دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

عصیان علیه روزمرگی


عصیان علیه روزمرگی

فروغ و پنه لوپه

«پنه‌لوپه»، همسر اولیس در «ادیسه»ی هومر است. او سال‌ها به خاطره همسر خویش وفادار ماند و حاضر به ازدواج مجدد نبود. چون خواستگاران او را ناگزیر کردند که از میان آنها یکی را برگزیند پنه‌لوپه از آنان خواست تا به او مهلت دهند تا پارچه‌ای را که می‌بافد به پایان رساند، از آن پس کار او این بود که هرچه را که روز می‌بافد شب از هم بگشاید. جهان یونانی از میان تمام فضایل تنها دو فضیلت را به پنه‌لوپه می‌دهد:‌ وفاداری و بردباری. این دو فضیلت همان چیزی است که به کار می‌آید تا ۲۰سال تمام به انتظار اولیس بماند. وفاداری و بردباری ازجمله ویژگی‌های زندگی روزمره است زیرا تکرار مدام روزمرگی را قابل تحمل می‌سازد. زندگی روزمره، فروغ را به تامل وامی‌دارد. فروغ این روزمرگی را در زندگی محدود شهری در خیابان، مدرسه، خانه و ... نشان می‌دهد.

«زندگی شاید/ یک خیابان دراز است که هرروز زنی با زنبیل از آن می‌گذرد / زندگی شاید / ریسمانی است که مردی با آن خود را از شاخه می‌آویزد / زندگی شاید / طفلی است که از مدرسه برمی‌گردد»۱

روزمره‌بودن از آن‌رو در شعرهای فروغ دیده می‌شود که او دیگر خود را روزمره نمی‌بیند و به «تولدی دیگر» می‌اندیشد، در این شرایط فروغ با فاصله به جهان روزمره می‌نگرد و خود را در آن غریبه می‌بیند، غریبگی در جهان باعث شگفتی می‌شود و در این حالت نوعی احساس بی‌خانمانی آدمی را فرامی‌گیرد و به شاعر حس بیگانگی به جهان روزمره می‌دهد، این حس آغاز کشف دوباره جهان است. در اینجا شاعر خود را سرزنش می‌کند که چرا زودتر پی به این دو جهان متفاوت نبرده است. «میان پنجره و دیدن / همیشه فاصله‌ایست / چرا نگاه نکردم؟»۲

در این شعر فروغ «پنجره را به‌معنای نگاه‌کردن یا تامل‌ورزیدن به کار می‌برد و دیدن را در مفهوم گشودگی که ناشی از گشودگی ناگزیر چشم است»۳ به این‌سان فروغ میان «نگاه‌کردن»‌و «دیدن» تفاوت قایل می‌شود؛ تفاوتی عظیم که به اندازه تفاوت میان دو جهان متفاوت است - جهان روزمره که از آن پنه‌لوپه است و جهان کشف چیزهای نو که از آن اولیس است- تنها بعد از کشف جهان تازه است که دیگر آن تجربه‌های عقیم گذشته از دیار خیالی عروسک‌ها به کار فروغ نمی‌آید، گو اینکه شاعر نقطه شروع خود را همان دنیای خیالی و رمانتیک‌وار عروسک‌ها به حساب می‌آورد.

«من از دیار عروسک‌ها می‌آیم/ از زیر سایه‌های درختان کاغذی/ در باغ یک کتاب مصور/ از فصل‌های خشک تجربه‌های عقیم دوستی و عشق/ در کوچه‌های خاکی معصومیت»۴ فروغ بعد از عبور از «فصل‌های خشک تجربه‌های عقیم دوستی و عشق» برخلاف پنه‌لوپه به عنصر نفی می‌رسد. این نفی او را به «عصیان» علیه روزمرگی می‌کشاند. این عصیان همچون شوکی در لحظه‌ای معین به او وارد می‌شود تا او را به تامل وادار کند. شوک به‌لحاظ سمبلیک آن هنگام وارد می‌شود که ساعت در لحظه زمان چهار، چهاربار نواختن می‌گیرد، تنها بعد از آن است که «نگاه‌کردن» شاعر آغاز می‌شود. «و من نگاه نکردم/ تا آن زمان که پنجره‌ ساعت/ گشوده شد و آن قناری غمگین چهاربار نواخت/ چهاربار نواخت»۵ در اینجا شوک، شوک عبور از روزمرگی زندگی او را به یکباره تغییر می‌دهد، دیگر رویاهای گذشته به‌کار نمی‌آیند و «آرمانی کردن گذشته» خوابی ساده‌لوحانه به‌نظر می‌رسد. شاعر در آستانه «تولدی دیگر» تنها به یک پنجره نیاز دارد تا با نگاه‌کردن به آگاهی برسد. «یک پنجره برای من کافیست/ یک پنجره به لحظه‌ای آگاهی و نگاه و سکوت»۶ با آگاهی، نگاه و سکوت یعنی با تامل‌ورزیدن است که روزمرگی چهره خسته و تکراری خود را بار دیگر برای شاعر نمایان می‌سازد.

«جنازه‌های خوشبخت/ جنازه‌های ملول/ جنازه‌های ساکت متفکر/ جنازه‌های خوش‌برخورد، خوش‌پوش، خوش‌خوراک/ در ایستگاه‌های وقت‌های معین/ و در زمینه‌ی مشکوک نورهای موقت/ و شهوت خرید میوه‌های فاسد بیهودگی.../۵۱»۷ روزمرگی اما از نظر شاعر صفت عامه مردم نیست، به بیانی دیگر شاعر خود را در برج عاج قرار نمی‌دهد تا به‌دنبال آن دیگران را در موقعیتی فروتر در نظر گیرد. شاعر گاه روشنفکران را نیز روزمر‌گانی می‌داند که «ناامیدی‌شان آنقدر کوچک است که هر شب در ازدحام میکده گم می‌شود.»۸

خروج از روزمرگی در دو شعر آخر فروغ «تنها صداست که می‌ماند» و «پرنده مردنی است» شدت می‌گیرد و شاعر به طرح این سوال مهم می‌پردازد که «چرا توقف کنم، چرا؟» «آن هم در حالی که پرنده‌ها به جست‌وجوی جانب آبی رفته‌اند.» افق پیش‌رو که تا قبل از این در محدوده تکرار روزمرگی بسته بود اکنون دیگر عمودی است. «افق عمودی است/ افق عمودی است و حرکت: فواره‌وار»۹

به این‌سان شاعر در اندیشه رهایی از روزمرگی از پرنده‌ای یاد می‌کند که به او پرواز را یاد داده بود و او می‌خواهد پرواز را یاد بگیرد تا پیوستن را تحقق بخشد. «پیوستن» در شعر فروغ جایگاه ممتازی دارد زیرا او نهایت تمامی نیروها را پیوستن می‌داند. «نهایت تمامی نیروها پیوستن است، پیوستن»۱۰ اما آشکار است که این وجه ایجابی پیوستن که فروغ آن را به «اصل روشن خورشید» و «ریختن به شعورنور» تعبیر می‌کند ماهیتی مبهم و انتزاعی دارد. از طرفی فروغ می‌خواهد تا کسی او را به «دیگری» (آفتاب) معرفی کند و از طرفی دیگر نام نجات‌دهنده را لو می‌دهد.

«از آینه بپرس/ نام نجات‌دهنده‌ات را»۱۱

ذهن فروغ قبل از هرچیز بر ضد رکود و سکون است که عصیان می‌کند. بنابراین در نهایت این «نفی» است که بروجه «ایجابی» شعر فروغ غلبه می‌کند. به‌نظر می‌رسد اندیشه رهایی در شعر فروغ در اساس چیزی نمی‌تواند باشد جزرهایی از تکرار مکررات و کسالت‌آور روزمرگی.

نادر شهریوری (صدقی)

پی‌نوشت‌ها:

۱- تولدی دیگر از مجموعه تولدی دیگر، شعر زمان،‌حقوقی صص ۵۰-۲۴۹

۲، ۵ و ۷- ایمان بیاوریم از مجموعه «ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد»،‌شعر زمان،‌حقوقی صص ۲۶۶، ۲۶۷، ۲۷۲

۳- عرفان خاکی فروغ، عنایت سمیعی

۴، ۶ و۱۱- پنجره از مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد، زمان،‌حقوقی،‌صص ۲۷۶، ۲۷۷

۸- دلم برای باغچه می‌سوزد از مجموعه ایمان بیاوریم به‌آغاز فصل سرد،‌زمان،‌حقوقی ص ۲۸۳

۹ و ۱۰- تنها صداست که می‌ماند از مجموعه ایمان بیاوریم به آغاز فصل سرد،‌ زمان، حقوقی، صص ۲۹۳، ۲۹۵