پنجشنبه, ۱۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 6 February, 2025
مجله ویستا

شاخ عشق اندر ازل بین بیخ عشق اندر ابد


از نظر مولانا جهان و هستی و نیستی به پویایی کاینات بستگی دارد و جهان پیوسته در حال شدن است:
عالم چون آب جوست. بسته نماید ولیک/ می‌رود و می‌رسد نو نو . این از کجاست؟
نو زکجا می‌رسد …

از نظر مولانا جهان و هستی و نیستی به پویایی کاینات بستگی دارد و جهان پیوسته در حال شدن است:

عالم چون آب جوست. بسته نماید ولیک/ می‌رود و می‌رسد نو نو . این از کجاست؟

نو زکجا می‌رسد . کهنه کجا می‌رود/ گر نه ورای نظر عالم بی‌منتهاست؟

جهانی که در عین هستی پای در نیستی دارد و این هستی و نیستی است که جهان را می‌سازد :

هله تا دویی نباشد کهن و نویی نباشد/ که در این مقام عشرت من از آن جمع فردم

جهان و جان جهان از یکدیگر جدا نیستند، بلکه جان جهان در جهان سریان دارد و بیرون از جهان نیست و انسان در نقطه‌ای ایستاده که هر دو را حس می‌کند . انسان جلوه‌گاه زیباترین صورت (مطلق) است، مرحله ها از حد خاک گذرانده تا به اینجا رسیده و از این هم فراتر تواند رفت:

به مقام خاک بودی . سفر نهان نمودی/ چو به آدمی رسیدی هله تا به این نپایی

و وجود او به خاطر (آن) ازلی او ارزشمند است :

مرده گردد شخص چون بی جان شود/ خر شود چون جان او بی (آن) شود

عشق به عنوان قوه محرکه‌ی همه کاینات که در همه اجزای هستی ساری و جاری است، یکی از اصلی‌ترین درون‌مایه‌های فکری مولانا است :

اگر این آسمان عاشق نبودی/ نبودی سینه ی او را صفایی

وگر خورشید هم عاشق نبودی/ نبودی در جمال او ضیایی

زمین و کوه اگر نه عاشقندی/ نرستی از دل هردو گیایی

اگر دریا ز عشق آگه نبودی / قراری داشتی آخر به جایی

و او عشق را همچون عالم بی آغاز و انجام می‌داند: شاخ عشق اندر ازل بین بیخ عشق اندر ابد