جمعه, ۱۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 31 January, 2025
لغزندگی نفس در عصر گذار
آثار آرتور شنیتسلر را بهترین نمایانگر فرهنگ اتریشی پایان قرن نوزده و آغاز قرن بیستم میدانند. اهمیت او به حدی است که پیتر گی در کتاب «قرن شنیتسلر: ساختن فرهنگ طبقه متوسط» شنیتسلر را نمونه کلیدی تفکر و فرهنگ قرن نوزدهم معرفی میکند. چه بسا رویکرد شنیتسلر به نوشتار ادبی نیز تلاشی بود برای دست یافتن به عنوانی که پیتر گی به او اختصاص میدهد، به خصوص آنجا که به وضعیت جامعه اتریش پیش از آغاز جنگ جهانی اول میپردازد. هر قدر هم که شنیتسلر پیشبینیپذیر باشد، به این معنا که بسیاری از صحنهها در نمایشنامههایش و حتی بعضی فصلهای زندگی شخصی او نعل به نعل با الگوی کلی زندگی در عصر ویکتوریایی تطابق کند، اما در آثار او بصیرتها و خلاقیتهایی در باب غیرقابل کنترل بودن شکلگیری شخصیتها و تخطیهایی در نقشهای تعریفشده برای دو جنس دیده میشود که حقیقتا نفسگیر و تکاندهنده است.
شنیتسلر به مسایلی نظیر طبقه، نژاد، قومیت و جنسیت پنجه در پنجه میافکند و دربارهشان مینویسد که همگی از حساسترین موضوعات عصر او به شمار میروند، اما در هیچ کدام از این موارد ذرهای از جسارت و صداقت فروگذار نمیکند. بیجهت نیست که آثار او چنان قدرت انفجاریای داشتهاند که در دوران حیات خودش منبع جنگ، جدلها و رسواییهای بسیار بودهاند. رویکرد او به نوشتن درباره موضوعات کلیدی و حساس جامعه همواره نو و توام با تخطی و بیاعتنایی به خطوط قرمز بوده است. بین نویسندگان آغاز قرن بیستم، کمتر کسی به اندازه او راهها و شیوههایی نو برای درک و توصیف روابط دو جنس و نقش زن و مرد در شکلگیری و فروپاشی انواع روابط گوناگون ارایه کرده است و این نوآوری، هم شامل نمایشنامههای او میشود و هم شامل داستانهایش.
آثار آرتور شنیتسلر به واقع تجسم عالی برداشت وینی از مدرنیته اروپایی هستند، به این معنا که شنیتسلر به شکل پیچیدهای محافظهکاری ایدئولوژیک را با زیباشناسی مدرن ادغام میکند اما او به همین حد اکتفا نمیکند، در نوشتار او بینشها و ایدههای فراوانی در باب نسبی بودن وضعیتهای مختلف فرهنگی و رویکردهای ایدئولوژیک هست. او به لحاظ فرهنگی، دووجهی بود و فرهنگ یهود و فرهنگ اتریشی را به یک اندازه میشناخت و همین به شنیتسلر یاری فراوان رساند تا در مورد مسایلی نظیر جنسیت، قومیت و شخصیتپردازی، رویکردی غیرذاتگرایانه و به شدت دینامیک اتخاذ کند. زمان، سن، پیر شدن، به لحاظ تاثیر بنیادینی که بر شخصیتها میگذارند، از ویژگیهای کلیدی و مضامین تکرارشونده آثار شنیتسلر هستند اما با وجود رویکرد بسیار خلاق او به این مضامین و با وجود تعلق خاطر فراوانش به فردریش نیچه، فراخوان نیچه برای برساختن «انسان طراز نو» چندان ردپایی در آثار شنیتسلر ندارد.
او نقطه تمایزی بسیار مهم با دیگر نویسندگان کلاسیک آلمانی دارد و همین به جایگاه او جلوهای خاص میبخشد؛ شنیتسلر در زوال فرهنگی، پتانسیلی رهاییبخش مییابد و تلاش میکند چنین توان بالقوهای را آزاد کند، حال آنکه سایر نویسندگان کلاسیک ادبیات آلمانی، زوال فرهنگی را همواره دارای ابعاد فاجعهآمیز و تراژیک دیدهاند و به نظرشان چنین زوالی منجر به بیمعنا شدن تمام ارزشها و در نتیجه نوعی آخرالزمان زودرس خواهد شد. شنیتسلر از مفهوم اومانیستی کلاسیک «نفس»، به آن معنا که نزد نویسندگان قرن نوزدهم آلمان رواج داشت، به کل میگسلد. برای نویسندگانی همچون گوته، به خصوص در «فاوست» و «ویلهلم مایستر»، تحقق نفس به معنای اندوختن دانش بیشتر و کسب نوعی آموزش برتر است. شنیتسلر به هیچ وجه به دنبال به تصویر کشیدن انسانیتی کامل و بدون نقص نیست و حفره روان بشریت را نمیخواهد پر کند، نه با آموزههای نیچه و نه با مفاهیم دهانپرکن و شعاری انقلابیون.
در عصری که ایدئولوژیهای گوناگون، از صهیونیسم گرفته تا سوسیالیسم، بر عرصه تفکر غربی ترکتازی میکردند، شنیتسلر از معدود نویسندگانی بود که هرگز به دام هیچ مکتبی نیفتاد و همواره جایی میانه را انتخاب میکرد. او نگاهی تیزبین و دقیق به جامعه اروپای اواخر قرن ۱۹ و اوایل قرن ۲۰ داشت و با دقت و وسواس بسیار پیشرفت تکنولوژیک بشر را دنبال میکرد، به عنوان مثال ظهور تصاویر متحرک تاثیری بسیار عمیق بر ذهن او گذاشت. سبک ادبی او ترکیبی بود از فخامت، تکلف بورژوایی، سادگی و افسارگسیختگی نوشتار بوهمی و هنر او در این بود که چنین ترکیبی را بدون هیچ نوع نمایش و تاکیدی تولید میکرد.
هیلده اشپیل، معاصر شنیتسلر، درباره وین آن دوران گفته است که در این شهر زیر نقاب پرتلالو و زیبای تجمل بورژوایی، دریایی از ناامنی، هوسبازی و انحراف جنسی، جنایت و خشونت خوابیده است. به نظر میرسد شنیتسلر نیز همانند همشهریاش به سویه تاریک و هولناک زندگی وینی بیشتر علاقهمند باشد. او که از طبقه مرفهان بود و به لحاظ اجتماعی جایگاهی ویژه در جامعه عصر خود داشت، همواره نسبت به شکنندگی جایگاه خود و طبقهاش بسیار حساس بود. شاید به همین دلیل بود که در آثار او بدبینی و سیاهنمایی شدید با روایت کنایی و طنزآلود وضعیت اجتماعی همراه میشود و سطحی بودن و شکنندگی هر وضعیتی را آشکار میکند.
اما آنچه در مورد شنیتسلر حایز اهمیت است، پرداختنش به این قبیل موضوعات نیست، چنین موتیفهایی را در آثار بسیاری از نویسندگان آن عصر میتوان یافت. مهم این است که روایت همزمان او از «جهان زیرین و جهان زبرین»، با روایت کسانی چون روبرت موزیل و هوگو فون هوفمانشتال، تفاوت بنیادین دارد. شنیتسلر عرصه نفوذناپذیر نمیشناسد به زعم او هر آنچه در ذهن و روان افراد حادث میشود قابل روایت کردن است و همین است که به هیچ شکلی از رازآلودگی اجازه تداخل در کارش را نمیدهد. برای او امر غریب و نفوذناپذیر معنا ندارد. شاید همین است که بین نویسندگان آن عصر، شنیتسلر تنها کسی است که با جسارتی مثال زدنی به نظریههای زنستیزانه و نژادپرستانه کسانی مثل اتو واینینگر و هیوستن استوارت چمبرلین حمله میکند. به خصوص نمایشنامههای او پر است از شخصیتهایی که حرف و عملشان سراپا متضاد است، روشنفکرانی که در باب حقوق زنان و کارگران داد سخن میدهند و در عمل متحجرترین رفتارها را در قبال اطرافیانشان پیش میگیرند.
در نمایشنامهنویسی، شنیتسلر به وضوح تکلیف خود را با اشکال آشنا و کلاسیک ملودرام روشن کرده است. او با اتخاذ رویکردی کاملا زمینی و اینجهانی، هر شکلی از راز و هر مولفهای را که یادآور چیزی نامتعارف و غیرخاکی باشد، از دخالت ماورایی بگیر تا تریلر به سبک گوتیک، از آثارش حذف میکند. اما امر غریب، آن عنصر نامتعارفی که حامل ضربه نهایی نمایشنامه است، همیشه در آثارش وجود دارد. مهارت شنیتسلر در این است که امر غریب همواره از دلپستترین و پیشپاافتادهترین جلوههای زندگی روزمره سر برمیآورد. نقطه اوج غرابت و شگفتی در آثار او دقیقا همین تعاملات و مواجهات عادی آدمهاست که اغلبشان بیمعنا و بیهدفند، همین گفتوگوهای عادی روزمرهای که به کرات تکرار میشوند و به واسطه قرار گرفتن در موقعیتی دراماتیک ناگهان هولناکی و فریبی که در پسشان نهفته بیرون میزند. همین است که تقریبا در تمام نمایشنامههای او، هیچ دو نفری یکدیگر را نمیفهمند.
اما منتقدان معاصر شنیتسلر هرگز روی خوبی به او نشان ندادند. بسیاری او را نویسندهای غیرجدی میدانستند، به این دلیل که از موضوعات بزرگ نمینوشت و برای بازنمایی «روح زمانه» از طریق رمانهای حجیم تلاشی نمیکرد. حتی طرفداران او، مثلا منتقد مشهوری به نام سول لیپزین که ستاینده پر و پا قرص «دیالوگنویسی شنیتسلر، ذکاوت درخشان و طنز ظریف» اوست، در مجموع شنیتسلر، را از صداهای ماندگار عصر خود نمیدانست. منتقدی دیگر به نام یوزف کورنر که معتقد بود شنیتسلر، بزرگترین استاد خلق لحظات امپرسیونیستی در داستان است، او را چندان جدی نمیگرفت. منتقدان آن دوران خصلتی تکرارشونده در روایتهای شنیتسلر را که امروزه از مهمترین نقاط قوت شخصیتپردازی او به شمار میرود، در آن دوران نمیپسندیدند.
در آثار او قهرمان مرد معمولا درگیر ماجرای عاشقانه و پرخطری میشود که اغلب با لذت فراوان همراه است، اما این لذتطلبی که برآمده از خستگی از زندگی یکنواخت و بیمعناست، به هیچ وجه نمیتواند درمانگر مالیخولیای این شخصیت باشد. شخصیتهای او وقت و انرژی زیادی را صرف غلبه بر انفعال و رخوت یا به زبان امروز ما، غلبه بر افسردگی میکنند، بیماریای که بیشک از مشخصههای مهم طبقه بورژوای آن دوران بود. نشانههای این بحران روانی را به وضوح در آثار شنیتسلر میتوان دید: زندگیهای هدررفته و مرگهای بیمعنی، مرگهایی که شاید در دست هر نویسنده دیگری بدل به لحظهای تراژیک و پرتنش میشد.
موتور محرکه بسیاری از روایتهای شنیتسلر، لحظهای است که شخصیتی تصمیم میگیرد از این محیط بورژوای شهری که به زعم او از جهنم بدتر است، خود را خلاص کند، حتی اگر در این راه خطر تخریب زندگیاش را به جان بخرد. دو مونولوگ درونی مشهور شنیتسلر به خوبی این وضعیت را نشان میدهند. در «ستوان گوستل»، قهرمان داستان در ته وجودش نه اهل شرافت است نه قهرمانبازی را دوست دارد. او پس از حمله لفظی یک نانوا به فکر خودکشی میافتد، چراکه نتوانسته از حیثیت اجتماعی خود دفاع کند.
در این داستان ذهنیتی که خود به وضوح ناپخته و میانمایه است از طریق تاملات درونیاش بلاهت و سطحی بودن ذهنیت مبتنی بر آدمکشی یا خودکشی در دفاع از شرف را به خوبی عریان میسازد اما در نهایت، این استدلال عقلانی نمیتواند در برابر زور ایدئولوژی مقاومت کند. البته بخت با ستوان یار است که نانوا به مرگی غیرمنتظره از دنیا میرود. در «فرولاین الزه»، دیگر تکگویی عالی شنیتسلر نیز موقعیت مشابهی رخ میدهد. دوشیزه جوان و زیبایی به نام الزه، از جانب مادر مامور میشود برای نجات پدرش از شر بدهکاران، از مردی ثروتمند و جاافتاده پول قرض کند. او با پیشنهاد بیشرمانه این مرد مواجه میشود و جنگ درونی طولانی و پیچیده او با خود بر سر قبول یا رد این پیشنهاد، دست آخر او را به جنون و خودکشی میکشاند.
نقد شنیتسلر بر ادبیات مدرنیستی که البته از طریق آثارش رخ میدهد؛ نقدی است جدی و در صحت آن کمتر میتوان شک کرد. شنیتسلر معتقد بود مدرنیته برای تکوین زندگی شخصیتها گزینههای متعددی را پدید آورده که یکیشان زندگی تراژیک است. نویسندگان اغلب بر همین سویه تراژیک با اصرار بسیار پای فشردهاند و از دیگر گزینهها غافل ماندهاند. به همان میزان که سرنوشت انسان مدرن میتواند تراژیک باشد، ممکن است بی معنا و ابلهانه نیز باشد. ممکن است پایان حیات او به حادثهای بیمعنا و تصادفی غیرمنتظره گره بخورد و همگی این پایانها به یک اندازه میتوانند منشأ تولید ارزش ادبی باشند. شنیتسلر از طریق شخصیتهایش به خوبی معضلاتی را آشکار میکند که در بازنماییهای ملودراماتیک و تراژیک از روابط اشخاص با یکدیگر و روابط آنان با جامعه وجود دارد و به تندی حمله میکند به افرادی که غیرمسوولانه چنین روایتهایی را منتشر میکنند و بر اذهان حساس تاثیرات نامطلوب بر جا مینهند.
شنیتسلر مصرانه همه جا نشان میدهد که در آغاز واپسین قرن از هزاره دوم برای حل مشکلات شخصی راههای متنوعی پیدا شده است و مرگ عاشق یا معشوق، چه به واسطه خودکشی و چه مرگ از غم و اندوه، عقبافتادهترین و لوسترین این راههاست. شنیتسلر همواره در برابر هر گونه قهرمانباوری و قهرمانبازی ایستاد و موضعگیری او در زمان جنگ جهانی اول که از اول تا آخر بر صلحطلبی و پایان زودهنگام جنگ تاکید داشت، نشانهای از این باور اوست. از این نظر بین شاعران و نویسندگان آن دوران چهرهای منحصربهفرد بود.
اما با وجود تفاوتهای جدی شنیتسلر با معاصران خود، میتوان کار او را در کنار دستاوردهای دورانی که به «پایان قرن» مشهور است، قرائت کرد. شنیتسلر در زمره مهمترین چهرههای پروژه یافتن بیان نوین برای توصیف واقعیت مدرن است. پیش از او گوته با خلق شخصیت ورنر تلاش کرده بود برای توصیف این انسان دگرگونشده بیانی بیابد. ستوان گوستل شنیتسلر جایگاهی اتخاذ میکند که بیشباهت به جایگاه ورتر نیست، هر چند در دو موقعیت کاملا متفاوت این جایگاه تعریف میشود. او نیز مانند ورتر در تنهایی و تکافتادگی از جهان کار و تلاش روزمره است که به نوعی تامل در نفس دست مییابد، از طریق فاصله گرفتن از جامعه است که میتواند بلاهتهای اخلاق بورژوایی را درک کند. مردان جوان آثار شنیتسلر که نمیتوانند به راحتی زیر بار نقشها و وظایفی بروند که جامعه پیشاپیش بدون پرسیدن نظرشان برای آنان لحاظ کرده است به جبران مافات برمیخیزند و تلاش میکنند از طریق دامنزدن به احساسات و هیجانات عاطفی شکلهای نوینی از تجربه را برای خود فراهم سازند، درست مثل ورتر گوته. اینان کمکم نفسی را کنار میگذارند که جامعه برایشان تدارک دیده است و از طریق تعامل و گفتوگو با زنان یا با مردان دیگری نظیر خویش، معنای جدیدی از نفس را مییابند.
با این همه، شخصیتهای شنیتسلر با ورتر جوان تفاوتی کلیدی دارند؛ ورتر همچون نویسنده و طراح و کارگردان نمایشنامهای پرسوز و گداز است و بسیاری از اوقات خود میداند که چه میکند، میداند حقیقت چیست و با این حال مسیری را پی میگیرد که بیشتر به کار تحریک عواطف بیاید، اما شخصیتهای شنیتسلر چنین نیستند. آفریدههای او سادهترند و با خود صادقتر. آنان هرگز خود را فریب نمیدهند و همواره در رابطه با احساسات حفظ حداقلی از فاصله را ضروری میدانند.
در مجموع اگر بخواهیم بر یک مضمون به عنوان مهمترین مفهوم تکرارشونده در کار شنیتسلر تاکید ورزیم، آن مفهوم بیشک جنسیت است. منتقدان بسیاری به زبانهای مختلف وسواس شنیتسلر نسبت به امر جنسی را ناشی از فقدان بینش سیاسی او دانستهاند و حتی اشاره کردهاند که تاکید او بر مسایل جنسی ناشی از زندگی در دورانی و شهری است که سیاست در آن دوران رکود را میگذراند. اما این حرف ندیدن دستاورد بزرگ شنیتسلر در پیشنهاد شیوه خلاق و نوآورانهای از نقد ایدئولوژی است. تحلیل موشکافانه شنیتسلر از عشق و جنسیت در پس خود حملهای مستقیم به قلب ایدئولوژی طبقه متوسط است. توقعات تنظیمشده بر اساس تفاوت جنسیتها و روابط نامتعارف جنسی صرف کژتابیهای شخصی نیست، بخشی از تعریف هویت فرد بورژوا نیز هست.
شنیتسلر این عنصر برسازنده و تعیینکننده هویت فرد بورژوا را آماج حملات تند خود قرار میدهد و از این طریق با ایدئولوژی غالب عصر خود درمیافتد. چه بسا عامل خشم بسیاری از منتقدان همعصر شنیتسلر نیز چنین چیزی باشد. او پیکربندیای از امر جنسی را وارد فضای ادبی میکند که از هر لحاظ بیسابقه است. شنیتسلر با انتخاب شخصیتهای میانمایه و عادی به خوبی نشان میدهد فرهنگ از چه طریقی افراد را با تنشان بیگانه میکند، چگونه است که حتی عشقبازی افراد بدل میشود به فعالیتی که در محیط سرمایهداری بیمار اروپایی از هر گناهی زدوده میشود. مسیحیت و یهودیت، دو فرهنگی که شنیتسلر همزمان تجربهشان کرد، هر دو پدرسالارانه و استوار بر احساس گناهاند. شنیتسلر سازگار شدن این دو فرهنگ با سرمایهداری را از طریق تحلیل روابط جنسی فاش میسازد.
آخرین اثر ترجمهشده آرتور شنیتسلر در ایران، رمان کوتاهی به نام «بازی در سپیدهدم» است که به تازگی توسط نشر نیلوفر منتشر شده است. بازی در «سپیدهدم» و «رویا» عنوان دو نوول از این نویسنده است که با ترجمه مترجم مطرح ادبیات آلمان، علیاصغر حداد منتشر شده است. حداد در مقدمه این کتاب درباره «بازی در سپیدهدم» مینویسد: در «بازی در سپیدهدم» شنیتسلر یکبار دیگر به موضوع مورد علاقه خود، برد و باخت، ضرورت و تصادف، آرزو و واقعیت میپردازد. نوول« رویا» مشهورترین و چهبسا پختهترین اثری است که شنیتسلر در آن به روانکاوی شخصیت اثر خود میپردازد. از روی این نوول فیلم مشهور چشمان بازِبسته اثر استنلی کوبریک ساخته شده است. آرتور شنیتسلر نویسنده همدوره زیگموند فروید است و در کلیه آثار او شکلی از تحلیلهایی روانکاوانه دیده میشود.
داگمر لورنز
مسعود صدیقی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست