چهارشنبه, ۱۷ بهمن, ۱۴۰۳ / 5 February, 2025
بی هویتی تراژیک
بیهویتی هر چند داستان جدیدی برای زندگی تراژیک انسان تنها و مدرن زده امروز نیست و شاید ریشه در سالهای دور مردمان یک سرزمین دارد، اما مهاجرت و نمود عینی این واقعیت تلخ در دنیای امروز سوژه جذابی برای تراژدیهای معاصر و هنر اکثر کشورهای پرجمعیت در حال پیشرفت است که در دهههای اخیر تعداد زیادی از ساکنانشان به امید تجربه زندگی بهتر یا دست یافتن به آزادیهای فردی و حقوق اجتماعی مطلوبتر به صورت کوتاه مدت یا دراز مدت تن به این جابجایی مکانی یا تغییر هویت میدهند،
اما در اکثر موارد این کوچ ناخواسته یا خودخواسته در تقابل با جامعه پیشرفته پیامدهای اجتناب ناپذیری هم دارد و پس از مدتی مهاجر احاطه شده درکهن الگوهای فرهنگی و اجتماعی یک جامعه پدرمحور و سنتگرا، با معضل بیهویتی یا بلاتکلیفی اجتماعی مواجه میشود و به دوگانگی فرهنگی اجتماعی دچار میشود که میتواند تراژدیهای زندگی در دنیای معاصر را عمیقتر رقم زند. از سوی دیگر این سوژه وقتی به عنوان یک آسیب اجتماعی بدون هیچ موضعگیری سلیقهای به چالش کشیده شود و در شرایط کنونی به طور واقع بینانه و بدون قضاوتهای شخصی و با معیارهای از پیش تعریف شده دستمایه یک متن ادبی در داستان نویسی، نمایشنامه نویسی و فیلمنامه نویسی قرار گیرد، میتواند به اثری تأثیرگذار تبدیل شود، به ویژه که این اثر هنری در کشور و دورهای ارائه شود که مهاجرت به عنوان یک معضل اجتماعی در سطح وسیع گسترش در آن یافته باشد.
ایوب آقاخانی نمایشنامهنویسی است که در بیشتر آثارش به هویت و نقش کارکردی آن در بلاتکلیفی و سردرگمی انسان امروز به ویژه مردمان جامعه کنونی ایران توجه خاصی دارد و این موضوع در آخرین نمایشنامه او "جنوب از شمال غربی" که این روزها با کارگرانی خودش در تالار سایه روی صحنه است، به اوج میرسد. او این بار با تأکید و تمرکز بیشتری بر این سوژه به موشکافی و آسیب شناسی این معضل تاریخی و اجتماعی در مواجه با سه نسل میانه، جوان و گذشته میپردازد.
این نمایش با ساختاری اپیزودیک و جداگانه به طرح این موضوع با رویکردی تاریخی و اجتماعی میپردازد. هر سه اپیزود با وجود داشتن داستانهای مشخص، درباره شخصیتهای متفاوت با در ارتباط قرار دادن این شخصیتها با هم به شکل زنجیرهواری به هم مربوط میشوند.
داستان درباره افرادی است که در اوایل انقلاب در شرایط خاصی خودخواسته یا ناخواسته با هویتی تازه تن به مهاجرت از ایران میدهند و شرایط به گونهای رقم میخورد که آنان مجبور میشوند با تن دادن به مرگ تلویحی و مجازی و وانمود کردن به غرق شدن در آب، همه هویت ایرانی خود را به آب بسپارند و با هویتی جدید از مرز خارج شوند و به زندگی جدیدی در اروپا تن دهند و پدر برای یافتن جنازه پسر یا به نوعی هویت از دست رفته اجدادیاش سالهای متمادی به جستجو در آب میپردازد. اپیزود اول و سوم رویداد زندگی دو نفر در دو کشور مختلف را نشان میدهد و اپیزود دوم که در ایران میگذرد، حلقه اتصال این دو زنجیر و رابط هر سه اپیزود است.
احمد یکی از پنج جوان اوایل انقلاب است که با تن دادن به نمایش مرگ مجازی در آب با هویتی تازه از ایران خارج و راهی فرانسه می شود و و امروز پس از ۲۰ سال ماهیت زندگی او در اپیزود اول به نمایش گذاشته میشود. او اکنون در مارسی فرانسه زندگی میکند و در آستانه جدایی از همسر لبنانی تبار خود است و در کشمکشهای کلامی که با همسرش دارد، واقعیت و شرایط زندگی خود را با تماشاگر در میان میگذارد و کنش اصلی نمایش در این اپیزود با تلویزیون و پخش مستندی از ایران شکل می گیرد. احمد مشغول تماشای مستندی درباره پیرمرد اهوازی است که ۲۰ سال است به دنبال جسد پسر غرق شده خود همه آبهای رود کارون را پارو زده و هر بار جسد تازه ای را پیدا میکند که پسرش نیست و تداوم این کار موجب شده که او دیگر از این راه امرار معاش کند و با تحویل اجساد از آب گفته به خانوادههایشان دستمزد بگیرد.
شخصیت احمد نمونه مهاجری است که هنوز پس از ۲۰ سال با معضل بیهویتی درگیر است و هرچند درجوانی توانسته با تن دادن به مرگ دروغی و سپردن هویت خود به آب با هویتی تازه زندگی در کشور دیگری را آغاز کند، اما امروز پس از ۲۰ سال در زمانی که مشغول دیدن فیلم مستند ایرانی است، معضل او به اوج میرسد و تصمیم میگیرد پس از این همه سال سکوت، نارضایتی و بلاتکلیفی سرانجام به شرایط نا بهسامان خود سامانی دهد و در مشاجره با همسرش، این بار مقتدرانه پیروز شود؛ در حالی که پاهای او از بیماری نامشخصی برای ساعتها فلج میشود و احساس تنهایی مرگ آسایی میکند. این تصمیم وقتی شکل جدیتر به خود می گیرد که دختر جوانش تلفنی از ایران پیغام گنگ موفق شدیم را به او میرساند؛ دختری که از ۱۱ سالگی توسط پدر برای ادامه زندگی راهی ایران شده. موفقیت احمد و دخترش چیست؟ سوالی که تماشاگر در این اپیزود با او مواجه میشود و در اپیزود دوم پاسخش را با بازشدن گره اصلی نمایش یعنی پیدا کردن پدر (ریشه ) توسط نوه(دختر احمد) و آگاه کردن پدر بزرگ از زنده بودن پسرش، مییابیم. نسل میانه و نسلی که در جوانی هویت خود را به آب می سپارد، اکنون پس از ۲۰ سال در میانسالی برای رسیدن به واقعیت مطلوب خود مجبور به کشف آن توسط نسل بعدی (فرزندش) میشود و درست در همین جاست که میخواهد به زندگی بیروح و نامطلوبش با همسر لبنانی تبار فرانسوی پایان دهد. در اپیزود اول صحبت از ضعف فرانسوی حرف زدن احمد پس از ۲۰ سال زندگی در فرانسه میشود. چرا احمد پس از این همه سال نمیتواند از عهده بیان برخی جملهها به فرانسوی برآید و ما دقایقی بعد در مییابیم، دقیقا این جملهها، جملههایی است که ریشه در عواطف و زندگی گذشته او دارد؟ پاسخ اینجاست که او هنوز به دنبال کهن الگوها و ریشههای فرهنگی و سنتی خود است و تا نتواند با ماهیت واقعی خود روبرو شود، نمیتواند به دوگانگیهای زندگی خود هم پایان دهد. بنابراین در انتهای اپیزود اول با شنیدن خبر تلفنی دخترش (مواجه با هویت اصلی خود) میتواند به زبان فرانسوی همه حرفهایی که به گفته خودش ۲۰ سال در درونش مانده را به همسرش بیان کند و همسرش با بیان این دیالوگ که "تو گفتن بعضی چیزا، فرانسه تو از من بهتره" وضعیت این موقعیت را کاملا مشخص میکند.
نشانه دیگر که با ظرافت خاصی توسط نویسنده درباره وابستگیهای احمد ریشههای فرهنگی و بومیاش تأکید میکند، بندر مارسی فرانسه محل زندگی اوست، چیزی که میتواند پرسش ذهن یک مخاطب کنجکاو باشد؛ چرا نویسنده مارسی شهری در کنار آب ؟ را برای زندگی چنین شخصیتی انتخاب میکند و پاسخ این است: احمد اهل اهواز است و برای مهاجرت، هویت گذشته خود را به آب کارون میسپارد؛ اما در فرانسه و در مواجه با موقعیت و هویت جدید خود بازهم شهری در کنار آب را برای ادامه زندگی انتخاب میکند و دختر خود را از نوجوانی راهی سرزمین اجدادیش میکند و برای توضیح علت این کار تنها یک بار در پاسخ به پرسشهای مکرر همسرش که مادر مجازی و نه مادر واقعی گیلدا است، میگوید برای دور شدن از خطر اما توضیحی نمیدهد چه خطری؟ نمونههای دیگری از این نشانههای معنایی که بر دوگانگی فرهنگی احمد تأکید دارد در گفتار کلامی احمد در گفتوگو با همسرش که از جامعه دیگری است به خوبی هویدا میشود، مثلا در این دیالوگ: "دوست پسر نه، همکلاسی" . همچنین نویسنده اثر در مواجه آدری (همسر احمد) با احمد بارها در این اپیزود بر این موضوع تأکید میکند که یک ایرانی بیشتر از هر مهاجر دیگری به دنبال هویت خود است و به راحتی نمیتواند از ریشههای فرهنگی و کهن الگوهای تاریخی خود بگذرد.
ایوب آقاخانی نمایشنامهنویسی است که در بیشتر آثارش به هویت و نقش کارکردی آن در بلاتکلیفی و سردرگمی انسان امروز به ویژه مردمان جامعه کنونی ایران توجه خاصی دارد و این موضوع در آخرین نمایشنامه او "جنوب از شمال غربی" که این روزها با کارگرانی خودش در تالار سایه روی صحنه است، به اوج میرسد.
در اپیزود دوم هویت معلق نسل جوان جامعه در مواجه با پیرمردی که با کشف هویت مردگان به دنبال کشف هویت فرزند مفقود الاثر خود است، به چالش کشیده میشود. نسل جوانی که در ایران است؛ همایون پسری که همه خانواده خود را در بمباران جنگ از دست داده و با از دست دادن نسل میانه جامعه به سمت نسل گذشته (پیرمرد) رفته و پیرمرد(بابا قاسم) را مبنای بازیافت هویتی میداند که زیر آوار جنگ از دست داده است. گیلدا دختر احمد که به گفته پدر و با اشارهای کوچک در اپیزود اول برای دور شدن از خطر در ۱۱ سالگی راهی ایران - سرزمین پدری خود- شده و اکنون از طرف پدر مأمور به یافتن پدربزرگ(ریشه و نسب خانوادگی) خود شده و از طریق همکلاسی یا نامزدآیندهاش، همایون، به انجام این مأموریت موفق میشود و پیغام پدرخود را به پدر بزرگ مبنی بر زنده بودن احمد و پایان جستجو برای یافتن جنازه پسر مفقودالاثر میرساند، اما بابا قاسم با روشن شدن موضوع باز هم مصرانه به کار خود ادامه میدهد و میگوید: «به احمد بگو من دنبال تو نمیگشتم. هیچوقت!» و اینجاست که مبحث جستجوی هویت در کارکردی تاریخی، به طور آشکار با مخاطب در میان گذاشته میشود. پدرانی که به دنبال کشف هویت فرزندان خود، هویت خود را جستجو میکنند و تکمیل کننده آن دیالوگ بابا قاسم خطاب به همایون درباره ماهیت واقعی آلوی وحشی است: «این همون قدر آلوی وحشیه که من ماهیگیرم!»!
اپیزود سوم با باز شدن گرههای پایانی نمایش، داستان زندگی سرد و غمانگیز زنی به نام سوسن است که در برلین آلمان زندگی میکند و در پایان مشخص میشود او هم یکی از پنج مهاجری بوده که به همراه احمد با سپردن خود به آب و مرگ مجازی به هویت گذشته خود پشت کرده و با هویت جدیدی راهی آلمان شده است. زنی که افسرده و تنها و به نوعی اجیر و قربانی سیستمی مافیایی یا گروهکی سیاسی است که به طور مشخص روی این موضوع تأکید نمیشود و در نهایت مشخص میشود سوسن همان زنی است که مادر واقعی گیلدا دختر احمد است. زنی که پس از ۲۰ سال تازه متوجه داشتن فرزندی می شود که سالها پیش با سپردن خود به آب و بیهوش شدن، فکر میکرده سقط شده و امروز با پیدا شدن سر و کله نعنائی پس از ۲۰ سال، مردی که ترتیب خروج او و همراهانش را از ایران داده و اسباب زندگی دوبارهاش در برلین را فراهم کرده، این واقعیت برای او بازگو شده و آخرین گره درام در همین جا باز میشود و در ادامه در دیالوگ دیگری صحبت از جستجوی احمد برای یافتن او(گذشته) میشود، اما سوسن که در "برلین سوزان" نام گرفته، به عنوان کسی که نمیخواهد هنوز با هویت و واقعیت اصلی خود روبرو شود از نعنایی میخواهد زنده بودن او را همچنان کتمان کرده و او را از گذشته پنهان کند.
نکتهای که در این اپیزود گنک میماند و نمیتواند قدرت و مهارت نویسنده را در خلق موقعیت دراماتیک بیان کند، مبرهن بودن چرایی واکنش سوسن و شگفتآور بودن بیخبری این زن از وجود دختری است که او به دنیا آورده و گنگ ماندن علت فرار سوسن از احمد که عاشق سینه چاک گذشته و حال اوست و ظاهرا با هم در یک کیش و گروه عقیدتی فعالیت میکردند و اکنون تنها یک جمله رمزآلود و گنگ "قورباغهء جهندهء کنت نشین کالاوراس" (نام یک کتاب) از مارک تواین تنها نشانه ارتباطی آنان برای یافتن یکدیگر است؟! یا این که چه کسی دستور خروج سوسن از آلمان را به نعنایی داده؟
آن چه ملموس است، قدرت نوشتاری نویسنده در چیدمان دراماتیک اپیزودهای اول و به مراتب دوم و ناتوانی او از به سرانجام رساندن آن در اپیزود سوم است که همین موجب بروز نوعی نقص و غیرباورپذیر شدن اپیزود سوم در مواجه با اپیزودهای قبلی میشود.
از سوی دیگر بازی بازیگران نمیتواند به قدرتبخشی اثر، برای بیان مفهومهای کلیدی نمایشنامه کمک کند، بازیهایی که در اکثر موارد اغراق آمیز هستند و دیالوگهای ریزبینانه متن را اخته میکنند. بازیهای متفاوت بازیگران به خوبی بیانگر کمبود زمان تمرین و نرسیدن به تحلیل درست از متن است.
از سویی، سیر کارگردانی که ایوب آقاخانی در آثار اخیرش در زمینه ارائه میزانسنهای ثابت و ایستا دنبال میکند، هرچند خط مشخص و نویی به سبک کاری او داده، اما به دلیل همین ضعف، بازیگری نمیتواند در این اجرا خود را به خوبی نشان دهد و ریتم اجرای نمایش را به ویژه در اپیزود دوم دچار کندی میکند که از قابلیتهای جذاب درام میکاهد و به خستگی مخاطب برای دنبال کردن موقعیتهای نمایش میانجامد.
طراحی صحنه نمایش نیز هرچند کاربردی و ساده است، اما در مواردی با دور شدن از المانهای اجرایی و نشانههای بارز و درونی متن، به سمت عینی شدن و نشان دادن نماهای واقعی رفته که فضای نمایش را دو پاره میکند و با نورپردازی قوی و خوب نمایش همخوان نمیشود.
آن چه در کل نمایش "جنوب از شمال غربی" بارز است البته با اغماض از ضعفهای اندک اپیزود سوم ویژگیهای قوی متن در ساختار نوشتاری و مفهوم درونمایهای اثر است که شاید در اجرا درصد زیادی از آن هرگز مجال بروز پیدا نکرده است.
فروغ سجادی
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست