پنجشنبه, ۱۶ اسفند, ۱۴۰۳ / 6 March, 2025
مجله ویستا

بازاندیشی در مرکانتیلیسم


بازاندیشی در مرکانتیلیسم

یکی از فعالان اقتصادی بخش خصوصی وارد دفتر کار یکی از وزرای دولت شده و به وی می گوید نیاز به کمک دارد

یکی از فعالان اقتصادی بخش خصوصی وارد دفتر کار یکی از وزرای دولت شده و به وی می‌گوید نیاز به کمک دارد.

این وزیر باید چه کار کند؟ آیا او را به نوشیدن فنجانی چای دعوت کند و بپرسد از دست دولت چه کاری بر می‌آید و چگونه می‌تواند به وی کمک نماید؟ یا این‌که با توجه به این اصل که دولت نباید اعانه و مساعدت ویژه‌ای به صاحبان کسب‌وکار بنماید او را از دفترش بیرون کند؟

این پرسش یک آزمون روانشناسی رورشاخ برای سیاست‌گذاران و اقتصاددانان محسوب می‌شود. در یک طرف، عاشقان سینه چاک بازار آزاد و اقتصاددانان نئوکلاسیک ایستاده‌اند که معتقد به جدایی کامل دولت از کسب‌وکار روزمره هستند. به نظر این دسته، نقش دولت به ایجاد قواعد و مقررات شفاف محدود می‌شود و پس از آن باید کسب‌وکارها را به حال خود رها کند تا یا غرق شده یا شنا کنند. مقامات دولتی باید مدافع منافع خصوصی به شکل قانونی و از کانال رسمی باشند و هرگز با فعالان اقتصادی بخش خصوصی گرم نگیرند و صمیمی نشوند. همیشه حق با مصرف‌کننده و نه تولیدکننده است.

این نگاه بازتاب‌دهنده سنتی مقدس است که به آدام اسمیت برمی‌گردد و به موجودیت پرافتخار خود در کتب درسی اقتصادی امروز ادامه می‌دهد. آن همچنین دیدگاه مسلط حکمرانی در آمریکا، انگلیس و سایر جوامعی است که در راستای خطوط فکری دو کشور فوق سازماندهی پیدا کرده‌اند- هر چند که اغلب اوقات، عمل واقعی از اصول آرمانی فاصله می‌گیرد.

در طرف دیگر، آنچه ما صنفی‌گرایان یا نئومرکانتیلیست‌ها می‌نامیم ایستاده‌اند؛ کسانی که لازمه عملکرد خوب اقتصاد و هماهنگی اجتماعی را اتحاد بین دولت و کسب‌وکار می‌دانند. در این مدل اقتصادی، نیاز به دولتی است که مشتاقانه به نمایندگان کسب‌وکارها گوش فرا می‌دهد و هر زمان لازم باشد چرخ‌های تجارت را از طریق دادن مشوق‌ها، یارانه‌ها و سایر مزایای مصلحتی و دلبخواهی روغن‌کاری می‌کند. چون سرمایه‌گذاری و اشتغالزایی ضامن شکوفایی و توانگری اقتصاد هستند، هدف سیاست‌های دولتی باید راضی و خرسندساختن تولیدکنندگان باشد. قوانین سفت و سخت و سیاست‌گذاران بیگانه با محیط کسب‌وکار، روحیات کارآفرینی طبقه تجاری را سرکوب و خفه می‌کند.

این نگاه دوم، بازتاب‌دهنده سنت حتی قدیمی‌تری است که به تجربه مرکانتیلیستی در قرن هفدهم بازمی‌گردد. مرکانتیلیست‌ها معتقد به دخالت و نقش فعال دولت در اقتصاد بودند- تشویق و ترویج صادرات، جلوگیری از واردات کالاهای ساخته شده و تاسیس انحصارات تجاری که طبقه تولیدکننده و دربار را به یکسان ثروتمند می‌ساخت. این ایده امروزه به شکل روال معمول درآمده صادرات ابرقدرت‌های آسیایی (مهم‌ترین‌شان کشور چین) به حیات خود ادامه می‌دهد.

آدام اسمیت و پیروان وی قطعا در عرصه مبارزه‌اندیشه‌ها بین این دو مدل سرمایه‌داری پیروز شدند. اما واقعیات در میان مردم عادی ماجرای مبهم‌تری را به ما می‌گوید.

پیشتازان رشد اقتصادی چند دهه گذشته- ژاپن در دهه‌های ۱۹۵۰ و ۱۹۶۰، کره جنوبی از دهه ۱۹۶۰ تا دهه ۱۹۸۰ و چین از ابتدای دهه ۱۹۸۰ تاکنون- همگی دولت‌های فعال و مداخله‌گری داشته‌اند که تشریک مساعی نزدیکی با بنگاه‌های بزرگ اقتصادی داشتند. جملگی آنها به ترویج سرمایه‌گذاری و صادرات تهاجمی پرداختند در حالی ‌که جلوی واردات را گرفتند (یا با نگاهی خصمانه به واردات نگاه می‌کردند). چین با در پیش گرفتن سیاست اقتصادی پس‌انداز بالا و مازاد تجاری هنگفت در سال‌های اخیر، تجسمی عینی از تعالیم مرکانتیلیستی است.

مرکانتیلیسم اولیه شایسته بازاندیشی نیز هست. جای تردید است که گسترش زیاد تجارت بین قاره‌ای در قرون شانزدهم و هفدهم میلادی، بدون مشوق‌هایی که دولت‌ها فراهم کردند از قبیل منشور انحصار، امکان‌پذیر بوده است. آن‌طور که بسیاری تاریخ‌نگاران اقتصادی استدلال می‌کنند، شبکه‌های تجاری و سودهایی که مرکانتیلیسم برای انگلستان فراهم ساخت نقش حیاتی در به راه افتادن انقلاب صنعتی کشور در اواسط قرن هجدهم داشت.

هیچ‌کدام از اینها به معنای ایده‌آل بودن رویه‌های مرکانتیلیستی نیست که اثرات زیان‌بار آن به آسانی دیده می‌شود. اختیار و سرنوشت کسب‌وکارها به راحتی در دست دولت‌ها می‌افتد که به جای رشد اقتصادی، منجر به پارتی‌بازی و رانت‌جویی می‌شود.

حتی وقتی دخالت دولت به طرفداری از کسب‌وکار در ابتدای امر موفق بود، طی زمان می‌توانست عمری بیش از فلسفه وجودی و مفیدبودن داشته باشد و متصلب و انعطاف‌ناپذیر شود. دنبال کردن سیاست مازاد تجاری، بالاجبار باعث منازعاتی با شرکای تجاری داشته و کارآمدی سیاست‌های مرکانتیلیستی تا حدی به غیبت سیاست‌های مشابه در جاهای دیگر بستگی داشت.

به علاوه، مرکانتیلیسم یک‌جانبه، تضمینی برای موفقیت نیست. رابطه تجاری چین و آمریکا، که شاید شبیه عقدی به نظر رسد که در آسمان‌ها بسته شده است- به ترتیب بین مدل‌های عاملان مرکانتیلیست و لیبرال- اما با نگاه به گذشته روشن است که آن صرفا به انفجار منجر می‌شود. در نتیجه، چین مجبور خواهد بود تا تغییرات مهمی در راهبرد اقتصادی خویش به عمل آورد. ضرورتی که هنوز خود را برای آن آماده نکرده است.

با این‌حال، دستگاه ذهنی مرکانتیلیست، برخی مزایای مهم برای سیاستمداران فراهم می‌کند: بازخورد بهتر درباره محدودیت‌ها و فرصت‌های پیش روی فعالیت اقتصادی خصوصی و توانایی ایجاد حس رویای ملی در حول اهداف اقتصادی. اینها چیزهایی است که لیبرال‌ها می‌توانند از آن بیاموزند.

حقیقتا، ناتوانی در دیدن مزایای روابط نزدیک دولت- بنگاه‌ها، نقطه کور لیبرالیسم اقتصادی مدرن است. دقیقا نگاه کنید چگونه تحقیق درباره علل بحران مالی که فهم متعارف جاری آمریکا سخت درگیر آن است، اتهام را مستقیما متوجه روابط نزدیکی می‌داند که بین سیاست‌گذاران و صنعت مالی در دهه‌های اخیر توسعه پیدا کرد. برای لیبرال‌های کتاب درسی، دولت باید فاصله‌اش را با صاحبان کسب‌وکار حفظ نماید و فقط به شکل نگهبان افلاطونی حق حاکمیت مصرف‌کننده عمل نماید.

اما مشکل این نیست که دولت خیلی زیاد به وال‌استریت گوش کرد؛ بلکه مشکل اینجاست که دولت به‌اندازه کافی به مین‌استریت گوش نکرد یعنی آن‌جایی که تولیدکنندگان واقعی و نوآوران بودند.

این‌گونه است که چگونه تئوری‌های اقتصادی آزمون پس نداده درباره بازارهای کارآ و خودتنظیمی اقتصاد توانستند جای عقل سلیم را بگیرند و به این ترتیب تشکل‌های مالی بر اوضاع مسلط شدند در حالی که هر کسی دیگر، از جمله دولت‌ها به حال خود رها شدند تا اوضاع به حال اول برگردد.

دنی رودریک

دنی رودریک استاد علوم سیاسی در مدرسه دولت جان اف کندی دانشگاه‌هاروارد، نخستین دریافت‌کننده جایزه البرت هیرشمن از شورای تحقیق علوم اجتماعی است. آخرین کتاب وی «یک اقتصاد با دستورالعمل‌های بسیار: جهانی‌شدن، نهادها و رشد اقتصادی» نام دارد.

مترجم: جعفر خیرخواهان

منبع: پروجکت سیندیکیت