پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

ارمغانی از ملکوت


ارمغانی از ملکوت

هنردینی خودآگاهی و خدا آگاهی انسان

از آن دمی که انسان، معرفت شهودی را واگذاشت و یا در خوشبینانه ترین شکل خود، آن را برای نیل به حقیقت کافی ندانست، بحث از ماهیت هنر آغاز شد. به بیانی دیگر می توان گفت که با تردد تردید در ذهن انسان نسبت به چیستی هنر بود که پای فیلسوفان به میان کشیده شد. آغاز هنر به آغاز تاریخ بشر- هبوط آدم - باز می گردد. این هنر چنانکه از وجه تسمیه و ریشه آن روشن است دارای ابعاد آیینی و امکانی برای تکلیم انسان با ساحت قدس بوده است. در این دوران از آنجا که دوری از حق و حقیقت به سراغ انسان نیامده و اسماء الحسنی به حجاب طاغوت نرفته است، نشانه ها و نقوش به ازای معانی غیبی ظهور می کنند و خود جلوه حقایق لاهوتی هستند. در این دوران، هنر دارای ذات مستقلی نیست و به مثابه بیانی رمز آمیز برای ارتباط شهودی آدمی با حقیقت به کار برده می شود. انسان چنان در این روزگاران به ابراز ارادت خود به ساحت قدس، دل داده که الزامی به پرسش از ابزار ندارد. او با هنر زیست قلبی می کند و در آن مستغرق است؛ بسان همان استغراقی که در خصوص ماهی و دریا، دریافته می شود.

صور هنری، دیگر به عنوان جلوه حقایق لاهوتی نبود؛ هنرمندان متوجه ناسوت شدند و مطالبات فطری خود را در پستوی خاک - نه در وسعت افلاک - جستند. این بود که عقل جزئی دایر مدار شد و پنداشتند که به وسیله برهان عقلی می توان به گوهر پدیدهها - از جمله هنر- به شکل همه جانبه آن پی ببرند. از این دوران به بعد تلاش های فراوانی به منظور تعریف هنر آغاز می شود که این همه را به اجمال می توان در پنج حوزه طبقه بندی کرد:

۱) دیدگاه یونانی: پیروان این دیدگاه عقیده دارند که ماهیت هنر چیزی جز اشتیاق وافر انسان به تقلید و تکمیل طبیعت نیست.

۲) دیدگاه بیان: هواداران این نگرش معتقدند که هنر، بیان عواطف و تمنیات درونی انسان است.

۳) دیدگاه فرم: قائلان به این نگاه، هنر را ساختار خاصی می دانند که به ساماندهی اجزای یک پدیده بر اساس ارتباط بدیع و پویای میان آنها می پردازد.

۴) دیدگاه زیبایی: پیروان این دیدگاه، هنر را کوشش خلاقانه ای می دانند که با غایت آفرینش زیبایی جلوه گر می شود.

۵) دیدگاه شهودی: دوستداران این دیدگاه به هنر از دریچه تلاش برای تعبیر خیالی و مثالی هستی می نگرند.

اما ببینیم هنر از نگاه دین چگونه است؟ هنر در این نوع جهان بینی خود حکمت معنوی است. حکمت و معنویت برای کسانی که از بیرون دایره بنیان های اساسی فکری ما به آن می نگرند، بیشتر ذاتی وجدانی دارد تا وجودی. این سخنی سطحی است اگر بگوییم هنر امکان دینی شدن را هم دارد، چرا که از زاویه مبانی معرفت شناسی ما، هنر و دین در ماهیت با یکدیگر گره خوردهاند. هر هنرمندی به اعتبار بهره مندی از ساحت الهامی - که خود به مثابه علت فاعلی بروز آثار هنری جلوه گری می کند - نیوشنده رازهایی است که جز در فروغ معنویت پدیدار نخواهد شد. هنرمند باید مجذوب حقیقت بشود تا بتواند به مدد افاضه های ربانی به آفریدن صورت های زیبای تبیین گر بپردازد. هنرمند در سایه سار درخت معرفت حضوری می زید. از این زاویه اگر نیک بنگریم میان معرفت دینی و معرفت هنری تشابهات بسیاری را می توانیم سراغ بگیریم؛

معرفت هنری همچون معرفت دینی، بلاواسطه و مستقیم است. در معرفت هنری، سخن از استدلال - به آن صورت و سیمایی که در معرفت حصولی وجود دارد - نیست. دو دیگر اینکه معرفت هنری و معرفت دینی هر دو در زمره معارف حقیقی میباشند. دراین نوع از معرفت به مفهوم (تصور) بهایی داده نمی شود بلکه آنچه دارای اهمیت و ارزش است معنی و حقیقت می باشد. دین خواهی و هنردوستی در فطرت انسان قرار دارند زیرا نیاز به پرستشگری و زیبایی، نیازهای دیرین انسان بوده اند. انسان، ذاتا دارای خوی نیایشگری و پرستندگی است. یگانه عاملی که نیاز درونی او رابه نیایشگری به طور تمام عیار برآورده می سازد و آن را در مسیر یک حقیقت یگانه جهت می دهد، دین است. تاریخ هنر نیز همزیستی مسالمتآمیز دین و هنر را گواهی می دهد. معرفت دینی و هنری تنها از یک جهت با هم تفاوت دارند؛

در دین، معرفت از راه عمل توام با نظر (نیت) به دست می آید؛ یعنی کسی اگر اهل عمل نباشد و یا عملش از روی نیت صادقانه صورت نگیرد، نمی تواند به کنه معرفت دینی برسد. اساس و مبنا در هنر و دین، ولایت (عشق و محبت) است. هنرمند و دیندار- هر دو- به هستی و زیبایی های فراگیر آن عشق می ورزند و این عشق ورزیدن را به عنوان سرمایه های بی بدیل و گوهرین خود در زندگی قلمداد می کنند. هنر دینی، همواره ظرف تبیین حقایق دینی بوده است. هنر دینی را نباید با هنر قشری و تحجرگرا خلط کرد. هنر دینی پیوسته از آرمان های دین متابعت میکند؛ آرمان هایی که تضمینکننده فلاح (نجات) انسان است. این هنر همیشه وجه محتوایی هدف خود را از دین برگرفته و در سایه سار دین آرمیده و بالیده است. چنین نیست که هنر دینی الزاما موضوع دینی دارد بلکه بیش و پیش از همه موضع دینی آن مطمح نظر است. هنر، مرتبه ای از وجود است و به همین اعتبار می تواند وجه رابطی میان پاره ای از مراتب وجود باشد.

از سویی حقیقت دینی زمانی به ظهور می رسدکه ماورای خلقت در عالم خلقت دخالت کند. این دخالت عموما به زبان رمز قابل تفسیر است؛ بر این اساس است که نمیتوان تنها بر پایه امور ظاهری آن به کنه حقیقت دینی سفر کرد. در اینجا الزام بازیابی واسطهای دیگر برای سنجش این حقیقت و رهیافت به درون اصیل آن جلوه گر می گردد. این واسطه چیزی جز هنر نتواند بود. زیرا میتواند این دخالت را در عالم خلقت تمیز دهد و به وسیله نقبی که به ژرفایی مظاهر بیرونی آن می زند بازگشت به اصل کند. این سفر بازگشت چنانچه از منازل شایسته ای که وظیفه اصلی هنر را تعیین می کند، عبور کند، بدون شک به منشا اصلی - یعنی ماورای خلقت - منتهی خواهد شد. سرشت روحانی و ربانی هنر دقیقا از دامان همین اصل بر می خیزد. زیرا روشن است که هنر- بویژه در وظیفه اصلی اش که رهیافت به سوی حقیقت دینی است - جز بر اساس رمز و اشارت و مبنایی راز وارانه معنایی نخواهد داشت؛ و چون چنین است بی واسطه به ماوراء الطبیعه و از آنجا به حقیقت دینی مربوط می شود.

هنر دینی به واسطه شرف انتساب و حسن تقیدش به دین، از شرافت و شان والایی برخوردار است. شناخت ماهیت چنین هنری نه تنها ما را با حوزه های ارزشمند معرفت شناسی دینی آشنا می کند بلکه به معانی اصیل رسالت هنری نیز - که همان تبیین ذوقی و زیباشناسانه صراط مستقیم الهی است - پیوند می زند. هنر دارای دو عنصر است که در تمامی نظریههای هنری وجود این دو عنصر را - البته با تاویل های مختلف - می بینیم. اول عنصر زیبایی و دوم عنصر موضوعی. به تعبیر دیگر، عناصر هنر، یکی صورت هنر است - که جلوه زیبایی است - و دیگری هم موضوع یا روایتی از ماجراست که جنبه توصیفی هنر و نهاده آن را دارد. هرچند که به زیبایی از دو زاویه اعتبار و حقیقت باید نظر افکند.

برای پی بردن به ماهیت هنر دینی ابتدا باید توجه اصلی خود را معطوف به ماهیت دین و ماهیت هنر کنیم؛ که نغزترین، درونیترین و پیراسته ترین آفرینش انسان است. هنر، گونه ای جستجو برای پیوند، سامانبخشی، هماهنگی و همبستگی درمیان پدیدهها و پاره های پراکنده و بی سامان است. در رفتار هنری، هنرمند از مقولات پراکنده و پاره هایی که هیچ گونه پیوندی با هم ندارند و از هم می گریزند، پیکره ای سامان یافته و درهم تنیده می سازد تا هر پدیده ای در این پیکره با پدیده دیگر آنچنان پیوند یابد که بتوان گفت زمینه ای برای کنش و هستی یکدیگر پدید آورده اند. ماهیت هنر از این همبستگی و بسامانی پدید می آید.

به راستی این زبان تبیین گر نافذ دارای چه ماهیتی است که می تواند انسان را به فراسوی زمان و مکان متعارف برساند؟ کسانی که از منظر پوزیتیویسم و تحصلی در ماهیت هنر کنجکاوی کرده اند - بخصوص اندیشمندان قرن نوزدهم اروپا - کوشیده اند تا هنر را با علم مقایسه کنند در حالی که؛

در هنر نوعی کشف وجود دارد اما جوهرهای را که ما در هنر کشف می کنیم همان نیست که دانشمندان از آن سخن می گویند. در حوزه ادراکات مفهومی، مفاهیم طبقهبندی و ساده می شوند. اما در هنر با آثاری روبرو می شویم که خود ذاتا یک کل کاملند. به عبارتی دیگر زبان علم در حکم تلخیص واقعیات است اما هنر در حکم تشدید آن. در عالم هنر به شیوه علم - که از مشاهدات مورد استفاده به نتیجه ای دست می یابد - عمل نمی شود. هنر در جستجوی علت امور نیست. هنر به دنبال یک تصور شهودی از صورت هاست.

در کار علمی، نگاه و اعتقادات عالم تاثیری در علم ندارد. اما در وادی هنر، هر هنرمندی جنبه خاصی از واقعیت را برمی گزیند. یعنی زمانی که ما چشم انداز نظری و ذوقی هنرمندی را پذیرفتیم یقینا به هستی از نظرگاه او چشم دوخته ایم. در عرصه علم، دوام و استمرار وجود دارد و لحظه ها در اکتشاف علمی مدخلیتی ندارند. اما در وادی هنر، سروکار هنرمند با لحظه هاست. یعنی در یک لحظه پرده از رخسار دلارای حقیقت برداشته میشود؛

برقی از منظر لیلا بدرخشید سحر

وه که با خرمن مجنون دل افگار چه کرد

غنایی که در تجربه زیباشناسانه و فهم هنر وجود دارد از حیث دامنه تنوع، قابل مقایسه با ادراکات حسی و مفهومی نیست. زیرا «زیبایی» چیزی جز تعبیر متناهی امر نامتنهی و لاجرم استعداد شکوفا شده نیست. در فرآیند فهم و بازتولید هنر، آنجا که پای عقل گرایی به مفهوم عقل شمارشگر ابزاری به میان می آید، کیفیت کار هنری تنزل پیدا می کند. زیرا نمی توان هنر را از راه تطبیق آن بر قاعده های منطق دریافت. مادام که شمیم خوشبوی الهام بر وسعت روح هنرمند نوزد، گل هنر در سرزمین وجودش نخواهدرست.

در وادی هنر، میان “ یافتن “ و” ادراک مفهومی “ تفاوت فراوانی وجود دارد: در” یافتن “ خود شیء - فی نفسه - در برابر ما “حضور” دارد و بعد از آن ادراکی مفهومی از آن به دست می دهیم. اما در علم، تصور شیء به همراه امر کلی آن حاصل می شود و بعد از آن یافتن صورت می گیرد. به همین دلیل اثر هنری همیشه بهره مند از جنبه ای فردی است در حالی که علم و فلسفه جنبه ای کلی دارند. هنر با تحقق حقیقت و ظهور بطون ارتباط دارد و لازمه آن آراستگی به قوت روحی و تهذیب فراوان است. آثار هنری را هرگز نباید بسان اشیاء که متعلق تامل نظری هستند به حساب آورد. آثارهنری همچون اشیاء نیستند زیرا در آنها همواره نشانی از اراده خلاق انسانی نهفته است.

آیا همان گونه که فلسفه را علمی مبتنی بر تاملات صرف عقلانی می دانیم و این دانش را مستقل و رها از دانش های دیگر می شناسیم، می توانیم هنر را مبتنی بر صرف زیبایی بدانیم و آن را بی نیاز یاری طلبی از منابع دیگر معرفی کنیم؟ آیا آنچه را که به عنوان هنر دینی می خوانیم در اصل هنر گروندگان و ارادتمندان به یک آیین است؟ آیا هنر دینی الزاما آن گونه هنری است که در آن مضامین و ماجراهای خاصی - همچون آنچه درضمن کتاب مقدس آن آیین آمده - مطمح نظراست؟

ماهیت هنر دینی با آنچه در مطالعات جدید هنر، همچون جامعه شناسی هنر، به آن نظر افکنده می شود متفاوت است مثلا در جامعه شناسی هنر که بیشتر بر بنیاد نگاه غرب فکری به وجود آمده است هنر دینی جلوه عاطفه های معنوی جامعه نسبت به معبود است؛ اعم از خدای وجودی یاخدای وجدانی. از این زاویه، مانعیت در تعریف هنر دینی حذف می شود و این هنر، گونهها و انواع متعددی خواهد یافت.

هنر دینی، در حقیقی ترین و کامل ترین گونه خود در هنر اسلامی بروز پیدامی کند؛ زیرا بر اساس آموزه های اسلامی، دین همیشه و در هر زمان تنها یک حقیقت دارد و آن اسلام می باشد. دین در اوج آگاهی و بصیرت تسلیم قوانین الهی شدن است و هرچه باشد نام آن اسلام است. بنابر این بی سبب نیست که آیین های ابراهیم و موسی و عیسی علیهمالسلام هم اسلام نام دارد.

هنر دینداران یک وضعیت است در حالی که هنر دینی یک آرمان است. هنر دینداران همان ساحتی است که در آن به سر می بریم درحالی که هنر دینی همان غایت خجسته و ارجمندی است که هر هنرمند دین خواه و موحدی عزم رسیدن به آن را دارد.

هنر دینی، ارمغان ذوقی و زیباشناسانه سیر و سلوک هنرمند موحد به ملکوت (عالم فراتر ازحس و عقل) است.

در هنر دینی، مراتب ذوقی وجود هنرمند با شهود خیالی او پیوندی مستقیم دارد؛ مراد از شهود در این مقام همان “ کشف” است؛ و کشف، آگاهی به ماورای حجاب می باشد؛ و حجاب، انباشته شدن ماده و تعلقات مادی برحقایق بالاتر است. هنر دینی یک اسلوب ویژه و یک مکتب خاص و یک شاخه مجزای هنری نیست بلکه هنر خودآگاهی است که خدا آگاهی انسان، مسئولیت اوست.

شراره گل محمدی