتا معتقد بود که فرانسه و آلمان هر دو به یک اندازه مسئول جنگ جهانی اول هستند او و تمام دولتهای دیگر میخواستند آنها را تحت حاکمیت قانون قرار دهند. اصل و اساس جامعه ملل این بود که این سازمان باید برای نمایندگیهای دولتهای حاکم چیزی فراتر از مکانی برای گردهمایی باشد باید وجدان بشریتی بیافریند که همه دولتها مطیع و فرمانبردار آن باشند. این همان طریقی است که حاکمیت قانون در جهان آنگلوساکسون رشد کرده است. وضع قانون از روی رضایتی که از وجدان جمعی ناشی میشود. اما این شیوهای نیست که از طریق آن حاکمیت قانون در همه جای دیگر دنیا مستقر شده باشد. در آنجا در اروپا یا امپراتوریهای بزرگ شرق، این حاکمیت را مرجع اقتدار از بالا تحمیل کرده است. پرزیدنت روزولت خود را متعهد کرد که بیشتر از ویلسون مرد عمل باشد. بنابراین آنچه را ویلسون نپذیرفته بود او پذیرفت و آن اقتدار جهانی متکی بر زور بود او با تصور اصولی خود از ملل متحد پیشنهاد کرد که هر کشوری در جهان به جز سه قدرت بزرگ، بریتانیای کبیر، اتحاد شوروی و ایالات متحده که در جنگ شرکت کردهاند باید اجبارا و به طور قطع خلع سلاح شوند. وانگهی او پذیرفته بود - و این پذیرش لازمه فرض ملل متحد است - که چون سه قدرت بزرگ موقتا با هم موافقت کردهاند، برای همیشه در توافق خواهند بود.
به سخن دیگر ملل متحد روشی نوین برای دیپلماسی نبود بلکه ریشه در این اعتقاد داشت که دیپلماسی دیگر ضرورتی ندارد. از آنجا که این پیش فرض نتوانست کاری از پیش ببرد، ملتها با مزاحمتی که ملل متحد روی دستشان گذاشته به دیپلماسی روی آوردند. نمایندگان در شورای امنیت مجبورند در ملاعام سخنانی تند و آتشین علیه همدیگر برزبان آورند و آنگاه در اتاق خوابهای هتل پنهانی به دیدار هم بروند تا بتوانند با دیپلماسی، یعنی با وظیفه رسیدن به توافق، کنار بیایند تنها فرق میان دیپلماسی کهنه و نو در این است که امروزه دیپلماتها از وظیفه دیپلماسی احساس شرم میکنند و مجبورند وانمود کنند که چنین وظیفهای انجام نگرفته است. و البته شاید انجام نگرفته باشد، که در این صورت همیشه بدیل و جانشین همان جنگ است.
● اعتقاد روسیه به جامعه جهانی واحد
انتقاد و سرزنش کردن آرمانگرایی آنگلوساکسون، به عنوان یگانه دلیل و انگیزه درهم شکستن و فروپاشی دیپلماسی، کاری احمقانه خواهد بود. واقعیت این است که روسها نیز دقیقا همان عقیده آرمانگرایان غربی را دارند، بر اینکه روزگار دولت حاکم به سر رسیده و باید جامعه جهانی واحدی تشکیل شود تنها فرقشان این است که انتظار دارند این جامعه کمونیستی شود و زیرنظر مسکو اداره شود، نه از لیک ساکسس. در روسیه کتابی سه جلدی تحت عنوان تاریخ دیپلماسی انتشار یافته که پوتمکین معاون کمیسر سابق وزارت امورخارجه، بر آن نظارت داشته است و در نوع خود دیپلماسی محققانه است. در این کتاب این مسئله مطرح میشود که دو نوع دیپلماسی وجود دارد: دیپلماسی با روش دیرینه بورژو وازی که کارهای شریرانهای از قبیل تقسیم جهان به حوزههای مستعمراتی یا برقراری پیمان اتحاد بر ضد اتحاد شوروی از آن سر میزند و دیپلماسی تراز نوین شوروی که میکوشد هرچه بیشتر دنیا را زیر نفوذ ثمربخش حکومت کارگران در بیاورد. مسئله مورد نظر این دیپلماسی رسیدن به توافق نیست بلکه هدفش این است که با بازیهای سیاسی خود را به موقعیتی برای نبرد نهایی و گریزناپذیر آماده کند. این همان دیپلماسی جنگ سرد است که حتی به اندازه دیپلماسی پوتمکین و همکارانش و یا تصور مردم در جهان غرب، که جنگ سرد را تحملناپذیر تشخیص دادهاند ، تازگی ندارد. موارد فراوانی در تاریخ بوده است که دو تمدن نقطه مقابل هم فکر میکردند نمیتوانند در کنار هم زندگی کنند و اعتقاد داشتند که وجود جنگی برای پایان دادن به این تناقضها تنها راه حل موجود است. در قرن شانزدهم پروتستانها و کاتولیکهای طرفدار کلیسای کاتولیک رومی میاندیشیدند که این دو مذهب باهم در اروپا نمیگنجد و حتی وقتی اسپانیا و انگلستان دیگر عملا نمیجنگیدند، آنها جنگ سرد به راه انداختند. با این همه سرانجام هر دو مجبور شدند نه تنها در اروپا، بلکه حتی در داخل آلمان نیز، باهم کنار بیایند و این پس از آن رخ داد که آنها اروپای مرکزی را با به راه انداختن جنگ تکه تکه کرده بودند.
چینیها از پذیرفتن موجودیت هر قدرت متمدن به جز خودشان سر برتافتند و تمام سفیدپوستان را به عنوان شیطانهای سفید توصیف و قلمداد کردند - اصطلاحی که به همان اندازه اصطلاحات آقای ویشینسکی که از خودش ساخته، توهینآمیز و برخورنده است. ترکهای عثمانی در بحبوحه شکوه و جلالشان، برای دیپلماسی یک روش بیشتر نمیدانستند. آنها سفیران خارجی را اغلب سالهای سال در قلعه هفت برج زندانی میکردند. مسکو حتی با سفیران غربی هنوز رفتاری دارد که میشود گفت اندکی بهتر از رفتار ترکان عثمانی است.
اسدالله افشار
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست