سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

بارانی كه در یك شاعر می بارد


بارانی كه در یك شاعر می بارد

شعر «محمد زندی» را می توان شعر «پرسش های بی پاسخ» قلمداد كرد انسان امروز و به ویژه انسان جامعه امروز ما موجودی است كه پیرامونش مملو از پرسش هایی است كه دستیابی به پاسخ, اگر كاملاً مقدور نباشد سخت و دشوار است این پرسش ها حوزه های مختلف زندگی اعم از اندیشه, جامعه, روابط عاطفی و مانند آنها را در بر می گیرد شعر زندی نمونه ای از این پرسش ها را پیش رو می گذارد

او در مجموعه شعرش به نام «بارانی كه تو را می نوشت» كه به چاپ دوم رسیده است، از همان ابتدا و اولین شعر، با پرسش آغاز می كند. عنوان شعر، همان عبارت پایانی شعر است: «تو كی می روی؟» شاعر با چنین آغازی نشان می دهد كه دنیای او دنیایی پرسش گونه است و نمی توان آن را واضح و بدیهی دید. درست به همین دلیل است كه شش عنوان از عناوین شعرهای او با علامت پرسش (؟) همراه است. این پرسش ها نیز وجوه گوناگون زندگی شاعر را دربر می گیرد. شعر «دیوار كدام سو؟» در واقع پرسشی است كه حركت تاریخ و سمت و سوی آن را به چالش می كشد.

نكته قابل توجه دیگر در شعر زندی این است كه پرسش های او با نوعی یأس همراه است. یأس، وجه غالب شعرهای «بارانی كه تو را می نوشت» است. حتی در آنجا كه شعر از امید شروع می شود در نهایت به یأس می رسد: «پشت صحنه این شعر / بارانی بود كه تو را می نوشت / و رودخانه ای / تا قایقی بسازی / اما سیل در خطی عریان / راه افتاده است / ... / این دست / در خط خوردگی هایش / جا خوش كرده است» و برخی شعرها از همان ابتدا یأس را مطرح می كند: «به خانه خالی نزدیك می شوم / مردگان خانوادگی صف كشیده اند /...»

با چنین رویكردی به هستی است كه شعر زندی، رنگ و بوی شعرهای خیالی را می گیرد. او زندگی را فرصتی كوتاه می داند كه موانع آن بسیار است: «تابلوها / چشم هایم را گرفته اند / چه قدر چراغ احتیاط! / چه قدر نئون های قرمز! / فرصت كم است» و از چنین نگاهی است كه قدر دوستی ها را باید دانست: «بگذار سیر بخوابمت / این هوا دیگر / گیر نمی آید...» این نگاه خیام وار است كه شاعر را به سوی ایجاد ارتباطی عاشقانه با پیرامون خود سوق می دهد. برای شاعری كه می داند «فرصت كم است» و «این هوا دیگر / گیر نمی آید» چه چیز می تواند بهتر از روابطی عمیق میان او و همه اجزای جهان هستی معنابخش و دلپذیر باشد.

اما همانگونه كه ذكر شد این نگاه به جهان برای شاعر شكل واقعی به خود نمی گیرد و او نمی تواند دنیا را آن گونه كه دوست دارد ببیند: «زیباتر آمده بودی / تا مرا به باران دعوت كنی / دستبندم را / اما ندیدی/ ... اگر برف هم می بارید / آدم برفی ها / همه شبیه تو بودند.»

زندی در كتاب خود، مفاهیم و محتوای موردنظر را با زبانی امروزی بیان می كند. شعر او «سپید» است و زبان آن زبان محاوره. اولین نكته درباره فرم یا قالب شعری او بهره گیری از ابزاری است كه دنیای امروز با آن سروكار دارد.

ابزاری چون آسانسور، سیم، آیفون، چراغ مطالعه و... در شعر زندی حضور بارز دارند و او توانسته است این كلمات را با كلماتی كه برگرفته از طبیعت بوده و قرن هاست در شعر فارسی به كار می رود تلفیق كند (شعر به شكل كبوتر).

كاربرد این واژه ها با زبانی روان آمیخته است كه باعث می شود خواننده برای فهم متن، دچار مشكل نشود.

گرچه وجه غالب زبان زندی، چنین زبان ساده و بی پیرایه ای است اما این سخن را نباید بدان معنا گرفت كه شاعر وارد بازی های شاعرانه زبان نمی شود: «با پنجره ای كه سمت خمیازه می كشد» ، «ساعت ها زنگ زده اند / و من سركار / كار / و دوباره: / با آن سایه ها / زنگ نمی زنند ساعت ها / و آن سر خواب است / كه از روبه رو می آیی / اگر از روبه رو آمده بودی!»

از ویژگی های دیگر شعر زندی، بیان معنا است. او مضامین موردنظر خود را با ارایه تصاویر شاعرانه بیان نمی كند، بلكه بیشتر به عباراتی رومی آورد كه مفهومی است و عنوان كتاب نیز برخاسته از چنین وجهی است، «بارانی كه تو را می نوشت» بیش از آن كه یك تصویر باشد یك معنا یا مفهوم است: «دریا چه نیازی دارد / به باران / كوسه / به این همه دریا / دریا به این همه ماهی /...»

نكته پایانی را باید به این موضوع اختصاص داد كه شعرهای مجموعه «بارانی كه تو را می نوشت» بیشتر میان درونیات یك شاعر در عصری متلاطم است. به این جهت زندی در كتاب خود بیشتر خود را نشان می دهد تا شرایطی را كه در آن زندگی می كند و صد البته این «خود» ، خودی است كه برای بسیاری خوانندگانش آشناست چراكه خوانندگان نیز كم و بیش با این «خود» عجین شده اند.

محسن قلم خواه



همچنین مشاهده کنید