شنبه, ۲۲ دی, ۱۴۰۳ / 11 January, 2025
مجله ویستا

شهسوار عشق


شهسوار عشق

آمد کنار آب
که رساند به گوش او
یک مشک پیغام تشنگان
آمد کنار آب
شرحش دهد
زتیغ عطش،
بیداد تشنگی،
فریاد خستگان
آمد ز میزبان
که بگیرد به رسم مهر
پاسخ مهمان تشنه را
آن شهسوار عشق
اما …

آمد کنار آب

که رساند به گوش او

یک مشک پیغام تشنگان

آمد کنار آب

شرحش دهد

زتیغ عطش،

بیداد تشنگی،

فریاد خستگان

آمد ز میزبان

که بگیرد به رسم مهر

پاسخ مهمان تشنه را

آن شهسوار عشق

اما دریغ و درد

آب، خود تشنه تر از تشنگان دشت

سوزان و پرشرار

مواج و بی قرار

عصیانی از عطش

گفتی بنوش!

مشتی از این زلال

اما بهای آن

آغاز یک غروب

درفجر آن نگاه

پایان هر طلوع

درصبح آن سپاه

هنگامه ای

زغربت یاران بی پناه

آبی تهی ز مهر

مشکی تهی زآب

آنگه که دید

قیمت یک جرعه آب شد

شرف و آبروی او

دستان خود سپرد

آبی نخورد

سردار تشنگان

خونش سترد همه افسانه های آب

نامش بلندآوازه تر ز آب...

مسعود ایمانی