شنبه, ۹ تیر, ۱۴۰۳ / 29 June, 2024
دروغ از دروازه تو نمی آید ...
یکی بود یکی نبود . در روزگاران قدیم پادشاهی تصمیم گرفت که دخترش را به دروغگوترین آدم کشورش بدهد . آدم های زیادی نزد پادشاه آمدند و دروغ های زیادی گفتند و او را خنداندند .
اما پادشاه همه ی آنها را رو کرد و گفت دروغ های شما باور کردنی هستند . تا اینکه جوانی دانا و باهوش تصمیم گرفت کاری کند تا پادشاه را مجبور کند تا او را داماد خودش کند . پولی تهیه کرد و سراغ سبد بافی رفت و از او خواست خارج از دروازه ی شهر بنشیند و سبدی ببافد که از دروازه ی شهر بزرگتر باشد و داخل دروازه نشود . بعد به سراغ پادشاه رفت و گفت : من دروغی دارم که هم باید بشنوید و هم باید آن را ببینید .
پادشاه گفت : بگو چه کنم ـ گفت با من به دروازه شهر بیائید با هم به دروازه رفتند جوان زیرک گفت ای پادشاه پدر شما پیش از مرگشان به پول احتیاج داشتند از پدر من وام خواستند و پدر من هم هفت بار این سبد را پر از سکه و طلا کرد و برای پدر شما فرستاد .
اگر حرف مرا باور دارید پس قرض ها را پس بدهید . اگر باور ندارید این دروغ مرا بپذیرید و دخترتان را به عقد من در آورید .
پادشاه تسلیم جوان زیرک شد و چاره ای جز این نداشت . از آن زمان به بعد به هر کس که دروغ بزرگی بگوید می گویند : دروغش از دروازه تو نمی آید ...
انتخابات ریاست جمهوری 1403 انتخابات ریاست جمهوری انتخابات انتخابات ریاست جمهوری چهاردهم انتخابات ریاست جمهوری ۱۴۰۳ انتخابات 1403 ایران مسعود پزشکیان سعید جلیلی ستاد انتخابات کشور قالیباف علیرضا زاکانی
پلیس سخنگوی فراجا هواشناسی زلزله بارش باران سیل قتل سوادکوه قوه قضاییه فضای مجازی سیلاب
قیمت خودرو ترکیه بازار خودرو حقوق بازنشستگان قیمت دلار خودرو دولت سیزدهم قیمت طلا دلار بازنشستگان نهضت ملی مسکن قیمت سکه
رامبد جوان تلویزیون جوکر تئاتر سینمای ایران رسانه ملی دفاع مقدس
آلزایمر ماهواره
روسیه رژیم صهیونیستی دونالد ترامپ جو بایدن آمریکا ترامپ فلسطین غزه لبنان جنگ غزه چین اتحادیه اروپا
پرسپولیس فوتبال استقلال یورو 2024 باشگاه پرسپولیس رئال مادرید تیم ملی فوتبال ایران جواد نکونام لیگ برتر جام ملت های اروپا بازی باشگاه استقلال
هوش مصنوعی اینترنت فیبر نوری بوگاتی عیسی زارع پور فناوری همراه اول
فشار خون ویتامین گرمازدگی سازمان بهداشت جهانی