شنبه, ۱۵ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 4 May, 2024
مجله ویستا

نقد و بررسی کتاب شاعر آیینه ها


نقد و بررسی کتاب شاعر آیینه ها

اهل تفکر که به پیرایه ی خرّد و سرمایه ی دانش آراسته بُود, جز راست و صداقت نگوید, لیکن سخنی که در اثبات آن عمر را صرف باید کرد ناگفته اولیتر

بیــــــدل افکار دقیق آیینه ی تحقیق نیست

ذره ها خورشید را در چشم روزن دیده اند

اهل تفکر که به پیرایه ی خرّد و سرمایه ی دانش آراسته بُود، جز راست و صداقت نگوید، لیکن سخنی که در اثبات آن عمر را صرف باید کرد ناگفته اولیتر.

بیدل، از آن عارفانی است که آیینه ی دل را به صیقل حقیقت متجلی کرده، صورت اسرار غیب پیش دیده ی خاطرش چون صبح صادق می درخشید. صاحبان سخن و اهل کلام، چون به دیده ی اعتبار در کلام معجزه آسای وی نگرند و چهره ی حقایق کلام در آیینه ی تجارب عرفانی شان متجلی گردد، واضح است که با بررسی و ارزش گزاری کتاب «شاعر آیینه ها » فریبنده و فریفته نشوند، چه آنها جان کلام بیدل را تجربه کرده اند.

در آغاز کتاب برمی خوریم به این نبشته از جناب کدکنی که آنرا به شاعران جوان اهدا کرده است:

" این مجموعه را به همه ی شاعران ِ جوانی که در گستره ی زبان فارسی دری می کوشند با ابتذال ِ «فکر» و « زبان » بگونه ای سنجیده و ژرف، مبارزه کنند تقدیم می کنم."

از همین نبشته برمی آید که برداشت جناب کدکنی از « فکر» و « زبان » بیدل معنی آفرین، سطحی بوده است که آن را « ابتذال » پنداشته، شاعران جوان را نیز هوشداری می دهد تا بسان خودش به گونه ی سنجیده و ژرف، مانند کتاب شاعر آیینه ها، به مبارزه برخیزند. بدین معنی که بیدل، زبان و فکر را خوار کرده است و شما ای نسل جوان به مبارزه برخیزید.

برای آن هایی که در قلمرو زبان و فرهنگ و به خصوص ابوالمعانی بیدل می اندیشند، این کوتاه نبشته، حاصل تمام کتاب را می رساند و نیازی برای ورق زدن در این کتاب محسوس نمی شود .

از این کوتاه نبشته چنین استنباط می شود که گوییا بیدل بزرگ، فکر و زبان را به شکل مبتذل و خوار پیشکش نموده و از اینرو، سرمشقی است برای شاعران جوان که با مطالعه ی این کتاب از آن عبرت گرفته به گونه ی سنجیده و ژرف، در قلمرو و گسترش زبان خود آگاهانه و با مسئوولیت قدم بگذارند.

با خواندن این نبشته، خواننده ی با ذوق و با ارادت درمی یابد که توجه جناب کدکنی منحصر به ظاهر کلام بیدل بوده، اشارات لازم و با اهمیت به عوالم معنوی، عاطفی، عرفانی و فلسفی بیدل، در کتاب شاعر آیینه ها صورت نگرفته و به نظر بنده این کتاب به هیچ صورت نمی تواند معیار شناخت بیدل در ایران و دیگر نقاط هم زبانان ما باشد.

هرگاه، جان مایه های شعر این گونه شاعران عارف و فیلسوف، دقیق مورد ارزیابی قرار نگیرند و ارتباط ظاهر کلام با درون مایه ی شعر شان که در آن دنیای از معرفت نهفته است، بهم گره نخورند، افسانه ی این رادمردان خیال خواب راحت می گردد. بیدل بزرگ، به شخصی که از دید قاصر و ظاهر، بالای کلامش ایراد گرفته بود، چنین فرموده بودند:

به غفلت چند ای وامانده ی نیرنگ آسایش

خیال خواب راحت می کنی افسانه ی ما را

نکته ی مهم دیگر در کلام بیدل؛ ُصّور خیال است، با در نظرداشت تصاویر جذاب و پیچیده ی خیال انگیز که آن معرفت ها را با تمثیل به کرسی می نشاند و باعث التذاذ در خواننده ی با ذوق و با حال می گردد، باید برای درک و فهم آن تصاویر، از تعمق و تأمل کار گرفت. شعر بیدل باب انسان های شتاب زده نیست.

با چنین بیانی که در بالا به عمل آمد و از افزار درک کلام بیدل سخن رفت، این ادعای جناب کدکنی را در مورد کتاب شاعر آیینه ها زائد می گرداند که گفته است:

" هیچ تصور نمی کردم که این کتاب، تا بدین پایه، مورد قبول اهل نظر، در ایران و خارج از ایران، قرار گیرد. "

کتابی که صرف از دید صورتگرایانه نوشته شود و در آن تنها تراوش افکار نویسنده و طبیعت وی انعکاس داده شود، چگونه می تواند مورد قبول اهل نظر و آن هم در ایران قرار بگیرد. آیا در ایران با شعر تنها از دید صورتگرایانه معامله می شود؟ چرا شاعران عارف و فیلسوف دیگر در ایران به نوح خوب تر و عالی تر به بررسی گرفته شده اند و در موارد جهان بینی و اندیشه و آرای شان از هر دید تحلیل و تفسیر بی شمار به مشاهده می رسد؟ ترسم این است که مبادا این کتاب شاعر آیینه ها، معیار و ملاک شناخت برای مردم عزیز در ایران شده باشد، که هر نوع تحقیق و پزوهشگری را در این زمینه دل سرد ساخته است. تا جایی که من از فرهنگیان و صاحب قلمان و بیدل دوستان کشور افغانستان در باب این کتاب شنیده ام، همه اش نارضایتی است و بس.

جناب کدکنی چنین ادامه می دهد:

َامیدوارم این فرصت را داشته باشم که روزی کتابی دیگر در باره ی جوانب هنر بیدل فراهم آورم، یا همین کتاب را با چشم انداز های گسترده تری تجدید تألیف کنم. تا خواست خداوند بزرگ، درین میان، چه باشد؟"

تا به امروز که از آن قریب دو دهه می گذرد، نه کتاب دیگری فراهم شد و نه خواست خداوند بزرگ در آن رفته بود. البته به قول حافظ « شاید که چو وابینی خیر تو درین باشد » .

جناب کدکنی در صفحه ی نهم کتاب شاعر آیینه ها مینویسد:

" هم زبانان ما در خارج از مرز های کنونی ایران، و همه ی کسانی که فرهنگ و سنت ادبی آنان با سنت شعر فارسی مرتبط است، بیدل را در کنار حافظ و در مواردی بیشتر از حافظ می پسندند و از شگفتی ها این که در ایران، حتی تحصیل کردگان رشته ی ادبیات، و بسیاری از شیفتگان جدی شعر، او را نمی شناسند، حتی بسیاری از آنان نام او را نشنیده اند. شاید چنین امری در مورد هیچ شاعری، در تاریخ ادبیات هیچ ملتی دیده نشده باشد."

گرچه خوانش این سطور برای بنده بسیار تکان دهنده بود، اما در این که حتی دوکتورای ادبیات و شیفتگان شعر، او را نمی شناسند، باعث نهایت تاثر در من گردید. این به آن می ماند که شما در کشوری که ساینس و تکنالوژی آن به حد اعلی رسیده باشد ولی پیش کسوتان آن با نام « البرت انشتاین » آشنایی نداشته باشند.

به این گفته ی جناب کدکنی توجه کنید که به حقیقت قرین است:

" بی گمان همه ی دوستداران شعر، آمادگی کامل برای التذاذ از شعر او را ندارند. یا بهتر است بگویم: بیدل کشوری است که به دست آوردن ویزای مسافرت بدان، به آسانی حاصل نمی شود و به هر کس اجازه ی ورود نمی دهد ولی اگر کسی این ویزا را گرفت تقاضای اقامت دایم خواهد کرد. شاید به این حساب او در میان بزرگان ادب ما، دیر آشنا ترین چهره ی شعر فارسی باشد. پس به آن ها ـ که شعر را با همان عجله ی می خوانند که روزنامه یا رُمان بینوایان یا هزار و یک شب را ـ توصیه می کنم که بیهوده وقت عزیز خود را درین راه صرف نکنند. شعر بیدل معماری جدیدی است، با هندسه ای ویژه ی خویش. التذاذ ِ از آن باید از رهگذر ِ مقداری حوصله و اندکی آشنایی با رمز ها و کلید های خاص شعر او باشد. "

بیدل خود در این مورد گفته است:

معنی بلند من فهم تند میخواهد .. سیر فکرم آسان نیست کوهم و کتل دارم

بیدل سخنم کارگه ی عرش معانی ست .. چون غلغله ی صور قیامت کلماتم

در کتاب شاعر آیینه ها، گفتار ضد و نقیض در اکثر جا ها چشم گیر است.

به این تناقضات از جناب کدکنی توجه کنید که در مورد پدر معانی گفته است:

▪ عدم موفقیت بیدل در ایران درس عبرتی است برای گویندگان جوان امروز.

▪ بیدل، درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز که می پندارند ابهام، آن هم ابهام دروغین و آگاهانه، میتواند شعر های شان را پایدار کند.

▪ تمام نقاط ضعف شعر بیدل را به گونه های دیگر در آثار این دسته از گویندگان جوان امروزی به خوبی میتوان دید.

▪ شعرش از نظر خیال و تصویر های متنوع و عمیق، اما پیچیده و اغلب نامفهوم، درس عبرتی برای بعضی شاعران نوپرداز.

و باز از جناب کدکنی در این کتاب در مورد پدر معانی می خوانیم:

▪ "وقتی خواننده ی با فضای شعری او آشنا شد و نوع تداعی ها و طرز برقرار کردن هماهنگی میان عناصر معنوی شعر را دریافت، اندک اندک با جهان بینی و طرز فکر او آشنا می شود و با شاعری عارف و سراینده ی که از دانش و فضیلتی بسیار برخوردار است روبرو می شود."

▪ اگر کسی دیوان صدهزار بیتی این شاعر را بررسی کند و ترکیبات زیبایی که در شعر او به کار رفته جداگانه، یا در ضمن ابیاتی، یادداشت کند اغلب دست اندرکاران شعر نو فارسی را مایه ی حیرتی خواهد شد چرا که به اندازه ی تمام ترکیبات زیبای شعر نو امروز، در دیوان این سرآینده ی شگفت، ترکیبات زیبا و بافت های شاعرانه ی بیان دیده میشود.

آیا ممکن است، شاعری عارف و سرآینده ی که از دانش و فضیلتی بسیار برخوردار باشد، درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز باشد؟ و شعرش ابهام دروغین و آگاهانه ؟

آیا ممکن است، شاعری، که در شعر وی ترکیبات زیبا به وفرت بکار رفته و مایه ی حیرت دست اندرکاران شعر نو فارسی شده باشد، شعرش نامفهوم و درس عبرتی برای شاعران نوپرداز باشد؟

سرآینده ی شگفت، که به اندازه ی تمام ترکیبات زیبای شعر نو امروز، در دیوانش وجود دارد، آن هم به قول جناب کدکنی، ترکیبات زیبا و بافت های شاعرانه ی بیان، چگونه درس عبرتی برای گویندگان جوان امروز می شود؟

برمی گردیم به بیتی که جناب کدکنی را دچار شگفتی کرده است:

شعله ی ادراک خاکستر کلاه افتاده است .. نیست غیر از بال قمری پنبه ی مینای سرو

به چند علت ما می توانیم به فهم و درک این بیت نزدیکی حاصل کنیم. نخست برمی گردیم به مطلع غزل که چنین آمده است:

بس که یاد قامتت برباد داد اجزای سرو .. ناله ی قمری شد آخر قد کشیدن های سرو

می بینیم که، در مطلع غزل نیز صحبت از سرو و قمری شده و بیدل بزرگ در این بیت، اشاره به قد رعنای معشوق دارد که به سرو تشبیه شده و باعث ناله ی بیشتر قمری گردیده. بیدل می گوید: وقتی ما از قد سرو مانند تو یاد می کنیم، در حقیقت اجزای سرو را با یاد قد تو برباد می دهیم، چون هیچ سروی به زیبایی سرو قد تو نیست. زمانی که سرو تو قد کشید، ناله ی قمری هم بلند شد و بالا گرفت.

ارتباط قمری و سرو مانند گل و بلبل است و این را همه به خصوص آن هایی که با ادبیات و شعر سروکار دارند، می دانند که:

▪ قمری بالای سرو می نشیند.

▪ قمری رنگ خاکستری دارد.

▪ قمری در گردن خود طوق دارد

▪ طوق گردن قمری به اسارت تشبیه شده

▪ رنگ خاکستری قمری به عجز و فقر تشبیه شده

▪ قمری در بهار بالای سرو نشسته نغمه سرایی می کند

▪ سرو، درخت بلند و سمبول آزادی، آزادگی و سربلندی است

چند مثال از کلام بیدل در ارتباط سرو و قمری می آوریم تا واضح تر گردد:

ـ رنگ خاکستری قمری « عجز و دولت فقر»

چون سحر از قمریان باغ سودای کی ام؟ .. کز بهارم گر تبسم می دمد خاکستریست

در این بیت، اشاره به دولت فقر و عجز شده که در عین جوانی، بیدل ما به آن فایق گردیده است. وی می گوید، من هنگام سحر از قمریان کدام باغ استم؟ وقتی در بهار زندگی من، تبسم پیدا می شود، خاکستریست. تبسم من، کم رنگ است، رنگ آن شکسته است. یعنی، من به مقام عجز و فقر رسیده ام و این از تبسم کمرنگ بهار عمر من هویدا است.

ـ سرو « آزادی »

باغبانان قدر آزادی ندانستند حیف .. ناله بایستی درین گلشن نشاندن جای سرو

بیدل می گوید: آن هایی که در این دنیا از نعمت آزادی محروم اند و در اسارت و خواری بسر می برند و جز ناله دیگر کاری ندارند، علت آن این است که هیچگاه به آزادی نه اندیشیده اند و به این نعمت ملتفت نشده اند.

هر که در گلشن عمر خود نهال آزادی و آزادگی را که به سرو تشبیه شده، غرس نکند، نتیجه اش جز ناله و ندامت چیز دیگر نیست. اشاره به قدر و قیمت آزادی شده.

در بیت پایین، بیدل بزرگ از انسان آزاده که مانند سرو، تعلق را نمی پذیرد، چنین می گوید:

ـ سرو « پیکر آزادی »

پیکر آزادی و بار تحمل تهمت است .. یک قلم دست تهی می روید از اعضای سرو

باربردن و با تعلقات بسر بردن، شایسته ی انسان آزاد نیست. شخص آزاده زیر بار تعلقات نمی رود و بردگی و اسارت را تحمل نمی کند. اگر کسی ادعا بکند که او آزاده است، اما در حقیقت بار تحمل را بدوش می کَشد، این به قول بیدل ما، تهمت است، بدین معنی که با هم جور نمی آید. او می گوید: به اعضای سرو نگاه کنید که هیچ باری را متحمل نمی شوند. درخت سرو، بی بر است و اعضای آن تهی از تحمل.

ـ طوق قمری « اسارت »

ناله ی آزاد، الفت پرور زنجیر نیست .. طوق قمری تا کجا خالی نماید جای سرو

انسان های که از آزادی حرف می زنند، هیچ وقت گرفتار زنجیر اسارت نمی شوند و زیر بار کسی نمی روند. در گردن قمری طوق وجود دارد و قمری بالای سرو می نشیند. بدین معنی که، هر که طوق و حلقه ی بندگی را در گردن کرده باشد، با اشخاص آزاده فرق دارد. قمری بالای سرو می نشیند، اما سرو آزاد است و قمری دارای طوق. مراد بیدل این است که، انسان های برده صفت در جامعه به هیچ وجه جای آزادگان را نمی توانند بگیرند، ولو که موقف شان در جامعه بالا تر از آن ها باشد.

و یا این بیت بیدل:

به وحشت ناله ی آزادم از گردون چه غم دارد؟ .. اسیر طوق قمری نیست، سرو جویبار من

ـ کوکوی قمری « خواندن و نغمه سرایی قمری »

شور حسن از ساز عاشق بشنو و خاموش باش .. کوکوی قمریست این جا قلقل مینای سرو

در این بیت، قمری به صفت عاشق برای معشوقش سرو، کوکوزنان می خواند. وقتی عاشق برای معشوقش از مینا شراب بریزد، صدای قلقل بلند می شود. صدای قلقل مینا به کوکوی قمری تشبیه شده است.

ـ قمری و سرو « فصل بهار، نغمه سرایی »

خاک برسرکرده عشق و پای درگِل مانده حسن .. گربهار این رنگ دارد، حیف قمری، وای سرو

بیدل می گوید، سرشت آدمی از ِگل است و با جام معرفت و روح خدایی و عشق به کمال می رسد، وقتی که عشق خاک بر سر شود، زمانی که انسان با عشق سروکار نداشته باشد، پس حسن ظاهرش تنها منحصر به گِل می شود. بهار فصل شادابی و تراوش است، در بهار قمری بالای سرو نشسته نغمه سرایی می کند.

بیدل میگوید: انسانی که بدون عشق زندگی میکند، بهار آن چگونه خواهد بود؟ وای به حال قمری و سرو آن.

بیدل معنی آفرین، زمانی که به ماحول خود نگاه می کند و می بیند که به طبایع موزون و خلاق آن روزگار توجه صورت نمی گیرد، بلکه برعکس افراد ناشایسته و نامقبول گل سر سبد جامعه شده اند، از دور گردون چنین مینالد:

ز سرو قمریان پیداست بیدل کاندرین گلشن .. به سر خاکستر است از دور گردون طبع موزون را

حالا برمیگردیم به همان بیت نخست که باعث ایجاد حیرت و شگفتی شده است و جناب کدکنی این بیت را از جمله ی دشوارترین های بیدل خطاب می کند. باید یاد آور شوم که جناب کدکنی در شرح و تفسیر این بیت در کتاب شاعر آیینه ها، صفحه ی ۷۶ الی ۷۸ کاملأ به خطا رفته، در بیان تشبیهات و سمبول ها و بیان معانی و اراده ی عرفانی بیدل در قالب تشبیهات و سمبول ها ملتفت نشده، چیز های به ذعم خود از دید فنون ادبی فراهم کرده که به مذاق اهل ذوق و عرفان مساعد نیست و چنین چیزی را بیدل عارف، ابدأ اراده نکرده است. همان بیت:

شعله ی ادراک خاکستر کلاه افتاده است .. نیست غیر از بال قمری پنبه ی مینای سرو

از تحلیل ابیات ماقبل کمک گرفته می پردازیم به شرح این بیت:

نخست تشبیهات و تصاویر را پهلوی هم می گذاریم تا صُوّر خیال بیت مشخص شود.

▪ تشبیه شعله ی ادراک : به اوج معرفت و شناخت ما از جهان و آفرینش

▪ تشبیه خاکستر کلاه : به ناچیز بودن و بی معنی بودن

▪ تشبیه سرو : به مینا

▪ پنبه ی مینای سرو، به موانع و سد عروج روحانی تشبیه شده.

▪ بال قمری که به پنبه ی مینای سرو تشبیه شده، مراد از تعلقات واسارت است.

▪ بال قمری: تشبیه به خاکستر شده

▪ شراب: تشبیه به آتش شده

بیدل والاگهر در بیت اول ادعا می کند که:

تصور ما، شناخت و معرفت ما از این جهان وآفرینش، ناچیز و بی معنیست. حالا ببینیم که در بیت دوم با چه نوع تصاویر این ادعا را به کرسی می نشاند.

بیت دوم : دهن مینا را با پنبه ی که شبیه کلاه است می بندند تا می از شیشه بیرون نریزد و از آن جا که مینا به سرو تشبیه شده، پنبه ی مینا نیز به بال قمری تشبیه گردیده، چون هر دو جنس ناچیز بالای اجناس با ارزش که عبارت از مینا و سرو است، قرار دارند و به اصطلاح جلو آن ها را می گیرند. همچنان آتش و خاکستر با شراب و پنبه نیز برای بیان مطلب بسیار زیبا استفاده شده. ما متوجه شدیم که، در داخل مینا، شراب وجود دارد، و شراب، انسان را به مستی و خروش می آورد، ولی دم آن و یا بهتر بگویم، جلو آن را پنبه گرفته.

سرو، آزاد است، اما قمری که دارای طوق «سمبول اسارات» است، بالای آن می نشیند.

مراد بیدل از این بیت این است که:

شناخت و معرفت ما از جهان و آفرینش ناقص است، به علت این که:

▪ ما، هنوز اسیر عالم پنداریم و در تعلقات جسمی و فکری گیر کرده ایم.

▪ ما، در اصل، مینای شراب مستی آفرینیم، ولی پنبه ی توهمات جلو ما را گرفته و نمی گذارد که به مستی و خروش آییم. همین مطلب را بیدل معنی آفرین در یک بیت دیگر این گونه آورده است:

پیر گردیدی، دگر با دل گران جانی مکن .. پنبه ات تا چند خواهد بر سر ِ مینا نشست ؟

و هم چنان در این بیت زیبای دیگر:

از دل روشن ملایم طینتی را چاره نیست .. پنبه خود را کی تواند از سر مینا گرفت

▪ ما، مانند سرو باید بدون تعلق باشیم، ولی طوق اسارت بگردن ما آویخته شده.

خوب، حالا ما از آوردن این گونه تصاویر در کلام بیدل نه شگفت زده شویم و نه تعجب کنیم، چون به قول سبک تراشان، این خاصیت سبک و شیوه ی مکتب هندی و یا تغزل تصوفی است. اگر ما به قمری که بالای سرو می نشیند و پنبه ی مینا که مانع ریختن شراب از شیشه می شود، آگاهی پیدا کنیم، ما را به بقیه شرح این بیت قرین می سازد، یا حد اقل اگر ارتباط قمری و سرو را درک کنیم باز هم تا اندازه ی نزدیکی حاصل می شود. اما از همه اولتر اگر زبان پُر رمز و راز بیدل را که زبان ادبی کلاسیک دری است، و ترکیب عرفانی کلامش را با طرز تفکر وی درک کنیم و بدانیم که بیدل عارف از « شعله ی ادراک» چه اراده کرده است، ما را به اراده ی وی و فهم کلامش یاری می رساند. ناگفته نباید گذاشت که به اسرار عرفانی و تصوف بیدل ملتفت شدن، ایجاب هیچ نوع القاب را در راستای ادبیات نمی کند، تنها دل بیدار و با معرفت، و عنایت از جانب پروردگار شرط است. شاعری به جا گفته است:

بسا پیر مناجاتی که از مرکب فرو ماند .. بسا رند خراباتی که زین بر شیر نر بندد

این تشبیه گوناگون در یک بیت مدعا و مثل که کار نهایت استادانه است، جناب کدکنی، در کتاب « شاعر آیینه ها » جنبه ی هنری و لطف شعری آن را برای خواننده ی امروز، منتفی خوانده است، در حالی که کثرت تشبیهات و تعبیرات و کنایات زیبا و در عین حال دقیق و باریک باید در این مکتب رعایت شود. این حقیر پس از شرح و تفسیر ایشان در رابطه با این بیت دشوار در صفحه ی ۷۶، دانستم که ایشان در تعبیر و تفسیر کلام ملکوتی بیدل به اشتباه رفته و قضاوت های شان را در اکثر موارد در این کتاب، وارد نیافتم.

یک توضیح در رابطه با این بیت:

جناب کدکنی در شرح این بیت، اشاره به رابطه میان قمری و سرو که شبیه رابطه ی گل و بلبل است نموده و آرامش این هر دو را با انس و الفتی که میان این هر دو از دید شان وجود دارد، بیان نموده. این نکته بر همه واضح است که رابطه ی قمری و سرو مانند گل و بلبل است، اما بیدل، از طوق قمری و پنبه ی مینا چه قصدی دارد؟ از ابیات دیگر بیدل و طرز تفکر وی دریافتیم که وی از قمری و سرو برداشت های در سطح عرفان دارد، به طوق قمری اشاره می کند که بالای سرو می نشیند و از دید بیدل این تصویر خوش آیند نیست، و ما این مسئله را در یک بیت شرح دادیم. بیدل، در یک بیت از طوق قمری این گونه شکایت دارد:

داغ یاسم، ناله را در حلقه ی حیرت نشاند .. طوق قمری دام ره شد سرو موزون مرا

قمری بالای سرو می نشیند، اما سرو آزاد است و قمری دارای طوق. مراد بیدل این است که، انسان های برده صفت در جامعه به هیچ وجه جای آزادگان را نمی توانند بگیرند، ولو که موقف شان در جامعه بالا تر از آن ها باشد، و در این بیت، مراد بیدل از یک مفهوم عرفانی است که، ما، مانند سرو باید بدون تعلق باشیم، ولی طوق اسارت به گردن ما آویخته شده. ما، در اصل، مینای شراب مستی آفرینیم، اما پنبه ی توهمات جلو ما را گرفته و نمی گذارد که به مستی و خروش آییم. ما، هنوز اسیر عالم پنداریم و در تعلقات جسمی و فکری گیر کرده ایم.

از جناب کدکنی در کتاب شاعر آیینه ها می خوانیم:

" دیوان بیدل، بیش از همه ی دیوان های شعر فارسی از خیال و اندیشه های دور، سرشار است و معانی شعری او به همین مناسبت دورپروازی خیال، و نیز به مناسبت افزونی شعر او ـ که دیوانش در حدود صدهزار بیت موجود است ـ بیش از حد تصور و امکان متنوع و رنگارنگ است اما متاسفانه این همه اندیشه های دورپرواز و این همه خیال های رنگارنگ چنان در پرده ی ابهام و در تاریکی ضعف بیان، و بی اعتنایی به موازین طبیعی زبان فارسی پنهان شده که برای درک شعر های عادی او، هر خواننده از مقداری صرف وقت و کوشش ذهنی ناگزیر است و با این همه ممکن است پس از کوشش بسیار به جایی نرسد چرا که بسیاری از ابیات شعر او نوعی معماست که برای گشودن آن ها از شخص گوینده باید کمک گرفت."

بسکه موزونان ز شرم قامتت گشتند آب .. صورت فواره باید ریخت از اجزای سرو

بر نمی دارد نهفتن جوهــــــــــر آزادگی .. دامن برچیده پوشیده ست سرتا پای سرو

جناب کدکنی از تاریکی ضعف بیان، بی اعتنایی به موازین طبیعی زبان فارسی و از معما بودن شعر بیدل حرف می زند. وی معتقد است که برای گشودن آن ها باید از گوینده ی آن کمک گرفت. جناب کدکنی ابیات ذیل را دلیل این گفتار خود می آورد که باز هم او را دچار شگفتی کرده است. با طلبیدن استمداد از روح بزرگ بیدل، چون خودش حیات نیست تا به قول جناب کدکنی از ایشان کمک بگیریم، به یک بررسی مختصر این ابیات می پردازم تا به صحت این ادعا و یا برعکس آن نایل گردیم.

بیدل در این ابیات چه می گوید:

بس که موزونان ز شرم قامتت گشتند آب .. صورت فواره باید ریخت از اجزای سرو

بیدل، در وصف قد و قامت معشوق، با هنرمندی خاص، تصاویر زیبا را چنین به نمایش می گذارد: از بس قامت تو زیبا و بلند است، موزونان، یعنی سرو ها با دیدن قامت تو از شرم آب شدند. این آب شدن را بیدل، با تصویر زیبا به نمایش می گذارد و می گوید، اجزای سرو، با دیدن قامت معشوق مانند فواره ی آب به زمین ریختند و یا می ریزند. از اجزای سرو، صورت فواره ریختن، تصویری ست بسیار زیبا و نازک. شما تصور کنید که اگر اجزای سرو به فواره ی آب مبدل شوند و به زمین بریزند، یقینأ از آن تصویری زیبا و جالب به دست می آید.

بر نمی دارد نهفتن جوهر آزادگی .. دامن برچیده پوشیده ست سرتا پای سرو

در این بیت، بیدل از جوهر آزادی حرف می زند که این جوهر و علایم، قابل دیدن است. انسان های که آزادمنش و آزادی خواه اند، از سیمای آن ها می توان به وضاحت جوهر آزادی، آزادزیستن، عدم تعلقات، و به زیر یوغ اسارت نرفتن را، مشاهده کرد. بیدل، سرو را مثال می دهد که در پایین خود شاخ و برگ ندارد و دامن خود را از علایق برچیده و بی نیاز ساخته است.

حالا قضاوت را به خواننده ی با ذوق می سپاریم که در این ابیات به تصاویر زیبا و بیان شیوا برخورده است، یا گوینده ی این ابیات واقعأ در تاریکی ضعف بیان و بی اعتنایی به موازین طبیعی زبان فارسی گرفتار شده؟

در کتاب شاعر آیینه ها از جناب کدکنی می خوانیم :

" ببینید می گوید:

حیرت دمیده ام گل داغم بهانه ی ست .. طاووس جلوه زار تو آیینه خانه ی ست

از یک یک اجزای این شعر، می توان لذت شعری و هنری برد و می توان عناصر تشکیل دهنده ی معنی را جدا جدا دریافت اما بر روی هم، مجموع قصد گوینده، معلوم نیست و راز برقرار کردن این تناسب میان این دو مصراع، گذشته از وحدت قافیه و ردیف آیا چه اصل معنوی و ذهنی است؟"

بیایید سعی بورزیم و با یک موشگافی دقیق تجسس کنیم که گذشته از وحدت قافیه و ردیف که هرگز مراد بیدل نبوده، چه اصل معنوی و ذهنی به دست ما می آید ":

«حیرت » یکی از مطلوبات مهم در عرفان اسلامی و متلازم با معرفت عالی و کشف عالی است. در ظاهر امر به نظر می رسد که حیرت به معنی جهل و تشویش و سردرگمی و ضلالت باشد. اما در عرفان بدیهه ی است که بر دل عارف می افتد و به حیرت رسیدن، نشان از به مقصد رسیدن دارد. حیرت عارف، ناشی از مواجهه ی وی با اسراری از عالم ماوراء الطبیعت و غیب و ادراک تجلیات نو به نو حق تعالی است که در هر لحظه جلوه ی نو دارد .

بیدل می گوید: من در مقام حیرت فرو رفته ام، حیرت دمیده ام، تعریف و بیان در آثار و علایمی که در طبیعت وجود دارد، برای حیرت من بهانه ی بیش نیست. بدین معنی که، تعریف های مختلف و گوناگونی که از پدیده ها در طبیعت و آفاق و آفرینش صورت می گیرند، این ها تمام از جنس گل های اند که حیرت، آن ها را به بار آورده و یک بهانه و دلیل و دست آویزی است برای قناعت خاطر ما. در حالی که به حق و حقیقت، جلوه ی ذات خداوند در طبیعت، مانند طاووس خوش رنگی ست که در «آیینه خانه » قرار داشته باشد. بدین معنی که، آفرینش با همه زیبایی هایش جلوه ی خداوندی است که نو بنو در تغییر است. تجلی خداوند در آفاق تشبیه به طاووس در آیینه خانه شده. بطور کل، این گونه استنباط می توان کرد که انسان عارف، به هر جا که نظر اندازد، برای وی مقام حیرت است، چون هرچه را که در ماحول خود می بیند، در آن تجلی ذات حق تعالی را تماشاه می کند. مراد از طاووس و آیینه خانه، تجلیات لایتناهی خداوند است که باعث بیشتر حیرت می گردد. طاووس، نماد زیبایی، کثرت رنگ ها و نقش و نگار است که سبب حیرت می شود. «آیینه خانه» را در افغانستان همه می دانند.

کتاب « نقد شاعر آیینه ها »، از قلم عبدالسمیع رفیع صافی، عنقریب به طبع می رسد. در این کتاب، برعلاوه ی نقد، صحبت های مفصل پیرامون، زبان، عرفان، جهان بینی و شرح حال بیدل نیز رفته است.

برگرفته شده، از کتاب « نقد و بررسی کتاب شاعر آیینه ها»

نویسنده و منتقد: عبدالسمیع رفیع صافی

نویسنده ی کتاب «شاعر آیینه ها» داکتر محمد رضا شفیعی کدکنی