سه شنبه, ۱۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 7 May, 2024
مجله ویستا

حقیقت و مراتب توکل


حقیقت و مراتب توکل

خدا در آیات ابتدایی سوره مبارکه مزمل به پیامبرش فرموده است بار سنگینی به دوشت است و از این دستورالعمل کمک بگیر انّا سنُلقی علیک قولا ثقیلا

خدا در آیات ابتدایی سوره مبارکه مزمل به پیامبرش فرموده است: بار سنگینی به دوشت است و از این دستورالعمل کمک بگیر: «انّا سنُلقی علیک قولا ثقیلا». ما هم اگر بخواهیم عاقبت بخیر و از مروجین اسلام شویم و سعادت دنیا و آخرت را داشته باشیم، باید به این دستورالعمل عمل کنیم که پیش علمای علم اخلاق خیلی مهم است: «ربّ المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتّخذهُ وکیلا». باید پناهی داشته باشی و پناه تو خداست، خدایی که مربی عالم وجود است. موفقیت تو را باید خدا عنایت کند. قدرت تو را خدا باید بدهد و اینکه بتوانی کاری کنی، خدا باید عنایت کند؛ پس خدا را وکیل خود قرار بده، یعنی توکل در کارهایت داشته باش تا موفق شوی. «فاتخذهُ وکیلا» مترتب بر این است که یعنی توحید افعالی.

توحید افعالی

پیدا شدن «توحید افعالی» خیلی مشکل است. اینکه انسان «توحید ذاتی» پیدا کند، مشکل نیست؛ برای اینکه هر عقلی می فهمد که خدا هست و می فهمد که خدا یکی است. عقل عوامانه می گوید اگر خدا دو تا باشد، آنگاه محدود و محتاج می شود و این خدا نیست. لذا پیدا کردن توحید ذاتی خیلی آسان است.

پیدا کردن «توحید صفاتی» هم مشکل نیست. توحید صفاتی دو معنا دارد: یک معنا اینکه آن خدایی که فطرت و عقل عوامانه ما می گوید هست، همو می گوید خدا مستجمع جمیع کمالات است؛ لذا اسم خودش را «الله» گذاشته، یعنی مستجمع جمیع کمالات.

معنای دیگر در توحید صفاتی این است که امیرالمؤمنین(ع)در اول خطبه نهج البلاغه می فرماید: «کمال التوحید، نفی الصفات عنه»، کمال توحید این است که صفات حق را زائد بر ذاتش ندانیم. مثل ما که عالم نبودیم و بعد عالم شدیم و بعد هم که پیر شدیم، بعضی اوقات علممان زائل می شود، برای اینکه علم جزء ذات ما نبوده است؛ اما مثل تری برای آب و اینکه نمی شود آب باشد و تری نباشد، تری جزء ذات آب است. این را هم عقل عوامانه درک می کند که اگر خدا هست و اگر مستجمع جمیع کمالات است، این کمالات باید مثل چربی برای روغن و مثل تری برای آب، عین ذاتش باشد، و الا احتیاج و محدودیت لازم می آید. لذا پیدا کردن این هم مشکل نیست و ما می توانیم توحید ذاتی و صفاتی پیدا کنیم، ولو اینکه سواد نداشته باشیم.

سوم، «توحید عبادی» است. یک معنای توحید عبادی این است که بُت نپرست و این را هر عقلی می داند که بت پرستیدن خرافت است. بت پرستان می گویند چون پدرانمان چنین کردند، نمی توانیم دست از آن برداریم: «انّا وجدنا آباءنا علی امّه و انّا علی آثارهم مهتدون». کسی به دست خودش عروسکی درست کند و بعد به آن سجده کند، معلوم است که خرافت است. این هم آسان است؛ یعنی توحید عبادی به این معنا را هر عقل عوامانه درک می کند که بت پرستی خرافت است.

قرآن توحید عبادی را به گونه دیگر معنا می کند: متابعت صد در صد از خدا. اگر کسی هوا و هوسی شد، مشرک است: «أفرأیت من اتّخذ الههُ هواهُ»: ای پیامبر، آیا می خواهی کسی را نشانت دهم که بت پرست است و آن هواپرست است. یا در سوره یس می فرماید کسی که متابعت از شیطان کند، توحید عبادی ندارد: «الم أعهد الیکُم یا بنی آدم ان لا تعبُدوا الشیطان: ای فرزندان آدم، آیا با شما عهد نبستم که شیطان را مپرستید؟» لفظ عبادت هم آمده است. مگر در ازل با هم معاهده نکردیم که شیطان پرست نباشی؟ چرا شدی؟ مگر «الستُ بربکم» را «بلی» نگفتی؟ به معنای اینکه صد درصد خدا، نه شیطان و صد درصد خدا و نه هوا و هوس، صد درصد متابعت از خدا و نه غیر خدا.

پیدا شدن این توحید، خیلی مشکل است. یک عمر زحمت می خواهد که انسان هوا و هوسی نباشد. یک عمر خون جگر می خواهد که انسان به راستی شیطان را کشته باشد و فقط متابعت از خدا باشد. ممکن است بت نپرستد، نماز بخواند و نماز جماعت هم بخواند و تقید به ظواهر شرع داشته باشد، اما وقتی هوا و هوس جلو آمد، یک آدم به تمام معنا هوسی است. خیال نکنید که آسان است. «آخرُ ما یخرُجُ من قلوب الصدیقین حُب الجاه: آخرین چیزی که از دل صدیقان بیرون می رود، حب جاه است.» آدم ریاست طلب یعنی هوا و هوس پرست، یعنی در مقابل خدا بت تراشیدن. آدم دنیاطلب که دلش را به دنیا داده، نه به خدا، بت پرست است. ممکن است انسان تقید به ظواهر شرع داشته باشد، اما هوا و هوس او را زمین بزند. وقتی می رسد به شیطان، زمین بخورد. پس موحد به توحید عبادی کسی است که همه چیز را زمین بزند جز خدا؛ یعنی این شجاعت و قدرت را داشته باشد که مسلط بر شیطان درون و شیطان برون شود.

آنچه خیلی مشکل است، توحید افعالی است. اینکه به آن «توحید ربوبیت» می گویند، هیچ کس و هیچ چیزی را جز خدا مؤثر در عالم نداند. این خیلی مشکل است و خدا باید مدد کند: «و لولا فضل الله علیکُم و رحمتُهُ ما زکی منکُم من أحد أبدا ولکن الله یُزکّی من یشاءُ: اگر لطف و رحمت خدا به شما نبود، یک نفرتان هم هرگز پاک نمی شد، اما خدا هر که را بخواهد، پاک می گرداند.» او باید کمک کند و معلم اخلاق ما شود تا بتوانیم توحید افعالی پیدا کنیم. البته مراتبی دارد و همان مرتبه اول هم بس است: اینکه ما بتوانیم موحد باشیم. روایت زیاد داریم که آتش جهنم بر موحد حرام است و بهشت برای او واجب است.

پیغمبر اکرم(ص) رد می شدند و زنی آتشی برافروخته بود، تا حضرت را دید، بچه اش را بغل گرفت و آمد گفت: «یا رسول الله! این بچه من هرچه بدی کند، من او را در این آتش نمی اندازم، چطور خدا وقتی ما بدی کنیم، ما را به جهنم می برد؟» پیغمبر گریه کردند و بعد فرمودند: «بله، تا مشرک نباشد، جهنم نمی رود.» اینکه مشرک نباشد، یعنی توحید افعالی. «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو فاتخذهُ وکیلا».

معانی چهارگانه

«لااله الاالله» چهار معنا دارد: در توحید ذاتی یعنی الهی جز او نیست؛ فضیلتی جز فضیلت او نیست؛ معبودی جز او نیست. معنای چهارم خیلی مهم است: مؤثری در جهان غیر از او نیست. اگر این را هضم کنیم، توکل پیدا می شود. لذا این آیه شریفه در اول نفرموده: «یا رسول الله! فاتخذهُ وکیلا»، بلکه اول علت را فرموده و بعد معلول را مترتب کرده است و فرموده: «رب المشرق و المغرب لا اله الا هو: پروردگار مشرق و مغرب، الهی جز او نیست»، مؤثری در این جهان نیست جز خدا.

قرآن راجع به این توکل نکات عالی دارد: «و من یتوکل علی الله فهو حسبُه: هر که به خدا توکل کند، خدا برایش بس است.» اگر توکل باشد، انسان احتیاج به چیزی ندارد. «حسبی الله» هم مربوط به دنیاست، هم مربوط به آخرت است. یک آیه داریم که با چهار پنج تأکید می فرماید اصلا شیطان کاری به چنین کسی ندارد: «انهُ لیس لهُ سُلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون. انما سُلطانهُ علی الذین یتوَلّونه...: بی گمان شیطان بر کسانی که ایمان آورده اند و به پروردگارشان توکل می کنند، تسلطی ندارد. سلطه او تنها بر کسانی است که او را به دوستی و سرپرستی گرفته اند.» شیطان وقتی می تواند بر انسان چیره شود که او زیر پرچم شیطان برود؛ اما اگر زیر پرچم و پناه خدا باشد، شیطان حق ندارد که او را فریب دهد. شیطان بر کسی سلطنت دارد که توحید افعالی ندارد و خودش را به خدا نسپرده است.

شیطان به خدا گفت: «فبعزتک لأُغوینهُم أجمعین. الا عبادک منهُمُ المُخلصین: به عزتت سوگند که همه آنها را گمراه می کنم، مگر بندگان با اخلاصت را.» (صاد، آیه 82ـ83). مفسران معمولا در روایات، مخلص را معنا کرده اند که یعنی معصوم و بالاتر از همه، اهل بیت(ع)؛ اما شیطان حق ندارد راجع به اهل بیت(ع) از این غلطها کند و بگوید من چون نمی توانم به اینها کاری داشته باشم، به عزت و جلالت کاری به کارشان ندارم. بلکه اهل بیت را کنار بگذاریم و بگوییم اگر کسی توحید افعالی داشته باشد، شیطان نمی تواند روی او کار کند؛ لذا گفت همه را گول می زنم مگر کسی که موحد باشد.

دست یافتن به توحید افعالی خیلی مشکل است؛ اما از ما می خواهند که موحد باشیم. هم توحید ذاتی، هم توحید صفاتی، هم توحید عبادی و هم توحید افعالی و مخصوصا توحید افعالی داشته باشیم؛ همان که امام سجاد(ع) وقتی مؤذن گفت «أشهد ان لااله الاالله»، فرمود: «گوشت و پوست و استخوان من می گوید: لااله الاالله».

ریشه ها

این توکل از توحید افعالی سرچشمه می گیرد و هر که توحید افعالی اش بیشتر باشد، توکلش بیشتر است و انسان آسوده می شود و یک زندگی منهای غم و غصه و دلهره برایش پیدا می شود؛ برای اینکه کارش را به دست خدا و قدرت خدا داده است. به قول امام جواد(ع) می فرمایند: «الثقه بالله ثمنٌ لکُل غال و سُلّمٌ الی کل عال»، اینکه پناه انسان، خدا باشد، نردبانی برای صعود است و به هر کجا که بخواهد. امام صادق(ع) می فرماید هرکه توکل به خدا کند، از راهی که گمان ندارد، کارهایش اصلاح می شود. قرآن نیز همین را می فرماید: «و من یتوکل علی الله فهو حسبُه».

روایتی برای مؤمن داریم و مؤمن همان است که توکل به خدا دارد (انهُ لیس لهُ سُلطان علی الذین آمنوا و علی ربهم یتوکلون)، مؤمن یعنی متوکل. امام صادق(ع) می فرماید: «أبا الله ان یجری الامور للمؤمن من حیث یحتسب»، خدا ابا دارد که برای مؤمن از جایی که گمان می کند کار کند، برایش «من حیث لایحتسب» کار می کند؛ یعنی از راهی که گمان ندارد: «و من یتق الله یجعل لهُ مخرجا و یرزُقهُ من حیثُ لا یحتسب: هر که از خدا پروا کند، برون رفتی برایش ایجاد می کند و از جایی که گمان نمی کند، روزی اش می دهد». اگر به راستی متقی باشد، راه باز می شود. گره کور ها باز می شود و از راهی که گمان ندارد، کارها اصلاح می شود. «و من یتوکل علی الله فهو حسبُه»، آنگاه برای هر گره کور و سد محکم و غم و اندوه بزرگ، «فهو حسبُه: خدا برایش بس است.»

در قرآن و روایات راجع به توکل و اینکه مؤمن باید متوکل باشد، خیلی پافشاری شده است. قرآن می فرماید هر که به راستی پناهش خدا باشد و نه اینکه فقط بگوید خدایا به امید تو، بلکه به راستی آن حالتی که برایش توکل پیدا شده باشد، آنگاه شیطان تسلطی بر او ندارد. شیطان بر کسی سلطه دارد که خدا ندارد. شیطان درون و شیطان برون و شیطان جنی و شیطان انسی بر کسی مسلط است که خدا ندارد.

مراتب توکل

توکل مراتب دارد؛ هم راجع به مردم و هم راجع به حالات. برای مردم، توکل همین که بگوید به خدا توکل می کنیم و تسبیب اسباب هم می کند. مثل کشاورز که می کارد، آبیاری می کند، وجین و مواظبت می کند، ولی راجع به حاصلش توکل دارد. اگر هم مؤمن حسابی باشد و از او بپرسند، می گوید: «ما کارمان را کردیم و حال نوبت خداست که برکت عنایت کند.» این گاهی لفظ است و خوب است و گاهی علاوه بر لفظ، قلب است، یعنی عقیده که «لا مؤثر فی الوجود، الا الله». کار از ما و برکت از خداست؛ کوشش و تلاش از ما و نتیجه از خداست. این مرتبه اول توکل است و خدا برکت می دهد و گره هایش را باز می کند. اسم این را توکل عوام و یا توکل عموم می گذاریم.

پیغمبر اکرم(ص) توکل بالایی داشتند؛ اما بالاخره برای پیروزی تسبیب اسباب می کرد؛ مثلا خندق می کند برای اینکه دشمن به مدینه وارد نشود و لشکرکشی می کرد و 84 جنگ در عرض ده سال کرد و در همه اینها با توکل پیش می رفت؛ اما به هر اندازه که می توانست، تلاش می کرد تا لشکر تهیه کند و تجهیزات و امکانات تهیه کند، ولو اینکه خندق بکند. اسباب از پیغمبر و مسلمان ها، و پیروزی از خدا بود. در جنگ احُد همه فرار کردند، جز یک زن و امیرالمؤمنین(ع). آن زن افسار شتر پیغمبر را داشت و امیرالمؤمنین هم مواظبت کامل از پیغمبر اکرم(ص) می کرد. پیغمبر(ص) یک جمله دارند: «خدایا! دین از توست و تا اینجا آن را آوردیم؛ اگر می خواهی، پیروز شویم و اگر هم می خواهی، پیروز نشویم، هرچه تو بخواهی.»

در این 84 جنگ، با همین توکل پیروز شدند. تاریخ اسلام را مطالعه کنید. در دو جنگ گوشمالی حسابی به مسلمان ها داده شد: یکی جنگ احُد که خلاف دستور پیغمبر، آن دره را رها کردند و دشمن از همان دره وارد شد و مسلمانها را کشت و مسلمان ها مجبور شدند فرار کنند. پیغمبر اکرم(ص) خیلی زخم برداشت و می گویند نود زخم به بدن مبارک امیرالمؤمنین بود. بالاخره خدا ترس را در دل دشمن انداخت و دشمن فرار کرد.

پیغمبر اکرم(ص) در دامنه کوهی نشسته بودند و این شکسته ها یکی یکی برگشتند و اطراف ایشان را گرفتند. یکی گفت: «یا رسول الله! ما که پیروز بودیم، چرا شکست خوردیم؟» فرمود: «برای اینکه یک لحظه خدا را فراموش کردید و این گوشمالی برای این بود.» همین گوشمالی هم از الطاف خفیه خداست، به خاطر اینکه یک لحظه خدا را فراموش کردند.

جنگ دیگری که قرآن هم متعرض است، جنگ بعد از فتح مکه است. مسلمان ها خیلی مجهز بودند و غرور آنها را گرفت و خدا را فراموش کردند. این جنگ نیز همان طور شد. در همان مرحله اول دشمن شبیخون زد و از اطراف هجوم آورد و همه به جز چهار پنج نفر فرار کردند. یک گوشمالی حسابی خوردند و بعد خدا پیروزشان کرد. آیه آمد که: شکست خوردید برای اینکه «إذ أعجبتکُم کثرتُکُم: فراوانی تان شما را خودبین کرد!»

اینها پند برای ماست. پیغمبر اکرم(ص) در 84 جنگ به اندازه ای که می توانست، امکانات تهیه می کرد و لشکرکشی می کرد؛ اما پیروزی را از خدا می خواست و معنای توکل هم این است. مسلمان ها نیز چنین بودند. به قول مثنوی:

دیده ای خواهم سبب سوراخ کن

تا سبب را برکَند از بیخ و بن

تاریخ می گوید پیغمبر اکرم(ص) بالای کوه رفت و رئیس لشکر دشمن هم برای تفریح بالا آمد. پیغمبر(ص) دراز کشیده بود و او آمد، پایش را روی سینه حضرت گذاشت و شمشیر کشید و حضرت را صدا کرد. پیغمبر چشم باز کرد، دید که زیر چکمه دشمن است. آن رئیس لشکر گفت: «کیست که تو را از دست من نجات دهد؟ افرادت پایین هستند و نمی دانند، فقط من و تو اینجا هستیم. حال چه کسی تو را از دست من نجات می دهد؟» فرمود: «الله». او تا خواست شمشیرش را فرود آورد، پایش لغزید و زمین خورد؛ پیغمبر(ص) بلند شد و شمشیر را برداشت و پای مبارک را روی سینه او گذاشت و فرمود: «چه کسی هست که تو را از دست من نجات دهد؟» او هم که آدم زرنگی بود، گفت: «بزرگواری تو!» حضرت او را رها کرد و شمشیرش را به او دادند و رفت.

مرادم اینجاست که توکل این گونه که اصلا اسباب را نبیند. گاهی فرد اسباب را می بیند و خدا را مسبب الاسباب قرار می دهد و نتیجه از خداست، مثل زارع و مثل تجهیز قوا برای جنگ؛ پیروزی از خداست و آماده کردن تجهیزات از ماست. اما گاهی اصلا سبب را نمی بیند که این توحید افعالی به معنای بالاست. این فقط مربوط به پیغمبر(ص) هم نیست، بلکه در همه ما وارد شده است. اگر ما دستمان از همه اسباب بریده شد و در بن بست بودیم، آنگاه توحید افعالی پیدا می شود و توکل به این معنا که اسباب را نبیند، زنده می شود: «فاذا رَکبوا فی الفُلک دعوالله مخلصین له الدین. فلما نجّاهم الی البرّ اذا هم یُشرکون: چون سوار کشتی شدند [و گرفتار آمدند،] خالصانه خدا را خواندند؛ اما همین که به خشکی آمدند و نجات یافتند، بی درنگ مشرک شدند!»

این توحید افعالی به معنای بالاست و برای همه ما پیش آمده است. در آن زمان که اسباب را و هیچ چیز و هیچ کس را نمی بینیم، مگر خدا را. در آن زمان فقط توحید ذاتی و عبادی و افعالی نیست، بلکه می یابد که خدا یکی است و مؤثر یکی است. لذا هیچ گاه در بن بست ها متوسل به دو تا نمی شود. یکی از ادله ای که برای توحید آوردند، همین ادله فطرت است که انسان در بن بست ها متوسل به دو تا نمی شود. همان وقت خدا را مستجمع جمیع صفات کمالات می داند. یعنی خدا را عالم می داند. لذا وقتی خدا خدا می کند یعنی اینکه خدا را قادر می داند و می فهمد و می یابد که خدا این را نجات می دهد.

آیت الله العظمی حسین مظاهری