چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
علامه مشهوری که الک دولک بازی می کرد
۷۳ سال زندگی و بیش از ۸۰ عنوان کتاب. این خلاصه عمر مردی است که در ۲۳ سالگی به درجه اجتهاد رسید و «علامه» لقب گرفت. علامه جعفری فیلسوف و مولوی شناس خوش ذوقی بود که تا ۲۵آبان ماه ۱۳۷۷ که چشم از دنیا بست، طرفداران زیادی در کرسی های علمی و فلسفی دنیا پیدا کرده بود و شاگردانی از یونان و عراق و ژاپن داشت.
آنهایی که از نزدیک با علامه جعفری آشنا بودند، شخصیت علمی و خانوادگی علامه را از هم جدا می کردند. علامه جعفری برای آنها در کتابخانه «علامه» بود، در سفرهای خارجی «شیخ» و در خانه پدری که می شد با او الک دولک و توپ بازی کرد.
● بانوی کمسوادی که همسرش را علامه کرد
فرزند علامه جعفری رابطه پدر و مادرش را این طور تعریف می کند: «پدرم وقتی از کتابخانه شان وارد اندرونی خانه می شدند دقیقا هم سطح خانواده بودند. مرحوم مادرم سواد چندانی نداشت، ولی زن بسیار با معرفتی بود و پدرم ایشان را بسیار دوست داشتند. علامه پی برده بود که باید شخصیت علمی بیرون را با جایگاهش در داخل خانه تفکیک دهد. بنابراین ما شخصیت علمی استاد را در داخل خانه ملاحظه نمی کردیم؛ با بچه هایش بگو بخند داشت، با ما گردش می رفت و وقتی کوچک بودیم، با ایشان الک دولک و توپ بازی می کردیم و در داخل خانه به معنای واقعی پدر بودند اما وقتی طبقه بالا در کتابخانه شان بودند، مستمر درگیر فعالیتهای علمی می شدند.
علامه معتقد بودند، خانواده خصوصا زن در موفقیت هر شخصی خیلی موثر است، علیرغم اینکه مادرم، سواد چندانی نداشت ولی از معرفت بالایی برخوردار بود و این را فهمیده بود که کارهای فکری و خدمات علمی و اجتماعی ایشان برای مردم مفید است و او به عنوان یک زن باید بستر زندگی را چنان فراهم کند که دغدغه خاطری نداشته باشد؛ بنابراین فشار ما بچه ها و رتق و فتق امور خانه بر دوش مادرم بود؛ وقتی علامه این فداکاری ها را میدیدند مجذوب او می شدند.»
● محبوبترین فرزندش «وزیر» بود
علامه جعفری دختری داشت که در سن ۳۸سالگی به علت ابتلا به سرطان از دنیا رفت. دختری که محبوب تر از بقیه فرزندان بود و به او لقب «وزیر» داده بود. پسر علامه جعفری درباره مراسم تدفین خواهر خود میگوید: «تصمیم بر این شد که مراسم تشییع را یک روز به تاخیر بیندازیم تا بستگان و آشنایانی که در شهرستان هستند بتوانند حضور داشته باشند، علامه همان روز ۱۰ صبح در دانشگاه امام صادق(ع) سخنرانی داشتند و چیزی به ساعت سخنرانیشان نمانده بود، گفتند حالا که تشییع برای فردا موکول شده است تا شما مشغول کار مقدمات هستید، من بروم سخنرانی را انجام بدهم و برگردم. با اینکه از مرگ ایشان خیلی متاثر بودند، جلسه سخنرانیشان را ترک نکردند و پس از پایان جلسه در پاسخ به اصرار دانشجویان برای ادامه جلسه، اظهار کرده بودند که مصیبتی بر ایشان پیش آمده و دخترشان وفات کرده است.»
● برای شهادت کسی دعا نمی کنم
در طول جنگ از رزمنده هایی که عازم جبهه بودند به صورت دسته های۵۰-۶۰ نفری می آمدند تا علامه برایشان صحبت کند. در یکی از این ملاقات ها، عده ای از رزمندگان خواستند علامه برای شهادت آنها دعا کند. علامه گفت: «من ابدا چنین دعایی نمی کنم و در جواب اظهار تعجب رزمندگان پاسخ دادند که شما وظیفه تان در جنگ این است که جانتان را حفظ کنید و اگر شهادت هم نصیبتان شد خوش آمد، ولی حفظ حیات برای همه واجب است.»
● قالی را از دزد خرید
روزی علامه جعفری در زمان بازگشت به منزل متوجه شد که دزدی از منزل ایشان فرشی برداشته و می برد. دزد را تعقیب کرد و در سرای بوعلی بازار تهران، دید که دزد مشغول فروختن قالی است. به حجره رفت و با پیشنهادی که هم به نفع حجره دار بود و هم دزد، قالی را خرید. ولی شرط کرد که فروشنده قالی آن را تا منزل برایش حمل کند. وقتی دزد به منزل استاد رسید، دستپاچه شد و از علامه معذرت خواست. علامه بدون آن که به رویش بیاورد گفت: «من که ندیدم تو از خانه من فرش را دزدیده باشی. من فقط قالی را از تو خریده ام.»
● لبخندی زدند و چشمانشان را بستند
دکتر غلامرضا جعفری، فرزند علامه جعفری خاطرهای را از ایشان در کتاب «امام حسین (ع) فرهنگ پیشرو انسانیت» نقل کرده و از آخرین ساعات عمر علامه جعفری نوشته است که: «چون علامه دچار سکته مغزی شده بود و قدرت تکلم نداشت در آخرین لحظه های عمرشان با ایما و اشاره از من می خواستند که چیزی را بر ایشان بیاورم ولی من هر چه تلاش می کردم نمی فهمیدم که ایشان چه خواسته ای دارند، یک پارچه سبزی بود که یکی از دوستان علامه چند ماه قبل از کربلا آورده بود و به ضریح مطهر امام حسین (ع) متبرک شده بود.
من متوجه شدم که علامه آن پارچه را می خواهند به سرعت از بیمارستان خارج شدم تا آن پارچه سبز را بیاورم رفت و برگشت حدود یک ساعت طول کشید و من وقتی به بیمارستان رسیدم ایشان، تمام کرده بودند و دکتر ها پارچه سفیدی را به سرش کشیده بودند، از اینکه نتوانسته بودم این خواسته استاد را به موقع اجابت کنم خیلی متاثر شدم پارچه سفید را کنار زدم و پارچه متبرک شده را روی صورت علامه گذاشتم؛ در کمال تعجب مشاهد کردم که ایشان چشمانشان را باز کرده و لبخندی زدند و برای ابد چشمانشان را بستند.»
نمایندگی زیمنس ایران فروش PLC S71200/300/400/1500 | درایو …
دریافت خدمات پرستاری در منزل
pameranian.com
پیچ و مهره پارس سهند
خرید بلیط هواپیما
ایران معلمان رهبر انقلاب روز معلم نیکا شاکرمی دولت مجلس شورای اسلامی مجلس بابک زنجانی خلیج فارس دولت سیزدهم حجاب
تهران شهرداری تهران هواشناسی معلم سیل پلیس آموزش و پرورش قوه قضاییه بارش باران سلامت سازمان هواشناسی دستگیری
قیمت دلار خودرو قیمت خودرو دلار ایران خودرو حقوق بازنشستگان سایپا قیمت طلا بانک مرکزی بازار خودرو کارگران تورم
فضای مجازی تلویزیون رادیو سریال سینما دفاع مقدس سینمای ایران موسیقی فیلم تئاتر نون خ رسانه ملی
دانش بنیان
رژیم صهیونیستی اسرائیل آمریکا غزه فلسطین جنگ غزه حماس نوار غزه روسیه عربستان نتانیاهو یمن
استقلال فوتبال پرسپولیس رئال مادرید بایرن مونیخ لیگ قهرمانان اروپا تراکتور سپاهان باشگاه استقلال لیگ برتر ایران لیگ برتر بازی
وزیر ارتباطات تبلیغات اپل پهپاد ناسا نخبگان گوگل آیفون
کبد چرب خواب دیابت کاهش وزن بیماری قلبی ویتامین مسمومیت داروخانه قهوه طول عمر بیماری