چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
مقایسه عشق خسرو با عشق فرهاد نسبت به شیرین عشق مثلثی
به نام آنکه هستی نام از او یافت
فلک جنبش ، زمین آرام از ........
گفته شده که عشق راه رسیدن انسان را برای سعادت و کمال فراهم میسازد و اساساً خداوند آدمی را خلق کرده تا عاشق باشد و تفاوت انسان با فرشته در این است ک فرشته از درک عشق عاجز است و عشق خاص انسان است و از روز ازل در وجود او نهاده شده است . ریشه عشق را از « عشقه » دانستهاند گیاهی که در زبان فارسی به آن پیچک میگویند بدور گیاهان دیگر میپیچد و آنها را زرد و خشک میکند از عشق تعاریف مختلفی شده است عشق مجازی حقیقی خدائی نفسانی انسانی ( حیوانی شهوانی ) که بهترین آنها عشق به ذات خداوند باری تعالی است .
شاید اگر در طول تاریخ نویسندگان و شاعران آثارشان تهی از عشق بود تا این زمان ادامه پیدا نمیکرد و حی از صفحه تاریخ محو میشدند عشق اگر مصداق « من عرف نفسه و فقد عرف ربه » نباشد میشود مفهوم عشق خسرو پرویز کی لبریز از هوس بود مانند آدمی که خدا را دوست دارد میپرستد و در قبال این عشق زندگی ، سعادت ، خوشبختی و .... را از خدا میخواهد و دیگری که از روی شناختن باشد مفهوم و مصداق عشق فرهاد میشود که میگوید در کوی جانان سرانداختن روا باشد . یعنی از هر چیز باید گذشت مانند کسیکه خدا را شاخت ابراهیم (ع) که در میان زبانههای آتش هم از کسی چیزی نخواست حتی از خدا و در جواب جبرئیل گفت مگر خودش مرا نمیبیند که من تقاضای کمک کنم او عشق بود عشق ناب و مطلق و پاک .
● مقدمه
در این تحلیل و مقایسه عشق شیرین و فرهاد و خسرو شیرین که عشقی مثلثی است و یک معشوق « شیرین » و دو عاشق خسرو و فرهاد هر دو عاشق هستند تا سر حد دل دادگی اما اینکه عشق از نظر دید هر کدام چه مفهومی دارد و یا برای اینکه به معشوق برسند چه کارهای انجم میدهند را توضیح میدهم البته این بیان و نگرش شخصی خودم به عنوان دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات میباشد که دوست دارم خوانندگان عزیز هم بدون تعصب ورزی فقط به عنوان یک نظریه که شاید مورد تأیید خیلی از افراد نباشد چون هیچ مطلبی را از روی قصد و غرض بیان نکردم که موجب رنجش خاطر گروه یا قشر خاصی شود . فقط برداشت و احساس خودم هنگام خواندن داستان زیبا، شیرین جذاب ، خواندنی ، خسرو شیرین را برایتان نگاشتهام .
الهی سینهای ده آتش افروز در آن سینه دلی و آن دل همه سوز
دو شخصیت دو فرد کاملاً متفاوت « مرد » که یکی جنبه منفی و دیگری بر عکس آن مثبت دارد در جامعه آن روز که به قول نظامی شور و نشاط دیگری داشتن و عشقبازی و عاشقی بدون هیچ قید و بندی رایج بوده است و پاک بودن و شرافت مانند گوهر و دری بوده است که انگار در هر صدفی نهاده نبوده . داستان خسرو و شیرین و عشق این دو نفر اول از طریق اوصاف همدیگر بدون هیچ دیداری شروع و سپس با دیدن تصویر خسرو شعله میگیرد و هنگام دیدار به اوج میرسد و به قول امروزیها کشته و مرده هم شدند و این ثابت میکند با بیان واضح و اشکار که عشق قانونی ندارد حد و مرز ندارد و این فقط خاص قرن نظامی قرن پنجم نبوده است .
در همین قرن خودمان هم داریم که با دیدن فیلم ، عکس ، اوصاف طرف شامل مال زیبائی اخلاق مرام ) و.... مهر و عشقی در دل ایجاد میشود اما دوست ندارم بحث را منحصر به چیزهای تکراری کنم میخواهم آن چیزی که به جرأت بگویم کمتر دیده میشود حرف بزنم « پاکی ، نجابت ، شرافت »
خسرو آنقدر در رویای عشق شیرین معشوقش شیرین بسر میبرده است که وقتی اولین بار او را در کنار برکه آبی میبیند باور نمیکند که آیا خواب است یا بیدار است حقیقت است این شیرین همان شیرین است و با همه اینها بدنبال معشوق خیالی خودش که شاپور برایش توصیف کرده بود میرود در حالیکه من معتقدم اگر عشق پاک باشد جای هیچ شک و شبهایی نیست در داستان لیلی و مجنون وقتی مجنون « قیس بن عامر» تعیین میشود در مکتب خانه دستهای لیلی هم بدون تنبیه کبود و زخمی میشد و این یعنی یک روح در دو جسم ، چرا خسرو شیرین را نشناخت و چرا در اینکه او شیرین باشد یا خیر شک کرد * دل خسرو* به خاطر هواهای نفسانی فاقد این درک بوده وقتی در طول داستان با سختیهایی که برای دین شیرین تحمل کرد با همه مسائل و مشکلات کشوری- وقتی شیرین را ملاقات میکند و طبق رسم و رسوم جامعه آن زمان می میخورند و خوشی میکنند هر دو از باده « بوسه » سرمست میشدند خسرو اسیر تمایلات شهوانی شده و به شیرین میگوید :
نگویم در وفا سوگند بشکن خمارم را به بوسی چند بشکن
اسیری را به وعده شاد میکن مبارک مردهایی را آزاد میکن
شیرین هم دست کمی از عشق و علاقه نسبت به خسرو نداشته تا انجا که وقتی در دیدار اول خسرو را میبیند مطمئن میشود معشوق همان است وقتی از آب بیرون می آید سراسیمه دنبال خسرو میگردد اما او رفته بود پس دل شیرین گنج نهان پاکی و نجابت میتوانست باشد در این داستان عزت نفس ، حیا، شرافت مانند مهرههای برجستهای هستند که توجه هر خوانندهای را به خود جلب میکند و شاید هم واقعاً خصوصیات همسر اول نظامی آفاق بوده است و این تفاوت شیرین با زنان و دختران زمان نظامی او را برجستهتر کرده است وقتی خسرو به او میگوید به من وعدهای بده که از آن زنده شوم شیرین میگوید:
مجوی آدمی که آبم را بریزد- مخواه آن کام کز من برنخیزد یعنی صراحتاً میگوید کام دل دادن به ت یعنی بی آبرویی من دنبال چیزی نباش به قیمت آبروی من اما خسرو میگوید :
به گستاخی درآمد کان دلارام گرفته چند خوانی زد بیارالم
چه خورید و می دادی به من یار چرا باید که من مستم تو هشیار
چرا به من جواب منفی میدهی مگر هر دو از این باده عشق سرمست نیستیم چرا تو مانند من از خود بی خود نشدهایی مگر مرا دوست نداری و جای تعجب و شگفتی دارد وقتی خوب تعمق میکنم مفهوم سوره و آیه قرآنی که خداوند سبحانه و تعالی فرمودهاند که شما را از یک زن و مرد آفریدم به ذهنم می رسد خسرو در قرن پنج برای راضی کردن شیرین کلماتی و حرفهائی را میزند که حتی الان هم رواج دارد. مردی میخواهد دل طرف مقابل را بدست آورده و رام کند نیز میگوید مرا دوست نداری اگر دوستم داری چرا دست رد میزنی و خلاصه از این حرفهای چرب و نرم که معمولاً موثر هم واقع میشود البته نه در همه افراد شیاد بیشتر در افراد خام و ساده که خوشبختانه شیرین از آنها مستثنی بوده است و در جواب خسرو میگوید .
مرا بی عشق خود دل مهربان بود چون عشق آمد خسرو چون توان بود
منم با عشق تو شادمان و با طراوات هستم اما آقای خسرو پرویز معشوق دوست داشتنی من :
جهان نیمی ز بهر شاد کامی است
دگر نیمی ز بهر نیک نامی است
معلوم میشود که شیرین زن هوسبازی نبوده است . او دختر با نجابت و با شرافتی که با روی هوسهای نفسانی که در آن بهبوحه عشق و بوسه و شهوت و جوانی میگذارد . و اسیر دل نمی شود و مرغ دلش را از این دام میپراند و میگوید جهان برای نیک نامی است نه بد نامی و خام چرب زبانی خسرو نمیشد و این برای دیگران در هر عصر و زمانی درس عبرت است عشق و غرورش را حفظ میکند و میگوید مرا عقد کن این طور به آرزویت نمی رسی اما متأسفانه امروزه در جامعه پیشرفته نمیخواهم منحصر به جای خاصی بگویم اما واقعیت غیر قابل انکاری است دیده میشود شنیده میشود که متأسفانه گاهی دختران، زنان ، با چرب زبانی و گفتن حرفهایی از روی شهوت و هوسرانی آنها را به دام بدبختی دنیا و آخرت اسیر کرده است . شاید منشأ از عجول بودن زنان در تصمیم گیری باشد و شاید عجول در انتقام و تلافی کردن مانند خسرو پرویز که شاهزادهای زیبا بود کنیزکان زیادی دور و برش بودند اما او هنوز عاشق شیرین بود و حتی حد و حصار را رعایت نمیکرد وقتی سعی میکرد با گرفتن شیرین در آغوش او را رام کند شیرین میگوید .
چه باید خویشتن را گرم کردن مرا در روی خود بی شرم کردن
و حرفهائی از این دست که آن طوفان شهوت به خاکستری سرد تبدیل میشود این جا نکته ظریفی وجود دارد که : اگر خانوادهها جامعه کوچه و بازار و مشکلات ناموسی ، عشقی پیش میاید همه گناه را میاندازند گردن پسرها و مردان به نظر من درست نیست چون زنان مقصرترند نه اینکه مردها بیگناهند نه اما مقصر اصلی زنان و دختران هستند . پوشش نامناسب بعضی از زنان و دختران، آرایشهای آن چنانی ، حرف زدنهایی سراسر ناز و کرشمه و .... امثال آن .
همه مردها که پاک و خدائی نیستند بالاخره تک و توکی خرده شیشه دارند بگذریم چون شیرین راضی نشد عشق به خاکستر تبدیل و با خاطره ناراحت و غمگین .
دل از شیرین غبار انگیز کرده به عزم روم مرکب تیز کرده
به جرم اینکه چرا نشد کام دل بگیرد آن همه عشق و آن همه ادای همه فروکش میکند . شیرین را رها و راهی دیار روم میشود .
حال خودمان را جای شیرین قرار دهیم جواب صداقت و نجابت و شرافت این است داغ عشق دیدن شیرین میگوید
شبیخون غم آمد بر ره دل شکست افتاد بر لشکر گه دل
او میتوانست دنبال دلش برود او شاهزاده بود غرق نعمت که هزاران نفر آرزوی همسری او را داشتند چه دختر بود چه زن پس چه چیز مانع از این شد که تسلیم خسرو پرویز شود آیا چیزی بجز شرافت و نجابت میتوان سراغ داشت در آن دورانی که مانند لوس آنجلس آمریکا بوده است و مانند ایران هم ترس پدر- برادر- عمو-و.... و مأموران نیروی انتظامی و مهمتر از همه حلال و حرام و دین اسلام، شرعی و غیر شرعی هم نبوده چه چیزی بجز عزت نفس و انسان بودن نه آشغال بودن میتواند باشد و این جاست باید به این چنین زنان و دخترانی افتخار کرد نکته دیگر انشاء الله فرض و قرار بر غیر عمدی و غیر مغرضانه بودن کلام من بدانید نمی خواهم بگویم و عمومیت بدهم این حالت مردان را چون فرهاد نقطه متقابل خسرو پرویز هوسباز بوده اسوه نجابت و پاکدامنی . اگر خسرو عشق حقیقی داشت چرا وقتی با عدم رضایت شیرین مواجه میشود برای رو کم کنی میرود سراغ مریم دختر قیصر روم و قول و قرار هم میکند بجز مریم زنی نگیرد و او را عقد میکند اما شیرین که در عشق او شیدا بود باید برای عقد سالیانی دراز با غم زندگی کند واقعاً دلیل کار خسرو پرویز چه بوده است .
به نظر من وقتی مردها غرورشان بشکند مخصوصاً غرور و عشق آنها را ندیده بگیری خطرناک میشوند البته برای خودشان ضرر دارد او زن میگیرد ازدواج تا بفهماند به شیرین اگر تو نبودی کسی دیگر هست و نتیجه این ازدواج شیرویه نابکار میشود شیرویه خر مغز که عاشق زن پدر خود میشود از نظر روان شناختی شاید هم روان شناسی در زمان حال بشود گفت « حاصل ازدواجهای چشم بسته از این شیرویه هم بهتر نمــیشـوند « نظر شخصی خودم »اما مثل این در ادامه داستان ثابت میشود خسرو با این اشتباه خود نتوانست زخم عشق شیرین را مرهم بگذارد چون هنوز هم شیرین را میخواست پس دلیل قهر و خشم خسرو چه چیزی بوده است مردان واقعاً موجودات عجیبی هستند « نظریه خودم» دوباره اشتباه تکرار میشود مریم نتوانست جای شیرین را پر کند قصه عشق تکرار و خسرو پرویز عاشق شکر اصفهانی زن پاکدامنی از اصفهان که او را به زنی میگیرد با این حال با زهم عشق شیرین زخم کاری و عمیق بر دل خسرو گذاشته بود و غیر قابل فراموش شدن من نمیتوانم قضاوت کنم که این نوع عشق پاک بوده چون در ظاهر غیر از این است اما اینکه چرا با داشتن دو تا زن « مریم و شکر » و آن همه کنیزک در حرمسرا ها باز هم اسیر عشق شیرین است تا جائی که برای حفظ این عشق دست به قتل هم میزند شاید عشقی توأم با حسادت و غیرت و لبریز از خودخواهی و غرور بوده است و از اینکه با خواهش و تمناهای زیادی غرورش له میشود که شیرین به او جواب منفی میدهد خسرو این همه راه میکوبد و میآید که شیرین معشوقش را ببیند و از عشق او سیراب شود اما روزگار خلاف رویاهای خام او بوده است و این قابل ستایش است که حتی هوسباز ترین مردها هم هرگز نمیتوانند اولین عشق زندگی خود را فراموش کنند و عشق دوران مجردی و جوانی که اکثراً هم با ناکامی رو برو است با آه کشیدن از آن یاد میشود او با اینکه زندگی تشکیل داده است و با اینکه از پدر زن خود پادشاه و قیصر روم میترسد واهمه دارد که زیر قول خود بزند اما شکر اصفهانی او را یاد شیرین میاندازد و چون نمیتواند شیرین را تصاحب کند با شکر اصفهانی ازدواج میکند درست در ان ور قضیه درست مکافات در پس پرده فرهاد در زندگی شیرین ظاهر میشود اگر دل شیرین با شنیدن ازدواجهای خسرو و پرویز میلرزد از آن طرف خسرو هم با شنیدن پیدا شدن رقیب سرسختی که از جان میگذرد برای شیرین نیز قلب خسرو را میسوزاند.
انگار این واقعیت پیدا میکند که گفتهاند :
آن شمع که پروانه را سوزاند خیر از خود ندید آه عاشق زور گیر دامن معشوق را خسرو پیغام میدهد به شیرین که من هنوز هم تو را دوست دارم و نتوانستم فراموشت کنم پس
طرب میساز با خسرو نهانی سر اید خصم را دولت چه دانی
و شیرین را دوباره به خلاف دعوت میکند و تجربه تلخ قبلی را انگار فراموش کرده است و شاید نمیخواهد باور کند اینکه شیرین تن به خلاف نخواهد بود می ترسید با او ازدواج کند اما اینجا این موضوع مبهم است مگر خسرو پرویز به پادشاه روم قول نداده که بجز مریم همسری انتخاب نکند پس چگونه با شکر ازدواج میکند این چگونه بوده است شاید هم تقدیر شیرین بوده و بهانهای برای خسرو و شاید هم خوب باشد کمی به این مسئله نظر داشته باشیم همه آزمایشات سختی بوده که برای وصال خسرو که سر راهش قرار میگیرد هر چند عاقبت خوبی هم برای ازدواج خسرو نداشته است . شاید اگر دل به فرهاد داده بود حداقل خودکشی سر پیری نصیب او نمیشد.
وقتی خسرو به مریم میگوید اجازه بده شیرین را از آن قصر که در منطقه خوش و آب و هوائی نیست به مشکوی کنیزکان بیاورم فقط از جهت دلسوزی در ظاهر اما در اصل هدف خسرو چیزی غیر این بوده بس گمان مردها وقتی نمیتوانند از آنچه که خواهانش هستند چشم پوشی کنند به هر حربه و کلکی و هر دستاویزی فراهم میکنند تا به شیرین دسترسی داشته باشد و قول دروغ وعدههای دروغ به مریم میدهد .
اجازت ده کز قصرش بیارم به مشکوی پرستاران سپارم
نبینم روی او گر باز بینم پر آتش باد چشم نازنینم
مریم زیرکتر از این حرفی بوده است خسرو را تهدید میکند اگر این کار را بکنی من خودکشی میکنم قسم میخورد که
به تاج و قیصر تخت شاهنشاه که گر شیرین بدین کشور کند راه
به گردن بر نهم مشکین رسن را به آویزم ز جورت خویشتن را
خسرو را تهدید میکند و این مسئله را قابل فهم است چرا مریم برای شکر این همه اعتراض نمیکند چه چیز شد که روی شیرین حساس بوده البته امروزه هم داریم وقتی مردی بخواهد ازدواج دوم داشته باشد زن اول با خودکشی « خودسوزی ، طلاق این مسئله را حل میکند در حالیکه در بعضی از مناطق ایران مثلاً کردستان بلوچستان ، ایل بختیاری و بعضی مناطق دیگر مردها گاهی چهار زن هم دارند و همه با هم زندگی میکنند هر چند این زندگیها خالی از دغدغه و مشکل نیست اما آنچه که مهم و باعث این همه بدبختیها و مشکلات برای خسرو میشود پاکدامنی و عزت و شرف شیرین است اگر او هم مانند صدها زن و دختر دیگر در برابر خسرو پرویز تسلیم میشد شاید حتی منظومه خسرو شیرین آفریده نمیشد و نظامی تحمل این همه مشقت را نمیکرد پس واقعاً به این زن « شیرین » باید احسنت گفت شاید اگر کسی دیگری بود برای اینکه مبادا خسرو پادشاه ایران را از دست ندهد تن به هر کاری میداد جدای از اینکه او هم شاهزاده بود گاهی به بهانه عشق هر کاری میکنند در این قرن معاصر خودمان نیز میبینیم عشق پاک و با صداقت که منشأ عزت نفس و پاکدامنی است ماندگار است و عشقی که با طوفان شهوت و سیل بنیان کن هوس همراه باشد و در آخر هم با آورده شدن کام دل در خلوت گناه به خاکستر سردی که بنیاد شرافت و ابرو را به نابودی میکشاند زود هم فراموش میشود و چون با احساس به گناه همراه است یادآوری آن چندش آور است .
شیرین وقتی با خبر میشود که مریم حسود است ناامید میشود از وصال خسرو ولیک از کار مریم تنگدل بود که مریم در تعصب سنگدل بود.
چون شیرین از چنین سختی خبر یافت نفس را زین حکایت تلختر یافت
مریم هم عاشق شوهرش بود و نمیخواست او را از دست بدهد و این واقعیت غیر قابل انکاری است که زنها ذاتاً حسود هستند با این حال عشق سوزان خسرو پرویز همواره و آلوده هوس بود نمیشود گفت که او عاشق صاف بی غل و غشی بوده زیرا نه تنها به شیرین کرد و نجابت و پاکی او را نادیده گرفت بلکه برای انتقام از او ازدواج میکند در حالیکه در خلوت خودش در عشق شیرین میسوخت اما راهی نداشت و برای یک مرد خیلی دردآور است غرورش نابود شود و برای جبران آن به خودش خسارت زده بود شیرین هم به این نتیجه رسیده بود که خسرو او را فراموش کرده است.
شبیخون غم آمد بر ره دل شکست افتاد بر لشکر گه دل
ناراحت و پشیمان از اینکه دل به عشقی هوسران داده و حتی از دل خود ناراحت است که اسیر چه دامی شده است و از دل گله میکند
دل من در حق من رای بد زد به دست خود تبر بر پای خود زد
دلم ظالم شد و یارم ستمکار از این دل بی دلم زین یار بی یار
تا آنجا که پشیمان است از اینکه ای کاش از مادر زائیده نمیشد اوج ناامیدی یک زن یا دختر از اینکه ای کاش زاده نمیشدم کسیکه خسرو پرویز پادشاه ایران خاطره خواه اوست چرا این احساس را داشته باشد و این نشان دهنده این است که نه تنها شیرین با نجابت بوده دور اندیش و عاقل هم بوده است شاید اگر غیر بود مانند بعضیها که در این مواقع کم میآوردند راضی به هر کاری فرار خودکشی انتقام و ... بشوند اما شیرین واقعاً شیرین بوده است که ز شیرینی تلخی نآید . اما او صبوری میکند و میسوزد آیا عشقی که بخاطر آن سوخت ساخت و هر مشکلی را بجان خرید این بود و آرزو میکند ای کاش مرده بود .
من اینکه زنده او با یار دیگر زمهر انگیخته بازار دیگر
شوم پیش سگ اندازم دلی را که خواهد سنگ دل بیحاصلی را
نبودم عاشق ار بودم به تقدیر پشیمانم خطا کردم چه تدبیر
او نه تنها معشوق بود بلکه مشاور خسرو پرویز هم در مسائل کشور داری بود او را تشویق میکرد که پادشاه شود کما اینکه میبینم هر وقت برای خسرو مشکلی پیش میآید به شیرین پناه آورده است که شیرین دلش میسوخت و میگفت .
نخواهم کرد این تلخی فراموش که جان شیرین کند و مریم کند نوش گاهاً انسان دچار مسائل و مشکلاتی میشود که واقعاً نمیداند چکار کند در این اوضاع احوال فرهاد در زندگی شیرین پیدا میشود دل از زخمی عشق خسرو و پرویز و زخمی خیانت و بیمهری انگار تقدیر میخواهد عشق شیرین را محک بزند خیلی سخت است قابل بیان نمیباشد و غیر قابل درک دل بسته و عاشق کسی باشی که فقط به فکر خودش و به خواسته خودش میاندیشد و طرف مقابل را نادیده میگیرد زخم عمیقی بر دل شیرین گذاشته شده است که فرهاد با دریای طوفانی و سیلی سیل آسا و ابری سهم گین و جاری مواجی از عشق صداقت، نجابت و مردانگی که حتی از جان میگذرد و سنگ در دل کوه با تشبه عشق و با نیروی امید .........
شهره شهر میشود و آوازه عشق او به شیرین بر سر زبانها میافتد قدم به دنیای غمگین شیرین میگذارد واقعاً چه دلیلی وجود داشته شیرین باز هم پای بند عشق خسرو پرویز بوده است آیا الان هم این چنین عشقی پیدا میشود با این همه ظلم و کوتاهی باز هم عاشق خسرو باقی میماند این از نجابت هم بالاتر است گاهی با نوشتن حس میکنم نمیتوانم بیان کنم در زبان هم گنجانده نمیشود و زبان قاصر است از گفتن اما اگر در تقدیر تعمق و تأمل کنیم جواب این سوال داده میشود وقتی انسان بر سر او راهی قرار میگیرد این تقدیر و سرنوشت است که تصمیم میگیرد فرهاد بر سر زبانهاست و شهره افاق شده است، اما انقدر نجیب و با غیرت است که هرگز به زبان نیاورد و به شیرین نگفت بلکه حتی از سنگ به شکل شیرین تراشیده و او را میپرستید بجای شیرین و آوازه این عشق از طریق جاسوسان خسرو پرویز به گوشش میرسید در دل او هراسی ایجاد میشد از اینکه مبادا شیرین از دستش برود و فرهاد بازی عشق را ببرد چون خوب فهمیده بود که رقیب او قویتر است البته در عشق او وقتی از فرهاد میپرسد :
نخستین بار گفتش کز کجائی بگفت از دار ملک آشنائی
خسرو با این جواب حساب کار خودش را کرد همان اول کار فهمید رقیب را نباید دسته کم گرفت و زمانیکه فرهاد شرط خسرو را قبول میکند جهت ساختن گذرگاه شیر رسانی برای قصر شیرین به شرط اینکه از عشق شیرین دست بکشد با اینکه میدانست به چه کسی میگوید و حتی با جان خود خداحافظی میکند اما از خسرو و پرویز نمیترسد چون سراپا شده بوده عشق شیرین و این حس حسادت و غیرت خسرو پرویز را برانگیخته بود او حتی بیشتر از خسرو عاشق شیرین بود .
نکته قابل ذکر این است که خسرو مردی عیاش هوسباز پولدار غرق در نعمت بوده است که شاید با سختیهای واقعی زندگی آشنا نبوده است اما فرهاد با سنگ و تیشه سر و کار داشته و مسلماً سختتر و استوار تر از خسرو بوده است و در دوره خودمان هم دیده میشود اکثراً پولدارها دنبال خوشگذرانی عیاشی هوسرانی هستند تا طبقههای پائینتر شاید سختیهای زندگی به آنها نشان داده است دنیا ارزش ندارد که بخواهی خیانت کنی اما بر خلاف آن نداشتن تجربه سختی، تن به سختی دادن را مشکل میکند. البته عمومیت ندارد شاید حدودی باشد اما این واقعیت غیر قابل انکاری است که وفاداری و پایبندی در طبقه مرفه کمتر است چون این مقید بودن سختیهایی بدنبال دارد سوختن و آب شدن به همراه دارد کما اینکه میبینم خسرو تن به سوختن و ساختن نمیدهد میرود با مریم و با شکر ازدواج میکند اما شیرین هم شاهزاده بود و از طبقه مرفه در حالیکه خیلی مقید و با نجابت بود که در قصر کرمانشاهان بسر میبرد با سختیهای زیادی روبرو میشود که بدون غرض و قصد میگوید شاید مردان مرفه بیوفا هستند ، البته که این طور نباشد این فقط یک نظریه شخصی است در دیدار خسرو با شیرین در کنار برکه آب این سوال پیش میآید که چرا خسرو در دل شیرین را تأئید نکرد و به شیرین بودن او شک داشت مگر نه اینکه دل عاشق عمراً دروغ نمیگوید و هر دو یک حس را دارند چرا شیرین مطمئن بود این خسرو است و بعد از اینکه از آب بیرون میاید به دنبال خسرو میگردد و از او اثری نمییابد اما خسرو به راه خودش ادامه میدهد شاید هم فقط به مشکل خودش فکر کرده است اما این بعید است زیرا او هم وقتی از شیرین دور میشود اشک میریزد و هوای شیرین به سرش میزند میشود گفت شاید هنوز در دلش رؤیایی از شیرین دارد و نمیخواهد تا او را ندیده کسی را جایش بنشاند و دلش را اسیر کس دیگری کند در دیاری که بعدها در شکارگاه دارند بعد از عیش و نوش مفصلی خسرو با شیرین داشته طبق جامعه ان روز در انتهای شب از او کام دل میخواهد در اولین دیدار که نهایتاً با قهر و خشم این دیدار به پایان میرسد .
در دیدار فرهاد با شیرین مسئله بر عکس این قضیه جلوه میکند فرهاد غم دل به سنگ و کوه میگوید و هیچ رابطه و واسطهایی بجز اشک جانسوز ندارد هر کس او را میدید دلش بحال وی میسوخت و متعجب میماند .
به گرد عالم از فرهاد رنجور حدیث کوه کندن گشت مشهور
ز هر بقعه شدندی سنگ سایان بماندند درو انگشت خابان
ز سنگ و آهنش حیران شدندی در آن سر گشته سرگردان شدندی
زمانیکه شیرین تصمیم میگیرد به دیدار فرهاد روانه کوه شود وقتی فرهاد با او روبرو میشود روح به تن مردهاش دمیده و آهوی وحشی دلش آرامش پیدا میکند در عین حال حرکتی حرفی از او سر نمیزند بر خلاف ادب و مردانگی باشد باعث رنجیده شدن او نمیشود .
وقتی او شیرین را میبیند :
به دستی سنگ را میکند چون گل به دیگر دست میزد سنگ بر دل
صبوری میکرد و ابهت و عظمت و غرور عشقش را حفظ میکرد در حالیکه عیاشی برای کسی جرم نبود او میتوانست مانند خسرو پرویز هوسرانی کند اما مردی نجیب بود و غیرت و غرورش بالاتر از این حرفها وقتی شیرین فرهاد را به لیوان شیری دعوت میکند و ساقی میشود و شیره عشق و جان و حیات به فرهاد میدهد باز هم فرهاد خودش را حفظ میکند و چنان غرور و غیرتی به خرج میدهد که از ابهت آن شیرین بیهوش میشود به نظر من این اوج غرور و عشق یک مرد است که با سکوت که بالاترین فریاد است عشق را ثابت کند که معشوقش از این عشق بیخود شود البته برای این مورد خاص من مثال و نمونهایی در عصر حاضر ندارم و الا از ذکر آن خودداری نمیکردم شاید دیگر عشق فرهاد با خود فرهاد به گور سپرده شده است عشقی که بعد از مرگ فرهاد ، شیرین فهمید چه ضرری کرد و چه مایه حیاتی را از دست داده است فرهاد وقتی میبیند الهه عشقش بیهوش میشود آن قدر پاک و مردانه و نجیب با این موضوع برخورد میکند که قابل ستایش است او حتی دست به شیرین نمیزند زیرا حد و مرزی قائل بوده بلکه اسب حاصل شیرین را همراه با اسبش بر دوش میگیرد و او را به قصرش میرساند آیا اگر خسرو پرویز بود با این موضوع چگونه برخورد میکرد هر چند که شیرین باید حواسش را در دیدار با خسرو جمع کند و آنجا جایی نبود که بیهوش شود بلکه باید بیشتر با هوش باشد .
وقتی از فرهاد خسرو پرویز میپرسد چگونه به وصال شیرین میرسی فرهاد میگوید
به شیرین در عدم خواهم رسیدن به یک تک تا عدم خواهم دویدن
اگر مرگ وصال است میمیرم برای شیرین. درک عشق فرهاد آسان نیست برای درک این عشق به قول خود نظامی
بباید عشق را فرهاد بودن پس آنگاه به مردن شاد بودن
فرهاد حتی تصور جدائی از شیرین را نمیکرد وقتی خسرو پرویز با کلک و نامردی نقشه قتل فرهاد را میکشد . زیرا او درک کرده بود که فرهاد از جان گذشته جان شیرین برای شیرین است که طی مدت یکماه سنگ را مانند موم آب کرد این کار تیشه نبود کار عشق بود که با عشق هر مشکلی آسان میشود اما افسوس که با نیرنگی خبر مرگ دروغین شیرین را به فرهاد دادند و او تاب این خبر را نداشت از بلندی کوه به زمین پرتاب و در زیر ضربه تیشه که از دستش رها شده و بر سرش فرود میآید با رؤیای وصال شیرین با مرگ درمیآمیزد و حافظ چه زیبا گفته است .
الا یا ایها الساقی ادر کأساً و ناولها که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکلها
علی کول آبادی
دانشگاه آزاد اسلامی واحد ورامین - پیشوا
استاد: دکتر خدادادی
تهیه و تنظیم : کلثوم روان بهر
دانشجوی کارشناسی ارشد ادبیات
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست