چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
زندگی
نطفه دو پسر دوقلو بسته شد. پس از گذشت چند هفته دوقلوها اندکی رشد یافتند. آنها با هم در شکم مادرشان میخندیدند و به یکدیگر میگفتند: چه جالب که ما هستیم. چه قدر خوب که زنده ماندیم. آنها هر روز در دنیای خود به گشت و گذار میپرداختند تا این که روزی متوجه بند نافی شدند که به آنها زندگی بخشیده است.
آنها به اتفاق گفتند: چه مادر مهربانی داریم که زندگی خود را با ما شریک شده است. پس از چند ماه آنها فهمیدند که اتفاقاتی در شرف وقوع است. یکی از آنها پرسید: یعنی چه؟ چه میخواهد بشود؟ آن یکی گفت: فکر کنم زندگی ما به پایان رسیده باشد.
اما من دوست دارم همینجا بمانم و برای همیشه زندگی کنم. دوباره پسرک اولی گفت: فکر کنم که چارهای نباشد. اما شاید پس از تولد زندگی دوبارهای باشد. آن یکی دو باره جواب داد: چه میگویی. تا چند دقیقه دیگر بند ناف ما قطع میشود. این پایان راه است.
شاید ما اصلاً مادری نداشتیم و وجود شخصی به نام مادر فقط در ذهنمان بوده است. آیا تو تا به حال مادر را دیدهای؟ پسرک جوابی برای سئوال برادر خود نداشت. سکوتی مملو از ترس سراسر وجود دو برادر را فرا گرفت. سرانجام زمان تولد فرا رسید و آنها از جهان خود خارج شدند و از فرط خوشحالی فریاد زدند و گریستند.
مترجم: آرش میری خانی
منبع: ummah.com
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست