جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

نزدیک کودکت بخواب


نزدیک کودکت بخواب

مردی سراسیمه نزد شیوانا آمد و به او گفت: ”استاد! چند روزی است که بدشانسی و بدبیاری بدجوری گریبانم را گرفته است. احساس می‌کنم کاینات با من سر لج افتاده است و دائم جلوی پایم سنگ می‌اندازد. …

مردی سراسیمه نزد شیوانا آمد و به او گفت: ”استاد! چند روزی است که بدشانسی و بدبیاری بدجوری گریبانم را گرفته است. احساس می‌کنم کاینات با من سر لج افتاده است و دائم جلوی پایم سنگ می‌اندازد. می‌ترسم بلائی درمان‌ناپذیر بر سرم نازل شود و آینده‌ای عذاب‌آور نصیبم شود. مرا راهنمائی کن که چه کنم!؟“

شیوانا از او پرسید: ”آیا فرزند کوچکی داری؟“

مرد گفت: ”آری! دو دختر و پسر کوچک دارم که در خانه هستند“.

شیوانا تبسمی کرد و گفت: ”یک هفته همه کارهایت را رها کن و از کنار این بچه‌ها لحظه‌ای جدا نشو! شب‌ها سرت را روی بالش آنها بگذار و بخواب و روزها دست آنها را در دستانت بگیر و به جاهائی که آنها می‌خواهند برو! همه چیز درست می‌شود!“

مرد سراسیمه به منزلش رفت و هفته بعد شاد و سرحال نزد شیوانا آمد و گفت: ”استاد! آرامش و اطمینان عجیبی بر زندگی‌ام حاکم شده و احساسی غریب از همراهی کاینات تمام وجودم را انباشته است. چگونه چنین جیزی ممکن است؟“

شیوانا پاسخ داد: ”مهم نیست که بزرگترها چگونه‌اند. کاینات چتر حمایتی‌اش را حتی برای یک لحظه از روی سر کودکان و اشخاص مظلوم و بی‌پناه برنمی‌دارد. تو در این یک هفته خودت را زیر چتر حمایتی کودکانت قرار دادی و در این فرصت مصیبت‌ها بدون اینکه تو را پیدا کنند از کنارت گذشتند و رفتند و خود کاینات بی‌آنکه تو آگاه شوی برای دور ساختن این مصیبت‌ها راه چاره‌ای ساخت و تیرهای عذاب به سمتی دیگر منحرف شدند. اگر بزرگترها می‌دانستند که کودکانشان چه نیروی حمایتی بزرگی را بالای سر خود دارند حتی برای لحظه‌ای آنها را از خود دور نمی‌ساختند“.