یکشنبه, ۲۳ دی, ۱۴۰۳ / 12 January, 2025
از ماکیاول تا لاک
یکی از تفاوتهای اصولی تفکرات عصر جدید با دورهی قبل، ویژگی اندیشه سیاسی در این دوره است. مشکل اساسی اندیشمندان عصر جدید برخورد با مقتصیات جامعه سنتی و قرون وسطایی بود. با پیشرفت طبقه متوسط تجاری و بازرگانی و تحول در ابعاد اقتصادی، اجتماعی ساخت سیاسی نیز دگرگون شد و به صورت حرکتی منظم در پاسخ به طبقه جدید عمل کرد.
با توجه به این که در دوره قرون وسطی اقتصاد بشری به شکل اقتصاد کشاورزی و زمینداری بود، ساختمان دولت و سیستم حکومتی نیز به شکل فئودالی بود که با واگذاری اختیارات به اشخاص و دادن امتیازات به آنها قدرت شاه از بالا به پایین منتقل میشد. در کنار این سیستم، مسیحیت و بینش کلیسایی نیز مطرح بود. در حالی که در عصر جدید با رشد تجارت و بازرگانی و ظهور طبقه بورژوازی فروپاشی در ساخت اقتصاد فئودالی صورت پذیرفت و این امر تغییر در ساخت سیاسی حکومت را امری ضروری ساخت. پیدایش مکتب استبداد در پاسخ به چنین شرایطی شکل گرفت. از آنجا که طبقه جدید برای عقب راندن فئودالها و کاهش قدرت کلیسا برای وحدت بازار داخلی نیازمند یک قدرت برتر بود، به پادشاهان روی آورد تا با کمک آنها به سرکوب فئودالها و اشراف بپردازد.
حمایت بازرگانان و طبقه متوسط از شاهان برای اعمال حاکمیت تام به پیدایش حکومتهای مستقل ملی منجر شد. با مشخص شدن حدود و ثغور ملی زبان و ادبیات ملی شکل گرفت و به کمک همین ادبیات ملی ترجمه متون کتب مقدس آغاز شد و سرانجام ضربات اساسی را بر کنترل و اعمال حاکمیت کلیسا وارد کرد. پادشاهان که سخنگوی منافع ملی شدند با دریافت مالیات از طبقه متوسط جدید به تقویت ارتش ملی پرداخته و به سرکوب ساختار دیوانسالاری اشراف و فئودالها پرداختند و توانستند آنها را از صحنه سیاسی عقب برانند. در این زمینه دو تئوری مطرح شد، نخست تئوری الهی بودن سلطنت در برابر الهی بودن قدرت پاپ و دیگری تئوری قدرت مطلقه و فائقه دولت. در فاصله قرون پانزدهم تا هفدهم میلادی مکتبی پدید آمد به نام قدرت مطلقه که این مکتب در اندیشه سیاسی توماس هابس اوج گرفت. اما در قرن هفدهم میلادی با از دست رفتن قدرت پاپها و فئودالها دیگر نیازی به مکتب استبداد دیده نمیشد. رشد و گسترش مناسبات بورژوایی و کسب ثروت بیشتر از سوی آنان خشم پادشاهان اروپایی را برانگیخت. پادشاهان با ایجاد موانع بر سر راه بورژوازی موجبات آسیب و زیان آنان را فراهم کردند؛ یعنی قدرت مطلقه دیگر برای طبقه متوسط مضر بود. با چنین تحولاتی افکار جدیدی در بعد اندیشه سیاسی بروز کرد که میتوانست با طرح حقوق طبیعی و بینالمللی در برابر قدرت فرمانروایان حقوق ملت را مطرح کند. بدین معنی که توافق بین ملت و حکومت بر اساس میثاق و پیمان اجتماعی صورت گرفت و اگر دولت یا حاکمیت به پیمان خود عمل نکند، شورش حق ملت است. بدین شکل ایدهی شورش، طغیان و سرانجام انقلاب به صورت پادزهری برای مکتب استبداد درآمد و با طرح عقاید حقوق خصوصی، عمومی و بینالمللی حاکمیت مطلقه شاه را زیر سوال برد و در برابر حقوق شاه حقوق ملت مطرح شد.(۱)
بدین ترتیب در اروپای عصر جدید از ماکیاول تا لاک شاهد احیاء تفکرات باستان و تحول اندیشه سیاسی از شکل استبدادی مطلقه به سوی انقلاب هستیم.
الف) آراء و عقاید ماکیاول (۱۴۶۹-۱۵۲۷ م.)
ماکیاول(۲) نخستین کسی است که تقریباً بعد از دو هزار سال پس از مرگ ارسطو به مفهوم اندیشه سیاسی جان تازهای بخشید و موضوع دولت و قدرت را در چهارچوب جدیدی مطرح کرد و بنیاد اندیشه جدید سیاسی را پیریزی کرد. ماکیاول متعلق به عصری است که دو پدیده رنسانس و رفرم مذهبی در غرب ظاهر شده است. در این دوره فئودالیسم به تدریج در مسیر انحطاط سیر میکند و نظام سرواژی در حال فروپاشی است و روابط بورژوازی جای آن را میگیرد. این امر بین ایدئالهای عصر جدید و قرون وسطی شکاف ایجاد خواهد کرد. در این دوره شاهد تحولات سیاسی، اقتصادی، علمی و فرهنگی هستیم و ماکیاول به چنین دورهای تعلق دارد که تفکر نوگرایی را در آثارش منعکس میکند. آراء سیاسی او از بسیاری جهات با آراء متفکران قبل تفاوت دارد. عصر ماکیاول عصر انحطاط فئودالیسم و فروپاشی جهانبینی قرون وسطایی است. با برداشتهای جدیدی که از کائنات، ستارهشناسی و علوم هیات به وسیله گالیله و کپرنیک انجام میگیرد، به تبع آن تحول در آراء سیاسی نیز شکل میگیرد. اندیشه سیاسی ماکیاول تحت تاثیر چنین شرایطی پدیدار میشود. برای شناخت هر چه بیشتر ماکیاول نیازمند شناخت اوضاع و احوال او هستیم. ماکیاول ممکن است فرزند خلف عصر خویش باشد. به همین دلیل برای شناخت تفکرات او ضرورت دارد که سیر زندگی شخصی و سیاسی او تا حدودی روشن شود.
ماکیاول در نیمه قرن پانزدهم میلادی متولد شد. با توجه به این که او در یک خانواده متوسط متولد شده بود، اما خانوادهاش در کار حکومت دست داشتند. مخصوصاً پدر او که حقوقدان بود و به نظر میرسد ماکیاول نیز تحصیلات حقوق داشته است. محل تولد او شهر فلورانس ایتالیاست. شهری که از لحاظ تجارت و بازرگانی و وجود کارخانههای ریسندگی معروفیت خاصی داشت و جزء شهرهای مهم ایتالیا در عصر رنسانس تلقی میشد. در این عصر خانواده مدیچی حکومت میکردند و در این دولتشهر از امکانات سیاسی و اقتصادی فوقالعادهای برخوردار بودند. به گونهای که این خانواده وابسته به محافل بانکی و مالی بودند و در پیشرفت رنسانس ایتالیا نقش اساسی داشتند. شرایط تاریخی ایتالیا به گونهای بود که هر یک از خانوادههای آن مدعی حکومت بودند و از آنجا که ایتالیا هیچگاه متحد و یکپارچه نشده بود، دولتشهرهای آن میکوشیدند تا تعادل قدرت را حفظ کنند. دولتهایی چون ونیز، فلورانس، ناپل و جنوا جزء دولتهایی بودند که به تعادل نظر میاندیشیدند. اوضاع و احوال ایتالیا به دلیل عدم اتحاد آن مشکلات فراوانی را برای آن کشور فراهم کرده بود.(۳) به گونهای که کشورهایی چون فرانسه و اسپانیا به این کشور چشم داشتند و حملاتی را نیز علیه ایتالیا انجام دادند. این شرایط موجب شد که در زمان جانشینان خانواده مدیچی، یعنی پیر، فلورانس سقوط کند و یک کشیش با تبلیغات خود به صحنه آمد و حکومت را به دست گرفت. این کشیش مردم را به زندگی اخروی و ترک زندگی دنیوی و تجملاتی تشویق کرد. اما فعالیتهای سیاسی این زمان به یک دولتشهر محدود نبود. پاپ الکساندر ششم معروف به بورژیا با دولت فرانسه تماسهایی برقرار کرد و سبب شد که این کشیش را سرنگون و اعدام کنند. در اواخر قرن پانزدهم ماکیاول موفق شد شغلی را در تشکیلات دولت جمهوری به دست آورد. این جمهوری به وسیلهی ساوونارولا(۴) از سال ۱۴۹۳ به بعد در فلورانس ایجاد شده بود. جمهوری ظاهری ساوونارولا بر پایههای دیکتاتوری مذهبی با سیمایی دموکراتیک همراه با زهدگرایی و ریاضتکشی بود که به وسیله یک شبکه خبرچینی گسترده به وجود آمده بود.
در تشکیلات این دولت جمهوری ماکیاول دبیر دولت شد. این شغل به او اجازه داد که ترقی کند. مقام مسئول شهر او را همراه سفرا به اطراف واکناف میفرستاد. ماکیاول چهارده سال این سمت را دارا بود و به کشورهای زیادی مسافرت کرد و از راز و رمز فنون سیاست به معنی عملی کلمه آگاهی یافت و نفس سیاست را درک نمود. بعد از تغییر اوضاع و احوال سرانجام هنگامی که طرفداران جمهوری تضعیف شدند، پاپ توانست به کمک فرانسه جمهوری را براندازد. این گونه بود که مجدداً خانواده مدیچی به قدرت رسیدند و این بازگشت مترادف با تبعید ماکیاول شد. سرانجام دوستان وی تلاش کردند که روابط او را با خانواده مدیچی التیام بخشند و موفق شدند او را به فلورانس بازگردانند. او که شغلی را در این زمان به دست آورد به تالیف اثر معروف خود پرداخت، اما کمی بعد دوباره اوضاع و احوال فلورانس دگرگون شد. این مساله همزمان با رفرم مذهبی بود. چون پاپ از خانواده مدیچی حمایت میکرد، پس از این که پاپ تضعیف شد خانواده مدیچی هم سقوط کرد و مجدداً حکومت جمهوری روی کار آمد. ماکیاول مایل بود که مجدداً شغل دبیری حکومت را به دست آورد. اما حکومت جمهوری دیگر او را نپذیرفت و کس دیگری را برای این شغل منصوب کرد. چند سال بعد هم ماکیاول از دنیا رفت. مسلماً اینجا اوضاع و احوال زمان ماکیاول و وضعیت دولتشهرهای ایتالیا تا حدودی در فهم آراء سیاسی ماکیاول تاثیرگذار است. هر چند که ماکیاول آثار متعددی دارد، اما یک اثر او مشهور است و آن کتابی است با عنوان «حکومتهای پادشاهی» یا پرنس که در زبان فارسی با نام شهریار شناخته شده است.(۵) این اثر دستورالعملهایی در خصوص زندگی سیاسی دارد. قساوت، جنایت و کشت و کشتار به طور عادی در این اثر توصیه شده است. این کتاب خصوصیات اخلاقی ندارد و به نظر میرسد که او این اثر را به دوستانش ارائه و اشاره کرده که این کتاب ماحصل تجارب سیاسی اوست. اما از آنجا که این کتاب را به فردی به نام «ژولین» از خانواده مدیچی تقدیم کرده بود موضوع اهمیت پیدا کرد. هر چند که این کتاب برای خواص و برای کسانی که در کار حکومت دست داشتند نوشته شده بود، ولی بعد از مرگ او در عرض بیست سال ۲۵ بار چاپ شد. مسائلی که در این کتاب وجود دارد انسان را دچار حیرت میکند. به گونهای که توصیه هر عملی و هر خیانتی از جانب او برای حفظ قدرت این تصور را به وجود میآورد که افکار او شیطانی است. طوری که «باتلر» نام کوچک او را مترادف شیطان میداند.(۶) این اثر واکنش کلیسا را نیز در بر گرفت و کلیسا آن را جزء کتب ضاله معرفی کرد و سوزاند. مطالب این اثر ماکیاول را در قرون شانزدهم و هفدهم به عنوان یکی از افراد بدنام معرفی کرد. این مطلب حکایت از آن دارد که گفتههای او مورد توجه قرار نگرفت بلکه اعمالی که بر اساس گفتههای او انجام شد مورد توجه قرار گرفت. اما با گذشت زمان، هنگامی که کلیسای کاتولیک تضعیف شد و دولتهای مستقل ملی شکل گرفتند، وضعیت ماکیاول و نظرگاههای پیرامون شخصیت او تغییر کرد.به گونهای که عدهای او را نماینده آزادی و اتحاد ملی تلقی کردند. مهمترین اصل در تئوری ماکیاول وحدت بخشی ایتالیا بود. به همین دلیل او را سخنگوی آزادی ایتالیا مینامند. تا قرن نوزدهم و حتی پس از انقلاب کبیر که مفاهیم ناسیونالیستی گسترش یافت، ماکیاول به عنوان نماینده آتشین ناسیونالیسم معرفی شد. حتی در سال ۱۸۶۹ که سال وحدت ایتالیا بود، چهارصدمین سال تولد او را جشن گرفتند. این شهرت ماکیاول تمامی گذشته او را تحتالشعاع قرار داد. به رغم اظهار نظرهایی که در مورد این شخصیت صورت گرفته باید گفت که هر دو برداشت صحیح است؛ اما هیچ یک گویای حقیقت نیست. ماکیاول آن طور که باید و شاید شناخته نشد و شناخت حقیقی او فقط از طریق آثارش میسر است.
کتاب شهریار ماکیاول، کتابی نسبتاً مختصر و برخلاف آثار دیگر متفکران کتاب پیچیدهای نیست. مطلبی که در آن جلب توجه میکند نگرش جدیدی است که وی که در مورد سیاست دارد. ماکیاول یک فیلسوف نیست که دستگاه فلسفی خلق کند؛ بلکه وقایع عملی سیاست را مطرح میکند و این موضوع او را از اوتوپیاسازی دور کرده است. نگرش ماکیاول تا حد زیادی متاثر از عصر خویش است. هنگامی که او در ایتالیا بود این کشور گرفتار نظام دولتشهری و پراکندگی بود و اشخاصی که در ایتالیا بودند عموماً شخصیتهای تاریخی بودند که ماکیاول آنها را میشناخت. بنابراین نوشتههای او واقعیتهایی بود که از خانوادههای سلطنتی ایتالیا سر میزد. صراحت و صداقت ماکیاول در این است که او حقایق را بیان کرده و به خوبی و بدی اعمال کاری نداشته است.
مساله دیگری که در اثر او جلب توجه میکند برداشت او از انسان و تاریخ است. او معتقد است که زمان تغییر میکند ولی چیزی که تغییر نمییابد نفس انسان است. انسان به لحاظ فطرت و روانشناسی تغییر نمییابد. انسان موجودی است زیاده طلب و به آنچه دارد قانع نیست و همیشه از وضعیت خود ناراضی است. انسان موجودی است دو بعدی. امکانات انسان کم اما آرزوها و امیالش زیاد است. به همین دلیل انسان همیشه ناراضی باقی میماند و نسبت به گذشته حسرت میخورد و آن را طلایی میبیند. پس انسان در طول تاریخ تغییر نمیکند. وی بر این عقیده است که شناخت انسان مهم است. حتی زمانی که میخواهد در مورد انسان و حکومت تحقیق کند میگوید که چیزی نیست جز علم شناخت مردم. برداشت او از تاریخ این است که میگوید هر آنچه از حوادث تاریخی دیده میشود تکرار گذشته است و هرچه نسبت به حوادث گذشته شناخت پیدا کنیم میتوانیم آینده را پیشبینی کنیم و مشکلات آن را حل نماییم. او معتقد است که چاره درد، تاریخ است و از طریق مطالعه تاریخ میتوان مشکلات دولت و حکومت را حل کرد. وی حتی در یکی از کتابهایش با عنوان ده گفتار در باب لئوی به شواهد و مصادیقی اشاره میکند. این دو خصوصیت یعنی شناخت روانشناسی انسان و شناخت تاریخ تا حدودی به فکرش میدان میدهد. از نظر او انسان، شریر، بدطبیعت و بدذات است و این موضوع همواره در هنگام طرح مساله حکومت باید در ذهن حاکم وجود داشته باشد که با مردمی بد و شرور سر و کار دارد. بنابراین نمیتوان با مردم صداقت رفتاری داشت. او در سیاست اصولی را پیاده میکند که در بعد اخلاقی جایگاهی ندارد، هر چند که به مسائل ایمانی هم میپردازد. شکافی که ایده ماکیاول را از قرون وسطی جدا میسازد این است که او در توجیه قدرت از دین کمک نمیگیرد و معتقد است که سخنان متفکران قرون وسطایی که حکومت منشا الهی دارد قابل قبول نیست. او میگوید دولتهایی که در ایتالیا به وجود آمدند، هیچ یک منشا الهی نداشتهاند، بلکه به مدد شمشیر و خونریزی قدرت را کسب کردهاند. بدین وسیله او منشا الهی قدرت فرمانروایان را رد میکند و بر این عقیده است که دین هنگامی میتواند مفید باشد که در خدمت دولت باشد. او دین را غایت نمیداند بلکه آن را وسیلهای برای خدمت به دولت میداند. اینجاست که از کلیسا انتقاد میکند و آن این که میگوید: دین در دنیای قدیم کاربرد داشته، زیرا در خدمت دولت بوده و قدرت را تضمین میکرده است. او معتقد است که اگر جنس مردم ایتالیا خراب شده است، همه به دلیل مسیحیت است؛ زیرا مسیحیت به جای قوی کردن فیزیکی، روح افراد را تقویت میکند. از نظر او کلیسایی که در مرکز ایتالیاست مانع وحدت ایتالیا شده است. بدین ترتیب هر چند که او دین را میپذیرد اما آن را برای خدمت به دولت میداند و از نظر او دیگر قدرت، منشا متافیزیکی ندارد. از سوی دیگر ماکیاول در بعد اخلاقی نیز از مفاهیم دینی فاصله میگیرد و تمامی سخنانش را در باب فرمانروایان میگوید نه مردم. از نظر او با شناختی که از روانشناسی انسان داریم فرمانروا به لحاظ خصوصیات اخلاقی باید بداند که در سیاست، اخلاقیات ضرورتی ندارد. البته او نمیگوید که اخلاقیات بد است، بلکه میگوید برای فرمانروا و حاکم ضرورتی ندارد و نباید وی پایبند تعهدات اخلاقی شود چرا که به زیان اوست. رعایت نکردن اصول اخلاقی به سبب مصالح عالیه دولت و نفع حکومت است، پس دولت باید رذایل را جایگزین فضایل سازد و پا بر روی موازین اخلاقی بگذارد. در گذشته فرمانروا در کنار موجود نیمه انسانی و نیمه حیوانی تعلیم مییافت، پس سیاست هم یک نیمه انسانی و یک نیمه حیوانی دارد و دولت باید یک بعد حیوانی همچون روباه داشته باشد که مکر را به کار ببرد و یک بعدش شیر باشد که بر دشمنانش بتازد. ماکیاول هیچ دغدغه اخلاقی ندارد و توصیه میکند که هرگاه ضرورت ایجاب کند، فرمانروا باید هزاران تن را از بین ببرد و به هر وسیلهای که میشود قدرت را حفظ کند.(۷)
هنگامی که ماکیاول در باب انواع حکومت سخن میگوید، دو نوع حکومت را بر میشمارد: یکی حکومت موروثی و پادشاهی و دیگری حکومت اکتسابی. دربارهی نوع اول توضیح زیادی نمیدهد، بلکه معتقد است که فرمانروا جانشین نیاکان خویش است. در حالی که بحث عمده او پیرامون حکومتهای اکتسابی است. او معتقد است که شرایطی موجب شده است که فرد قدرت را به دست آورد و همان شرایط به او کمک میکند که در قدرت بماند. از نظر او این دولتها پایه چندانی ندارند. یعنی کسب قدرت سخت است، اما سختتر از آن حفظ قدرت است. تلاش ماکیاول این است که به فرمانروایان بیاموزد که چگونه قدرت را به دست آورند و آن را حفظ کنند. او میگوید سیاست عملی عبارت است از یک فن یعنی شناخت مردم. وقتی که فرمانروا میخواهد حکومت کند باید مردم را بشناسد. یعنی نمیتوان به مردم اعتماد کرد و اتکا داشت. از نظر او شهریاری با زور و قدرت مترادف است. او با علاقه تمام خود را طرفدار بر پا داشتن چریکهای ملی نشان میدهد و رو به شاهزاده توصیه میکند که هیچگاه بر سربازان مزدور خویش تکیه نکند.(۸)
از نظر ماکیاول قانون طبیعت بر اساس زور استوار است و هر دولتی که بخت و شانس با او یاری کند به توسعه طلبی میپردازد. پس نفس گسترش دولتها امری طبیعی است؛ اما اگر دولتی امکانات توسعه طلبی ندارد و بخواهد به این امر بپردازد، بیهوده تلاش کرده است. از نظر او نوع دیگر شهریاری ضمیمه کردن قلمرو دیگری به قلمرو خویش است و از آنجا که حفظ این قلمرو مشکل است، باید مردم این سرزمین را قتل عام کرد تا خطری برای دولت نباشد. در اینجا ترحم، شفقت و عاطفه معنایی ندارد و اگر فرمانروا این کار را بکند اشتباهی کرده که موجب نابودی حکومتش میشود. به این دلیل عدهای ماکیاول را متهم میکنند که او همه نوع اعمال و جنایاتی را توصیه کرده است. در حالی که باید گفت بین نویسنده و زندگی شخصی و کردار او با آثاری که خلق کرده است تفاوت وجود دارد. او در زندگی شخصیاش هیچگاه چنین رفتاری را نداشته است، اما در اثرش این سخنان را اظهار میکند. پس باید اثر او را از زندگی شخصیاش جدا کرد. از نظر ماکیاول اثر او دارای علم سیاست است و علم سیاست یک فن است. پس نمیتوان درباره یک فن، قضاوت اخلاقی نمود. او نمیتوانسته پیامدهای نظریاتش را بررسی کند، همچون شیمیدانی که با ساختن یک سمّ نمیتواند کاربردهای گوناگون آن را پیشبینی کند. از این نظر میتوان گفت که کار او تا حدودی توجیهپذیر است، چرا که به سیاست به عنوان یک فن حکومتداری نگاه و پارهای از مسائل سیاسی را به طور علمی مطرح کرده است. ماکیاول به رغم نظریاتش فردی منطقی است؛ اما در جاهایی به تنگنا میافتد و دچار تناقضگویی میشود. در بحث درباره حکومتهای تازه به دوران رسیده معتقد است که بعضی از این حکومتها ناگهان از بین میروند. او در این مورد معتقد است که انسان موجودی است که همیشه در تلاش و کوشش است و در فکر تغییر و دگرگونی و این تنوعطلبی بدعت است.
از آنجا که منجمان با دقت در ستارگان، آینده افراد را پیشبینی میکردند، ماکیاول هم تحتتأثیر این بینش بود که ستارگان در انسان تأثیر میگذارند. اینجاست که عنصر بخت و شانس به صحنه میآید؛ یعنی حکومتهایی که باقی میمانند بخت همراهشان است و شانس دارند. اما باید گفت اگر تقدیر و مشیت الهی سرنوشت انسان را میسازد پس انسان خود چکاره است. در اینباره او مقداری متعادلتر شده و معتقد است که بخشی از سرنوشت انسان در دست خودش است و بخشی در دست بخت و تقدیر. یعنی انسان میتواند با پیشبینیهایی از بخت بد جلوگیری کند. این چنین است که به امیر و فرمانروا توصیه میکند برای گریز از بخت بد باید همواره آماده باشد و به مبارزه با آن بپردازد. او معتقد است که موعظه و نصیحت موجب حفظ قدرت نمیشود بلکه شمشیر و نظامگیری است که موجب به وجود آمدن حکومت، قدرت و حفظ آن میشود.
ماکیاول معتقد است که قدرت به دو صورت است یا به کمک قوانین و یا به کمک زور. از نظر او قوانین خوب هنگامی خوب است که زور هم پشت آن باشد و معتقد است که با شمشیر خوب میتوان قدرت را خوب حفظ کرد. از سوی دیگر برای حفظ ارتش نیاز به ضرابخانه است تا افراد از لحاظ مالی تأمین شوند. پس فنون کشورگشایی از نظر او، شمشیر خوب و طلای خوب است. تنها این دو مورد است که یاور فرمانرواست. غیر از این حکومت او ساقط خواهد شد. او اعتقادی به ارتش مزدور ندارد. از نظر او مردم خود باید از کشورشان دفاع کنند.(۹)
بیشتر نظرها بر این است که ماکیاول فردی خلاق در زمینه سیاست است. اندیشه او در زمان اثر میکند و این اثر به دو صورت است: ۱) شناخت روشها و کاربردهایی که مرسوم بود و ۲) کاربرد روشهای عاقلانهتری در حکومت. ماکیاول نخستین کسی بود که بر اصل قومیت و ناسیونالیسم صحّه گذاشت. از نظر او برای دولت شهرهای ایتالیا اتحاد آنها و ایجاد حکومتهای قومی ضرورت دارد. هرچند که او به خلق یک تفکر نظری نپرداخت اما در زمینه مسائل سیاسی اثر گذاشت. وقتی به این جنبهها اهمیت داده شود اثر ماکیاول قابل فهم است. اینگونه است که ماکیاول در طول زمان دستخوش تحول شده است. تحولات عصر جدید، این جهانی بودن حکومت را در نظر او مطرح کرد.
ماکیاول به انقلاب هم توجه نشان داد. ذکر این نکته لازم است که ماکیاول در سال ۱۵۲۷ در گذشت؛ اما اثر او چندین بار در رم و فلورانس به چاپ رسید. در سال ۱۵۲۳ شخصی به نام «اگوستینونیفو» استاد دانشگاه «پیز» این کتاب را به لاتین برگرداند و با بعضی دستکاریها و حذف فصل آخر، آن را به نام خود منتشر کرد و با عنوان جدیدی به لاتین آن را به شارل کن اهدا نمود.(۱۰)
ب) سر توماس مور و دیگر اوتوپیستها(۱۱)
یکی از ویژگیهای قرن پانزدهم و شانزدهم این است که انسانهای این زمان در حال گذارند. یعنی از دوره فئودالیسم به سوی انقلاب تجاری سیر میکنند. انسان عصر جدید یک چشمش به قرون وسطی و چشم دیگرش به آینده است. این انسان که دارای تفکرات عصر میانه است، خواهان یک جهان پرجلال و شکوهتری است. ولیکن این بینش هنوز در افکار سیاسی جذب نشده است و خلق یک جهانبینی جدید مورد نظر است. یکی از دلایل رشد اندیشههای تخیلی یا اوتوپیایی همین مسأله است. یعنی همه متفکران عصر جدید مانند ماکیاول نیستند که سخت گرفتار مسائل علمی سیاست باشند، بلکه تفکر آنها بیشتر حوزه نظری را در بر میگیرد و همین مفهوم در پیدایش اوتوپیا تأثیر میگذارد. این تصور همواره ایجاد میشود که اروپای عصر جدید، یونان قدیم است. در یونان تفکرات اوتوپیایی افلاطون مطرح شد، اما در گذشته چندان مورد توجه واقع نشد. افلاطون از جمله کسانی بود که از واقعیت گریز داشت و به عالم مثل معتقد گردید. اما در عصر جدید و در قرن شانزدهم میلادی افکار و اندیشه افلاطون مجدداً احیا شد. عصر جدید به دلیل شرایطی که داشت مدینه فاضله را توجیهپذیر میساخت. افلاطون که با مسأله تغییر و دگرگونی در نظام عالم، کائنات و اوضاع سیاسی در یونان مواجه شده بود و اوتوپیا پناه برد. در عصر جدید نیز جهان در حال تغییر است؛ اقتصادیات و اجتماعیات دگرگون شده و نابرابریهایی پدید آمده است که همه این تحولات در اندیشه و افکار نیز بازتاب مییابد. متفکران سیاسی میخواهند جامعهای پدید آورند که این نابرابریها و مشکلات در آن نباشد. این مسأله علت پیدایش اوتوپیاست. کلمه اوتوپیا ریشه یونانی دارد و به معنی ناکجا آباد است. در یک معنای عامتر اوتوپیا همان مدائن فاضله و سرزمینهای خیالی است. چرا که اوتوپیا جایی نیست که در عالم تاریخی محقق شود و لیکن به صورت خیالی در اذهان وجود دارد.
بیشتر اوتوپیستهای عصر جدید، انگلیسی هستند. ممکن است این سؤال مطرح شود که چرا در عصر جدید فقط انگلستان به اوتوپیا نظر دارد؟ در پاسخ باید گفت که این مسأله به وضعیت انگلستان در عصر جدید برمیگردد. یکی از معروفترین اوتوپیا پردازان انگلیسی شخصی است به نام سرتوماس مور که مهمترین اوتوپیست عصر جدید است که همپای ماکیاول به شمار میرود. زمان او زمان ماکیاول است یعنی نیمه دوم قرن پانزدهم و نیمه اول قرن شانزدهم. توماس مور در اصل از یک خانواده قدیمی ایتالیا بود که به انگلستان مهاجرت کردند. او در خانوادهای اشرافی متول شد و مسلماً تحصیلات مناسبی داشت و در دانشگاههایی مثل کمبریج و آکسفورد کسب معرفت کرد و زبان لاتین را فرا گرفت و در نهایت با مسافرت به شهر رم و ایراد سخنرانیهایی کسب اعتبار کرد. او در ابتدا میخواست که به سلک رهبانیت درآید اما منصرف شد و ازدواج کرد و در برابر شرایط سخت از خود پایمردی نشان داد. به طوری که موفق شد تا حد مقامات عالیه در تشکیلات دولت پیش برود و سرانجام به صدراعظمی هانری هشتم دست یافت. او در مسافرتی که به فنلاند داشت کتاب مشهور خود اوتوپیا(۱۲) را تألیف کرد. اما در مقام حمایت و اطاعت از دولت دچار تردید شد و هنگامی که هانری هشتم او را به مقام اسقفی کانتربری منصوب نمود، افکار او در برابر تکالیف دینی و اطاعت از پادشاه دچار مشکل شد و خواست تا از مقام معنوی و مذهبی دفاع کند. این زمان عصر رفرم بود و منافع ملی دولت انگلستان ایجاب میکرد که روابط با کلیسای رومی قطع شود و پادشاه بتواند کلیسا را کنترل کند. مسأله ازدواج هانری هشتم با «آن بولین» را به اطلاع پاپ رساند و این موضوع نشان داد که توماس مور از پاپ اطاعت میکند و نه از پادشاه. در نهایت به همین دلیل سرش را بر باد داد. ولی به هر حال مخالفت با پادشاه موجب شد که بعدها مقام روحانیتش ارتقا یابد. موضوع برخورد دین و دولت در چهارچوب بحث نظری توماس مور واقع نمیشود؛ بلکه توجه به جامعه تخیلی در کتاب معروفش اوتوپیا یا یوتوپیا مورد توجه واقع میشود. این کتاب را توماس مور از زمانی که در فنلاند بود نوشت و تا بیست سال بعد از تألیف آن زنده بود. دو اوتوپیای توماس مور پارهای از مسائل نو و جدید جلب توجه میکند. این اثر در مقایسه با اوتوپیای افلاطون تفاوتهایی دارد و آن عناصر جدید است که با کشف قاره آمریکا پیش آمده است و استنادات این اثر کمی هم تاریخی دیده میشود. داستان اوتوپیا عبارت است از یک حادثه تاریخی یعنی سفری که امریکو وسپوچی به امریکا دارد. در این سفر توماس مور نشان میدهد که ناخدایی هم به دنبال امریکو به راه میافتد و به جزیرهای به نام اوتوپی میرسد که فرمانروای آن شخصی به نام «یوتوپوس» است که در آن دنیای خیالی توماس مور ترسیم میشود. توماس مور در این کتاب مینویسد که این جزیره از ابتدا یک جزیره نبوده، بلکه فرمانروای آن دستور میدهد که ترعهای بکنند و منطقه تحت فرمان او را از قاره جدا کنند. در این جزیره بیگانگان حق ندارند وارد شوند و اگر کسانی بخواهند از این سرزمین به کشورهای دیگر بروند باید از فرمانروا اجازه بگیرند که اجازهنامه هم باید تاریخ رفت و برگشت داشته باشد. در این اوتوپیا زندگی بسیار سادهای ترسیم میشود که جامعه ان مصون از تغییر و دگرگونی است. جامعهای که مردم آن در آرامش به سر میبرند و در زندگی هیچ مشکلی ندارند. در این سرزمین مالکیت وجود ندارد، چرا که مالکیت سبب منازعات میشود. یعنی دولت تمام مزارع، کشتزارها و انبارها و مخازن را در اختیار دارد. دولت مالک اصلی آنهاست و اشخاص مالک هیچ چیز نیستند و لیکن افراد برای رفع حوائج خود اجازه دارند که به انبارها و مزارع بروند و در حد نیاز خود برداشت کنند. در این جامعه فقیر و ثروتمند وجود ندارد. این جامعه فاقد مراتب اجتماعی است و نوعی تساوی اقتصادی وجود دارد. این سرزمین به لحاظ اداری براحتی اداره میشود. به گونهای که در این جامعه سی خانواده متدین به یک طایفه تبدیل میشوند و رئیس دارند که در رأس همه آنها عالیترین مقام دینی جامعه قرار دارد.(۱۳) او مقامات را تعیین میکند و به کمک آنها به ادارة امور میپردازد. افراد به کارهای او نظارت دارند و اگر خلاف کند او را از کار برکنار میکنند. تعیین میزان کار و تولید به عهده کل شهروندان است. در اینجا ساعت کار کم و متناسب با نیاز است. یعنی افراد روزانه شش ساعت کار میکنند. بیشتر کارها کشاورزی است، اما کارهای تولیدی دیگری هم وجود دارد. در اینجا نظام بهرهبرداری به طور طبیعی وجود دارد و بردگان یا اسرا کسانی هستند که یا در اثر جنگ به بردگی افتادهاند و یا از جایی آورده شده و یا به سبب ارتکاب جرم برای تنبیه مدتی به بردگی کشیده شدهاند. کسان دیگری نیز هستند که اجازه دادهاند آزادی کشورشان را از دست بدهند و به بردگی افتادهاند.
تفاوت اصولی توماس مور و افلاطون در مسأله خانواده است. افلاطون خانواده را منحل اعلام میکند، ولی توماس مور خانواده را میپذیرد و معتقد است که خانواده ضرورت دارد ولی اعمال خلاف را نمیپذیرد. یعنی ازدواج آزاد است، اما زناکاری ممنوع. طلاق هم وجود دارد. در این جامعه جمعیتها محدودند و خانوادهها نباید بیشتر از حد نصاب فرزند داشته باشند. کسانی که در این جامعه زندگی میکنند، خانههایشان متعلق به خودشان نیست و خانه شخصی وجود ندارد. این خانهها هر ساله بین افراد این سرزمین قرعهکشی میشود و به این ترتیب خانهها هر ساله عوض میشود. از طرف دیگر بنیاد این جامعه بر نوعی تفکر آزادی و مذهبی استوار است و آیینها آزادند و هیچ کس نمیتواند دیگران را مجبور به پیروی از آیین خاصی کند. در واقع پرستش خداوند و طبیعت مطرح است. ولی اگر افراد آیین خاصی را تبلیغ کنند از شهر رانده میشوند.
برای روشن شدن مطالب کتاب اتوپیا باید موقعیت انگلستان را در نظر گرفت. یعنی هدف توماس مور نشان دادن نابسامانیهای اقتصادی و اجتماعی است که در جامعهاش پدید آمده است. این زمان برای انگلستان پایان جنگهای صدساله و آغاز جنگهای داخلی است و کشمکش قدرت بین اشراف برای به دست آوردن قدرت سلطنتی است. مسأله دیگر تغییراتی است که در وضعیت اقتصادی پدیده آمده است. از آنجا که این اواخر انگلستان به صورت صادر کنندة پشم دیده میشود، بازرگانان و تجار برای تولید پشم اضافی به کمک اشراف توانستند مزارع کشاورزی را از آنان بگیرند و به مراتع تبدیل کنند. این مسأله مشکلات عدیدهای را برای روستاییان به وجود آورد. روند درهم کوبیدن مناسبات سرواژی سبب خانه خرابی روستاییان و در نهایت مهاجرت آنان به شهرها شد. از آنجا که آنان تخصصی نداشتند به راهزنی و دزدی پرداختند و دولت برای وضع موجود قوانین سختی را وضع کرد. توماس مور که این وضعیت را دیده است به انتقاد از شرایط موجود میپردازد. از نظر او رشد تجارت و بازرگانی موجب میشود که پول به جریان افتد و در واقع طلاست که سیاه را سفید میکند و خود به خود گرانی نرخ نان و گندم و مسائل دیگر همه در اوتوپیای توماس مور منعکس میشود. پس واکنش او پناه بردن به اوتوپیاست.
در مورد اینکه آیا چیزی از اتوپیا میتوان دریافت باید گفت که کشور اوتوپیایی در واقع سرزمین انگلستان است. یعنی به طور حیرتانگیزی وضع انگلستان عصر جدید با اتوپیای توماس مور یکی است. تصویری که از اتوپیا و سیاست خارجی به دست میآید، همان سیاست خارجی انگلستان است. در این اتوپیا شرایطی وجود دارد که در تقابل با وضعیت انگلستان است و آن آزادی افکرا و آزادی مذهب است. یعنی اتوپیا مدلی است که به کمک آن میتوان جامعه واقعی را با توجه به آن اصلاح کرد. مثلاً اگر در جامعه آزادی مذهب نیست، میتوان به الگوهای اوتوپیا مراجعه کرد. از نظر توماس مور همه مسائل در اتوپیا یافت میشود و همه کارها شدنی است. در جامعهای که مالکیت وجود ندارد اختلافات طبقاتی نیز وجود ندارد؛ مسکوکات رایج نیست؛ آزادی فکری و مذهبی وجود دارد؛ افراد همه در خدمت دولتند؛ جنگجویی مطرح نیست و سربازی وجود ندارد. در این جامعه که توماس مور تصویر میکند نه مالکیت وجود دارد و نه ثروتمند و گدا و در واقع رگههای اساسی از نخستین جرم اندیشههای کمونیستی در افکار او منعکس است. پس اثر توماس مور الگویی برای اصلاح و تصحیح جامعه انگلستان و رفع مشکلات آن محسوب میشود.
گذشته از توماس مور کسان دیگری نیز بودندکه این افکار را ارائه دادند که یکی از آنها شخصی به نام «فرانسیس بیکن» است.
● فرانسیس بیکن(۱۴)
فرانسیس بیکن نیز اوتوپیا پرداز است، اما اتوپیای او برخلاف اتوپیای توماس مور که سیاسی بود، علمی است. از نظر بیکن تماس با دیگر سرزمینها ضرورت دارد. او معتقد است که انسان باید از طبیعت استفاده کند. پس برای این امر باید از فناوری و امکانات دیگران استفاده شود. کتاب بیکن اثری است به نام آتلانتیس نو که پادشاه آتلانتیس نو، سلیمان شاه است و با آنکه مردم را از رفتن به خارج و دیدن بیگانگان باز میدارد، اما خواستار بهرهبرداری از فرهنگ بیگانگان است. هر دوازده سال یک بار یک کشتی از این سرزمین به سرزمینهای دیگر میرفت و در آن سه تن از برادران خاندان سلیمان که سازمان علمی و تحقیقی کشور بودند به سرزمینهای دیگر میرفتند تا از امور دولت و اختراعات و فنون آن سرزمینها باخبر شوند و همه پیشرفتهای علمی و کتابها و وسایل را به آتلانتیس نو بیاورند. باید گفت که نمیتوان روش و عمل دیگران را گرفت، اما فرهنگ آنها را نگرفت. ولی از نظر بیکن این کار شدنی است. نوع دیگر از اوتوپیا که مدیون اوتوپیای ایتالیایی است اوتوپیای شخصی به نام «توماس کامپانلا»ست.
● توماس کامپانلا (۱۵۶۸-۱۶۳۹)
کامپانلا(۱۵) راهبی ایتالیایی است که به فرقة دومینیکن تعلق داشت و از مردمان جنوب ایتالیا بود که تحصیلات ابتدایی خود را در ناپل به پایان رساند. وی در جوانی پرشور و شر بود و از شهری به شهر دیگر میرفت و در این دوره با مسافرت به شمال ایتالیا به علت افکار خاص خود مورد توجه واقع شد. از وقتی که به ناپل بازگشت ایتالیا عصر هرج و مرج را طی میکرد که در این زمان ناپل در دست اسپانیا بود. سازمان تفتیش عقاید اسپانیا کامپانلا را به خاطر افکارش دستگیر و زندانی کرد. افکار او ملقمهای از تفکرات قرون وسطایی و برداشتهای عصر جدید است. او به مدت ۲۷ سال در زندان بود ولی در آنجا نیز همواره مشغول تدوین آثار خودش بود و به صورت یک فرد جنجالی شناخته میشد. او برای اینکه از زندان رهایی یابد خود را به ارتداد زد و سرانجام آزاد شد و به فرانسه رفت و سالها در آنجا زندگی کرد. کامپانلا بیشتر عمر خود را صرف تألیف کرد. برداشتی که کامپانلا دارد این است که در هر دورهای یک دولت، دولت برتر و قویتری است. زمانی روم قدرت برتر بود و زمان دیگر ایران، ولی حالا قدرت برتر اسپانیاست.
جالب اینکه سقوط اسپانیا در قرن هفدهم در آثار او منعکس است و از نظر او اسپانیا لیاقت برتری داشتن را ندارد. او برتری فرانسه را پیشبینی میکند. اما مهمترین اثر کامپانلا که خصلتی اوتوپیایی دارد کتابی است با عنوان چیتادل سوله؛ یعنی شهر آفتاب یا شهر خورشید. در این اثر او تفکر اوتوپیایی خود را در سرزمین «ناپارانا» که سیلان کنونی است پیاده میکند. در اینجا یک جامعه اشتراکی و کمونیستی وجود دارد، اما علت پیدایش این جامعه را به گونهای دیگر تحلیل میکند. او میگوید که در این سرزمین یک فرمانروا وجود دارد که متافیزیسین است و عالم به علوم الهی است و خود به خود رهبری جامعه با اوست. اما اگر کس دیگری از او عالمتر باشد او به رهبری میرسد. از نظر کامپانلا متافیزیسین به کمک وزرایی که انتخاب میکند به ادارة امور میپردازد. وی معتقد است که هر بخش وظایف خاص خود را دارد. در این سرزمین مالکیت وجود ندارد و ساعات کار هم کمتر از ساعت کار در اتوپیای توماس مور است؛ یعنی افراد چهار ساعت کار میکنند. او میپذیرد که در جامعه اوتوپیایی اگر افراد مرتکب خلاف شوند باید مجازات گردند. در این جامعه همه باید کار کنند و افراد بیکار و تنبل باید طرد و تنبیه شوند. از نظر او خانواده معنی ندارد و افراد به خانواده تعلق ندارند. فرزندان هیچگاه والدین خود را نمیشناسند؛ یعنی توسط دولت بزرگ میشوند. کامپانلا جامعهای بیطبقه را متصور است. از نظر او افراد این جامعه با دیگر جوامع در ارتباطند و اگر کسی از جایی وارد شود باید به او احترام گذاشته شود و وی میتواند به شهروندی پذیرفته شود. این یک نوع دیگر اوتوپیاست. اما این جامعه هم تغییرپذیر است، زیرا کسانی که از خارج وارد این جامعه میشوند، موجب تغییر جامعه خواهند شد. در نظر کامپانلا تفکیک قوای سه گانه وجود دارد. نخست، مسئول یا وزیری که برای تعلیم و تربیت است. دوم کسی است که مسئول قدرت و دفاع است و سوم کسی که مسئول امور زندگی و ازدواج است. کامپانلا در عین حالی که فردی مذهبی بود تفکرات گوناگونی داشت. او به مسائل تاریخی نیز تا حدودی میپردازد؛ مثلاً در مورد اسپانیا معتقد است که اگر این کشور بخواهد قدرت برتر که بزرگترین قدرت دریایی زمان است بماند باید تمامی مردمانش مسلح شوند.
● جیمز هارینگتون (۱۶۱۱-۱۶۷۷ م.)
مدینه فاضله دیگر به جیمز هارینگتون(۱۶) تعلق دارد. وی بعد از شکست کرامول و بازگشت نظام سلطنتی در انگلستان به زندان افتاد و بیمار شد. بعد از رهایی از زندان با وجود ناتوانیاش به نوشتن مدینه فاضله خویش پرداخت. مدینه فاضله او همان «لاسهدمون» است. الگوی او در لاسهدمون سرزمین یونان است. در این سرزمین هیچ تماسی با بیگانگان وجود ندارد و جامعه از تغییر در امان است. جمیز هارینگتون در این کتاب مفصل از جمهوریت افلاطون و جامعه اسپارتیان باستان الهام گرفته و در این جامعه آرمانی از هرگونه تغییر گریزان است.
وقتی که همه این اوتوپیاها را با هم مقایسه کنیم، متوجه میشویم که این آثار حاوی نکات مهمی هستند، یعنی جامعه اروپا در حال تغییر و تحول است و این آثار بیانگر اوضاع و احوال اروپا در عصر جدید است. چرا که انسانهای اوتوپیست این دوره از یکسو به سنتهای کهن نظر دارند و تفکر عصر میانه در ذهن آنهاست و از سوی دیگر، خواهان رفع مشکلاتی هستند که در این عصر به وجود آمده است. این خصلت در همه اوتوپیاها وجود دارد. این اوتوپیاها به دنبال جامعهای هستند که بیطبقه بوده و آزادی داشته باشد. این خصلتها دقیقاً در جامعه سیاسی اروپا وجود ندارد و همه اوتوپیستهای عصر جدید در تلاشند تا این خصلتهای اوتوپیایی را وارد جامعه اروپایی کنند.
نویسنده: محمدعلی - علیزاده / نقی - لطفی
منبع: سایت - باشگاه اندیشه - به نقل از کتاب «تاریخ تحولات اروپا در قرون جدید» نوشته نقی لطفی و محمدعلی علیزاده، انتشارات سمت
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست