پنجشنبه, ۲۰ دی, ۱۴۰۳ / 9 January, 2025
مجله ویستا

دردهای نیروی کار


دردهای نیروی کار

اگرچه در بلند مدت, معمولا رشد مشاغل کاملا منطبق با رشد تعداد کسانی است که خواهان شغل هستند, اما در کوتاه مدت, تعداد مشاغل با توجه به چرخه کسب و کار بالا و پایین می رود

▪ اگرچه در بلند مدت، معمولا رشد مشاغل کاملا منطبق با رشد تعداد کسانی است که خواهان شغل هستند، اما در کوتاه‌مدت، تعداد مشاغل با توجه به چرخه کسب و کار بالا و پایین می‌رود.

▪ نرخ بیکاری بهترین نشانه از میزان سلامت اقتصاد هر کشوری است. زمانی که اقتصاد به توان کامل خود می‌رسد، بیکاری به نرخ به اصطلاح طبیعی خود نزدیک می‌شود.

▪ تغییرات دستمزد پرداختی معمولا با تغییرات بهره‌وری همبستگی دارد و به دلیل رشد بهره‌وری طی سال‌های متمادی بوده است که کارگران ثروتمندتر شده‌اند، اما در دهه‌های اخیر، نرخ دستمزد کارگرانی که بالاترین دستمزدها را می‌گیرند نسبت به بقیه نیروی کار بسیار سریع‌تر رشد کرده است، این‌ها به خاطر وجود پاداش‌های بسیار بالا برای مهارت‌های بهتر، ضعف و افول اتحادیه‌های کارگری و دستمزد ابرستاره‌ها حال چه ورزشکاران یا وکلای حقوقی است. شاید نتوان زمانی بدتر از این را برای شروع یک شغل جدید تصور کرد. جهان با بدترین رکود اقتصادی از دهه ۱۹۳۰ به بعد دست به گریبان است. نخست وزیر کانادا اوضاع را چنین توصیف می‌کند: «ما از بحران به سمت فاجعه پیش می‌رویم.» نرخ بیکاری در آمریکا به بالاترین حد خود از هنگام بحران بزرگ رسیده است. جهان در سال ۱۹۸۲ این چنین به نظر می‌رسید، زمانی که هوارد شولتز به مادرش گفت تصمیم گرفته است شغل خود را که فروشندگی با درآمدی خوب بود رها کند تا به یک شرکت زنجیره‌ای با پنج فروشگاه قهوه بپیوندد، تعجبی ندارد که مادرش سعی کند تصمیم وی را تغییر دهد. او خواهش کرد: «تو در این شغل آینده خوبی داری. به خاطر یک شرکت کوچک که هیچ کس تاکنون نامش را نشنیده است سابقه‌ات را از دست نده.» شولتز حرف مادرش را نادیده گرفت و میلیون‌ها عاشق کافئین خوشحال هستند که او این کار را کرد. او موفق شد استارباکس را به یک شرکت چند میلیارد دلاری امتیازدار با ۱۶ هزار فروشگاه و بیش از ۱۰۰ هزار کارمند در اطراف جهان تبدیل کند در حالی که یک عنوان شغلی جدید وارد فرهنگ واژگان آمریکایی کرد: Barista (اصطلاح باریستا، به معنای یک قهوه‌چی که بتواند نوشیدنی‌های مختلفی از قهوه تهیه کرده و در این کار استاد باشد.)

هوارد شولتز در ۱۹۸۲احتمالا وقت زیادی صرف نکرد تا تشخیص دهد چگونه در فاصله زمانی ۲۸ سال بعد بیش از ۱۰۰ هزار نفر را در مشاغل جدید نگه خواهد داشت. این همان زیبایی ماشین تولید شغل است. در اعماق بحران، تقریبا ناممکن است به ذهن خطور کند مشاغل از کجا خواهد آمد. در عین حال مشاغل جدید همیشه می‌آیند.

● بگو که این‌طور نیست

وقتی مردم به فکر می‌روند «مشاغل از کجا خواهد آمد؟» آنها یک دلشوره همگانی را بازتاب می‌دهند.

دو سده پیش ژان باتیست سه، اقتصاددان فرانسوی با ظرافت تمام استدلال کرد که هرگز امکان ندارد کمبود تقاضا برای نیروی کار وجود داشته باشد. اگر یک پیشخدمت با دو ساعت بیشتر کار کردن ۲۵ سنت به دست آورد، او ۲۵ سنت را یا صرف خرید چیزی خواهد کرد یا در بانک می‌گذارد و سپس بانک آن پول را به کسی می‌دهد تا خرج کند. آن ۲۵ سنت تقاضای اضافی دقیقا کافی است تا بابت کار اضافی که او عرضه کرد پرداخت شود. قانون سه حکم می‌کند که «عرضه، تقاضای خودش را ایجاد خواهد کرد.» برخی اقتصاددان‌ها تا آنجا پیش می‌روند که استدلال کنند، بنابراین هر کسی که بیکار است، حداقل در دستمزدهای فعلی، واقعا خودش نمی‌خواهد کار کند.

واضح است که این حرف طی دوره رکود و دقیقا پس از آن درست نیست، یعنی زمانی که مشکل این است که هیچ کاری در هر دستمزدی موجود نیست. اگر کاری نباشد تا کارگران انجام دهند، شرکت‌ها نمی‌خواهند آنها را حتی با حقوق ناچیز استخدام کنند، اما یک اقتصاد سالم طی زمان باید همیشه مشاغل کافی ایجاد کند تا افراد آماده کار را استخدام کند. از ۱۹۸۲ به بعد، تعداد آمریکایی‌های در سن کار که خواهان کار هستند ۳۹ درصد یا حدود ۴۳ میلیون نفر رشد کرده است. به ۱۹۸۲ برگردیم. چه کسی می‌توانست تصور کند که همه این آدم‌ها چه کاری انجام خواهند داد؟ در عین حال آنها شغل پیدا کردند، پول کافی به درون اقتصاد تزریق شد تا تقاضا برای کارکنان باقی بماند. در همان دوره، تعداد مشاغل به مقدار تقریبا یکسان ۴۲ میلیون یا ۴۷ درصد رشد کرده است.

● شیرجه به تشتک پتری

ارزیابی سلامت بازار کار با سنجیدن اینکه این بازار دقیقا چقدر بزرگ است شروع می‌شود. بخشی از جمعیت در سن کار، آنهایی که ۱۶ تا ۶۵ سال سن دارند، در مدرسه و دانشکده هستند، در خانه بچه‌ها را بزرگ می‌کنند، در زندان یا در خدمت نظام هستند، بازنشست شده‌اند یا بیکار شده‌اند چون از دنبال کار گشتن ناامید گشتند. سهم جمعیت در سن کار که واقعا در نیروی کار مشارکت دارد، چه با کار کردن یا دنبال کار گشتن، به طور میانگین حدود ۶۵ درصد است.

اما مشارکت افراد در هر ماه دچار نوسانات زیادی می‌شود و اغلب بستگی به شرایط کسب و کار دارد. در دوران رکود، برخی مردم شغل خود را از دست می‌دهند، و سایرین تصمیم می‌گیرند به دنبال کار نگردند‌ آنها در خانه می‌مانند یا به دانشکده برمی‌گردند؛ به طوری که حالا دیگر بیکار حساب نمی‌شوند. با این اتفاق، نرخ اشتغال و بیکاری در همان ماه کاهش می‌یابد. در دوره رونق اقتصادی، عکس آن روی می‌دهد: اقتصاد پررونق مردم را به نیروی کار می‌کشد که در غیر این صورت در خانه می‌ماندند یا در دانشگاه درس می‌خواندند.

میزان مشارکت با توجه به جامعه هم تغییر می‌کند. وقتی که مجموعه تلویزیونی «آن را برای بیور بگذار» در دهه ۱۹۵۰ پخش می‌شد، کمتر از ۴۰ درصد زنان در سن کار در نیروی کار حضور داشتند. در زمانی که مجموعه تلویزیونی «مورفی براون» در ۱۹۹۸ پخش می‌شد، نرخ مشارکت زنان به ۶۰ درصد رسیده بود.

تغییرات ماهانه در مشاغل، در تیترهای خبری اصلی جای می‌گیرد. اما آن تنها نوک کوه یخ است. بازار کار یک تشتک پتری(ظرف مخصوص کشت باکتری) عجیب پر هرج و مرجی است که مشاغل جدید پیوسته ایجاد یا نابود می‌شود؛ چون بنگاه‌های جدید به دنیا آمده و بنگاه‌های قدیم می‌میرند. در سال ۲۰۰۷ و پیش از شروع رکود اقتصادی، وقتی که اقتصاد در حال حرکت بود، حدود ۲ میلیون نفر در هر ماه اخراج شده یا بیکار می‌شدند و تقریبا ۳ میلیون نفر دیگر مشاغل‌شان را ترک کردند. این از دست دادن شغل‌ها با تقریبا ۵ میلیون نفری که هر ماه استخدام شدند، دقیقا خنثی شد و به طور خالص اشتغال بالا رفت.

به این ترتیب چه کسی کارگران را استخدام و اخراج می‌کند؟ شرکت‌های کوچک دقیقا به همان اندازه که مشاغل را نابود می‌کنند، آنها را ایجاد می‌کنند؛ آنها خالقان نامتناسب شغل نیستند. برعکس شرکت‌های جدید سهم شگفت‌آور بالایی در ایجاد مشاغل جدید دارند. یک بررسی در سال ۲۰۰۹ توسط دین استانگلر و رابرت لیتان از بنیاد کافمن تشخیص داد اگر بنگاه‌هایی را که پنج سال یا کمتر عمر دارند خارج کنید، میزان اشتغال در بیشتر ماه‌ها فشرده و جمع می‌شود. پس خلق شغل در وهله نخست محصول کارآفرینانی است که ایده‌های عجیب و غریب برای شروع و راه‌اندازی یک شرکت جدید دارند. اما اینکه بخواهیم تشخیص دهیم کدام‌یک از صدها هزار شرکت تازه تاسیس در هر سال رشد خواهند کرد و کارفرمای بزرگی می‌شوند، یک بازی بی‌فایده و بی‌نتیجه است. در ۱۹۶۸، آیا روی شرکت نیمه‌رسانه فایرچایلد که غول نوآورانه پیشتاز سیلیکون‌ولی بود، شرط‌بندی کردید یا روی دو مدیری که آنجا را ترک کردند تا شرکت اینتل را بنیان‌گذاری کنند؟

● روز دریافت دستمزد

پس تعداد مشاغل خلق شده در طی زمان، پیش از هر چیز به تعداد کارآفرینانی بستگی دارد که می‌خواهند کار کنند؛ اما چه چیز تعیین می‌کند که آنها چقدر پول در می‌آورند؟

دستمزد واقعی یعنی پولی که نیروی کار پس از کسر تورم دریافت می‌کند بستگی به نرخ بهره‌وری دارد. یک کارگر هر چقدر بیشتر برای کارفرمای خود تولید کند، پول بیشتری به دست خواهد آورد. طی زمان که شرکت‌ها توانستند کارگران خود را با تجهیزات بهتر و بیشتر مجهز سازند دستمزد آنها افزایش یافته است. کسی که دستگاه رنگ‌افشان دارد در یک ساعت می‌تواند فضای بیشتری از یک ساختمان را رنگ کند تا کسی که فقط یک فرچه دارد، پس معلوم است که اولی باید پول بیشتری بگیرد.

اما این یک قانون پولادین نیست. وقتی که کارگر بهره‌ورتر می‌شود، او شاید کسی نباشد که از این رشد بهره‌وری نفع ببرد. اگر او قدرت چانه‌زنی زیادی نداشته باشد، کارفرمایش حقوق وی را ثابت نگه می‌دارد؛ در حالی که سودهای بالاتری نصیب خودش می‌کند. بیشتر اوقات مصرف‌کننده نفع می‌برد. گزارشگران روزنامه اکنون بسیار بهره‌ورتر شده‌اند؛ چون مقاله‌ای را که آنها فقط برای روزنامه کاغذی می‌نوشتند اکنون به دست هزاران خواننده بیشتر در فضای وب هم می‌رسد. پس فایده بهره‌وری افزایش‌یافته گزارشگر روزنامه، تماما نصیب خوانندگانی می‌شود که اخبار را به رایگان دریافت می‌کنند؛ در حالی که گزارشگر شاید مجبور باشد کاهش حقوق را نیز بپذیرد!

در دهه‌های اخیر، دستمزد کارگران بسیار نابرابرتر شده است. علت آن تبعیض نژادی یا جنسیتی نیست. در واقع در حالی که مردان سفیدپوست بیشتر از زنان سفیدپوست و اقلیت‌ها حقوق می‌گیرند، این شکاف در حال کم شدن است. نابرابری در این روزها بر اساس تحصیلات و مهارت است. تصور کنید که هر کس بر روی یک نردبان ده پله‌ای ایستاده باشد که پایین‌ترین پله آن کمترین حقوق و بالاترین پله آن بیشترین حقوق را می‌گیرد. با گذشت زمان ارتفاع نردبان بلندتر شده است‌ کسانی که در پله بالایی هستند اکنون ۳۵ درصد بیشتر از ۳۰ سال پیش به دست می‌آورند و البته فاصله بین پله‌های نردبان نیز زیاد شده است، با این نتیجه که پله وسطی فقط ۱۱ درصد بالا رفته است و پله پایینی تقریبا به زمین چسبیده است و حقوق ناچیزی دارد.

پس روشن می‌شود آن پله‌ای که رویش ایستاده‌اید تا حد زیادی بستگی به این دارد که چقدر تحصیلات دارید. در دهه ۱۹۵۰، کسی که تحصیلات دبیرستانی داشت می‌توانست یک شغل در بخش تولیدات کارخانه‌ای، راه‌آهن، ساختمان‌سازی و سایر صنایعی که کاملا مولد و بهره‌ور بودند، با رقابت خارجی مواجه نبوده و پرداختی خوبی داشتند، پیدا کند.

با گذشت چند دهه، ماشین‌آلات و نرم‌افزارها جایگزین بسیاری از مشاغل شدند. با رشد تجارت بین‌الملل، کارگران آمریکایی با رقابت از سوی کارگران با دستمزد پایین‌تر در سایر کشورها مواجه شده‌اند. خدمات به سرعت رشد کرد و بیشتر این مشاغل نیازمند تقریبا هیچ نوع مهارتی نیستند (کار در پشت صندوق یک رستوران غذای آماده) یا نیاز به مهارت خیلی بالایی دارند(انجام یک عمل قلب یا آموزش دادن به کودکان اوتستیک). در ۱۹۷۳ آن تفاوت دستمزد به اندازه ۱۲۵ درصد جهش کرده بود.

تحصیلات با همه اینها نمی‌تواند به طور کامل تبیین کند چرا کسانی که در بالای نردبان هستند به چنین ثروت افسانه‌ای دست یافته‌اند. بر اساس یافته‌های امانوئل سائز، اقتصاددانی که در دانشگاه کالیفرنیا، برکلی است، یک درصد ثروتمندترین خانوارها، ۲۴ درصد از کل درآمد را در ۲۰۰۷ به دست آوردند که بالاترین سهم از ۱۹۲۸ به این سو بوده است. فناوری و جهانی‌شدن به ورزشکاران، خوانندگان و مدیران شرکت‌هایی که شهرت جهانی یافته‌اند، امکان داده است تا قدرت درآمدی پیدا کنند که سر آدم سوت می‌کشد. سوزان بویل ابتدا در کلیسای محله و میخانه‌ها شروع به آواز خواندن کرد. وقتی که او همان آوازها را در برنامه استعدادیابی بریتانیا و روی لوح‌های فشرده پرفروش اجرا کرد، درآمدش سر به فلک زد.

بیکاری که طبیعی است

هیچ عدد واحدی بهتر از نرخ بیکاری، تندرستی اقتصاد را نشان نمی‌دهد. این متغیر بیانگر سهمی از نیروی کار است که به دنبال شغل می‌گردد؛ اما نمی‌تواند شغلی برای خود پیدا کند. برای اینکه نرخ بیکاری بالا نرود، اشتغال باید به بالا رفتن ادامه داده و ثابت نماند؛ به عبارت دیگر، اشتغال باید به اندازه رشد نیروی کار زیاد شود. اگر بخواهیم نرخ بیکاری کاهش یابد، اشتغال باید سریع‌تر از رشد نیروی کار زیاد شود.

بر اساس آماری که دفتر بودجه مجلس نمایندگان منتشر می‌کند، نیروی کار در آمریکا طی دهه ۲۰۰۰ به میزان ۱ درصد رشد کرد. از آنجا که مردم همیشه در حال پیوستن و ترک کردن نیروی کار هستند، برخی ماه‌ها به میزان نیم میلیون نفر رشد می‌کند و در سایر ماه‌ها به همان میزان سقوط می‌کند؛ اما به طور میانگین، نیروی کار در هر ماه به اندازه ۱۲۰ هزار نفر رشد می‌کند. منظور اینکه اشتغال باید به میزان بیشتری رشد کند تا بیکاری کاهش یابد. اگر به جای آن، اشتغال تنها ۸۰ هزار نفر رشد کند پس بیکاری به اندازه ۴۰ هزار نفر بالا می‌رود و نرخ بیکاری افزایش خواهد یافت.

در دهه‌ای که قرار داریم، نیروی کار آهسته‌تر رشد خواهد کرد؛ چون جمعیت در حال پیر شدن است و مشارکت زنان در نیروی کار به نهایت خود رسیده است و بالاتر نخواهد رفت. تعداد مشاغل جدیدی که هر ماه نیاز است تا اجازه ندهد بیکاری بالا رود حدود ۸۰ هزار خواهد بود و نه ۱۲۰ هزاری که در حال حاضر است.

در عین حال حتی در یک اقتصاد سالم و تندرست هم کاملا عادی است که مقداری بیکاری داشته باشیم. آن کسی که اخراج شده است، ترک شغل کرده است یا با رئیسش نتوانسته کنار بیاید معمولا نخستین شغلی را که به آن برخورد می‌کند، نخواهد پذیرفت. در عوض، او وقت خود را صرف تلاش برای یافتن شغلی رویایی می‌کند. در اقتصاد سالم هم عده‌ای از مردم هستند که به سختی مبارزه می‌کنند تا کاری پیدا کنند؛ چون که از کار افتاده شده‌اند، انگلیسی خوب صحبت نمی‌کنند یا تحصیلات بسیار پایینی دارند. بیشتر مردم صرفا قربانی تخریب سازنده می‌شوند. برای مثال برنامه‌نویس رایانه‌ای مین‌فریم که پس از ۲۰ سال از کار بیکار شده است و به دنبال شغلی دیگر در حوزه مین‌فریم می‌گردد. اگر کل جهان به رایانه‌های شخصی تبدیل شود، او مدتی طولانی بدون کار خواهد بود؛ مگر اینکه دوره بازآموزی ببیند یا حرفه خویش را تغییر دهد.

با همه این دلایلی که آوردیم، حتی در اقتصادی که با حداکثر سرعت حرکت می‌کند، بیکاری به زیر نرخ طبیعی کاهش نخواهد یافت. از آنجا که بی‌رحمانه به نظر می‌رسد بخواهیم چیزی مثل بیکاری را غیرطبیعی بنامیم، اقتصاددانان این پدیده را «نرخ بیکاری با تورم غیرشتابان» نیز می‌نامند(که همان NAIRU است)؛ چون زیر این سطح، بنگاه‌ها باید دستمزد پرداختی را بالا ببرند تا کارگران شایسته و باصلاحیت را جذب کنند. آن دستمزدهای بالاتر سرانجام به قیمت‌های بالاتر و تورم می‌انجامد.

نرخ طبیعی بیکاری برای علم اقتصاد، مثل سیاه چاله‌ها برای فیزیک است: ما می‌دانیم چنین چیزی وجود دارد اما واقعا قادر به دیدن آن نیستیم. به دشواری می‌توان فهمید اینکه کسی بیکار است به خاطر این است که کارفرماها او را استخدام نمی‌کنند یا اینکه چون او صرفا مهارت‌های ضروری را ندارد؛ با تغییرات در اقتصاد، نرخ طبیعی نیز در اطراف آن حرکت می‌کند. در ابتدای دهه ۱۹۷۰، تعداد زیادی از جوانان نسل انفجار جمعیت یا پرزایی وارد بازار کار شدند. آنها مهارت و تجربه کمتری از والدین خود داشتند، به طوری که به مدتی طولانی‌تر دنبال کار می‌گشتند، در نتیجه نرخ طبیعی بالا رفت. سیاست‌های دولت نیز می‌تواند بر نرخ بیکاری طبیعی تاثیر گذارد. برنامه‌های رفاهی دست و دلبازانه و بیمه‌های بیکاری، کارگران را قادر می‌سازد تا به مدت طولانی‌تری دنبال شغل بگردند در حالی ‌که حداقل دستمزد باعث می‌شود تا استخدام برخی کارگران بدون مهارت برای بنگاه‌ها بسیار پرهزینه باشد. در ۱۹۸۲، فرانسه ساعت کار رسمی در هفته را از ۴۰ ساعت به ۳۹ ساعت کاهش داد با این امید که کارفرماها افراد بیشتری را استخدام کنند تا یک ساعت کار اضافی را انجام دهند. اما به گفته فرانسیس کرامارز اقتصاددان فرانسوی، از آنجا که دستمزد کارگران تاثیر پذیرفته ثابت مانده بود، دستمزد ساعتی بالا رفت و بسیاری از آنها شغل خود را از دست دادند. یک دهه قبل کشور فرانسه شرکت‌ها را وادار کرد تا ساعات کار در هفته را بیشتر کاهش داده و به ۳۵ ساعت برسانند. این سیاست توانست موفقیت بیشتری در ایجاد شغل داشته باشد اما بسیاری از بنگاه‌ها از کسب و کار خارج شدند.

بیشتر کشورهای اروپایی قوانینی تصویب کردند که اخراج کارگران را پرهزینه می‌سازد، به طوری که شرکت‌ها هنگام استخدام کارگران بسیار احتیاط می‌کنند. تعجبی ندارد که آژانس‌های کاریابی کارگران موقت در اروپا رونق زیادی دارند: خلاص شدن از دست کارگران موقت آسان است.

● ریزه‌کاری‌های اقتصادی

برای تشخیص تندرستی هر اقتصاد، رشد مشاغل و بیکاری نقش مهمی دارند به طوری که توجه بسیار زیادی روی این نکته می‌شود که چگونه آنها را اندازه‌گیری کنیم. در نخستین جمعه هر ماه، سرمایه‌گذاران و سیاستمداران نفس‌ها را در سینه حبس می‌کنند و در انتظار گزارش دفتر آمار کار فدرال (BLS) هستند که بازار مشاغل طی ماه گذشته چگونه عملکردی داشته است. این اعداد می‌تواند قیمت سهام و اوراق قرضه را به اوج یا به سقوط بکشاند و موجی از گزارشات مطبوعاتی در واشنگتن به راه اندازد چون که اگر خبر خوب باشد رییس جمهور برای خود کسب اعتبار می‌کند و اگر خبر بد باشد مخالفانش شروع به متهم کردن وی می‌کنند.

گزارش اشتغال در عمل دو گزارش است:

۱‌) در گزارش «پیمایش مشاغل»، BLS از کارکنان خصوصی و دولتی نظرسنجی می‌کند تا تعداد کل کارکنان در مشاغل غیرکشاورزی، مزدبگیرهای ساعتی و میزان ساعاتی را که آنها کار می‌کنند برآورد کند. نمونه اولیه آن، ۳۰ درصد تمام کارگران آمریکایی را پوشش می‌دهد؛ بقیه بر آن اساس برآورد می‌شوند. BLS این برآوردها را طی ماه‌های بعد که داده‌های بیشتری از نمونه خود به دست می‌آورد بازنگری می‌کند. این بازنگری‌ها برخی اوقات زیاد است. یک رستوران جدید باز می‌شود، سپس شش ماه بعد بدون این که BLS از وجود آن باخبر شده باشد بسته می‌شود. BLS سعی می‌کند تا مشاغل ایجاد شده و از دست رفته را در بنگاه‌های جدید با یک مدل ویژه تولد‌ مرگ تخمین بزند. سرانجام یک بار در هر سال، اطلاعات کافی وجود دارد تا جایگزین تمام آن تخمین‌ها با داده‌های واقعی برای تقریبا هر شغل بکند.

۲‌) در پیمایش خانوار، BLS از تعداد ۶۰ هزار خانوار در سراسر کشور(که چیزی در حد یک در هزار از کل خانوارها است) درباره سن، تحصیلات، نژاد، و اینکه آیا آنها کار می‌کنند و اگر نه چرا نه نظرسنجی می‌کند. از آن نمونه، نرخ بیکاری، نرخ مشارکت، و تعداد کل کسانی که شاغل و بیکار برای کل کشور هستند تخمین زده می‌شود. به استثنای تغییرات فنی یک بار در سال، این اعداد بازنگری نمی‌شوند.

شاید فکر کنید بیکاری یک مفهوم ساده است اما تعریف رسمی آن کاملا دقیق است: در چهار هفته قبل از اینکه دولت، نظرسنجی را انجام می‌دهد شما باید آماده و در دسترس و به دنبال کار باشید. اما اگر موفق به یافتن شغل نشوید باید بیمه بیکاری دریافت کنید. با چنین معیاری، ۳/۱۵ میلیون نفر بیکار در نوامبر ۲۰۰۹ وجود داشت که نرخ بیکاری را به ۱۰ درصد می‌رساند.

سنجه‌های جایگزین بیکاری وجود دارد. در همان ماه(نوامبر ۲۰۰۹)، دقیقا ۳/۲ میلیون نفر دیگر آماده و در دسترس برای کار بودند اما به دنبال کار در چهار هفته گذشته نمی‌گشتند؛ تقریبا یک میلیون نفر دیگر هم خیلی راحت از یافتن کار ناامید شدند چون نتیجه گرفتند کاری در دسترس نیست و ۹/۲ میلیون نفر پاره وقت کار می‌کردند چون آنها نتوانستند کار تمام وقت پیدا کنند. با شامل کردن همه این افراد، به نرخ اشتغال ناقص (Underemployment) می‌رسیم که ۲/۱۷ درصد است. گزارش اشتغال گاهی اوقات ما را به فکر فرو می‌برد. برای نمونه می‌شنویم که در یک ماه خاص اشتغال سقوط کرد که اتفاق بدی است اما نرخ بیکاری هم به همین ترتیب کاهش یافت، که خبر خوبی است. چرا این اتفاق می‌افتد؟ دو دلیل اصلی وجود دارد.

۱‌) نرخ مشارکت تغییر کرده است. عده‌ای از مردم را در یک ماه بیکار به حساب می‌آورند (و بنابراین بخشی از نیروی کار هستند)، که شاید در ماه بعد بیکار نباشند، چون که آنها از جست‌وجو برای یافتن کار دست می‌کشند، به دانشگاه برمی‌گردند یا خود را بازنشست می‌کنند. وقتی بیکاری به این دلیل کاهش می‌یابد که کاهش در مشارکت داریم، معمولا نشانه بدی است. برعکس اگر بیکاری افزایش یابد چون مشارکت بالاتر است، نشانه خوبی است.

۲) برخی اوقات دو پیمایش واگرا می‌شوند. گزارش شغلی گاهی شغل‌های کمتری پیدا می‌کند در حالی که گزارش خانوار در می‌یابد که مردم بیشتری شاغل شده‌اند. این اتفاق می‌افتد چون پیمایش‌های اشتغال، مثل نظرسنجی از افکار عمومی دارای حاشیه خطا است و نتایج متفاوت، عادی است چون نویز آماری داریم. یا اتفاق می‌افتد چون دو پیمایش، تعریف متفاوتی از اشتغال دارند. هر کس که در دو جا کار می‌کند در پیمایش شغلی دو بار به حساب می‌آید در حالی که در پیمایش خانوار فقط یک بار شمرده می‌شود. پرستاران بچه، کارگران کشاورزی، و خویش‌فرمایان در پیمایش خانوار به حساب می‌آیند، اما در پیمایش شغلی خیر.

اگر دو پیمایش در دو جهت متفاوت حرکت کنند، به کدامیک باید اعتماد کرد؟ معمولا به پیمایش شغلی، چون که نمونه آن بزرگ‌تر است، و محاسبه شغلی آن همچنان که اطلاعات کامل‌تری دریافت می‌شود دائما بازنگری می‌شود. اما پیمایش شغلی، به شما چیزی درباره بیکاران یا ویژگی‌های خود کارگران نمی‌گوید، به این دلیل است که باید به پیمایش خانوار توجه کنید. اگر دو گزارش واگرایی ماندگاری در میزان اشتغال نشان دهند، نشانه این است که یکی از این دو پیمایش، چیز مهمی را نادیده گرفته است.

نماگر مهم دیگر بازار شغل، تعداد تقاضاهای جدید دریافتی برای بیمه بیکاری است. چون وزارت کار آمریکا هر پنج‌شنبه کل تقاضاهای جدید را منتشر می‌کند این عدد یکی از نخستین نماگرهایی است که جابه‌جایی در سلامت اقتصاد را نشان می‌دهد. در عین حال اعداد بسیار پرنوسان هستند. تعطیلات و آب و هوای بد می‌تواند روند را در هم بریزد.

● بازار شغل فردا

در دهه ۲۰۰۰ نرخ طبیعی بیکاری احتمالا حدود ۵ درصد بود. در پایان این دهه، نرخ بیکاری واقعی ۱۰ درصد بود. آیا ما به سمت آن نرخ ۵ درصدی بازگشته یا دست کم به آن نزدیک می‌شویم؟ این مسیر پوشیده از موانع است.

بیشتر مشاغلی که در سال‌های ۲۰۰۷ تا ۲۰۰۹ از دست رفت، هرگز باز نمی‌گردد. در ۱۹۸۲، حدود ۲۲ درصد بیکاران موقتا از کار بیکار شدند و هنگامی که دوباره فروش رونق گرفت بسیاری از آنها به کار فراخوانده شدند. هر چند در ۲۰۰۹، فقط ۱۱ درصد در اخراج موقتی بودند؛ دو سوم بیکاران، به صورت دائم شغل خود را از دست دادند. این مشاغل دائمی از دست رفته با چه چیزی قابل تبیین است؟ خب، بیشتر کسانی که اکنون بیکار شده‌اند شغل خود را مدیون رونق بازار مسکن بودند‌ کارگران ساختمانی، دلالان وام‌های رهنی و غیر آن. حتی وقتی که بازار مسکن رونق دوباره یابد، به بسیاری از این آدم‌ها نیازی نخواهد بود.

عامل دیگری که اشتغال را عقب نگه می‌دارد این است که برخی از مردم توانایی رفتن سراغ شغل جدید را ندارند چون که خانه‌هایشان ارزشی کمتر از وام رهنی دریافتی پیدا کرده است. در صورتی که آنها نتوانند پول اضافی فراوان به دست آورند یا بدهی خود را بپردازند، به خانه‌هایشان متصل هستند تا ارزش آن بالا رود.

یک تعدیل‌کننده نهایی در ایجاد شغل این است که هر چه کسی مدت طولانی‌تری بیکار باشد، مهارت‌ها و عادات شغلی بیشتری را از دست می‌دهد و برگشتن به کار را سخت‌تر می‌سازد. برخی از این آدم‌ها مبارزه خواهند کرد تا به سر کار برگردند.

ساختار آینده نیروی کار در حال تغییر کردن است چون که مردم تمایل دارند سال‌های بیشتری از پایان عمر خود را کار کنند. به مدت چندین دهه، سهم رو به رشدی از کارگران بالای سن ۵۵ سال قبل از اینکه به سن ۶۵ سال برسند بازنشست می‌شدند، اما تعداد بیشتری از آنها اکنون در بازار کار باقی می‌مانند. انگیزه‌های تامین اجتماعی و مستمری دریافتی زودتر بازنشسته شدن اکنون برعکس شده است و مردم نیاز به سال‌های بیشتر کار کردن دارند تا سبک زندگی را که خواهانش هستند حفظ کنند. همچنین به این دلیل است که خود کار هم تغییر کرده است. کسی که بخارات سمی را در سالن کارخانه استنشاق می‌کرد، اغلب قادر به کار کردن پس از سن ۵۵ سالگی نبود و تعداد بسیار کمتری خواهان کار کردن پس از آن سن بودند. اما این روزها، کارها بیشتر جنبه آموزشی یا مشاوره‌ای پیدا کرده است و آدم‌های کمتری در کشتزارها زمین را شخم زده یا در معادن به دنبال زغال‌سنگ هستند، که سال‌های بیشتری سالم‌تر باقی می‌مانند. نه فقط بیشتر ما می‌توانیم سال‌های طولانی‌تری کار کنیم، بلکه بیشترمان می‌خواهیم همین کار را بکنیم.

در نتیجه این عوامل است که نرخ طبیعی بیکاری که قبلا حدود ۵ درصد بود، احتمالا در سال‌های آینده بالا رفته و شاید حتی به ۶ درصد هم برسد.

گرِگ آی‌پی

مترجم جعفر خیرخواهان