جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

متناقض نمایی در شعر و اندیشه حافظ مقاله ای از امیررضا پوررضایی بخش دوم و پایانی


متناقض نمایی در شعر و اندیشه حافظ مقاله ای از امیررضا پوررضایی بخش دوم و پایانی

زندگی در زمان ها و ابعاد گوناگون ما را با پدیده هایی مواجه می سازد که آنها را متناقض می بینیم ما را در موقعیت هایی قرار می دهد که برای درکشان و صد البته عبور پیروزمندانه و نتیجه بخش از آنها باید متناقض نمایی پارادوکس را بشناسیم و با درک دقیق از این مفهوم, بتوانیم خود را از گرفتارشدن به سراب هایی که درک غیرصحیح و غیردقیق از متناقض نمایی برای ما به همراه دارد, در ببریم در ادامه بخوانید

ممیّز بین انسان و غیر انسان درست در همین نقطه ترجیح دیگری بر خود است. این درست است که انسان نیز مثل تمام موجودات تنها و تنها به خودش علاقه دارد و علاقه اش به هر چیز دیگر یا هر کس دیگر، بخشی از علاقه مندی او به خودش است؛ اما اگر این علاقه از مسیر انسانی دیگر یا پدیده ای دیگر به خود او بازگردد، یک رفتار دیگرخواهانه و زیباست.

برخورد دیگری از حافظ می بینیم که با همین واژه «عقل» صورت گرفته است، اما از مفهوم پیدا می شود که گرچه واژه یکی است، اما حافظ منظور دیگری داشته است. در اینجا عقل محترم است و در لزوم توجه تام به آن سفارش شده و نه تنها لازم نیست به دنبال اسبابی باشیم تا از آن رهایی یابیم، بلکه لازم است از تشخیص آن تبعیت کنیم. این عقل، یعنی «عقل مآل اندیش» است که آن را می توان مراد اصلی از آنچه عقل خوانده می شود دانست. در شعر و کلام بزرگان دیگری مثل مولانا نیز این سوءبرداشت محتمل است. این بزرگان که خود نماد عقل پیشرو و پیشرفته هستند و انسان که تمام ارزشهای انسانی اش به پشتوانه عقل است، چگونه می توان پذیرفت که این تنها سرمایه خود و سرمایه انسانیت را به هیچ بگیرد؟!

حافظ برای عقل به معنای دقیق کلمه، و نه آن عقل معاش اندیشی که در همه موجودات عالم می بینیم، جایگاه بسیار بالایی قائل است:

ـ زر از بهای می اکنون چو گل دریغ مدارر که عقل کل به صدت عیب متهم دارد.

ـ مشورت با عقل کردم، گفت: حافظ، می بنوشر ساقیا می ده به قول مستشار مؤتمن!

ـ من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوشر که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی.

ـ ای که انشاء عطارد، صفت شوکت توستر عقل کل چاکر طغراکش دیوان تو باد.

حافظ در خصوص دو گونه عقل صحبت کرده است: یکی عقل کوتاه بُرد که فقط منافع نزدیک، زود، دم دستی، کم اهمیت، کم ارزش و… را می شناسد و آنها را دنبال می کند و در این مسیر به منافع اصلی، کلان، پرارزش و پراهمیت لطمه می زند. این عقل را عقل «معاش اندیش» خواندیم. دیگری عقلی که منافع کلان، بلندمدت، پراهمیت و بزرگ را می بیند و آن را دنبال می کند که این را عقل «مآل اندیش» خواندیم و مورد تأیید حافظ است. حافظ بدون اینکه در واژه ای که به کار می گیرد تفاوتی ایجاد کند، با توجه به مفهوم، نظر خود را به ما رسانده است. به نظر می آید او خواسته است با این متناقض نمایی نشان دهد که بین عقلی که دایره بررسی محدود دارد و عقلی که دایره بسیار بزرگتری را برمی رسد و می تواند راهنمای خوبی برای ما باشد، شباهت بسیار است. در ظاهر هر دو عقل هستند، هر دو داده هایی را در نظر می گیرند، منافعی را در نظر می گیرند و رأیی را صادر می کنند. پس این بر ماست که با به کار گرفتن همان عقل دوربرد و عقل مآل اندیش راه درست را بیابیم و در آن حرکت کنیم.

جبر، اختیار

حوزه جبر و اختیار نیز از مواردی است که نگاه حافظ متناقض نما دیده می شود. از سویی ابیات و نشانه های روشنی از نگاه جبرگرایانه و از سوی دیگر نشانه های روشنی از اختیارگرایی در شعر و اندیشه حافظ دیده می شود. امروز نیز بعد از گذشت قرنها از عصر حافظ، بشری که دید و دستاوردهایی به مراتب بیشتر از آن روزها دارد، هنوز برایش گفتمان جبر واختیار باز است؛ هم دلایل روشنی بر جبر وجود دارد و هم اختیار.

شاید خوب باشد از این زاویه به شعر و اندیشه حافظ نگاه کنیم که او به جبر و اختیار هر دو اشاره داشته تا مخاطبش را به هر دوی این مفاهیم متوجه کند. تلاش داشته نشان دهد جبر و اختیار هر دو در زندگی انسان حضور دارند. لازم است هر دو را بشناسیم و با داشتن شناخت از آنها و تشخیص و تفکیک آنها در هر موقعیت، بر اساس آن امکان که در زندگی برای ما وجود دارد، انتخاب و حرکت کنیم. در مواقع جبری، مشت به سندان نکوبیم و در مواقع اختیار، دست روی دست نگذاریم.

اگر ما در زندگی با یک واقعیت واحد و شناخته شده مواجه باشیم و ببینیم که با آن برخوردهای متفاوت صورت می گیرد و هر بار نظر متفاوت داده می شود، این تناقض خواهد بود؛ اما جبر و اختیار به شکلی کاملا درهم و برهم و با ظاهر و علائمی پیچیده و نامشخص در زندگی ما حضور دارد و این باعث شده تا از حافظ نیز مواردی بسیار ارزنده و دیده گشا بشنویم که ظاهرشان متناقض نماست.

اشعریان و البته عرفا که بیشتر آنها نیز اشعری مذهب بوده اند، هر اختیار و اراده ای را برای خداوند قائل هستند و برای انسان اختیار و قدرتی نمی بینند، بر خلاف معتزله که قائل به اختیار تام یا تفویض بودند.

با پذیرش اینکه حافظ اشعری مذهب بوده، انتظار می رود که جبرگرایی تام در اندیشه حافظ باشد، ولی ابیات حاکی از جبر و ابیات حاکی از اختیار در دیوان حافظ تقریبا برابرند (حافظ نامه؛ بهاءالدین خرمشاهی، ج۲، ص۱۰۴۹). می توان گفت حافظ اشعری مذهبی است که اشعری گری اعتدالی دارد و نگاهش به عناصری از اندیشه های کلامی «اعتزالی ـ شیعی» آمیخته است. در زیر نمونه هایی از اشعاری را که اشاره صریح به جبر دارند، ذکر می کنیم و پس از آن اشعاری که اشاره روشن به اختیار دارند.

ـ در کوی نیکنامی ما را گذر ندادندر گر تو نمی پسندی، تغییر کن قضا را.

ـ برو ای زاهد و بر دُردکشان خرده مگیرر که جز این تحفه ندادند به ما روز الست.

ـ مرا روز ازل کاری به جز رندی نفرمودندر هر آن قسمت که آنجا رفت، از آن افزون نخواهد شد.

ـ بارها گفته ام و بار دگر می گویمر که: من دلشده این ره نه به خود می پویم + در پس آینه، طوطی صفتم داشته اندر آنچه استاد ازل گفت: بگو، می گویم + من اگر خارم و گر گل، چمن آرایی هستر که از آن دست که او می کشدم، می رویم.

ـ گناه اگر چه نبود اختیار ما، حافظر تو در طریق ادب باش، گو: گناه من است!

ـ می خور که عاشقی نه به کسب است و اختیارر این موهبت رسید ز میراث فطرتم.

ـ عیبم مکن به رندی و بدنامی ای حکیمر کاین بود سرنوشت ز دیوان قسمتم.

ـ آنچه سعی ست، من اندر طلبت بنمایمر اینقدر هست که تغییر قضا نتوان کرد.

ـ نیست امّید صلاحی ز فساد حافظر چون که تقدیر چنین است، چه تدبیر کنم؟

ـ چو قسمت ازلی بی حضور ما کردندر گر اندکی نه به وفق رضاست، خرده مگیر.

ـ جام می و خون دل، هر یک به کسی دادندر در دایره قسمت اوضاع چنین باشد + در کار گلاب و گل حکم ازلی این شدر کاین شاهد بازاری و آن پرده نشین باشد.

ـ برو ای ناصح و بر دُردکشان خرده مگیرر کارفرمای قدر می کند این، من چه کنم؟

ـ در دایره قسمت، ما نقطه تسلیمیمر لطف آنچه تو اندیشی، حکم آنچه تو فرمایی.

ـ فکر خود و رای خود، در عالم رندی نیستر کفر است در این مذهب، خودبینی و خودرایی.

ـ نقش مستوری و مستی نه به دست من و توستر آنچه سلطان ازل گفت بکن، آن کردم.

ـ کنون به آب می لعل، خرقه می شویمر نصیبه ازل از خود نمی توان انداخت.

ـ در خرابات طریقت ما به هم منزل شویمر کاین چنین رفته ست در عهد ازل تقدیر ما.

ـ بشنو این نکته که خود را ز غم آزاده کنی:ر خون خوری گر طلب روزی ننهاده کنی.

ـ رضا به داده بده، وزجبین گره بگشایر که بر من و تو در اختیار نگشاده ست.

ـ مکن به نامه سیاهی ملامت منِ مستر که آگه ست که تقدیر بر سرش چه نوشت؟

ـ من ز مسجد به خرابات نه خود افتادمر اینم از عهد ازل حاصل فرجام افتاد.

ـ حافظ! مکن ملامت رندان که در ازلر ما را خدا ز زهد ریایی بی نیاز کرد.

ـ در طریقت هر چه پیش سالک آید، خیر اوستر در صراط مستقیم ای دل، کسی گمراه نیست.

ـ گفتم: این جام جهان بین به تو کی داد حکیم؟ر گفت: آن روز که این گنبد مینا می کرد.

ـ آنچه او ریخت به پیمانه ما، نوشیدیمر اگر از خمر بهشت است وگر باده مست.

قبل از پرداختن به اختیار، شاید ذکر این نکته خالی از فایده نباشد که توجه حافظ به تقدیرگرایی و جبرگرایی را شاید بتوان برای آرامش دادن به انسان و دعوت او به گذران امور بدون تحمل فشار مازاد از زندگی دانست. برای بسیاری از افراد داشتن این باور که زندگی مسیری جبری و از پیش نوشته و تعیین شده است، می تواندآرامش بخش باشد؛ چرا که در این صورت نه لازم است دنبال راه یا راههایی بهتر بگردیم و نه اینکه سختی و مشقت پیمودن مسیر های ناپیموده را بر خود هموار کنیم و نه خطرپذیری رفتن مسیرهای نارفته را بپذیریم. پس خوب است به این نکته توجه کافی داشته باشیم که انسان انگیزه های پنهان کافی برای پذیرش جبری دانستن زندگی داشته است.

حافظ از سوی دیگر با ابراز عقاید اختیارگرایانه تلاش دارد تا با انگیزه سازی و حرکت دادن انسان برای داشتن زندگی بهتر در چهارچوب مقدورات، او را به داشتن و ساختن آنچه می تواند داشته باشد، ترغیب کند. به بیان دیگر آنچه از نگاهی نوعی تناقض در شعر و فکر حافظ به نظر می رسد، ارائه نسخه ای ترکیبی است برای داشتن زندگی بهتر، با توجه به شناخت عمیق، چندلایه و چندوجهی که حافظ از زندگی و انسان داشته است. اشاره به اختیار نیز در ابیات زیر دیده می شود:

ـ بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیمر فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو در اندازیم+ اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزدر من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم.

ـ چرخ برهم زنم ار غیر مرادم گرددر من نه آنم که زبونی کشم از چرخ فلک.

ـ آدمی در عالم خاکی نمی آید به دستر عالمی دیگر بباید ساخت، وز نو آدمی.

ـ فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهندر غلمان ز روضه، حور ز جنت به در کشیم.

ـ قومی به جدّ و جهد نهادند وصل دوستر قومی دیگر حواله به تقدیر می کنند

ـ کمتر از ذره نه ای، پست مشو، مهر بورزر تا به خلوتگه خورشید رسی چرخ زنان.

ـ عاقبت منزل ما وادی خاموشان ستر حالیا غلغله در گنبد افلاک انداز٫

علاوه برابیات بالا، در سراسر غزلهایی که در زیر به آنها اشاره می شود، نگاه اختیارانگارانه دیده می شود:

ـ چرا نه در پی عزم دیار خود باشم

ـ مژده وصل تو کو کز سرجان برخیزم

ـ عمری ست تا من در طلب هر روز گامی می زنم

ـ من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم

ـ دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم

ـ به عزم تو به سحر گفتم استخاره کنم

ـ حاشا که من به موسم گل ترک می کنم

ـ من ترک عشق و شاهد و ساغر نمی کنم

ـ خیز تا از در میخانه گشادی طلبیم

ـ خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم

ـ ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم

بحث متناقض نمایی در شعر و اندیشه حافظ بحثی نیست که در اینجا یا در پایان این گونه مقاله ها به انجام برسد؛ اما به نظر نمی رسد حافظ را بتوان درگیر تناقض در اندیشه هایش دانست. خوشبختانه در این سالها بحث حافظ و شناخت بیشتر و کاربردی از حافظ در جریان است و آموزه هایی از آن برای انسان امروز و فردا در دسترس خواهد بود و خواهد ماند.

برای پایان عرایضم این بیت او را، که در متن نیز آمده، و اوجی از حکمت در آن است، مجددا پیشکش می کنم به محضر حافظ دوستان. به نظر می رسد راه دریافتن اندیشه هایش نیز در این بیت آمده است:

گرچه وصالش نه به کوشش دهندر آنقدر ای دل که توانی، بکوش.