یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

به کام بهکام ناکام


به کام بهکام ناکام

چند درصد مردم کره زمین با لباس های رنگارنگ و تیپ و ظاهر عجیب و غریب درصدد جلب توجه نفر مقابل خود هستند شاید صد در صد خب دیوید هم یکی از آنها

از ”چینگفوردهای“، از اینکه دیوید در ۸ سالگی یا کمی بیشتر عاشق پیراهن منچستریونایتد شد، اطلاعی در دست نبود. تب بکهام درست آنجائی همه‌گیر شد که از میانه میدان گل زد. عبارت چشم‌نواز ”بکهام از وسط زمین دروازه حریف را باز کرد“ تیتر مشترک تمام روزنامه‌های دنیا بود. از این مسائل سر درنمی‌آوردم، جوانی شهره شده بود که پس از گلزنی نیز چیزهای برای عرضه کردن داشت: آن موهای بلوند، آن کتانی‌های فاخر و البته رو شدن غصه‌های پنهان پسری که می‌خواست متفاوت باشد و دقیقاً همین تلاش برای ”متفاوت بودن“ دلیل اصلی علاقه هواداران به دیوید بکهام بود.

چند درصد مردم کره‌زمین با لباس‌های رنگارنگ و تیپ و ظاهر عجیب و غریب درصدد جلب توجه نفر مقابل خود هستند؟ شاید صد در صد! خب دیوید هم یکی از آنها! شاید به همین دلیل بکهام حتی با وجود ثروت میلیاردی هنوز هم برای هواداران حس هم‌ذات‌پنداری عجیبی را به‌وجود می‌آورد.

بکهام در اولین بازی جام جهانی ۱۹۹۸ مقابل تونس فرصت بازی نیافت. وقتی عبارت ”دل من شکست“ از زبان وی شنیده شد، تردیدها در مورد احساساتی بودن مردی که با تماشای فیلم ”آرماگدون“ گریست و به وقت آشنائی با ویکتوریا آدامز (در جریان یکی از بازی‌های منچستریونایتد) به گفته خود سلام کردن را نیز از یاد برد، باطل شد. او از اسطوره خود ”گلن هادل“ ضربه خورد به مانند مردم عادی دنیا! پس می‌شد او را دوست داشت حتی اگر پس از اخراج مقابل آرژانتین به مرد منفور یک ملت تبدیل شده باشد.

سال ۱۹۹۹ شاهد طلائی‌ترین سانترهای بکهام بودیم. او می‌ساخت، بورک می‌نواخت و منچستر یونایتد در قلب‌ها جا می‌گرفت. در انتخاب پایانی قرار بود بین او و ریوالدو یک نفر جایزه مرد سال فوتبال دنیا را تصاحب کند. فیفا این عنوان را به بستنی‌فروش برزیلی (ریوالدو) هدیه کرد تا دلیل دیگری برای دوست داشتن مرد دوم فوتبال جهان فراهم شود. می‌گفتند که زندگی آرام مایکل اوون که جای او را در قلب هواداران جزیره آشغال کرده، حسادت می‌کند. درست هم می‌گفتند. بله این میلیاردر حسادت را بلد بود و واقعاً دوست‌داشتنی شده بود، اما ... .

اما یک روز تصمیم گرفت ”کچل“ کند. تکل‌های دوپا و خشونت مضاعف این مرد بی‌مو با آن بازی آرام بکهام موطلائی هیچ‌گونه سنخیتی نداشت. می‌گفتند بکهام موهای خود را در یک شرط‌بندی باخته و عده‌ای شایعه کردند با قیمتی گزاف خریداری شده و به یک عروسک تزئینی پیوند زده شده است. چه کسی می‌گفت ”سیرت با صورت“ تفاوت دارد؟ بکهام با کوتاه کردن موهایش سیرت خود (آن بازی‌های جوانمردانه) را نیز زشت کرد. نمونه؟ آن بازی‌های خشن در اولدترافورد. با کناره‌گیری آلن شیرر، انگلستان برای بستن بازوبند کاپیتانی دوطلب می‌خواست. بکهام با آن حرص و ولع آشنای یک بچه شرور که در کودکی توسط پدر از خرید اسباب‌بازی مورد علاقه منع می‌شد، خواستار بازوبند شده و آنچه می‌خواست را دریافت کرد. درست مانند همان پسر بچه شرور!

وقتی در دقیقه ۹۲ آخرین بازی مرحله مقدماتی جام جهانی ۲۰۰۲ مقابل یونان پشت ضربه آزاد ایستاد برای اولین بار یک ملت را دعاگوی خود دید. ضربه را که زد انگلستان آتش گرفت. اینجا این عبارت چشم‌نواز بود: ”بکهام، انگلستان را به‌ جام جهانی برد“ حالا همه کتاب‌ زندگینامه بکهام را می‌خریدند. داستان او جالب بود. قصه مردی که عاشق فوتبال بود، منفور شد و در پایان از خاکستر سربرآورد. می‌گفتند چون در ثانیه‌های پایانی نیمه اول بازی مرحله یک‌چهارم نهائی جام جهانی ۲۰۰۲ مقابل برزیل از روی توپ نپریده تا به اوت رفته و داور با سوت خود انگلستان را پیروز به رختکن بفرستد، تیم ملی ناکام به جزیره بازگشت. انتقادها شروع شد. او به‌عنوان کاپیتان باید پاسخ می‌داد. بار مسئولیت دیوید را زیباتر کرده بود. نه از نظر ظاهری چه اینکه با مدل موهای متفاوت و تا حدی مسخره حال هواداران پر و پا قرص خود را نیز به‌هم زده بود. یکی می‌گفت: بکهام برای مردان ساخته نشده است!

در یورو ۲۰۰۴ پنالتی را به آسمان هفتادم! کوبید. هنوز سازمان ناسا به دنبال آن توپ است. این تصویر اندکی قبل از آن حواشی (دل کندن از منچستریونایتد، پیوستن به رئال‌مادرید، انتخاب شماره ۲۳ به خاطر مایکل جوردن) و دروغ بزرگ، تبدیل به کلیشه شد.

می‌گفت نام ”کروز“ فرزند سوم خود را با الهام از نام یک هوادار تیفوسی منچستر یونایتد انتخاب کرده است. می‌گفتند چون با ”تام کروز“ ستاره هالیوود رفاقت دارد، چنین کرده، می‌گفتند دختر سفیر هلند در انگلستان.

در جام جهانی ۲۰۰۶ با وجود تمام ادعاهای پیشین چندان ندرخشید. تیم او در ضربات پنالتی مغلوب شد. چاره‌ای نبود باید بازوبند کاپیتان را تحویل صاحب آینده می‌داد. دیوید مانند ”آدمیزاد“ رفتار کرد و آن چیزی را از دست داد که مدت‌ها برای به دست آوردنش تلاش کرده بود. این‌بار این عنوان چشم‌نواز بود: ”بکهام بازوبند کاپیتانی را از بازو خارج ساخت“ ظاهراً دیوید به تیم ملی دعوت نخواهد شد، اما این مسئله و حتی اینکه چقدر طرفدار بکهام یا به چه میزان از او متنفر هستید، اهمیتی ندارد. موضوع اصلی اینجا است: او دیوید رابرت جوزف بکهام سلطان حاشیه دهه ۹۰ است که یک بار ”جان مانسون“ گزارشگر BBC کفش‌های او را گنده‌تر از پاهایش دانست، محققان، عصبانگری‌های دیوید را به پای بی‌توجهی پدر و مادر او در دوران کودکی‌اش نوشتند و ما او را به خاطر آنکه مانند یک انسان و نه روبات اشتباه می‌کند، دوست داریم.

مرتضی یاسری‌نیا