دوشنبه, ۱۵ بهمن, ۱۴۰۳ / 3 February, 2025
مجله ویستا

وقتی که حس و حال ادبیات نیست


وقتی که حس و حال ادبیات نیست

به بهانه نبودن حس و حال داستان خواندن

گاهی پیش می‌آید که کلا حس و حال کتاب خواندن نیست. این اتفاق همیشه فصل امتحانات برای همه ما پیش می‌آید. گاهی هم می‌شود که آدم حال و حوصله کتاب خواندن ندارد. باید یک خرده از این فضای داستان دور شود و کار عجیب و غریب دیگری به دست بگیرد و دوباره شروع کند به خواندن. این که حس و حال خواندن و نوشتن نداشته باشید برای خیلی‌ها پیش می‌آید، برای شاعرها، نویسنده‌ها، نقاش‌ها، گاهی همین طوری آن‌قدر طول می‌کشد که تا آخر عمرشان دیگر چیزی نمی‌نویسند!

● رولان بارت به روایت رولان بارت

رولان بارت از آن آدم‌هایی بود که تا آخر عمرش هیچ وقت از خواندن خسته نشد. کلا هیچ وقت هم پیش نیامد که بگوید الان حس داستان نیست. یکی از معروف‌ترین منتقدان معاصر ادبیات فرانسه که می‌شود گفت اکثر کتاب‌هایش هم به فارسی ترجمه شده است. بارت وقتی درباره ادبیات حرف می‌زد یا می‌نوشت انگار بخشی از زندگی خودش را دارد برای شما تعریف می‌کند یا بخشی از وجودش را دارد نشان می‌دهد شاید تفاوت اصلی نقدهای ادبی‌اش با سوزان سانتاگ دقیقا در همین باشد. بارت سخن عشق می‌گفت با ادبیات بزرگ شده بود، کار کرده بود، عاشق شده بود، زندگی کرده بود، اما بقیه منتقدین لذتی که او برده بود را نچشیده بودند برای همین واقعا اگر حس و حال داستان خواندن ندارید حتما بروید و لذت متن نوشته رولان بارت را بخوانید.

● کیفر آتش یا کتاب خانه بابل

وقتی حس کتاب خواندن نیست بهترین کار این است که آدم سراغ یک کتاب‌باز برود و ببیند او توی این روزها چه کتابی را دستش گرفته و بی‌خیال جهان و دور و برش شده و چه می‌خواند. بیاید و دنبال کتاب‌بازترین آدمی که من تا حالا درباره‌اش شنیدم بروید. هارابال نویسنده رمان تنهایی پر هیاهو. داستان «تنهایی پر هیاهو» داستان مردی است که در کارخانه خمیر کردن کاغذ کار می‌کند و در کنار این شغلش تمام زندگی‌اش و خانه‌اش را کتاب‌هایی گرفته که از وسط کاغذ‌ها که برای خمیر کردن آورده بودند پیدا کرده. از طرفی زندگی‌اش از خمیر کردن کاغذ‌ها می‌گذرد اما تمام زندگی‌اش را هم همین کاغذهایی که تبدیل به ادبیات شدند پر کرده است. رمان بی‌نظیری است. حیف که هنوز بقیه کتاب‌هایش به فارسی ترجمه نشده اما اگر فیلم باز هستید حتما «قطار‌های به شدت مراقبت شده» و «من پیشخدمت پادشاه انگلستان هستم» را ببینید که از روی داستان‌های همین نویسنده اقتباس سینمایی شده‌اند.

● تریستان تزارا

چند وقت قبل یکی از همین رفیق‌های روزنامه‌نگارمان توی وبلاگش نوشته بود: (دوست داشتم آدم نبودم. یک تابلوی نقاشی بودم، مثلا یک نقاشی از بارتنیوم یکسری خط عمودی افقی که توی فضا برای خودشان ول می‌گردند). حس و حالش خیلی شبیه نویسنده‌های سال‌های سی اروپاست، آن موقع که تا بی‌کاری و فقر همه را به پوچی و آخر خط رسانده بود و نویسنده‌ها واقعا این سوال برای‌شان پیش آمده بود که اصلا چرا می‌نویسند، یعنی کارشان در واقع فقط سرگرم کردن مردم است. همین سوالات و نا امیدی‌های آن دوران، جریانی را رقم زد و ادبیات جدیدی را متولد کرد. جریان دادائیسم با تریستان تزارا، این دادائیست‌ها اعتقاد داشتند که اصلا چیزی به نام هنر وجود ندارد همه چیز قرار داد‌های مرسوم الکی است که ما آدم‌ها برای این‌که سر خودمان را گرم کنیم گذاشتیم. این شعر اصلا ماهیت خارجی ندارد و ارزش هنری ندارد صرفا یک سری کلمه است که کنار همدیگر قرار گرفته، شعر‌هایی که آن زمان از شاعر‌های دادائیست سروده شد خیلی جالب بود. این شاعر‌ها می‌آمدند و تکه‌های روزنامه را به صورت تصادفی پاره می‌کردند و کنار همدیگر قرار می‌دادند و تبدیل می‌شد به یک سری کلمه بی‌معنی که اسمشان را می‌گذاشتند شعر. عالمی داشتند این دادائیست‌ها... ولی همین جریان خیلی بی‌خودی و خنده‌دار پایه‌گذار جریان هنر مدرن در جهان شد.

● آسیاب‌های دن کیشوت

یک بار هارولد پینتر گفت نوشتن این نمایش‌نامه لعنتی آن‌قدر از من وقت و انرژی می‌گیرد که دیگر حوصله فکر کردن به جایزه و ترجمه‌هایی که از روی آن می‌شود را ندارم. همان‌طور که اول گفتم خیلی از نویسنده‌ها بودند که وقتی حس و حال ادبیات رفت تا آخر عمرشان چیزی ننوشتند و تا آخر عمرشان دوری طلبی از جامعه را ترجیح دادند، ولی خب شاید کار درستی کرده باشند با همان چند کتابی که نوشتند دین‌شان را به تاریخ ادبیات ادا کردند. چرا بیشتر زحمت بکشند!

نویسنده: اعظم عامل‌نیک