سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
گلستان از نگاه آلِ احمد
و چاله را گلستان در راه این قلم کند. از تجربه با همایون این به دست آمد که حساب کار قلم را باید از هر حسابی جدا کرد. از حساب تیراژ بزرگ و درآمد و ناشر مغبون و از این مزخرفات. اما با گلستان این تجربه حاصل شد که حساب قلم را از حساب دوستیها نیز باید جدا کرد. دوستی آدمیزاد را از تنهایی در می آورد؛ اما قلم او را به تنهایی برمیگرداند. به آن تنهایی که جمع است. به بازی قدما. قلم این را می خواهد. که چه مستبدی است. دوستی ترا رعایت ترا هیچکس تحمل نمیآورد.
با گلستان نیز از همان سالهای ۲۴ و ۱۳۲۵ آشنا بودیم. و در همان ماجراهای سیاسی. او اخبار خارجی رهبر را درست میکرد و این قلم مجله مردم را میگرداند و دیگر کارهای مطبوعاتی پراکنده. بشر برای دانشجویان و ترجمه ای و قصهای و از این قبیل.
همان ایام یک روز گلستان یک مخبر فرنگی را برداشت و آورد در حوزهای که صاحب این قلم ادارهاش میکرد. از همان ایام انگلیسی را خوب میدانست و همان روز بود که معلوم شد تماشاگری گفتهاند و بازیگری. احساسی را که آن روز ما کردیم، او خود بعدها گذاشت در یکی از قصههایش. به اسم - به نظرم ـ (باروتها نم کشیده بود). آدمها باید باشند و حوزهها و روزنامهها و مجلهها و حزبی و زدوخوردی تا فرنگی بیاید و تماشا کند و گزارش بدهد که نقطه اوج کدام نمایش کجا است و پردهها را کی میتوان کشید. و گلستان از همان قدیم الایام میخواست خودش را در سلک تماشاگران بکشاند. اما بازیگری هم میکرد. اما همین تنها برایش کافی نبود. و به همین علتها بود که از تشکیلات مازندران عذرش را خواستند. به این دلیل که روزنامه انگلیسی می خواند در محیطی که تاواریشها حکومت میکردند.
گلستان مثل همه ما فعال بود. اما نوعی خودخواهی نمایشدهنده داشت که کمتر در دیگران میدیدی. همیشه متکلم وحده بود. مجال گوش دادن به دیگری را نداشت. اینها را هنوز هم دارد. اما با هوش بود و با ذوق. خوب مینوشت و خوب عکس برمیداشت. برای یکی از خرکاریهایی که این قلم کرده است (شرح حال نوشتن برای اعضای کمیته مرکزی حزب توده که در شمارههای مجله مردم مرتب درآمد) او عکس برداشته بود.
قلم هم میزد. ترجمه هم میکرد. و اغلب را خوب. و گاهی بسیار خوب. حسنش این بود که تفنن میکرد (مثل حالا نبود که از این راهها نان بخواهد خورد) و ناچار فرصت مطالعه داشت. تحمل شنیدن دو کلمه حرف حساب را داشت. اما حیف که درست و حسابی درس نخوانده بود. یعنی تحمل نیاموخته بود. ناچار نخوانده ملا بود. و چنین آدمی به هر صورت اورژینال هم میشود. گویا کلاس اول یا دوم دانشگاه (رشته حقوق) بود که معلومات زده بود زیر دلش و رفته بود به مقاطعهکاری. زن و بچه هم داشت و بعد مازندران بود و آن داستان سیاست و بعد که به تهران برگشت، بالای خانهای مینشست که دکتر عابدی منزل داشت. و خانه این هر دو یکی از پاتوقهای ما بود. ما آدمهای بیخانمان.
سرمان را میزدی یا تهمان را، آنجا بودیم. و بعد گلستان به آبادان که رفت باز ولکن نبودیم. و اگر هنوز شخصی در عدهای از ما بچههای آن دوره بیدار است و زنده است؛ این زندگی و بیداری را ما در آن سالها بهد قت در تن همدیگر کاشتهایم. او به پرمدعایی و دیگران به بیاعتنایی و بردباری همدیگر را به آدمها راهنما بودهایم و به کتابها وبه ایدهآلها. به کمک هم از مخمصهها میگریختهایم و از چالهها. به اتکا هم در وقایع شرکت میکردیم و در خطرها. یکبار با هم عهد بستیم که دور از هر ادا و اکسانتریسیته آدمی باشیم عادی و اگر ازمان آمد کاری بکنیم. یادم است یک بار از آبادان ترجمهای از همینگوی فرستاد.
که تحصیل پرحاصلی بود. چون آدمی که کاری ازش برمیآید ادا ندارد و آنکه ادا دارد کاری ندارد. به هر صورت میخواهم بدانید که این قلم شاید میتوانست در این روزگار وانفسای فیلمسازی او دستی زیر بالش میکرد - چون به او دینی دارد - اما حیف که نمیتواند. مجموعه داستانی[۱] که برایش چاپ کردیم و حقالبوقش را بالاکشیدیم بیهیچ تردید و چونوچرایی. تنها به این علت که او آبادان بود و پول خوب میگرفت و صاحب این قلم در تهران بود و اوضاعش خیط بود. سیصدو پنجاه تومن بود. یا ۳۷۵ تومن. و او هم دراین آبادان بود که عاقبت تکلیف خودش را روشن کرد. از بازیگری به تماشاگری.
اولین تجربه جدی آن ما با گلستان در خود داستان انشعاب بود. او با ما بود. اما با ما نیامد. ما که انشعابمان را کردیم او تنها رفت و کاغذ استعفایی به حزب نوشت و در آمد. که بله چون نزدیکترین دوستان من رفتند دیگر جای من هم اینجا نیست. اعتراف میکرد که به اتکای ما در آن ماجرا بوده است. اما بیش از آن خودبین بود که همراه جمع بیاید و گمنام بماند. آخر خلیل ملکی سر کرده ما بود و او ناچار مثل من دست دوم و سوم میماند. با این همه تنهایی سالهای ۲۷ تا ۱۳۲۹ را ما در حضور انس یکدیگر درمان کردهایم.
و این ما که میگویم، ملکی است و دکتر عابدی و او و صاحب این قلم. فکرش را که میکنم میبینم اگر خانه این سه نفر که شمردم در آن سالها پناهگاه آوارهای که من باشم نبود - ممکن بود در آن بیثمری و کوتاهدستی دق کرده باشم یا هرویینی و تریاکی شده باشم. تا گلستان به آبادان رفت. یعنی از این تنهایی و بیثمری آن ما در تهران به آبادان گریخت. ولی مکاتبهمان برقرار بود. و چه مکاتبهای! فحشنامههای او و نصیحتنامههای درآمده از زیر این قلم. اگر روزگاری کاغذهای آن زمان او را چاپ کنم. معلوم خواهد شد که گاهی چه قدرتهای دست و پا بستهای در درون یک آدم به صورت چاشنی بمبی حبس میشود.
بیماریآور و برمامگوز ساز. شاید اگر او به آبادان نرفته بود حالا روزگارش بهتر بود و با خودش بهتر کنار آمده بود. اما به هرصورت تنهایی آبادان کار خودش را کرد یعنی گلستان خل شد. (تکیه کلامی که او خود به دیگران اطلاق میکند) و اثر این خل شدن را پیش از همه این صاحب قلم در سرش دید. که چیزی نوشت درباره شکار سایه و کشتی شکستهها. اولی مجموعه قصههایش و دومی ترجمهای از این و آن؛ که در یکی از شمارههای مهرگان درآمد[۲]. و بیامضا. و با احترامات قائقه! دیده بودم که پای نزدیکترین دوستانم دارد در چالهای می رود که اگر سالم هم درآید به تقلید کبکها است. آنجا توضیح داده بودم که اوریژینال بودن و سبک داشتن مبادا به این معنی گرفته شود که معنی را فدای لفظ کردن یا لفظ را کج و کوله کردن.
و حسنش این بود که مطلب را اول تمام و کما ل برای خودش خواندم که چیزی نگفت. زنش هم نشسته بود اما هیچکدامشان چیزی نگفتند. و بعد که مطلب چاپ شد او ناراحت شد. دست بر فضا همان ایام بهآذین نیز همین مطلب را به زبان خودش در انتقاد کتاب نوشت و سخت به او حمله کرد و این بود که داریوش میانه افتاد و خطاب به بهآذین و شاید رو به صاحب این قلم مطالبی در دفاع از گلستان نوشت. به هر صورت این جوری کارمان را میکردیم. اما از سر بند آن تجربه کشف شد که گلستان تحمل شنیدن انتقاد را از دست داده.
این بود که ما پس از آن درز گرفتیم. گرچه آن پیشبینی ما تا به آن حد درست از آب درآمد که او از حوزه نویسندگی به حوزه تصویر (فیلمبرداری) تبعید شد. و حالا اگر هم چیزی مینویسد، چاشنی تصویرهایی است که بر پرده میافکند و پشتبندی است، وزن و آهنگدار به عنوان شمعی پس دیوار تصاویرش. تصویرهاش بیکلام به هم مربوط نیست و کلامش بیتصویر جان ندارد. نثری است عایق. و نه هدایتکننده به چیزی. حرارتی- یا ضربهای- یا شوری- یا جذبهای.
این قضایا بود و بود و ما رفت و آمدمان را میکردیم و او کارمند عالیرتبه تبلیغات کنسرسیوم نفت بود و در برخوردهامان جدیترین مطالب را به صورت شوخی میگفتیم و او ترتیب کارش رابا کنسرسیوم داشت میداد که دکان فیلمبرداری باز کند و با اعتباری که میدهند ابزاری وارد کند و الخ... ایامی بود که کنسرسیوم نفت بار کارهای غیرتخصصی نفت را از دوش خودش برمیداشت و به این و آن مقاطعه میداد.
اتوبوسرانی آبادان را به فلانی خبازیها را به بهمانی- فیلمبرداری تبلیغات نفت را هم به گلستان. گلستان اهل صمیمیت نیست. کمتر درددل میکند. و ناچار تو هم که کنجکاو نباشی چهبسا مسایل که بر او بگذرد و تو ندانی. اما حدس که میزنی. از تردیدهای اول و درماندگیها. از رفت و آمدها. از مهمانیهای به قول داریوش حساب کرده و بعد از گاهگداری چیزی از زبانش دررفتنها یا از چارهجوییهایی که غیرمستقیم از تو یا از دیگری میکند. به هر صورت میدیدیم که گرفتار است. اما چه میتوانستیم کرد؟ آن ایام تصمیم را میگویم.
داد میزد که روزی هزار بار از خودش میپرسد بکنم یا نکنم؟ قرار بستن با کنسرسیوم را میگویم و فیلمبرداری تبلیغاتی برای ایشان را. همان ایام بود که بارها پاپی شد که چرا تو نمیآیی کارمند کنسرسیوم بشوی؟ معلوم بود که هنوز به تنهایی جرأت ندارد. که با هم کار میکنیم و از این حرفها. حالِ کسی را داشت که در شب تاری میخواهد از قبرستانی بگذرد و همراه میخواهد... اما عاقبت کرد. به این اعتبار که مدتی کار گل خواهد کرد و بعد که قرضها تمام شد، دستگاهی خواهد داشت برای خودش و سرمایهای و فرصتی برای کار حسابی کردن. استدلال بدی نبود. به قیمت یکی دوسال مزدوری یک عمر سرپای خود ایستادن. غافل از اینکه راهها تقوای بیشتری را درخورند تا هدفها. خود این قلم یک بار مزدوری را در حدود هزار تومان سنجیده بود و حالا او داشت زیر بار میلیونها میرفت.
آخر این هم هست که آدمها متفاوتاند و برداشتها. و معنی لغات از این کس تا به دیگری یک دنیا فرق میکند. به هر صورت لال که نمینشستیم. گپی میزدیم. از او همیشه تشویقی به زیر بالش را گرفتن و الخ... و از ما نمودن راهی و تخدیری؛ اما چشم و گوش گلستان دریچههایی بود هم به درون خویش باز؛ نه به دنیای خارج. آنقدر مرکز عالم خلقت بود که تصورش را نمیشود کرد. من هیچکس را آنقدر اشرف مخلوقات ندیدهام.
پانویسها:
۱. زندگی خوش کوتاه فرنسیس مکومبر، چاپ امیر کبیر، سال ۲۷
۲. دی ماه ۱۳۲۹
جلال آلِاحمد
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست