سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

ورشکستگی سینمای شبه روشنفکری


ورشکستگی سینمای شبه روشنفکری

سینما در دنیای امروز پدیده ای نیست که به راحتی بتوان از کنار آن گذشت سینما اهمیتی فی ذاته ندارد و اهمیت آن از آن روست که یک ابزار قدرتمند است

سینما در دنیای امروز پدیده ای نیست که به راحتی بتوان از کنار آن گذشت. سینما اهمیتی فی ذاته ندارد و اهمیت آن از آن روست که یک ابزار قدرتمند است. مسئله بر سر برداشت ها از سینماست، اینکه چه ایستار و انگاره هایی از طریق آن به مخاطبان ترزیق می شود. در هر اثر سینمایی، صد ها بلکه هزاران نشانه و ایستار وجود دارد که بی وقفه بعد آگاهانه و ناخود آگاه مخاطب را متاثر می سازد. این نشانه ها اگر در خودآگاه فرد نیز به ظاهر بی تاثیر باشند ولی در ناخودآگاه فرد ته نشین می شوند و در لحظه های برخورد با نشانگانی مشابه، فرد را به تحریک واداشته و کنش های آگاهانه فرد را می سازند.

برخورد انفعالی با پدیده سینما عوارض پیچیده ای دارد، صرف شیفتگی و تسلیم در برابر این پدیده مدرن، مخاطب را به ترکستان می کشاند و از مخاطب همان چیزی را می سازد که تولید کننده اثر انتظارش را داشته. انفعال در برابر این پدیده گاه مخاطب را به برهوت بی معنایی در لابلای تصاویر خوش آب و رنگ می کشاند. این نتیجه برخورد انفعالی نه فقط با سینما بلکه با هر کدام از دیگر پدیده های مدرنیته است. سینما در این بین تجسم بخش روح مدرنیته است، با همه پیچیدگی ها و در خود فرورفتگی هایش.

سینما در جامعه ما محصولی وارداتی است و نه از روی نیاز جامعه ما و نه ضرورتی در فرایند تمدن سازی(مثل آن چه در فرایند مدرنیته به وقوع پیوست). در جامعه ما، آشکارا سینما چیزی شبیه به همان سوغات شاهان در بازگشت از فرنگ برای فخر فروشی و تجمل گرایی بود. سینما توگراف نخستین بار توسط مظفر الدین شاه قاجار به کشور وارد شد، قجر ها بشدت شیفته ظاهر پیشرفت های غرب بودند و از آنجا که حداقل قوای اندیشگری را نیز نداشتند، چنین می پنداشتند که صرف وارد کردن پدیده ها و اشیاء تولید شده در غرب می توانند جامعه خود را نیز توسعه یافته معرفی کنند. در صورتی که ورود این اقلام فرهنگی در ایران با توجه به عدم شناخت آنها چیزی به جز اغتشاش فرهنگی به دنبال نداشت. سینماتوگراف نیز جزو پدیده های عمده ای بود که عناصر فرهنگ به اصطلاح مدرن همچون پویایی، تحرک، تغییر و چنین چیزهای در آن یافت می شد ولی از آنجاکه این پدیده با همان فرهنگ سوار بر آن وارد کشورمان شد، حاصل کار نه پیشرفت بود ونه تحول وپویایی، بلکه صرفاً این پدیده عاملی شد در جهت سرگشتگی هنرمندان و فیلمسازان و بی هویت سازی مخاطبان سینما.

از آنجاکه سینماتوگراف در زمانی وارد ایران شد که فرهنگ غالب، فرهنگ تسلیم و تقلید بدون چون و چرا از غرب بود، هیچ گاه تأملی خاص راجع به ماهیت و طبیعت این پدیده به عمل نیامد. همین سطحی بینی و نپرداختن به طبیعت این پدیده از آن نه یک فرصت بلکه تهدیدی خانماز سوز ساخت و از آن پس سینما تهدیدی برای فرهنگ اسلامی ایرانیان گشت. در نتیجه چنین فرایندی قشر خاصی از سینما گران خلق شدند که خواسته یا ناخواسته برده و بازتولید کننده فرهنگ غرب در زمینه اجتماعی اسلامی ایران شدند. این افراد که به سبب وابستگی به طبقه مرفه ایران استطاعت مالی و شرایط تحصیل سینما در غرب را دارا بودند با استفاده از این تسهیلات مدت کمی از وقت خود را در خارج صرف تحصیل سینما و مدت بیشتری را صرف جذب تفکرات لیبرالیستی نموده و در بازگشت به کشور بر این باور بودند که سینمای ما باید سراسر فرنگی بشود. این افراد نه تنها از فرهنگ و مطالبات فرهنگی ایران اطلاعی نداشتند، بلکه تفکرات و علائق و سلیقه هایشان نیز به هیچ عنوان با مردم همخوانی نداشت.این دسته به جای اینکه به عنوان افرادی آگاه جریان سینمای ایران را که دقیقاً از همان آغاز و با ساخته شدن اولین فیلم ها به هرز رفته بود، به سرچشمه اصلی باز گردانند، هر کدام خط فکری خاصی را دنبال کرده و به دور هر یک عده ای از علاقه مندان سینما جمع شدند که نسبت به گفته ها و آموزه های آنها همدلی داشتند. این قشر جریان سینمای شبه روشنفکری را بنیان نهادند که امروز پس از گذشت چیزی حدود صد سال هنوز هم عوارض این جریان در سینمای ما یافتنی است.

روشنفکر، واژه ای بود که در حال و هوای ضدیت با آموزه های کلیسا و مذهب مسیحیت ساخته شد. مفهوم روشنفکر حامل ارزش های خاصی است که به هیچ وجه قرابتی با فرهنگ بومی ما ندارد، ارزش هایی چون اومانیسم، لیبرالیسم، سکولاریسم و لائیسیته، از آنجا که از مشروطه به بعد بنیان فرهنگ مبتنی بر تقلید محض از غرب استوار شده بود این واژه تفاخر آمیز نیز بدون هیچ گونه بررسی در باب ریشه های تاریخی و اجتماعی غربی آن وارد ایران شد و بدل به یک تابو گشت. سینما گران نخستین ایرانی نیز با تبعیت از موج های سینمای روشنفکری در غرب، این آموزه ها را در سینمای جامعه خود بازتولید می کردند.

جریان سینمای شبه روشنفکری هیچ گاه در باب شناخت ماهیت جامعه ایرانی تأملی ننموده و همواره نگاه تحقیر آمیزی نسبت به جامعه خود داشتند. این قشر روشنفکر مآب در واقع مغلوبین فرهنگ غرب بودند و کارگزاران بی مزد و مواجب امپریالیسم فرهنگی در جوامع تحت استعماری همچون ایران بودند تا با درونی سازی ارزش های فرهنگی غرب مردمان این جوامع را نسبت به داشته های خود مأیوس نموده و به آنان بقبولاند که تنها راه متجدد شدن چنگ زدن به ریسمان فرسوده فرهنگ غرب است. اشتباه کارگزاران سینمای شبه روشنفکری این بود که در سودای یافتن مرهمی برای دردهای مردمان استعمار زده خود باز به سراغ فرهنگ استعماری رفتند و از آن استمداد طلبیدند. تناقض ها و از خود بیگانگی های نهفته در این جریان سینمای در همین جا ریشه داشت. مرجع اصلی سینمای شبه روشنفکری فرهنگ و جامعه غرب بود. از این رو هر چه رنگ و بوی خودی داشت را پس می زدند و در بهترین حالت به روشی تحقیر آمیز از آن یاد می کردند و همین مسئله یکی از مولفه های اساسی این جریان، یعنی سیاه نمایی، را بر می سازد. سیاهنمایی به وفور در فیلم های سینمای شبه روشنفکری یافتنی است، اینان با خلق یک سری کلیشه شخصیتی مثل ریا کاری، دروغ گویی، چاپلوسی، هوس بازی و تیپ های شخصیتی از این قبیل و نسبت دادن آنها به شخصیت مردمان ساکن در جامعه خود، به تحقیر و سیاه نمایی از وضع فرهنگ در جامعه خود می پرداختند و با دستکاری ذهن مخاطبین خود غرب را به عنوان کعبه آمال و حد نهایی سعادت معرفی کردند. با یک چنین رویکردی بود که (قبرستان) بدل به یکی از مولفه های دائمی سینمای شبه روشنفکری شد که با آن قصد تزریق چهره ای بی تحرک و وامانده از جامعه خود به مخاطبین را داشتند. در کنار این مولفه ها، مولفه بارز دیگر نشان دادن تصویر به غایت منفی از افراد مقید به دین و مذهبی ها بوده و هست. مذهب زدایی از ارکان عمده جریان سینمای شبه روشنفکری است، و این خود نشانگر بیگانگی این افراد نسبت به جامعه و فرهنگ دینی مردمان ساکن در جامعه خویش می باشد و همچنین دلیل محکمی بود بر بی ربط و نسبت بودن این سینما با زندگی و دغدغه های هر روزه مردم.

از دیگر مولفه های چنین سینمای تمسخر زندگی روزمره مردم است، توده ها هیچ جایی در این جریان ندارند و همواره به عنوان مشتی نادان و کم خ رد معرفی می شوند که حتی توان اداره زندگی خود را هم ندارند و از آنجا که در گیر تامین معاش زندگی هستند از توان فکری خود سود نمی جویند. چنین درون مایه هایی همواره در فیلم های وابسته به این جریان،سینمای یافتنی است. از این رو این جریان اشراف زده و خاص گراست. اینان همواره در فیلم های خود روشنفکرانی را به تصویر می کشند که خسته از هیاهوی زندگی روزمره به کنج خلوتی پناهنده شده و دائم به مزمت مردمان جامعه خود می پردازند. این مذمت با رنگ و لعابی نیهیلیستی در چند دهه اخیر پرورانده تر شد تا فرایند تحقیر و تمسخر جامعه خودی به حد اعلا رسانده شود و تصویری ناامید کننده به مخاطبان خود ارائه کند.

از عمده دلایل ناکامی جریان سینمای روشنفکر مآب بیگانگی با هویت بومی و فرهنگ دینی جامعه خود بوده و هست، اینان با تقلید از فرهنگ و تاریخ غرب مذهب را عاملی برای سرکوب و جمود تفسیر می کنند در صورتی که بین آئین تحریف شده مسیحیت و اقدامات نهاد کلیسا در قرون وسطی با آموزه های متکامل اسلام ناب هیچ ربط و نسبتی وجود ندارد. مذهب در جامعه ما یک فرهنگ را ساخته که همواره در مقابل هر نوع سرکوب، استعمار و استثمار ایستادگی کرده و روحانیون دین نیز همواره پیشقراول چنین اقداماتی بوده و هستند. مذهب در جامعه ما مشی انقلابی را پیشه کرد و از این رو هیچ شباهتی با جمود فکری کلیسا قرون وسطی ندارد.

پشت کردن به فرهنگ اسلامی جامعه عاملی شد در جهت ویترینی شدن سینمای شبه روشنفکری. این جریان درون مایه هایی را دنبال کرد که اصلاً دغدغه افراد جامعه نبود و از این رو همواره با سرخوردگی و ورشکستگی مواجه شده است. سینمای شبه روشنفکری خود با جمود فکری مواجه شده، درون مایه هایی سینمای شبه روشنفکری همچون فیلمی واحد است که دائماً تکرار می شود و با هر بار تکرار کیفیت خود را بیش از بیش از دست می دهد. تا زمانی که کارگزاران این جریان تحولی عمده در مضامین اساسی شان وارد نکنند قادر به ادامه حیات نخواهند بود. غرور و گنده دماغی روشنفکرانه عاملی در جهت ایجاد بحران از دست دادن مخاطب گشته طوری که دیگر حتی خبری از آن قشر که با عنوان مخاطب خاص معرفی می شدند، وجود ندارد.

مصطفی انصافی