دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

۶ روز نبرد خونین


۶ روز نبرد خونین

نبرد ارتش عثمانی با سپاهیان روس در شهر تبریز ۶ روز به طول انجامید و سرانجام سپاهیان عثمانی به فرماندهی افسران آلمانی پیروز شدند و تبریز به تصرف كامل عثمانی درآمد و تبریز در روز ۱۴ ژانویه ۱۹۱۵ به تصرف كامل عثمانی ها درآمد

در نوامبر ۱۹۱۴ كه چهار ماه از آغاز جنگ جهانی اول می گذشت، آذربایجان صحنه جنگ روس و عثمانی بود در دوم نوامبر نیروهای نظامی روس كنسولگری آلمان و عثمانی را در شهر تبریز محاصره كردند و كنسول عثمانی و كنسول امپراتوری اتریش را به عنوان اسیر جنگی باز داشت كردند.

۵ روز بعد در روز هفتم نوامبر كنسولگری آلمان در تبریز به اشغال سپاهیان روس درآمد.

فردای آن روز در ۸ نوامبر ۱۹۱۴ نیروهای كُرد ارتش عثمانی و گروهی دیگر از ارتش عثمانی به فرماندهی افسران آلمانی از مرز های غربی وارد آذربایجان شدند.

فردای آن روز كنسول آلمان در تبریز كه «ویلهلم» نام داشت مورد ضرب و شتم دو نفر از اتباع روسی قرار گرفت و در بیمارستان آمریكایی تبریز بستری شد- كنسولگری آلمان تعطیل شد و امور كنسولگری تحت حمایت كنسولگری آمریكا در آمد.

۵ روز بعد در ۱۳ نوامبر ۱۹۱۴فتوای جهاد كه به وسیله مراجع عتبات عالیات صادر شده بود در آذربایجان منتشر شد.۲ روز بعد در ۱۵ نوامبر ۱۹۱۴ خبر رسید كه ۱۰ هزار تن از سپاهیان عثمانی و جمعی از اكراد عثمانی به سوی شهر «خوی» حركت كرده اند.دو روز بعد در ۱۷ نوامبر ۱۹۱۴ خبر تأسف آور در گذشت ستارخان سردار ملی در تهران در آذربایجان منتشر شد.در تهران جنازه سردار ملی با تشریفات رسمی در باغ طوطی در حرم حضرت عبدالعظیم(ع) به خاك سپرده شد.

دوروز بعد در ۱۹ نوامبر ۱۹۱۴ واحدهای نظامی عثمانی از شهر «خوی» به سوی تبریز به حركت درآمد.

دوروز بعد در ۲۱ نوامبر ۱۹۱۴ حاجی محمدخان شجاع الدوله كه از خان های دست نشانده روسیه بود ، از روسیه وارد آذربایجان شد و فوج قشون مراغه و فوج قشون شقاقی را كه نسبت به او وفادار بودند، برای جنگ با ارتش عثمانی آماده كرد.

دو هفته بعد در ۱۱ ماه دسامبر ۱۹۱۴ قشون عثمانی اموال پالكونیك دویس كنسولیار روسیه در «ساوجبلاغ» را مصادره كردند و او را به اسارت گرفتند.در ۱۶ دسامبر ۱۹۱۴ اعلام شد كه آلمان ها ۵۷۷‎/۸۷۵ نفر از كشورهای متفق اسیر گرفته اند و تعداد اسیران آلمانی در زندان های روس ها ۱۳۴‎/۷۰۰ تن اعلام شد.

در سوم ژانویه ۱۹۱۵ حمله سپاه عثمانی به شهر تبریز و ارومیه آغاز شد.و كنسول انگلستان در پناه سواران نیزه دار هندی كه گارد محافظ كنسولگری بودند از تبریز خارج شد.

سه روز بعد در ششم ژانویه ۱۹۱۵ «آرلف»، «جنرال كنسول» روس از تبریز خارج شد. ۲ روز پس از آن در ۸ ژانویه ۱۹۱۵ در حالی كه همه جا یخبندان بود سواره نظام عثمانی به فرماندهی «احمد مختار» وارد تبریز شد و دو تن از مجاهدان صدر مشروطیت به نام «حاجی میرزآقا بلوری» و «حسین فشنگچی» همراه سپاه عثمانی بودند و در همین روز شهر «ارومیه» به وسیله سپاهیان عثمانی گشوده شد.

‌● ۶ روز نبرد خونین

نبرد ارتش عثمانی با سپاهیان روس در شهر تبریز ۶ روز به طول انجامید و سرانجام سپاهیان عثمانی به فرماندهی افسران آلمانی پیروز شدند و تبریز به تصرف كامل عثمانی درآمد و تبریز در روز ۱۴ ژانویه ۱۹۱۵ به تصرف كامل عثمانی ها درآمد.

● ورود سپاهیان تازه نفس روس

۱۰ روز بعد یعنی در تاریخ ۲۴ ژانویه ۱۹۱۵ سپاهیان تازه نفس روس از مرزهای شمالی وارد آذربایجان شدند. دو روز بعد در ۲۶ ژانویه ۱۹۱۵ نبرد بسیار شدیدی در تبریز و ارومیه میان روس ها و ارتش عثمانی آغاز شد و ارتش تازه نفس روس، نیروهای عثمانی را شكست داد و تبریز را بازپس گرفت. دراین درگیری های خونین گروه زیادی از اهالی غیرنظامی آذربایجان جان باختند.

● اعزام ولیعهد به ایالت آذربایجان

جنگ های خونین سپاهیان روسی با عثمانی ها در آذربایجان و دست به دست شدن پرتلفات شهر تبریز و كشته شدن هزاران ایرانی غیرنظامی و خراب شدن خانه ها و پل ها در تهران انعكاس بسیار بدی پیدا كرد. مردم به هیجان آمدند و دولت را برای اقدام فوری و تخلیه شمال ایران از نیروهای بیگانه زیر فشار گذاشتند.

مستوفی الممالك با مقام های روسی كه نیروهای نظامی رقیب را شكست سختی داده بودند، وارد مذاكره شد و روس ها توصیه كردند كه دولت روسیه نیروهای خود را از آذربایجان خارج می كند ولی ایران بایدبه خرج خود نیروهای نظامی لازم را برای حفظ مرزهای كشور تجهیز كند و نیروهای ایرانی باید مانع نفوذ عثمانی ها شوند. پیش از آن كه یادداشت های روزانه سردار محترم به وسیله این نگارنده كشف شود تا آنجا كه می دانم در مورد جزئیات مأموریت ولیعهد در تبریز مدارك قابل استنادی وجود نداشت، خوشبختانه در روزنامه خاطرات سردار قمی كه صندوقدار گارد ویژه ولیعهد بود، جزئیات این سفر نوشته شده است. سردار محترم غلامعلی خان عزیزالسلطان در روزنامه خاطرات خود می نویسد:

▪ دوشنبه ۲۴ صفر۱۳۳۳

پیاده رفتم عمارت «مسعودیه» پیش مستوفی الممالك. مستوفی رفت خانه نظام الملك. می خواهند نظام الملك را پیشكار حضرت ولیعهد بكنند كه برود به آذربایجان.

▪ سه شنبه ۲۵ صفر۱۳۳۳

عصری سوار شده رفتم به در خانه (دربار). توی باغ قدری با وزیر دربار راه رفته و صحبت كردیم.نظام الملك پیشكاری مملكت آذربایجان را قبول كرده. مجدالملك هم رئیس در خانه (دربار) حضرت ولیعهد شده است. اخبارات تازه این است كه: قنسول روس مقیم اردبیل را بعضی می گویند كشته اند و بعضی می گویند زخمدار شده است قشون روس هم از تبریز خارج شد. نزدیكی سرحدهایشان اردو زده اند. یك مقداری قشون عثمانی هم از اطراف تبریز هستند. قشون روس كه در قزوین بود حركت كرده رفت به طرف روسیه ولی یك منزل كه رفتند، وزیر مختار روس مقیم تهران تلگراف كرد كه نروید!

قوای روس ۲ روز از برای خاطر وزیرمختارشان ماندند. وزیرخارجه روس هم به رئیس قشون روس مقیم قزوین تلگراف كرده بود كه قشون قزوین در قزوین بماند.رئیس قشون گفته بود من مطیع امر وزیرجنگ هستم، او باید دستور بدهد ولی برای خاطر وزیرمختار، به تأنی حركت خواهیم كرد. روس ها عجالتاً سكوت اختیار كرده اند.روزنامه ها هرچه دلشان می خواهد بر ضد روس ها می نویسند از علمای كربلا و نجف هم حكم های متعدد آمده مبنی بر حكم جهاد. مردم از ذلت روس و فاتحیت عثمانی اظهار خوشحالی و مسرت می كنند. به روس ها فحش می دهند آنها هم سكوت می كنند.

▪ یكشنبه ۸ شهر ربیع الاول ۱۳۳۳

سوار شده رفتم در خانه (دربار). اعلیحضرت بیرون آمدند. نسبت به من اظهار مرحمت نموده فرمودند: «ولیعهد میل دارد كه تو (سردارمحترم) با او بروی تبریز. برای شما من خودم كاری معین كرده ام. بعد یواشكی محرمانه فرمودند: «صندوقخانه ولیعهد را به شما مرحمت فرمودیم چون امانت دارید.» تشكر كردم. شاه مدتی با من صحبت می كردند و فرمایشات می فرمودند. بعد شاه به من فرمودند: «برای این به تو گفتم این موضوع محرمانه باشد كه مردم تهران و روزنامه نویس اگر بخواهند ضدیت كنند با همراهان ولیعهد، اسمی از من نباشد و ظاهراً سمتی نداشته باشم. بعد همراهان ولیعهد را «مجدالملك» برد حضور اعلیحضرت و معرفی كرد. بعد رفتم «عمارت ابیض» و صرف ناهار كردم.

▪ پنجشنبه ۱۲ شهر ربیع الاول ۱۳۳۳

رفتیم به درخانه (دربار)، عمارت ابیض (توضیح آنكه شاه در هرجا كه بود آنجا درخانه نامیده شد. بنابراین درخانه ساختمان معینی نبود. اگر شاه در یك خانه معمولی هم فرود می آمد آنجا درخانه خوانده می شد).

▪ امروز روز حركت ولیعهد است

پنجشنبه ۱۲ شهر ربیع الاول ۱۳۳۳ - آمدیم به درخانه - عمارت ابیض پیش وزیر دربار. بعد رفتم توی حیاط، شاه هم بیرون تشریف آوردند. تشریف بردند توی آلاچیق والاحضرت اقدس ولیعهد هم امروز روز حركتشان است به «باغ موثق الدوله». تا اسباب و لوازم كارشان مرتب بشود و به سلامتی حركت فرمایند. باری حضرت ولیعهد بیرون تشریف آوردند رفتیم حضور ایشان. خبر آوردند كه وزیر دربار حامل خلعت اعلیحضرت هستند.خلعت شاه پالتوی تن پوش ماهوت با یك جفت سردوشی الماس برلیان. والاحضرت خلعت را پوشیده رفتند توی آلاچیق و شرفیاب شدند.

شاه و ولیعهد هردو امروز خیلی كسل بودند. به واسطه انسی كه این دو برادر در مدت عمر با هم داشته و دارند خیلی سخت می گذرد. اگرچه چند روز است كه با هم وداع می كنند و گریه می كنند، ولی امروز حالشان بی اندازه منقلب است. هیأت وزرا دم در «نارنجستان » حاضر شده از ولیعهد مشایعت كردند. ولیعهد از در شمس العماره بیرون آمدند. گارد مخصوص ژاندارم ایستاده بودند. توی مسیر آن هم یك عده سوار قزاق، سوار نظمیه (شهربانی) و گارد مخصوص ژاندارم ایستاده بودند با دو دسته موزیك. جلو و عقب مركب ولیعهد هركسی به فراخور حال و مقام نوكریش، سواره در حركت بود.

در خیابان هم زن و مرد بسیاری برای تماشا ایستاده بودند. من هم پیاده تماشاكنان آمدم تا میدان توپخانه . سرشب سوار شده رفتم باغ «موثق الملك» پیش ولیعهد. حضور والاحضرت تشرف حاصل كردم و سر ولیعهد را گرم می كردم كه غصه نخورد. یك تلفن هم درست كرده بودند و گاهی با اعلیحضرت صحبت می كردند. ولیعهد خیلی اصرار كردند كه من هم در حضورشان صرف شام بكنم. من هم بازی بازی با شام كردم. تا ساعت ۷ حضورشان بودیم و صحبت می كردیم و گاهی شطرنج بازی می كردیم. شام را هم آنجا صرف كردیم . شاه هم پای تلفن فرمایشات فرمودند با ولیعهد. بعد شاه مرا احضار فرمودند پای تلفن، اظهارمرحمت و احوالپرسی و شوخی زیادی فرمودند.

▪ شنبه ۱۳ ربیع الاول ۱۳۳۳

سوار شده رفتم به در خانه (دربار) ـ شرفیاب شدم ـ شاه در آلاچیق تشریف داشتند. وزیر دربار یك بند شمشیر الماس كه ۱۵۰تومان قیمت داشت تقدیم والاحضرت كرده بود. بعد آمدم منزل. یك پاكت دورسیاه كه علامت عزا داشت از سفارت آلمان آورده بودند. نایب سفارت آلمان مرده، از من دعوت كرده بودند با لباس رسمی برویم تشییع جنازه بكنیم و نعش را ببرند «اكبرآباد».در اینجا خاطرات سردار محترم (عزیزالسلطان ) را ناتمام گذاشته می پردازیم به خاطرات «مورخ الدوله سپهر» كه در آن زمان منشی ایرانی سفارت آلمان در تهران بود . «سپهر » كه در سال های بعداز ۱۳۲۳ در كابینه قوام السلطنه عنوان وزارت داشت و بعد از آن نیز به مقام سناتوری رسید در كتاب معروف خود به نام «ایران در جنگ بزرگ» می نویسد:

▪ ۱۴ فوریه ۱۹۱۵

«محمدحسن میرزا ولیعهد به فرمانفرمایی آذربایجان برقرار شده و چند روز است كه در باغ موثق الملك وزیر دربار بیرون دروازه باغشاه نقل مكان كرده. ولیعهد روز گذشته در آنجا وزیرمختار آمریكا را پذیرفت. امروز من (مورخ الدوله سپهر) و «فن كاردوف» كاردار به ملاقات ولیعهد رفتیم. مذاكرات خصوصی به عمل آمد والاحضرت ولیعهد اصرار می كرد كه دولت عثمانی قشون خود را از ایران فرا خواند و بیطرفی مملكت ما را محترم بشمارد تا ما بتوانیم با فراغت خاطر در موقع مناسب به نفع آلمان از بیطرفی خارج شویم. «شارژ دافر« (كاردار) آلمان جواب داد: خوب است ابتدا روس ها ایران را تخلیه كنند تا عثمانی ها عقب نشینی كنند، زیرا وجود «سالد ات»های روس در آذربایجان، مملكت عثمانی را مورد تهدید قرار می دهند. ولیعهد در ادامه سخنان خود گفت:

«خواهش می كنم احترامات مرا به حضور امپراتور آلمان تلگراف نمایید. «شارژ دافر» به آلمانی در پاسخ ولیعهد گفت: «همین امشب امر والاحضرت را اطاعت خواهیم كرد»

بازمی گردیم به خاطرات سردار محترم (عزیز السلطان) شوهر خاله احمدشاه و صندوقدار ولیعهد محمد حسن میرزا.

ولیعهد زمانی كه به سنت قاجاریه راهی تبریز شد نوجوانی بود كه ۱۵ سال بیشتر نداشت. بدیهی است كه جوانی به آن سن و سال در چنان موقعیت بحرانی قادر به اداره مهم ترین استان ایران نبود ولی وجود او در تبریز نمادین بود و كارها را سیاستمداران فرستاده شده از مركز اداره می كردند. پس از «عباس میرزا» پسرش محمد میرزا (محمدشاه بعدی) در دوران ولایتعهدی در تبریز بود و چون فتحعلی شاه درگذشت با آن كه آن شاه پنجاه و چند فرزند پسر داشت بنابر وصیت او سلطنت به هیچ یك از پسرانش منتقل نشد بلكه نواده اش یعنی «محمدمیرزا» فرزند عباس میرزا با پشتیبانی وزرای مختار روس و انگلیس به تدبیر قائم مقام صدراعظم با وجود اقدامات عموهایش كه مدعی سلطنت بودند به تخت نشست.

ناصرالدین میرزا (ناصرالدین شاه) نیز از كودكی در تبریز بود. او نیز پس از درگذشت پدر به تدبیر امیركبیر از تبریز به تهران آمد و به تخت شاهی نشست. بعد از او پسرش مظفرالدین میرزا نیز نزدیك به ۴۰ سال در تبریز ولیعهد بود و سرپیری به سلطنت رسید. پس از او محمدعلی میرزا نیز در تبریز بود و با درگذشت پدر به تهران آمد و تاجگذاری كرد .

محسن میرزایی