جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

آنتونیو گرامشی شجاعت مواجهه با آینده


آنتونیو گرامشی شجاعت مواجهه با آینده

گرامشی بیشتر اهداف سیاسی را در سر می پروراند و بنیامین بیشتر چهره ای فرهنگی است, و آن جا كه گرامشی به فرهنگ و بنیامین به سیاست نزدیك می شوند, خاستگاه های بنیادین تفكرشان شباهت زیادی به یكدیگر دارد

۱- آنتونیو گرامشی به لحاظ زندگی فردی در تاریخ روشنفكری مغرب زمین یك استثنا است. او تنها متفكر بزرگی است كه تمام عمر مفید فكری خود را در زندان گذراند، و هر چند به این لحاظ شاید دشوارترین زندگی شخصی را در بین نام های آشنای فرهنگ غرب گذراند، این شیوه منحصر به فرد اندیشیدن از سویی به او كمك كرد تا دست بر نقاطی بگذارد كه اكثریت متفكران آن دوران از آنها غافل بودند. عقیده رایج درباره گرامشی، او را به عنوان یكی از پایه گذاران نظریه ماركسیستی غرب می شناسد و با توجه به سابقه مبارزه سیاسی و دوره طولانی زندان، غالباً او را نماد تندروی جنبش چپ می دانند. اما نگاهی گذرا به مجموعه آثار او در زندان، كه تحت عنوان دفترهای زندان منتشر شده است، بنیان های این پیش فرض را سست می كند و فرو می ریزد. مهم ترین ویژگی گرامشی این بود كه اتفاقاً برخلاف هم فكرانش بخش عمده نظریاتش را نه در دل مردم و در حین مبارزه مستقیم سیاسی و درگیری مستقیم با توده، كه درانزوای محض، در گوشه سلول زندانش نوشت و تا آخر عمر فاصله اش را با توده به اجبار حفظ كرد. همین «فاصله» بیانگر خصلت بنیادین اندیشه گرامشی، و متمایزكننده او از بسیاری از متفكران هم عصر خویش است. فاصله ای كه بین او و مردمی كه تمام نظریاتش معطوف به آنها بود افتاد، شكافی عمیق در دل نظریه گرامشی به وجود می آورد. گرامشی عمده مطالبش را درباره عادات و روحیات و رفتارهای كسانی نوشت كه نمی توانست از نزدیك ملاقاتشان كند و با آنها حرف بزند، و همین فاصله در حكم خلایی در دل نظریه اوست كه انسجام و پیوستگی آن را از بین می برد و مانع از تبدیل شدن آن به یك نظام منسجم می شود. فرم پراكنده و تكه های نامرتبط و گاهی اوقات نامفهوم دفترهای زندان خود دلیل دیگری بر وجود این خلأ در دل اندیشه های گرامشی و ناتوانی او از نظم بخشیدن به افكارش و پوشاندن این شكاف است. اما وجود این خلأ نه تنها نقطه ضعفی بر كار گرامشی نیست، بلكه اتفاقاً عنصر برسازنده تفكر او یا به عبارت دیگر، همان چیزی است كه به نظریه گرامشی خصلتی رادیكال می بخشد. رادیكالیسم فلسفه گرامشی درست در دل همین فاصله برناگذشتنی، همین خلأ بین او و ابژه های تفكرش كه توده مردم باشند تحقق می یابد. این فاصله به گرامشی اجازه داد از تحلیل های پرشور و سطحی و شعارزده دیگر متفكران ماركسیست، كه به چیزی جز نابودی فوری سرمایه داری نمی اندیشیدند، فاصله بگیرد و بر نقاطی انگشت بگذارد كه در آن دوران اهمیت آنها به ذهن هیچ كس نمی رسید. بی جهت نیست كه نزدیك ترین متفكران به گرامشی، متفكران مكتب فرانكفورت و بالاخص بنیامین، حدود ده سال پس از مرگ او ظهور كردند، در دورانی كه بسیاری از شور و شوق ها از بین رفته بود و اروپا هنوز آثار نخستین جنگ جهانی را در خود می دید كه خود را برای دومین فاجعه بزرگ قرن آماده می كرد، حرف های متفكران بزرگ مكتب فرانكفورت شباهت زیادی به آرای گرامشی دارد.

این ویژگی های ناخواسته زندگی گرامشی، موجب می شود اندیشه او به یك لایه پایین تر نفوذ كند و به جای سر دادن شعار و بسیج مردم برای انقلاب، به بررسی ریشه ها و علل علایق توده مردم توجه كند. گرامشی شاید نخستین متفكر ماركسیست است كه به داستان های عامه پسند، تئاتر مدرن، نشریات زرد و دیگر جلوه های زندگی روزمره علاقه نشان می دهد و مثل هم قطارانش در پی حذف تمام كالاهای مبتذل موجود در بازار تحت عنوان مبارزه با سرمایه داری نیست. او كتاب های پرفروش عاشقانه و پلیسی را می خواند و تلاش می كند درك كند كه چه چیز آنها این قدر برای عامه مردم جذاب است. از این نظر شاید نزدیك ترین متفكر به گرامشی را بتوان والتر بنیامین نامید. بنیامین نیز مثل گرامشی به جای توجه بیش از حد به سیاست شتاب زده آن دوران، به لایه هایی دیگر می اندیشید و در مقالاتی مثل «اثر هنری...» و «درباره برخی مضامین و دست مایه های شعر بودلر»، به فرآیندهای شكل گیری محصولات فرهنگی و هنری و علل محبوبیت آنها می پردازد.

۲- مقایسه ای كه رناته هالوب در كتاب باارزشش (رناته هالوب، آنتونیو گرامشی: فراسوی ماركسیسم و پست مدرنیسم، محسن حكیمی، نشر چشمه) بین گرامشی و لوكاچ انجام داده به خوبی تفاوت گرامشی را با متفكران بزرگ عصرش نشان می دهد. گرامشی و لوكاچ در زمان خود مهم ترین متفكران ماركسیستی هستند كه به مسائل ادبی اهمیت می دهند. از همین حیث، شباهت زیادی بین آثار این دو، نقدشان از فرهنگ سرمایه داری و ادبیات محبوب بورژوازی و تلاش برای پی ریزی نوعی زیباشناسی ماركسیستی به چشم می خورد، هر دو آنها به دنبال پی ریزی نوعی فرهنگ ماركسیستی هستند كه بتواند در برابر فرهنگ و ادبیات استخوان دار و محكم بورژوازی مقاومت كند و توان دفاع از آرمان های ماركسیسم را داشته باشد. اما اختلاف نظر این دو نویسنده بر سر رمان معروف الساندرو مانتسونی با عنوان «نامزد»، كه یكی از آثار مهم ادبیات كلاسیك ایتالیاست، نشان دهنده دو نوع گرایش متفاوت به فرهنگ در دل تفكر ماركسیستی است كه گرامشی و لوكاچ هر كدام مهم ترین چهره های این دو قطب مخالف هستند.

گرامشی یكی از بزرگ ترین رمان های تاریخ ادبیات ایتالیا را كنار می گذارد، به این دلیل كه این رمان دچار همان بیماری تاریخی روشنفكران ایتالیا است. «نامزد» هیچ جایگاهی برای مردم عادی در نظر نمی گیرد، در عوض به دقت در زندگی اشراف و طبقه مرفه جامعه ایتالیا غور می كند و به مسائلی می پردازد كه برای اكثریت مردم ناملموس است. گرامشی در برابر مانتسونی به داستایوفسكی اشاره می كند وجایگاه او را بسیار رفیع تر از مانتسونی می بیند، چرا كه داستایوفسكی موفق شده از طریق روایت زندگی تهی دستان و بینوایان و بی سوادان و مهم تر از آن، روایت برخورد این قشر با اشراف زادگان تحصیل كرده فضایی به شدت پیچیده و متناقض بسازد كه بسیار وسیع تر و عمیق تر از كار مانتسونی است. اما لوكاچ برخلاف گرامشی، مانتسونی را در فهرست بزرگ ترین نویسندگان ادبیات جهان قرار می دهد. رمان مانتسونی رئالیسم و ویژگی های رمان تاریخی مد نظر لوكاچ را به خوبی پوشش می دهد، و لوكاچ او را در كنار رئالیست ها و تاریخی نویسان محبوبش، از سر والتر اسكات گرفته تا گوركی، قرار می دهد. بنابراین مانتسونی مورد علاقه لوكاچ، به خاطر غلظت مباحث تاریخی در آن، بیش از هر چیز به قول هالوب «اسیر بی چون و چرایی است كه تاریخ را به حركت درمی آورد.» مانتسونی از آن نظر محبوب لوكاچ است كه آن چه را خود دیده گزارش می كند، نه آن چیزی كه باید باشد، و بنابراین به خوبی با ساختار زیبایی شناسی ماركسیستی لوكاچ هم سو است. لوكاچ در مقالات متعدد و تأثیرگذارش درباره ادبیات اروپا هموار چشم به گذشته دارد و برای دفاع از رئالیسم به زعم او مقدس بالزاك و زولا و تولستوی، كل ادبیات مدرن را زیر سئوال می برد. اما نقطه ضعف بنیادین مانتسونی كه لوكاچ از آن غافل است، همین قطع ارتباط او با زندگی عامه مردم است، همین جاست كه او به صف روشنفكران نخبه گرای ایتالیا می پیوندد و از نظر گرامشی، باید به خاطر مواضع خود حساب پس دهد. بنابراین تفاوت لوكاچ و گرامشی، تفاوت پناه بردن به گذشته و قمار كردن بر سر آینده است. لوكاچ پیر به رئالیسم جزیی نگر و كشدار قرن نوزدهم پناه می برد و برای بالیدن نظریه خویش سنگری امن و جایی مطمئن برمی گزیند، حال آن كه گرامشی به آینده ای نامطمئن می اندیشد و بر سر آن چه در آینده رخ خواهد داد قمار می كند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.