سه شنبه, ۱۴ اسفند, ۱۴۰۳ / 4 March, 2025
دهن بین

مهری جلوی آیینه رفت، آیینه قدی بلندی روی دیوار پذیرایی بود، گوشه لباسش را گرفت و کمی چرخید، عقب و جلو رفت و با دقت به آن نگاه کرد.
- تو میگی خوبه؟
این را جوری از مهین پرسید که انگار دوست داشت بگوید آره خیلی خوبه، بهت میاد!
مهین؛ خواهرش چهار سالی از مهری کوچکتر بود، از وقتی مهری ازدواج کرده بود رابطه بهتری با هم داشتند، پیش از آن بیشتر با هم کلکل میکردند، حالا دو سالی بود که مهری ازدواج کرده بود و مهین هر وقت فرصت میکرد فوری پیش او میآمد، از وقتی هم دانشگاه قبول شده بود و به تبریز رفته بود بیشتر دلش برای او تنگ میشد. با دقت به او نگاه کرد و گفت:
- خوبه! اما به نظر من یه خورده یقهاش پهنه، آخه تو صورتت لاغر و کشیده است، بهت نمیاد، تو اینطور فکر نمیکنی؟
مهری کمی دستپاچه شد، وقتی کسی به وسایل او ایرادی میگرفت زود به هم میریخت، برای همین فوری گفت:
- راست میگی؟
این اولین بار نبود که او تحت تاثیر حرف دیگران قرار میگرفت، فوری لباسش را عوض کرد و گفت:
- میدم خیاط از نو برام بدوزه، راست میگی یقهاش خیلی پهن شده. الان حوصله داری با هم بریم پیشش؟
- آره بریم.
چند دقیقه بعد او و مهین پیش سمیه خانم بودند، زنی پنجاه و شش ساله که وقتی حرف میزد از بالای عینکش به مشتری نگاه میکرد، همانطور که نشسته بود و نخ را از توی سوزن رد میکرد، سرش را خم کرد و پایش را روی پدال چرخ فشار داد، صدای یکنواخت چرخ آنقدر بلند نبود که صدا به صدا نرسد.گفت:
- خانم جعفرپور! شما خودتون اون موقع فرمودید که یقهاش پهن باشه، یادتونه بهتون گفتم به این اندازه یقه پهنه، گفتید نه الان مد شده؟
- آره اما الان رفتم خونه دیدم خیلی پهنه، من صورتم لاغره بهم نمیاد.
سمیه خانم با بی حوصلگی از جایش بلند شد و در حالیکه زیر لب غرغر میکرد و میگفت:
- قربونت برم، من اگه قرار باشه واسه هر مشتری این همه وقت بذارم و هر لباس رو چهار بار بدوزم اموراتم نمیگذره، دفعه قبل آوردید گفتید خیلی بلنده، برات کوتاه کردم، روز بعدش گفتی از کمر گشاده براتون تنگش کردم، والا شما هم جای من باشید حوصله تون سر میره، به خدا اینجور درست نیست.
مهری حرف نمیزد، سمیه خانم، حق داشت اما دست خودش نبود. سمیه خانم خط کش را گذاشت روی یقه و با صابون سفیدش خطی کشید و گفت اینقدر خوبه؟ ببین خوب دقت کن، اندازاش خوبه؟
چشمهایش را از بالای عینک درشت کرد و گفت:
- منو میبخشید ولی فردا اینو نیارید بگید یقهاش باریک شده!
مهری نگاهی به مهین کرد.
- به نظرت خوبه؟
مهری سرش رو تکان داد و مهری هم گفت:
- آره سمیه خانم، دستتون درد نکنه، اینو بذارید به حساب تعمیرات از خجالتتون در میام.
- بحث هزینهاش نیست خانوم من! شما ماشاا... تحصیلکرده و با کمالاتید، نباید چشمتون به دهن مردم باشه، ببینید من کارم اینه، روز اول که اومدید و لباسو پرو کردید گفتید همون چیزیه که میخواستید ولی الان سه باره که این لباس رو میارید و هر دفعه یه نفر تازه باهاتونه که نظر اون رو میپرسید.
رویش را برگرداند طرف مهین و گفت:
- ناراحت نشید خانم قصدم جسارت به شما نیست، واسه خودشون میگم. بالاخره هر آدمی یه نظری داره، یکی میگه لباس تنگه، یکی دیگه میگه گشاده و به تن زار میزنه، یکی میگه آستینش بلنده و میافته رو انگشته، یکی دیگه میگه چرا کوتاهه... من کارم اینه، خیلی از این چیزا دیدم ولی از شما بعیده خانوم.فردا عصر میتونید بیایید واسه لباستون، آماده میشه.
مهری تشکر کرد و بیرون آمد. توی ذهنش حرفهای سمیه خانم میچرخید.
- تو چی میگی مهین؟ راست میگه سمیه خانم؟
مهری ساکت بود، دلش نمیخواست این بحث را باز کند، پیچیدند توی بازار، به عادت همیشگی جلوی هر مغازه و ویترینی پا سست میکردند و به لباسها و کیف و کفشهایی که توی مغازه بود نگاهی میانداختند، بعضی اوقات هم بدون اینکه قصد خرید داشته باشند قیمتی میپرسیدند و از مغازه بیرون میآمدند.
- مهین! یه نیگا بنداز به اون کفشه؟خوش پاست نه؟
- بریم تو ببینیمش.
وارد مغازه شدند، پسر جوانی که انگار سرش را توی طشت ژل شسته بود از روی صندلی بلند شد و همانطوری که به آنها تندتند خوشامد میگفت بدون اینکه به موبایلش نگاه کند با انگشتانش در حال نوشتن اس ام اس بود.
- خوش اومدید، در خدمتتونم، امری داشتین؟ مدلهامون تازه است، واسه پاییزه، فروش فصلمونه، شما انتخاب کنین و ..
یکریز حرف میزد. مهری گفت:
- کد ۵۵۴ رو میخوام، همون کتونیه که زیرهاش قهوهایه.
- چه شمارهای؟
- ۳۸ یا ۳۹ باشه خوبه.
پسر، چابک و فرز از جایش بلند شد و مثل کتابداری که جای همه کتابهایش را در کتابخانه از حفظ است، دستش را دراز کرد و از داخل قفسه، کارتن مشکی رنگی را بیرون آورد و همانطور که داشت کفشها را از داخل آن بیرون میآورد، گفت:
- بهتون تبریک میگم، خیلی خوشسلیقه هستید، اینا مدلش ایتالیاییه، تو ترکیه دوخته میشن، هر کی برده راضی بوده، الان دو، سه جفت بیشتر ازش نمونده، سفارش دادیم باز بیارن واسهمون، ولی مثل اینکه دیگه وارد نمیکنن، مهری کفش را گرفت و نشست روی صندلی کوچکی که گوشه مغازه بود، کفش را پایش کرد.
- یه خورده گشاده!
- نه خانم! شما بنداش رو ببندید، مشکلی نداره، کتونی باید راحت باشه به پا.
مهری بندها را بست و کمی پایش را تکان داد. مهین به او نزدیک شد و با صدای آرامی گفت:
- اگه گشاده خب نخر، کتونی جا باز میکنه گشادتر میشه! مجبور که نیستی.
- آخه خوشم اومده ازش، ندیدی چی گفت پسره؟ میگه مدلش ایتالیاییه، ازش نمونده، الان خیلی وقته دنبال یه کتونی خوشپا میگردم واسه پاییز، میخوام هوا که بهتر شد برم پیادهروی، تازه بهم هم میاد.
مهین مثل آدمی که کلافه شده باشد، گفت:
- کی گفت بهت میاد؟ اون پسره؟ اون واسه فروش خودش میگه، تو چقدر سادهای، تازه ببین تو قفسهاش پره از این مدل کفش، کارتن مشکیها رو نگاه کن، اصلا هم بهت نمیاد، خیلی پات رو بزرگ نشون میده، کتونی باید بچسبه به پا، مگه نمیگی واسه پیادهروی نمیخوای؟ خب این اصلا کتونی خوبی نیست.
مهری دوباره نگاهی به کفش انداخت، انگار حق با مهین بود. کفش را درآورد و گفت:
- ممنونم آقا! یه دور میزنیم مزاحمتون میشیم.
فروشنده به تجربه میدانست که این جمله «یه دور میزنیم مزاحمتون میشیم» که مشتریها میگویند معنایش این است که از شما خرید نمیکنیم! برای همین تند و تیز گفت:
- نگران قیمتش نباشین، شما بپسندید، تخفیفش با من! بهتون قول میدم همه بازار رو بگردین مثل این کتونی گیرتون نمیاد. میخواین یه شماره کوچکترشرو بهتون بدم؟ مدلای دیگه چی؟ یه نگاه دیگه به ویترین بندازید، حتما باب سلیقتون پیدا میکنین. مغازه خودتونه!
مهین، آرام و بدون اینکه فروشنده چیزی ببیند آرام گوشه مانتوی مهری را کشید .
- ممنونم، حالا یه چرخ میزنیم. ببخشید وقتتون رو گرفتیم.
سیامک کلید را توی قفل چرخاند و در را باز کرد، بعد از یک ماموریت کاری از شمال میآمد، خسته بود، هوای شرجی این روزهای شمال او را از تک و تاب انداخته بود، مهری جلو آمد و با لبخند گفت:
- خوش اومدی، خسته نباشی.
سیامک جواب سلامش را داد ولی نگاهش گیر کرده بود روی فرش تازه و کرم رنگی که وسط اتاق پهن شده بود. مهری متوجه شد و با خنده گفت:
- خوشت اومد نه؟ میدونستم ببینی از رنگ و طرحش، خوشت میاد نبودی گفتم سورپریزت کنم!
سیامک با تعجب گفت:
- اینو خریدی؟ فرش قبلی رو چیکار کردی؟
- فروختمش به سمساری!
سیامک نشست، حتی رغبت نکرد لباسهایش را از تنش دربیاورد، خم شد و دستی به فرش کشید و گوشهاش را نگاه کرد.
- اینکه ماشینیه! چرا این کار رو کردی؟ اون فرش رو چند فروختی؟
مهری جا خورده بود، فکر میکرد سیامک بیاید و ببیند، خوشحال میشود. برای همین با کمی نگرانی گفت:
- چیه چی شده؟ اینکه بیشتر به مبلها و پردهها میاد! ؟فروختمش یک میلیون!
مهران با عصبانیت گفت:
- یه میلیون؟ اون دستباف بود، خبر داشتی براش سه میلیون داده بودم! کی اینو گفته که رنگ این فرش به مبل و پردهها میاد؟ باز هم سمانه خانم فرمودن؟ یا شهناز خانم، اظهار فضل فرمودن؟
مهری سرش را انداخته بود پایین. اما سیامک عصبانی بود و برای همین ادامه داد...
- بحث پولش نیست خانوم! دیگه داره حالم از این تغییرات دم به دم به هم میخوره، یه روز میخوای کابینت آشپزخانه عوض شه چون افسانه خواهر من گفته، رنگ کابینتها به کاشیها نمیخوره، فرداش سرویس طلایی که برات کادو گرفتم رو میبری میفروشی چون تو عروسی بهت گفتن، الان طلای نگیندار مد شده، فرداش..... مهری میخوای دست از این دهنبینی برداری؟! بچه که نیستی، هر روز یه داستان تازه کوک میکنی، به خدا من یکی دیگه کلافه شدم.
حق با سیامک بود، این بار هم تقصیر مهشید؛ دختر عمویش بود، از بس توی این دو روز گفته بود که رنگ مبلها و پردهها روشنه و به فرش نمیخوره و آدم دلش میگیره، و فرش تیره است و با او ست نیست و الان فرشهای ماشینی با طرحهای خوب مد شده و... آنقدر گفته بود که مهری توی این دو هفتهای که سیامک نبود از راه رفتن روی فرش حالش به هم میخورد، همهاش احساس میکرد فرش پر از لکه است و او نمیبیند، برای همین با مشورت مهشید رفته بود و سمسار آورده بود و فرش را فروخته بود و باز با مشورت مهشید این فرش را خرید... احساس بدی داشت، دوست نداشت بعد از دو هفته که سیامک به خانه میآید، از کاری که کرده دلخور شود برای همین با صدای شکستهای گفت:
- عذر میخوام سیامک! مهشید سمسار رو میشناسه، میرم ازش پس میگیرم!
- لازم نکرده مهری! تموم شد رفت پی کارش، معلوم نیست الان اون فرش دست کیه به جای این کارا، یه تجدیدنظر تو رفتارت بکن، بابا تو الان ۲۶ سالته، بچه که نیستی، رفتی دانشگاه، سرت هم تو کتاب و کامپیوتره، تعجب میکنم چطور عقلت رو میدی دست این و اون، ازت خواهش میکنم این رفتارتو ترک کن.الان ده باره ما سر این موضوع با هم جدل میکنیم، بسه دیگه!
مهری عذاب وجدان داشت، سرش را انداخت پایین و گفت:
- راس میگی سیا! الان چند وقتیه خودم هم فهمیدم این کارم درست نیست، ازت عذر میخوام.
سیامک از جایش بلند شد و گفت:
- من از فرش ناراحت نیستم، از این میترسم فردا یکی بهت بگه سیامک داره چاق میشه، داره کچل میشه! فرداش بیای منو طلاق بدی!!
این جمله آخر رو با لحنی گفت که بوی آشتی میداد.
شام آماده است.
● فرهنگ آپارتماننشینی
همه ما شهرنشینان، به ویژه ساکنان کلانشهرها، هر روز شاهد این واقعیت هستیم که «زندگی در شهر» درکل با شتاب، ازدحام و انواع مشغلهها عجین است. زندگی شهری به طور فراگیر با «تراکم» همراه است، اما این شهر هنگامی جایی برای زندگی میشود که: شناخت و رعایت قواعد زندگی، مشارکت و همکاری جمعی در آن به رفتار طبیعی و عادی تبدیل شود. یکی از موارد زندگی شهری «آپارتماننشینی» است که همان بحث تراکم فردی میباشد. آپارتماننشینی در جهان و ایران، سابقه طولانی ندارد، اما سرعت رشد و گسترش آن بسیار زیاد بوده و با توجه به روند رو به رشد پدیده آپارتماننشینی که ظاهرا اجتنابناپذیر است چارهای جز اصلاح و گسترش فرهنگ صحیح زندگی در آپارتمان وجود ندارد.
ما با همکاری سازمان فرهنگی هنری شهرداری تهران معاونت فرهنگی میخواهیم درباره آپارتماننشینی و فرهنگ آن در هر شماره برایتان بنویسیم.
● مشکلات آپارتماننشینی
در گذشته مردم در خانههای مستقل که حیاط داشت، زندگی میکردند و به راحتی میتوانستند آن گونه که میخواهند زندگی کنند. آنها قادر بودند با صدای بلند حرف زده و در صورت تمایل در هر زمانی، رفت و آمد کنند؛ بچهها هم آزاد بودند با صدای بلند فریاد بزنند و بازی کنند. این کارها کمتر زیانی به دیگران وارد میکرد؛ در حالی که در زندگی آپارتماننشینی به دلیل فشردگی مکانی نباید تنها به خودت فکر کنی؛ بنابراین همنوایی، همسویی و همگرایی با دیگران، انعطافپذیری در محیط جدید، تحمل، خویشتنداری و احترام به حقوق دیگران که جزئی از ضرورتهای زندگی آپارتماننشینی است نیازمند تکرار، تمرین و ممارست است تا در زمره عادات روزانه قرار گرفته و در نهایت تبدیل به فرهنگ شود. خیلی از اختلافات و تنشها در زندگی آپارتمانی به دلیل نبود سابقه زندگی جمعی است. حال این سوال مطرح میشود که مشکلات آپارتماننشینی کدامها هستند؟ و چگونه پیش میآیند؟
یکی از مشکلات عمده آپارتماننشینی، تفاوت فرهنگی ساکنین آنهاست. معمولا ساکنین مجتمعهای مسکونی در سالهای اولیه به زندگی غیرجمعی انس داشته، هنوز به شرایط زندگی جدید عادت نکردهاند. تصور کنید خانوادهای را که تا چندی پیش، فرش خانهاش را درحیاط با فضای باز میشسته و حالا بخواهد همین کار را در پارکینگ آپارتمان یا پشتبام انجام دهد؛ حال آنکه این اعمال با زندگی آپارتماننشینی سازگار نیست و برای دیگر ساکنین که به شیوه جدید انس گرفتهاند، غیرقابل تحمل به نظر میرسد.
پدیده آپارتماننشینی ویژگیهای اجتماعی خاص خود را دارد. افرادی که در کنار هم و با فاصله یک دیوار از هم زندگی میکنند؛ اما با هم غریبه هستند؛ صدای یکدیگر را از پشت دیوارهای نازک میشنوند ولی از حال و روز هم بیخبرند، آنها به لحاظ مکانی بسیار نزدیک ولی از نظر عاطفی از هم دورند.
یکی دیگر از مشکلات آپارتماننشینها، تغییر مکرر همسایهها است. اقشار کم درآمد اجارهنشین که هر سال ناگزیر به تغییر مکان هستند نمیتوانند ارتباط مستمری را با همسایگان خود ایجاد کنند و در نتیجه مشکلاتی همچون انزوا، نبود ارتباط عاطفی و افسردگی همواره فرزندان آنها را تهدید میکند. فضای فیزیکی آپارتمانها، اجازه مهمانیهای بزرگ و مکرر را به افراد نمیدهد، چرا که رفت و آمد زیاد به دلیل سلب آسایش از همسایگان، مناسب نیست و ساکنان معمولا مجبورند که مهمانیها و مراسم ویژه خود را در خاج از منزل برگزار کنند. البته محدودیت معاشرتها ممکن است از بار هزینه خانوادهها بکاهد، اما در عین حال موجب کاهش میزان روابط دوستانه و خانوادگی میشود.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست