سه شنبه, ۱۶ بهمن, ۱۴۰۳ / 4 February, 2025
چشم اندازی از تراس خانه ای مشرف بر گورستان
چند دهه است که آثار کامو در ایران ترجمه و منتشر میشود بعضی از آثارش با چند ترجمه متفاوت به چاپ رسیده است. بیگانه با دست کم پنج ترجمه متفاوت انتشار یافته است. از آلاحمد گرفته تا جلالالدین اعلمی، لیلی گلستان و خشایار دیهیمی در برگردان این اثر کلاسیک طبع آزمایی کردهاند اما بهنظر میرسد رمان طاعون با ترجمه مترجم برجسته، روانشاد رضا سیدحسینی هنوز بیرقیب باشد. آثار غیرداستانی او هم با ترجمه قبلی مرحوم مصطفی رحیمی بهتازگی چاپ مجدد یافته است. به نظر میرسد در دورانی، آلبر کامو آنقدر جذابیت داشت و بحث روز بود که حتی آدمی مثل دکتر رضا داوری اردکانی را نیز بر آن داشت تا چند نامه به دوست آلمانیاش را به فارسی ترجمه کند و مقدمهای طولانی در شناخت کامو بنگارد.
بههر روی امروز دیگر کامو، نویسنده روز نیست. او دیگر کلاسیک شده و کلاسیک شدن وی تقریبا زود هنگام بوده، مثل شهرت زودرس و مرگ زودهنگامش. رمانهای او ماندگارند. از خلال واژهها و نثر استوارش و نیز سکوت حاکم بر این آثار، دردها و تنهایی انسان و درگیری وی با مرگ و سرنوشت خودنمایی میکند. مقاله زیر که در هفته نامه «ستایـت» منتشر شده است دو وجه شخصیتی کامو را مرکز توجه قرار میدهد: وجه پاریسی و اروپاییاش و نیز وجه جنوبیاش که در الجزایر شکل گرفته بود.
● آغاز نگارش
در اولین روزهای سال ۱۹۶۰ آلبر کامو درگذشت. قدرت ادبیاتش نشات گرفته از سادگی است و از تنهایی.
چهارم ژانویه ۱۹۶۰ دوشنبهای خاکستری و بارانی است. آسمان مثل دستکشی سفید و نمناک روی زمین آویخته است. یک سال میشود که آلبر کامو ساکن لور ماریسن است. خانهای در روستا! آرزویش از سالها پیش؛ قطعهای از زندگی خودش، در جایی در الجزایر یا پروس.
او از ۱۸ سالگی شیفته چنین چیزی بود. باید ابتدا جایزه نوبل نصیبش شود تا بالاخره بتواند به چنین چیزی دست یابد. خانه روستایی در لورمارین در نزدیکی منزل دوستش، شاعر بزرگ فرانسوی رنه شار، در واکلوز، ۵۹کیلومتر دورتر از آوینتیون قرار گرفته است.
آنجا پنگاهگاه اوست، مثل یونان محبوبش اما در ابعاد کوچکتر. برایش «زیباترین نقطه دنیاست.» از روی تراس خانهاش میتواند درختان سرو گورستان روستا را ببیند. در اینجا از چند ماه پیش تنهای تنها در اتاق کارش که در طبقه اول قراردارد نشسته و مشغول نوشتن رمان «آدم اول» است. میلی برای برگشتن به پاریس ندارد اما از تنهایی رنج میبرد. الاغ کوچک توی طویله جلوی خانه تنها مصاحب اوست بهجز هنگام صرف نهار در هتل «اولی یه» کسی را نمیبیند.
روزهاست که به منظره جلوی پنجره و نیز به کاغذ سفید روی میزش خیره شده است. وقتی دوستانی به دیدنش میآیند این گونه شکوه میکند:
«من تازه یک سوم آثارم را نوشتهام در واقع با این کتاب آثارم تازه شروع میشوند.»
● ناگهان مرگ
۴۶ سالش است و تصور میکند که اکنون در اینجا در این روستای واقع در لورمارین، به حقیقتی در زندگیش نایل شده که در مقایسه با آن زندگی پیشینش در الجزایره، اوران، لیون و پاریس دروغی بیش نبوده است. آزادانهتر نفس میکشد؛ در یادداشتهای روزانهاش که قبلا آنقدر خشک و زمخت بوده حالا از گلهای سرخ باغ که از باران گلایه دارند، اکلیل کوهی و زنبقهای فوقالعاده سخن به میان میآورد.
در تعطیلات کریسمس همسرش فرانسیس و دوقلوهایش از او دیدار کردند. خانواده کامو تحویل سال را با دوستان ناشرشان میشل و ژانین گالیمار و دخترشان در لورمارین جشن گرفتند.
میشل گالیمار به تازگی اتومبیل «فانسل وگا»ی سبز زنگی خریده بود. این ماشین اسپرت که سفارشی برای آنها ساخته شده بود با ۳۶۰ اسب بخار قدرت و با طراحی آمریکاییای که داشت در سالهای دهه ۵۰ اوج زیبایی بود. کامو به خاطر دوستش میشل و «فاسل وگا»یش بلیت قراری را که به مقصد پاریس خریده بود بلااستفاده میگذارد و در این صبح دوشنبه تیره و تار روی صندلی بغل دست راننده جا میگیرد. میشل گالیمار راننده است و همسرش ژانین و دخترش «آن» روی صندلی عقب جا میگیرند. حوالی ساعت دو بعدازظهر آنها به «ویلبلوین» شهری کوچک در کنار اتوبان شش میرسند. اتوبان حدود ۹ متر عرض دارد، دو طرف جاده درختان چنار کیپ هم سر به آسمان کشیدهاند. نم نم بارانی که روی آسفالت مینشیند سطح لغزندهای بهوجود آورده است؛ گویا یکی از لاستیکها هم ترکیده است.
راننده کامیونی که میشل گالیمار با سرعت ۱۵۰ کیلومتر در ساعت از کنارش گذشته بود میگفت ماشین آنها بهطرز عجیبی روی جاده نوسان داشته. «فاسل وگا» به یکی از درختان چنار برخورد میکند. به هوا پرتاب میشود و به درخت چنار دیگری اصابت میکند. کامو در جا میمیرد. میشل ۱۰ روز بعد فوت میکند. دو زنی که روی صندلی عقب نشستهاند بدون جراحت چندانی جان سالم به در میبرند اما سگ آنها گم و گور میشود و دیگر اثری از آن یافت نمیشود. دو روز بعد کامو دوباره در خانهاش واقع در لورمارین است. درون تابوتی ساده از چوب درخت بلوط. دوستش رنه شار و معلم قدیمیاش ژان گرینه کنار تابوتش هستند. او را مستقیما از خانهاش به گورستانی که روبهروی آنجاست میبرند. هیچ کشیشی تابوتش را مشایعت نمیکند.
۵۰ سال است که او اینجا زیر سنگ سادهای آرمیده و در سمت راستش فرانسیس کامو دفن شده است.
ده واژهای که کامو به عنوان مهمترین واژههای زندگیاش میدانست به قدر کافی معروفند. دنیا، درد، زمین، مادر، بشریت، کویر، شرافت، بدبختی، تابستان و دریا. در میان اینها واژه «ادبیات» به چشم نمیخورد، همچنین واژههای «داستان»، «شهرت»، «زن»، «نبرد» و «موفقیت»؛ گرچه این کلمات برای او بسیار اهمیت داشتند البته برا ین یمه دوم و فرانسوی وجودش. در نیمه اول وجودش در الجزایر آنچه که اهمیت دارد بیش از همه حقایق کهن و ظاهرا فرازمانی این ۱۰ کلمه است. او بر این اعتقاد بود که هر هنرمندی «در عمیقترین لایه وجودش به منبع منحصر به فردی دسترسی دارد که در کل زندگی از آن تغذیه میکند» این منبع در مورد کامو یک جهت جغرافیایی است: جنوب، دریای مدیترانه، جنوب فرانسه، ایتالیا، یونان و مهمتر از همه موطنش الجزایر در مقدمهای که بعدها به اولین کتابش «پشت و رو» - که در ۲۲ سالگی آن را منتشر کرد میافزاید، مینویسد: «بیعدالتیهای بسیاری در این دنیا وجود دارد، اما درباره یکی از این بیعدالتیها خیلی کم سخن گفته شده است، درباره بیعدالتی آب و هوا.» از همین رو کامو علاقه کمی به آلمان داشت. آلمان به نظرش محزون، مه آلود و بدون ملاحت بود، بیرحم و با این همه بهطور غریبی جذاب. گرمای هوا و نور، روشنایی طبیعی و عریان الجزایر و یونان و فروغ ملیح و بیآزار طبیعت جنوب ایتالیا و فرانسه نه فقط نشانههایی از سلامتی، بلکه نیروهایی هستند که باعث یکپارچگی دنیا میشوند. به باور کامو در روشنایی جنوب میتوان دنیا را یکبار دیگر مثل روز اول خلقتش مشاهده کرد، رها از زر ورقهایی که در اروپا دور هر چیز زنده و طبیعی میکشند.
در روشنایی و سکوت جنوب میتوان احساسات کرخت شده در اثر سیاست و فرهنگ و مواد لذتزا را دوباره هوشیار کرد. جنوب برای کامو پادزهری است برای اروپا، اروپایی که حس زیبایی شناختیاش را فدای افراط کرد، اروپایی که بر این باور است که میتوان خوشبختی را بخرد و آن را در گاراژ قرار دهد. در کتابش «تابستان» که شاید زیباترین اثرش باشد به شکوه میگوید: «ما شاهد عصر کلانشهرها هستیم. بشر داوطلبانه آنچه را که باعث دوام و بقای دنیا میشود از آن جدا میکند: طبیعت،دریا، تپهها، صلح و صفا و آرامش شبها را.»
رویای کامو رویای بسیاری از روشنفکران اروپاست، روشنفکرانی که چشمانداز شاعرانهای از سادگی معنوی و طبیعی در سر میپرورانند تا از شر پیچیدگی مدرنیسم و مادیگرایی رها شوند. جنوب برای کامو همان اهمیت اسطورهوار را دارد که یونان کهن برای شیلر و هولدرلین داشت؛ همان اهمیت اسطورهای که دنیای غرب برای آرتور رمبو و صربستان برای پیتر هانکه دارد.
ممکن است از فراموشی تاریخی و سادهلوحانه این اشتیاق فاضلانه سرمان را با تاسف تکان دهیم، همانطور که ژان پل سارتر در حملات شدید و مفصلش به کامو این کار را کرد. او فقط یک حواری مهربان و تاریک دنیای اخلاق پرهیزگارانه یا نوعی تفکر واپسگرایانه و رمانتیک نیست، بلکه نویسندهای است که بنیادهای زندگی مدرنمان را به لرزه درمیآورد. نویسندهای که علیه زشتی شهرهایمان طغیان میکند، در هشت آگوست ۱۹۴۵ آلبر کامو که سردبیر روزنامه کومباست، تنها سردبیر فرانسه است که وحشتش را از پرتاب بمب اتمی آمریکا بر هیروشیما بیان میکند.
● پشیمانی از سالهای بیتفاوتی در پاریس
ما که از اروپای اشباع از دیاکسیدکربن و غبار الکترونیکی سرخورده شدهایم در کامو که اندیشمند آفتاب است الگویی برای خودمان مییابیم. او فیلسوف ساعات است «باید زندگیت را تغییر دهی» این عنوان کتاب پرفروش پتراسلوتردیک است که از شعر ریلکه عاریه گرفته شده و در واقع پیامی است از کامو. اسلوتردیک از دعوتی که برای بازگشت میکند تمرینی برای صعود میسازد.
پیشنهادهای اسلوتردیک برای مسئولان نامطمئن آلمانی، در همان سالی که کنفرانس آب و هوای کپنهاگ با شکست مواجه میشود، در متنهای درخشانش شرح و بسط مییابد. دیدگاه او کاملا با کامو فرق دارد. کامو نمیپرسد کار زندگی چیست، بلکه میپرسد آیا زندگی ارزش زیستن دارد یا نه. سوال او درباره پیشرفت نیست بلکه درباره کیفیت است. او بر این اعتقاد است که پیشرفت با کیفیت فرق میکند.
● همگام با ادبیات
صعود کامو به مرتبه کلاسیکهای فرانسوی معجزهای است که تا حدودی باید آن را ناشی از نظام تحصیلی فرانسه و دو معلم استثنایی دانست. او هیچگاه سپاسگزاری از این دو معلم را فراموش نکرد. کامو در «اسطوره سیزیف» آورده: «هیچ سرنوشتی نیست که نتوان با تحقیر به آنچیره شد.» اسطوره سیزیف مقالهای بلند و فلسفی مشهوری است درباره پوچی که کامو آن را به همراه رمان بینظیر «بیگانه» در ۲۳ سالگی طرحریزی کرده بود. در هر دو اثر با نوعی فلسفه بیتفاوتی و تواضع در قبال هستی و سعادت بیآلایش درخصوص زندگی زیر آفتاب روبهرو هستیم. وقتی «بیگانه» در سال ۱۹۴۲ در پاریس اشغالی منتشر شد کامو یکشبه به شهرت رسید. سارتر مقالهای ۲۰ صفحهای در نقد این رمان نوشت.
پس از آن همه چیز به سرعت میگذرد. از این روزنامهنگار الجزایری فرانسوی که در «الگر رپوبلیکان» گزارشهایی در خصوص فقر ملل عربی مینگارد کمی تئاتر دانشجویی اجرا میکند، با بیماری سل دستوپنجه نرم میکند و یکشنبهها به دیدار مادر کمحرفش میشتابد، نویسندهای پر ارج سر برمیآورد. نویسندهای که عادت دارد یقه پالتویش را بالا دهد. در سال ۱۹۴۳ کامو دیگر یکی از شناختهشدهترین روشنفکران فرانسوی است، در انتشارات گالیمار ویراستاری میکند با روزنامه مقاومت و زیر زمینی کومبا همکاری دارد و گهگاه شبهنگام بعد از تئاتر، نامزدش را به خانه میرساند.
دوران پاریسی کامو، یعنی نیمه دوم زندگیش، دورانی که یقه پالتویش را بالا میزند تا امروزه تصویری از او را شکل میدهد و در واقع تصویر واقعیاش را تحریف میکند. مراسم افتتاحیه و نمایشنامهها، کنفرانسهای مطبوعاتی، نشستهای ناشران، جوایز، مسافرت برای سخنرانی به آمریکا، آرژانتین، هلند، ایتالیا، دعوتهای مختلف، دوستی با سارتر، دوبوآر، خانواده گالیمار، زنان مختلف و در خانه همسرش که در افسردگی فرو رفته و دو بچهاش اما آن کاموی دیگر که امروز ارزش آن را دارد که دوباره کشف شود در ۴۲ سالگی طی سفری به رم در یادداشتهای روزانهاش مینویسد: «از سالهای تیره و کسالتباری که در پارس به سر بردم پیشمانم ؛ نوعی منطق قلب وجوددارد که دیگر نمیخواهم سر و کاری با آن داشته باشم، چرا که این منطق برای هیچ کس سودی نمیآورد و همین منطق بود که باعث زوالم شده است.» مسلما ما دوکاموی جدا از هم نداریم. آنها از هم جداییناپذیرند. با این حال بازگشتش به جنوب در اواخر زندگی برایش شروعی جدید و برگشتن به دنیای سادگی و شادمانیهای اصیل بود.
آخرین پروژهاش، رمان آدم اول که در چهارم ژانویه درون اتومبیل «فارسل وگا» همراهش بود و بعد از حادثه در گلولای شهر ویلبلوین پیدا شد، اولین کتابش است که از زرق و برق پرداختن به نظریه و مطرح کردن پیام کاملا چشم میپوشد. «آدم اول» کتابی است درباره کودکیاش، کتابی است که از شکنندگی و گذرا بودن تاریخ سخن میگوید، از آدمهای دوران کودکیاش، و اینکه چگونه توفان شن را تحمل میکردند. بادهای تندی که ردپاهایشان را محو میکرد. قهرمان این کتاب مادر نویسنده است.
زنی که همیشه سکوت میکرد و نمیخواست کسی را اذیت کند، حتی نمیخواست افکار خوبی در ذهنش جان بگیرد. این زن برای کامو مقدستر از تمام قدیسین بود. در اصل میخواست طوری زندگی کند که از نظر سکوت و سادگی با مادرش همتراز باشد. هنگامی که در چهارم ژانویه ۱۹۶۰ صدای زنگ تلفن در «رود لیون» الجزایر بلند شد جاییکه مادرش هنوز زندگی میکرد احتمالا او گریه هم نکرد. احتمالا فقط گفت: «خیلی زود بود» بعدش هم با پیشبندش به جلوی خانه رفت تا پنجرههای مغازه را پایین بکشد.
مقالهای در نشریه ستایت
ترجمه: زهرا ذوالقدری
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست