چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مجله ویستا

اسم شب


اسم شب

بخشی از یک پادگان نظامی, سحرگاه, صدای خروس و پارس سگ از دور به گوش می رسد سربازی با لباس نامرتب در حالی که سر و وضع آشفته ای دارد و در ضمن بقچه ای را در بغل می فشارد با شتاب به صحنه می آید

بخشی از یک پادگان نظامی، سحرگاه، صدای خروس و پارس سگ از دور به گوش می‌رسد.

سربازی با لباس نامرتب در حالی که سر و وضع آشفته‌ای دارد و در ضمن بقچه‌ای را در بغل می‌فشارد با شتاب به صحنه می‌آید.

اطراف را نگاه می‌کند و قصد خروج از سمتی دیگر دارد که صدای سوتی بلند و کشدار او را بر جای میخکوب می‌کند.

سرباز، لحظاتی به اطراف نگاه می‌کند.

صدایی نیست.

سرباز، روی زمین می‌خوابد و سعی می‌کند با سینه‌خیز از صحنه خارج شود.

صدای نخراشیدة کسی از نزدیکی به گوش می‌رسد ...

صدا: کجا؟

سرباز: ترسیده/ هیچ جا! ح‌َ ... حموم!

/ به راه می‌افتد./

صدا: گفتم ایست!

/ صدای کشیدن گلن‌گدن شنیده می‌شود.

سرباز،‌ بلافاصله می‌ایستد و دستهایش را بالا ‌می‌برد.

صدا: کی هستی؟

سرباز: من ... من ... آشنا!

صدا: آشنا؟! من آشنا ماشنا حالی‌م نیست. اسم شب.

سرباز: اسم شب؟/ فکر می‌کند./ چیز... همین!

صدا: من چیز و همین حالی‌م نیست. اسم شب.

سرباز: آخه نمی‌تونم بگم!

صدا: نمی‌تونی یا نمی‌دونی؟

سرباز: می‌دونم ولی نمی‌تونم بگم.

صدا: منم نمی‌تونم بذارم بری.

سرباز: ولی من باید برم... داره دیرم می‌شه./ قصد حرکت دارد./

صدا: ایست! وگرنه مغزت رو داغون می‌‌کنم!

سرباز: ای بابا عجب گیری افتادیم.

صدا: اسم شب.

سرباز: چرا گوش به حرف نمی‌دی؟ بابا نمی‌تونم بگم. آخه چیز شدم، حالی‌ت می‌شه؟

صدا: من، چیز میز حالی‌م نیست. اسم شب.

سرباز: غیر از اسم شب، هر چی دیگه بخوای بهت می‌گم، خوبه؟

صدا: فقط اسم شب.

سرباز: خیلی خب باشه؛‌ بذار برم و برگردم...

صدا: من، برم و برگردم حالی‌م نیست. اسم شب.

سرباز: مثل اینکه حرف حساب حالی‌ات نمی‌شه؟ بابا من یه عذر شرعی دارم باید برم.

صدا: من، شرعی مرعی حالی‌م نیست. اسم شب.

سرباز: اسم شب و کوفت! آخه شب کجا بود؟ الان دیگه صبحه، نگاه کن آسمون رو./ آسمان را نگاه می‌کند./ ای وای، الان آفتاب می‌زنه و نمازم .../ یک‌باره تصمیم به رفتن می‌گیرد./

صدا: ایست! دستهات رو بذار روی سرت و بشین زمین وگرنه ... من هیچی حالی‌م نیست!

سرباز: وای خدا، این دیگه کیه!؟

صدا: اسم شب.

سرباز: اصلاً من اسم شب رو نمی‌دونم، خوب شد؟

صدا: چی شد؟ تو که گفتی می‌دونم. کلک زدی هان؟ جرمت دو تا شد.

سرباز: یعنی چی؟

صدا: ‌اول اینکه اسم شب رو نمی‌دونی، دوم هم اینکه به دروغ گفتی می‌دونم.

سرباز: من دروغ نگفتم، می‌دونم. ولی ... یادم رفته.

صدا: من یادم مادم حالی‌م نیست ...

سرباز: بابا من خنگم خب، خلم، فراموش‌کارم. اسم شب، یادم رفته. حالا بذار برم.

صدا: جرمت شد سه تا.

سرباز: ای بابا!

صدا: اول اینکه اسم شب رو نمی‌دونی، دوم اینکه به دروغ گفتی می‌دونم، سوم اینکه خ‍ُلی!

سرباز: عجیبه‌ها، خ‍ُل بودن که دیگه جرم نیست.

صدا: ولی فراموش کردن اسم شب، جرمه!

سرباز: من اسم شب رو می‌دونم، دروغ نمی‌گم، فراموش هم نکردم. تو بذار برم و برگردم، پونصد دفعه اسم شب رو برات می‌گم؛ با صدای بلند. طوری می‌گم که همه پادگان بشنون. خوبه؟

صدا: اسم شب رو که بلند نمی‌گن دیوونه! اینم یه جرم دیگه. حالا شد چهار تا.

سرباز: ای بابا، تو همین طور واسه ما جرم می‌تراشی‌ها! من که هنوز چیزی نگفتم.

صدا: خیلی خب این یکی رو می‌‌بخشم، همون سه تا.

سرباز: مگه به قول تو سه تا جرم ندارم؟ قبول. هفتای دیگه هم از طرف من بهش اضافه کن بشه ده تا، فقط ده دقیقه بذار برم و برگردم، نوکرتم.

صدا: من نوکر موکر حالی‌م نیست ...

سرباز: من مخلصتم، داره دیر می‌شه، بذار برم.

صدا: تو حتماً یه کلکی تو کارته!

سرباز: کلک کدومه؟

صدا: پس واسه چی این قدر اصرار داری که بری؟

سرباز: بابا من فقط می‌خوام برم تا حمام و بیام. همین.

صدا: حمام؟!

سرباز: آره دیگه، همون ساختمون سفیده، زودی هم می‌آم.

صدا: ساختمون سفیده؟

سرباز: ای بابا، حمام رو نمی‌دونی کجاست؟

صدا: من حمام ممام حالی‌م نیست. دستهات رو بگیر بالا ببینم!

سرباز: واسه چی؟

صدا: غلط نکنم خیال خرابکاری داری!

سرباز: خرابکاری کدومه؟ من فقط می‌خوام برم تا اون ساختمون سفیده.

صدا: ولی اونجا که مقر فرماندهی‍ّه!

سرباز: فرماندهی که ساختمون بغلی‌شه.

صدا: من بغلی مغلی حالی‌م نیست. دستهات رو بگیر بالا، ‌یال‍ّا!

سرباز: باز می‌گه دستهات رو بگیر بالا.

صدا: یال‍ّا، حالا جرمت شده یازده تا!

سرباز: واسه چی یازده تا؟

صدا: ده‌تاش رو که خودت قبول کردی، یکی هم اقدام به خرابکاری، می‌شه یازده تا.

سرباز: کدوم خرابکاری؟

صدا: انفجار مقر فرماندهی!

سرباز: انفجار چیه؟ من اونجا فقط یه کار کوچیک دارم.

صدا: من کوچیک موچیک حالی‌م نیست. دستها بالا!

سرباز: بالا رو نگاه کن. ببین آفتاب داره می‌زنه! من اگه تا چند دقیقه دیگه خودم رو نرسونم اونجا ...

صدا: لابد بمب ساعتی منفجر می‌شه، آره؟

سرباز: بمب ساعتی چه صیغه‌ای‌یه؟

صدا: همه چیز برام روشن شد. حالا جرمت شد پونزده تا!

سرباز: پونزده تا؟!

صدا: به اون یازده تا اضافه کن، استفاده از بمب، اون هم بمب دستی، اون هم توی منطقه نظامی، اون هم توی ساختمون فرماندهی. جمعاً می‌شه پونزده تا.

سرباز: هیچی دیگه بمب‌گذار هم شدیم.

صدا: دستها بالا!

سرباز: / دستهایش را بالا می‌برد/ بفرما!

صدا: توی او بقچه چی قایم کردی؟

سرباز: هیچی، وسایل حمام. گفتم که می‌خوام ...

صدا: عجب رویی داری تو! بمب رو گذاشتی تو بقچه حمام، به خیالت من نمی‌فهمم؟

سرباز: باز می‌گه بمب. بابا من فقط می‌خوام برم یه دوش بگیرم و بیام.

صدا: تو گفتی من هم باور کردم!

سرباز: خب اگه حرفم رو قبول نداری دنبالم بیا ببین می‌رم حمام یا نه.

صدا: خب شاید بخوای حمام رو هم منفجر کنی!

سرباز: / عصبانی/ آره من می‌خوام حمام رو منفجر کنم! اونجا که سهله، می‌خوام همه پادگان رو ببرم هوا. اول از همه هم نوبت توست. اگه نذاری برم، یه نارنجک حرومت می‌کنم!

/ بقچه‌اش را بر می‌دارد و راه می‌افتد که برود. صدای کشیدن گلن‌گدن شنیده می‌شود./

صدا: ایست! وگرنه من یک گلوله حرومت می‌کنم!

/ سرباز، سر جایش می‌ماند./

حالا اون بقچه رو بذارش زمین. آروم.

سرباز:/ درحالی که بقچه را می‌گذارد/ آخه ...

صدا: حرف نزن! حالا بشین و بدون اینکه دست از پا خطا کنی اون بقچه رو باز کن!

سرباز: آخه واسه چی؟

صدا: من آخه ماخه حالی‌م نیست. بازش کن.

سرباز: ولی توی این بقچه ...

صدا: من بقچه مقچه حالی‌م نیست. کسی که بمب دست می‌گیره باید بدونه چطوری اون رو خنثی کنه.

سرباز: تو اجازه بده،‌ من خودم می‌دونم چطوری خنثاش کنم.

/ بقچه را بر می‌دارد که برود./

صدا: ایست! اگه تکون بخوری جرمت می‌شه بیست تا ... بذارش زمین.

سرباز: / در حالی‌که بقچه را می‌گذارد./ بابا نمازم قضا شد، تو چرا حرف حالی‌ات نیست؟

صدا: حرف نباشه! بازش کن ... زود باش.

/ سرباز، با اکراه، مشغول باز کردن بقچه می‌شود./

صدا: آروم. احتیاط کن!

سرباز: / عصبی/ من هر چی می‌گم که حالی‌ت نمی‌‌شه.

صدا: آروم! ممکنه منفجر بشه!

سرباز: خب بذار بشه.

صدا: بهت می‌گم آروم باش!

سرباز: می‌خوام نباشم. اصلاً بذار هر اتفاقی که می‌خواد بیفته!

/گره بقچه باز می‌شود./

صدا: مواظب باش!

سرباز: خودت مواظب باش، بگیر که اومد!

/ لباسی را از بقچه بیرون می‌آورد و به سمتی پرتاب می‌کند و هم‌زمان صدای انفجار در می‌آورد.

این عمل، برای محتویات دیگر بقچه، شورت، پیراهن، حوله و ... تکرار می‌شود./

سرباز: همه‌اش منفجر شد،‌ دیدی؟ حالا برای این خرابکاریها، هر چند تا جرم که می‌خوای اضافه کن.

صدا: اضافه می‌کنم. پس چی؟ فریب دادن نگهبان، ایجاد رعب و هراس، بر هم زدن نظم پادگان، ایجاد ...

/ سرباز، بی‌توجه دست بر خاک می‌زند و مشغول تیمم می‌شود.

صدا: این هم یه جرم دیگه، معلوم نیست لای خاکها داری دنبال چی می‌گردی؟

سرباز: می‌خوام نماز بخونم. لابد این هم جرمه؟

صدا: نماز؟

سرباز: یه دقیقه دیگه آفتاب می‌زنه، نگاه کن.

/ به آسمان اشاره می‌کند و به تیمم ادامه می‌دهد./

صدا: پس یعنی داری تیمم می‌کنی؟

سرباز: آره خب، جناب‌عالی که نگذاشتین برم غسل کنم.

صدا: غسل کنی؟ این وقت صبح؟

سرباز: من به آب احتیاج داشتم. می‌فهمی؟

صدا: یعنی چه! این هم یک کلک دیگه است؟

سرباز: تو عجب آدم خنگی هستی‌ها. بابا من شیطونی شدم. می‌فهمی یا باز هم حالی‌ت نیست؟

صدا: شیطونی؟!

سرباز: لابد نمی‌دونی خواب شیطونی یعنی چی؟

/ سکوت/

صدا: منظورت اینه که ... آهان، خب چرا این رو از اول نگفتی؟

سرباز: گفتم شاید این هم جرم باشه!

/ می‌‌خواهد قامت ببندد./

صدا: نه دیگه، حالا فقط یه جرم داری اون هم نگفتن اسم شبه.

سرباز: وقتی آدم شیطونی می‌شه، بعضی چیزها رو نباید بگه. نمی‌دونستی؟

صدا: می‌خوای بگی اسم شب رو می‌دونستی و نگفتی؟

سرباز: من بهت راستش رو گفتم. حالا بذار نمازم رو بخونم.

/ قامت می‌بندد./

صدا: اگه راست می‌گی اسم شب چی بود؟

سرباز:/ بدون توجه/ الله‌ اکبر ...

سیدحسین فدایی