شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

دین و سیاست در مصر علمای الازهرا,اسلام افراطی و دولت


ناصر می خواهد تمامی قدرت را در دست بگیرد و مهمترین مانع در تحقق این هدف را علما می داند

ناصرمی‎خواهد گزینه‎های سوسیالیستی را حاکم بسازد در حالیکه سیستم قضایی و آموزشی در دست علماست. بدین منظور اصلاحات ۱۹۶۱ را در الازهر آغاز می‎کند. این اصلاحات به اسم هویت اسلامی انجام شده و توسط نخبگان حکومت طرح‎ریزی می‎گردد و اساس آنرا قرار گرفتن دروس غیرمذهبی و سکولار در کنار علوم مذهبی، با هدف کم رنگ کردن نقش و قدرت دین در جامعه، تشکیل می‎دهد و علی‎رغم مخالفتهای فراوان اجرا می‎گردد. اصلاحات، الازهر را میان علوم مدرن و مذهبی سر در گم می‎نماید، مرزهای میان دین و مذهب بهم می‎خورد، علما و خطبا را حقوق بگیر دولت می‎کند، اما آثار دیگری هم دارد، الاهز را گسترش می‎دهد و انحصار مذهبی بدست الازهر که تحت کنترل حکومت است می‎افتد. در این حال جمال می‎میرد و سادات جای او را می‎گیرد. او می‎خواهد از دست چپ‎گرایان ناصری رهایی یابد از اینرو فضای سیاسی را باز می‎گذارد و این فرصت را برای علما بوجود می‎آورد که پس از دوره‎ای خاموشی دوباره انظار عمومی ظاهر شوند. اما این آزادی، ظهور جبنشهای اسلامگرا را نیز بدنبال دارد که با الازهر به رقابت می‎پردازد و مسابقه‎ای ایجاد می‎شود که شرکت‎کنندگان آن حکومت، اسلامگرایان و الازهر هستند. اسلامگرایان می‎خواهند حکومت اسلامی برپا کنند اما علما به اجرای شریعت در چهارچوبهٔ‌همین حکومت رضایت می‎دهند. علما از ارائه یک قانون اساسی اسلامی ناتوان هستند و به کمک دانش‎آموختگان دیگر مراکز مدرن دانشگاهی، قوانین شریعت را غالبهای جدید می‎ریزند. سادات که احساس می‎کند علما از حد خود فراتر رفته‎اند درصدد کنترل دوبارهٔ الاهز برمی‎آید یک بار در سال ۷۴ و بار دیگر در سال ۷۷ و مرتبهٔ دوم موفق می‎شود. اینجاست که علمای حاشیه‎ای الازهر بوجود می‎آیند که نقش کالیدی‎ای را در سالهای بعد ایفا می‎کنند. این علما حاشیه‎ای مبارزات خود را بر روی سکولاریزم متمرکز می‎کنند اما حرکتهای آنها دوام چندانی ندارد. و از میان آنها عمر عبدالرحمان بوجود می‎آید که فرمان قتل سادات را صادر می‎کند و همیشه در آرزوی تحقق جامعه اسلامی است، او به اجتهاد و جهاد تکیهٔ‌فراوان می‎نماید، دموکراسی غربی را قبول ندارد معتقد است تا آنجا که قدرت دارد باید جهاد کند بالاخره در زندان ایالات متحده به جرم بمب‎گذاری در مرکز تجارت جهانی این دنیا را ترک می‎کند.

آنچه که می‎ماند اصلاحات ناصری است که نه تنها سکولاریزم را برخلاف تمام تصورات نخبگان سیاسی با خود به همراه نمی‎آورد بلکه به ظهور مجدد علما در صحنهٔ‌سیاسی می‎انجامد

دین و سیاست در مصر: علمای الازهر، اسلام افراطی و حکومت(۹۴-۱۹۵۲)[۱]

پس از دههٔ ۱۹۸۰، آثار بسیاری دربارهٔ ظهور جنبشهای اسلامگرا در خاور میانه انتشار یافته‎اند[۳]. این نوشته‎ها، دلایل متفاوتی برای ظهور انواع جدید دشمنان رژیمهای سیاسی منطقه ارائه کرده‎اند. مبارزان اسلامگرا در حوالی دههٔ هفتاد، با پر کردن خلائی که بوسیلهٔ مخالفان چپ‎گرای حکومت برجای مانده بود، بعنوان بازیگران سیاسی جدیدی وارد صحنه شدند. ورود آنها، هم برای نخبگان حکومت که پیشتر نوسازی اصلاحات سیاسی و اجتماعی را آغاز کرده بودند و هم برای دانشمندان سیاسی که تحقیقاتشان را بر فرضیه‎های مدرنیزاسیون استوار ساخته بودند، ناخوشایند و غیر منتظره بود.گروه اول فکر می‎کردند سیاستهای اصلاحی آنها دربارهٔ مراکز مذهبی، تسلط آنها را بر فضای دینی تقویت خواهد کرد و گروه دوم انتظار داشتند غیر مذهبی کردن (سکولاریزم) با نوسازی (مدرنیسم) جامعه همراه باشد. شگفتی و هیجانی که از این پدیدهٔ سیاسی جدید حاصل آمد ناظران را واداشت تا تنها بر اسلامگرایان تمرکز کنند و نقش علما ـ متخصصان قوانین اسلامی ـ را که کاملاً مطیع حکومت تلقی می‎شدند،‌نادیده بگیردند.

این مقاله[۴] قصد دارد این توصیفات را با روشن کردن ارتباط بین تغییر ساختاری‎ای که نخبگان حاکم بر الازهر(نهاد دینی مصر) بوجود آوردند و تحول رفتار سیاسی مردمی که به این مؤسسه متعلقند(علما)، کامل کند. بخش اول این مقاله نشان می‎دهد که نوسازی الازهر در سال ۱۹۶۱ عواقب ناخواسته‎ای در پی داشته است. هدف اعلام شدهٔ اصلاح، پیوند دادن علما به قسمتی از جامعه بود که در حال نوسازی تلقی می‎شد. در عوض مهمترین و فراگیرترین نتیجهٔ اصلاح، ظهور رفتار سیاسی جدیدی در میان علما بود. من استدلال خواهم کرد اگر ملی کردن مؤسسه [ء الازهر] از سوی اکثر علما با مخالفت و انزاجار روبرو شد و می‎شود، شکلی که به خود گرفت و سؤالاتی که در آنزمان برانگیخت عواقب و آثار درازمدت و غیر منتظره‎ای در پی داشت که هویت سیاسی و اجتماعی علما را تغییر داد. هستهٔ‌اصلی سخن من این است: علما مجبور به همراهی با تغییراتی شگفت‎انگیز شدند اما از طرف دیگر رژیم ناصری هم بواسطهٔ اصلاحاتی که خود انجام داد، مجبور به هماهنگ نمودن خود با وضعیت فکری علما و گسترش اصلاحاتی که اساساً دو پهلو بود، گشت. بنابراین، رفتار تحصیل کردگان مذهبی الازهر نباید تنها به عنوان پاسخی به سیاست ناصر در قبال مؤسسهٔ مذهبی نگریسته شود و نمی‎تواند تنها تحت عنوان تسلیم و تسلط توجیه شود رژیم ناصری با آفریدن یک انحصار مذهبی تحت کنترل دولت، علما را تحت سلطهٔ خود در آورد و آنان را در طول دههٔ‌شصت کاملاً مجبور به تسلیم نمود، ولی در همان زمان ابزارهایی برای ظهور سیاسی آنان در دههٔ هفتاد فراهم آورد. بنابراین رژیم دههٔ ۱۹۶۰ نقش مهمی در شکل دهی دوبارهٔ کارکردهای الازهر در فضای عمومی، برای نیمهٔ دوم قرن بیستم ایفا کرد.

من این تحولات سیاسی را با تغییرات آموزشی‎ای که دولت برازهریها تحمیل نمود، مرتبط خواهم ساخت. معرفی موضوعات جدید در برنامهٔ درسی الازهر در سال ۱۹۶۱ محیط معرفتی علما را با مجبور ساختن آنان به رفع تضاد و دوگانگی بین دانش جدید و علوم دینی تغییر داد. در حقیقت نوسازی الازهر با نهاد مذهبی آن به مبارزه برخاست؛ هویتی که بعدها علما تلاش بسیاری برای بدست آوردن دوبارهٔ آن از طریق مشارکت در صحنهٔ سیاست انجام دادند. فرآیند نوسازی، هرچند تأثیر منفی بر نشاط سیاسی علما نداشت و لیکن بیش از حد، هویت سیاسی آنان را متحول ساخت زیرا این فرآیند مسامحتاً و ناخواسته فضای گفت و گو و بحث سیاسی را برای‌آنان بوجود آورد، همچنان که پایه‎ای نیز برای گسترش مؤسسهٔ آموزشی آنان بنا نهاد. درو اقع همچنان که قسمت دوم این مقاله نشان خواهد داد، در فضای سیاسی دهه‎های ۱۹۷۰ و ۱۹۸۰ الازهر به عنوان یک نهاد سعی کرد در منازعات عمومی‎ای که با ظهور اسلام افراطی رشد یافت، ایفای نقش کند، از آنجا که محیط مذهبی رقابتی‎ترشد و اسلامگرایان مشروعیت الازهر را مورد تردید قرار دادند، الازهر دوباره به عنوان بازیگری سیاسی وارد صحنه شد و شروع به دخالت در فضای عمومی کرد. شکست الازهر در رساندن صدای خود به گوش دیگران در دههٔ هفتاد، موجب پدید آمدن تنوع سیاسی رو به گسترش در بدنهٔ‌علما گردید. «علمای حاشیه‎ای» پدید آمدند و از جهت‎گیریها و نظرات رسمی الازهر از طریق انجام عمل «دعوهٔ» (تبلیغ دین مخصوصاً از طریق سخنرانی) فاصله گرفتند و انواع گوناگون اسلامگرایی را به الازهر معرفی کردند. افزون براین ظهور خشونت در مصر در نیمهٔ دوم دههٔ ۱۹۸۰ اکثر علما را مجبور نمود که با شروع مجدد فعالیتهای خود، نقش دلالان سیاسی را باز کنند. بنابراین الازهر طبع انعطاف‎پذیر و انحصاری‎ای را که ناصر بدو عطا کرده بود از دست داد و پیکر متکثر و متنوعی شد که خود اکنون در رقابت با دیگر مراکز مذهبی قرار داشت. تفکر اعضای الازهر در تفسیر مذهبی، امروزه حتی از سـوی اکثر علمای رسمی الازهر که پلـورالیزم را در تفـکر دینی بـه رسمیت شنـاخته‎اند، به زیـر سـؤال رفتــه اسـت. همچنان کـه دیل ایکن من (Dale Eckelman) و جـمیز پیکاتـوری (James Piscatori) دربارهٔ اسلام معاصر نوشته‎اند: «اکنون در نزد عامهٔ مسلمین، سیاست، جزء برجسته‎ای از مرجعیت و قدرت است. دیگر علما انحصار مرجع مقدس را دارا نیستند ـ اگرچه روزی آنرا در دست داشتند ـ بلکه شیوخ صوفی، مهندسین، استادان تربیتی، متخصصان پزشکی، رهبران نظامی و شبه نظامی و دیگران برای اظهار نظر دربارهٔ اسلام با هم در رقابتند. در این فرآیند، زمین بازی مسطح و همدست شده ولی همچنان خطرناک است.»[۵] در واقع در مصر، همچنان که این مقاله نشان خواهد داد، تجزیه افزایندهٔ سیاسی گروههای علما مانند قدرت رو به افزایش آنها، رابطهٔ نزدیکی با ظهور خشونت در عرصهٔ سیاسی دارد.

دو مفهوم محوری که مطالعات پیشین علما برآن استوار بود یکی نوسازی (modernization) ـ فرآیندی که مؤسات «سنتی» را تضعیف می‎کند ـ و دیگری غیردینی کردن (secularization) است ـ که در اینجا به عنوان تصرف کارکردهایی که به طور سنی توسط مؤسسات مذهبی انجام می‎شد، بوسیلهٔ حکومت، تعریف می‎شود.ـ [۶]

رفتار علما به عنوان یک عکس العمل به این تهاجمات بیرونی تحلیل شده است و نه ایفای نقش در تغییر اجتماعی. اخوان المسملین از زمان تأسیسشان درسال ۱۹۲۸ به طور مداوم، علمای الازهر را به دلیل ضعف سیاسی و عقیدتی مورد انتقاد قرار می‎دادند، هر چند تعلقات خاطر فردی‎ای بین برخی علما و اخوان‎المسلمین وجود داشته است.[۷] برای بیشتر از دو دهه مخالفان اسلامگرا، مانند نتایج بیشتر مطالعات سیاسی در مصر، به الازهر به عنوان مؤسسه‎‎ای که بیش از حد تسلیم دولت است و از ایفای یک نقش مستقل سیاسی ـ مذهبی ناتوان می‎باشد،‌نگاه کرده‎اند. گزارشات آکادمیک از وضعیت سیاسی و فکری علمای قرن بیستم نیز بیشتر به شکست علما در همراهی با مدرنیست متمرکز شده است. علمای فارغ‎‎التحصیل الازهر، نه به عنوان مردان عمل به حساب می‎آمدند و نه جزء نوآوران فکری تلقی می‎گشتند و بلکه از نظر مورخان و دانشمندان اجتماعی، نقش بازیگران سنتی‎ای را بازی می‎کردند که از همراهی با تغییرات اجتماعی بخصوص سکولاریزم که در مصر سر برآورده بود، ناتوان بودند. چهرهٔ آنان بعنوان کسانی که بطور مصصم و بی‎تردید از فضای در حال نوسازی جامعه ـ از دوران «محمد علی» ـ انزوای فکری و سیاسی اختیار کرده بودند و با اکراه فراوان ولی بطور کامل، مجبور به پذیرفتن تغییرات ذلیلانه‎ای که حکومت «اسماعیل» برآنان تحمیل کرده بود شده بودند، مطرح بود. تضعیف و تنزّل‎شأن آنها به عنوان «دلالان سیاسی» با از دست دادن تدریجی قدرت سیاسی و اقتصادی‎شان در طول سالهای قرن نوزدهم کاملاً مرتبط است؛ همچنان که بوسیلهٔ دانیل کرسلیوس (Daniel Crecelius) توضیح داده شده است.[۸] همین الگو برای توصیف علما در مصر مستقل، بکار می‎رود: تصور می‎شود حکومت ناصر با ملی کردن اوقاف در سال ۱۹۵۲ ضربهٔ آخر را به علما وارد کرده باشد. کرسلیوس در سال ۱۹۷۲ تضعیف سیاسی علما را در ادامهٔ همین روند اینگونه تفسیر می‎کند: «[علما] بطور ناخواسته و یا ناتوان از ایجاد هر گونه تغییرات مستقیم و یا حتی سازگاری و همراهی با این تغییرات، د رنهایت، بوسیلهٔ تحولاتی که ناگزیر ابتدا در دولت و نخبگان و سپس در مؤسسات دولتی و دیگر گروههای اجتماعی صورت گرفت، در هم شکسته و مضمحل شدند. در واقع اصلاحات سال ۱۹۶۱ مراکز مذهبی، آخرین حمله علمیه علما نبود چرا که نتوانست از عملکرد مذهبی آنان جلوگیری کند. در عوض، نوسازی و مدرنیته‎ای که ناصر در الازهر بوجود آورد راهی بود که بوسیلهٔ آن رئیس جمهور کنترل نزدیکی براین مؤسسهٔ مذهبی داشته باشد و بدون آنکه بخواهد مذهب را از صحنهٔ عمومی حذف بکند، آن را از آن خود بنماید. خود کرسلیوس بعداً با تأکید برپیوندهای محکم میان حکومت ناصر و مذهب، توصیف خود از اصلاحات ۱۹۶۱ را، جرح و تعدیل کرد.[۹] اما در درازمدت،‌نوسازی الازهر به ظهور مجدد علما در عرصه‎های سیاسی و اجتماعی کمک شایانی نمود. این اصلاحات نوسازی (modernizing reform) در فهم رابطهٔ امروزی موجود بین دین و سیاست در مصر اهمیت کلیدی دارد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 10 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.