چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
برادران کارامازوف Bratja Karamazovy
رمان فئودور میخایلوویچ داستایفسکی (۱) (۱۸۲۱-۱۸۸۱)،که در سالهای ۱۸۷۹-۱۸۸۰ منتشر شد. این رمان مهمترین اثر این نویسنده بزرگ روس است که هرچند از« جنایت و مکافات» از نظر ساخت نازلتر باشد، دارای آنچنان قوت و شدت دریافت و تحلیلی است که آن را به شمار یکی از باارزشترین دستاوردهای ادبیات اروپایی نیمه دوم سده نوزدهم درمیآورد.
طرح این اثر در ذهن نویسنده میبایست نخستین بخش زندگینامه مشروحی باشد مختص آلیوشا، جوانترین فرزند از میان برادران کارامازوف. داستایفسکی قرار بود از روایت سرگذشت دوران نوجوانی آلیوشا، چارچوبی ساخته که تکوین وقایع برجسته دوران سالمندی او را بازنمایاند.
لیکن سرگذشت ماهیگیری بزرگ، که داستایفسکی پارهای از طرحها و یادداشتهای آنها را محفوظ داشته است، ناتمام ماند. رمان برادران کارامازوف در وضع موجود به صورت وقایعنگاری ناقصی به نظر جلوه مینماید که داستان کینه شدید برادران کارامازوف را نسبت به پدر، در چارچوب یکی از شهرهای کوچک روسیه، روایت میکند.
خانواده کارامازوف ها مرکب است از فیودور سالخورد، میتیا، ایوان و آلیوشا، فرزندان مشروع، و سمردیاکوف (۲)، فرزند نامشروع او. سمردیاکوف که قربانی معایب موروثی گرانی است، هرزهخویی است وقیح که همچون خدمتکار در خانه پدر به سر میبرد و برای تربیت دیگر فرزندان سرمشقی نامبارک است. آلیوشا یگانه فرزندی است که هرچند گاهی بذرهای «جنون جنسی» کارامازوفها در او جوانه میزند، ظاهراً از عیوب پدری معاف است؛ وی در سایه زوزیم (۳) کشیش پیر و در جوی به شدت دینی پرورش یافته است. ستوان میتیا، برادر ارشد، جوانی است سریعالتأثر و سرشار از عواطف افراطی و متضاد: وی مغرور، سبع و سنگدل، شهوی و در عین حال جوانمرد و مستعد برای ابرازدفعی نیکی و فداکاری است. میتیا عاشق کاتیای زیبا، دختر مافوق خویش است و چون خبر مییابد که پدر او مبلغ کلانی از صندوق هنگ اختلاس کرده، به کاتیا میگوید که حاضر است این پول را در اختیار او بگذارد و پدرش را نجات دهد، به شرطی که خود او به سراغ آن بیاید و مقصوداو خوار کردن دختر است. با این همه، چون کاتیا میآید، وی دستخوش هیجان گشته ازدنائت خویش وحشت میکند؛ آنگاه مبلغ موعود را، بیآنکه از وی چیزی توقع کند، به او واگذار میکند.
پس ازچندی، هرچند این دو نامزده شدهاند، میتیا پی میبرد که کاتیا تنها از سر ترحم و حقشناسی او را دوست داد. خود او نیز دیری نمیگذرد که با عشقی تازه و صرفاً شهوانی نسبت به گروشای زیباروی (گروشینکا) منقلب میگردد. وی زنی است هوسباز و بیوفا و بااراده که فیودور سالخورده نیزاو را دوست دارد. ایوان، به خلاف برادرش میتیا، موجودی است ظریف طبع، که با انکار عشق به خدا ونوعدوستی، شدیدترین بدبینیها را در دل خویش پرورده است؛ هرچند سابقه ایمانی در کنه ضمیر او وجود دارد. وی کاتیا را که از جهت همین پیچیدگی طبع به وی شبیه است، دوست دارد؛ لیکن پذیرش این عشق را از خود دریغ میکند؛ کاتیا نیز، بیآنکه خود التفات کند، به سوی او کشانیده میشود. این عشق در وجود مرد جوان نفرت و کینهای پنهانی نسبت به برادرش میتیا، که روزی دختر جوان را رها میکند، پدید میآورد. سمردیاکوف مصروع و فاسد که از پدرش، پدری که او را خدمتکار ساخته، متنفر است و چون اصلاً احساس مسئولیت نمیکند مستعد ننگینکاری است، به نوعی نمایشگر فرجام ونتیجه نهایی نظریههای کَلْبی صفتانه نابرادری خود ایوان است.
این روابط پیچیده و آشتیناپذیر محور رماناند. با این همه، کینه و نفرت نسبت به پدر سالخورده نوعی پیوند میان این سه برادر پدید میآورد. فیودور پیر برای میتیا رقیب عشقی، در نظر ایوان موجودی حقیر و نفرتانگیز و به چشم سمردیاکوف کارفرمایی سختگیر و به دیده این هرسه، پیش از هرچیز، کسی است که پول یعنی چیزی دارد که آنها ندارند.
پدرکُشی، که میتیای هیجانپذیر و تندمزاج، هرچند عمیقاً عاطفی، توان دست زدن به آن را ندارد، در کنه ضمیر بیاحساس ایوان نقش میبندد. سمردیاکوف با آیندهبینی ناشی از بیماریاش ته دل ایوان را میخواند و به اضمار و ابهام آرزوی نهانی برادرش را بیان میکند. ایوان وانمود میسازد که به هیچ روی بازتاب اندیشه شخص خود را در سخنان سمردیاکوف بازنمیشناسد و آن بدبخت را بدان سوق میدهد که دست به کار شود.
با این همه،چون سمردیاکوف پدرش را میکشد، میتیا است که متهم به قتل میشود؛ چون همه ظواهر امر به ضد او گواهی میدهند. سمردیاکوف، اندکی پس از جنایت، خودکشی میکند. در واپسین لحظات، که ناگهان از رخوت روحی شگفتی بیرون آمده و دچار هذیان عجیب و غریبی شده است، در صدد نجات میتیا برمیآید. لیکن میتیا به زندان با اعمال شاقه محکوم شده است.
رشته داستان ناگهان گسسته میشود و سرنوشت چهرههای اصلی رمان را به حال تعلیق میگذارد. آلیوشا، که در طرح ذهنی اولیه نویسنده میبایست قهرمان اصلی باشد، در حقیقت نقش تماشاچی را ایفا میکند. آلیوشا،نوجوانی که در حمایت ایمانی پرفروغ و در غایت حسن نیت با زندگی روبرو میشود، اعترافات برادران خود را، یکی پس از دیگری میشنود.
لیکن، هرچند فاجعههای زندگی آنان را درمییابد، به هیچ روی موفق نمیشود به آنان کمک کند. و چون متعاقباً وجود خویش را وقف کارهای نیک میسازد، این ابتکار خوشفرجامتر از کار درمیآید. بدین سان است که وی نایل میشود گروهی از جوانان را به گرد خود فراهم آورد که با فداکاری خود موفق میشوند به یکی از یاران خود که دچار بیماری مهلکی است راحتی و آسایش معنوی ارزانی دارند. در پی آن، بار محنت خانواده دردمند او را نیز سبک میسازند؛ و روایت این خوان رمان با سرود ایمان همین کودکان، که سخت همبستگی و یگانگی یافتهاند، پایان مییابد.
این رمان نمونه آن چیزی است که در دوران افول ناتورالیسم، «رمان افکار» خوانده شد و صحنه نمایش اضطرابهای روح اروپایی گردید. داستایفسکی در هیچیک از آثار دیگر خود به این خوبی نشان نداده است که ادبیات باید برای آشکار ساختن مسائل بیشماری به کار رود که برآدمی بار شدهاند، بیانکه در دل به وجود آنها اذعان کنیم یا جرئت مقابله با آنها را داشته باشیم.
برادران کارامازوف در مجموع تحلیل مشروح نفسانیات انسانی از دیدگاه اخلاقی محض است. میتیا از این عقیده چنین عبارت میکند: «دل آدمی چیزی جز نبردگاه خدا واهریمن نیست.» در حقیقت، ثنویت پرعمقی برسراسر داستان بالگستر است. از سویی، شاهد آلیوشا هستیم، شاهد آفریدهای بهرهور از رحمت فطری لیکن نه معاف از مواریث پدری؛ از سوی دیگر، سمردیاکوف جای دارد که سراپا قانقرازده و پاک محروم از حس مسئولیت است؛ لیکن با این همه، مستعد آنکه در آخرین لحظات به غایت پوچی و هیچی خود پی میبرد و به خودکشی کشیده شود.
میان این دو قطب، میتیای پرحرارت و ایوان شکنجه دیده جای دارند؛ یکی اساساً انفعالی و دیگری خیالبافی دیوانه و درمانناپذیر، لیکن هردو به یکسان فاقد کارایی. فاجعه زندگی آنان سرانجام از خود آنان فراتر میرود. کار میتیا به آنجا میرسد که قادر به فایق آمدن بر اوضاع و شرایط نیست؛ شرایطی که در آغاز مایه درد و رنج یأسانگیز وی میشوند و سپس وی را ناگزیر از تحمل پیآمدهای جرمی که از او سر نزده است میسازند.
فاجعه زندگی ایوان بر اثر انتزاع و جنون فکری از وی فراتر رفته است به حدی که دیگر برای بیان درد خود وسیلهای جز خواندن یکی از نوشتههای خویش، که در رمان مندرج است، نمییابد. نام این نوشته افسانهای، «مفتش اعظم عقاید» است: ایوان چنین خیال میبندد که مسیح به میان آدمیان بازگشته است و یکی از مأموران اسپانیایی تفتیش عقاید درباره وی داوری میکند و به این جرم محکومش میسازد که آدمیان بیش از آن ضعیف و خسیس و حقیرند که برحسب احکام او زندگی کنند. نجاتدهنده خواهان آن است که آدمیان عشقی که آزادانه پذیرفته شده باشد در دل داشته باشند؛ لیکن برای رمه انسانها باری از بار آزادی گرانتر نیست. مفتش اعظم کار مسیح را «تصحیح» کرده است: قدرت و معجزه و مرجعیت را به جای ایمان به عشق و آزادی نشانده و از این راه بر گردن عاصیان بینوا طوق بندگی افکنده است. لیکن، در عوض، زندگانی آرام و معاف از محرومیت برای آنان تأمین کرده است. هرگاه مسیح رسالت خود را از سر میگرفت، این آرام و قرار گرفته میشد: از اینرو وی محکوم به ارتداد خواهد بود. مسیح به سخنان هراسانگیز و روشنبینانه مفتش عقاید جواب نمیدهد. بلکه «در عین سکوت به پیرمرد نزدیک گشته بر لبان بیخون نود سالهاش بوسه مینهد؛ آن مرد، که در جا خشکیده است، دروازه زندان را به روی مسیح میگشاید».
جوهر رمان برادران کارامازوف در همین افسانه نهفته است: جلوه عشقی که در این افسانه مستتر است- عشقی که در دل زوزیم سالخورده وآلیوشا مملو است- اساساً جنبه عرفانی دارد. این افسانه از آن جهت بسیار مهم است که دو نیروی فایق در نفس داستایفسکی را مینمایاند: از سویی، ایمان به نیکی پنهان در فطرت آدمی، آن نیکی که صورت مسیحایی همبستگی بیحد و مرز انسانی بروز میکند؛ از سوی دیگر، علم به وجود شقاوتی انسانی که پیوسته به راندن آدمی به سوی غرقاب گرایش دارد. با این تلقی کاملاً پاسکالمآبانه- چیزی بیش از آنچه بتوان سایهای نسبتاً نحس و نامیمونش خواند با هم درمیآمیزند و این دو عامل چندان خلط میشوند که تمیزشان از یکدیگر دشوار است.
در این بازی پنهانی، که نیکی و بدی در یکدیگر رخنه میکنند و در کارگردانی این عناصر، بدانسان که ناچیزترین پندار یا کردار بازیگران اصلی، بازتاب آنها باشند، میتوان یکی از انگیزههای اساسی فلسفه وهنر داستایفسکی را بازشناخت و مقصود از بسط و پرورش بعدی این رمان، که حاوی سرگذشت آلیوشا در زمان اعتکاف او در صومعهای است، اثبات پیروزی وضع عرفانی است بر منطق غیرانسانی ایوان و ثنویت ذاتی آدمی وضعی عرفانی که با نشان اخوت و صلح کل شاخص میگردد. داستایفسکی نیز همواره تلاش داشت به همین اخوت و صلح کل برسد بیآنکه، به خلاف تولستوی، هرگز بتواند آن را در دستاورد هنری خود جامه عمل بپوشاند.
احمد سمیعی (گیلانی) . فرهنگ آثار. سروش.
۱.Fedor Michajlovic Dostoevski ۲.Smerdiakov ۳.Zosim
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست