چهارشنبه, ۱۲ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 1 May, 2024
مجله ویستا

نقدی کوتاه بر علوم انسانی و اجتماعی مدرن


نقدی کوتاه بر علوم انسانی و اجتماعی مدرن

سابقه علوم انسانی مدرن نیز به دوران مدرنیته باز می گردد. ماکیاولی جزء اولین متفکران این دوره بود که با رویکردی تجربی به بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخت. گرچه سده ها قبل، …

سابقه علوم انسانی مدرن نیز به دوران مدرنیته باز می گردد. ماکیاولی جزء اولین متفکران این دوره بود که با رویکردی تجربی به بررسی مسائل سیاسی و اجتماعی پرداخت. گرچه سده ها قبل، ارسطو نیز در باب معرفی حکومت مطلوب خویش، به بررسی تجربی و مقایسه دولت -شهرهای زمان خود روی آورده بود، ولی بر تفکر ارسطو نوعی فضیلت گرایی حاکم بود که آن را از تفکرا نوین مجزا می سازد.

در تفکرات مدرن سیاسی، علاوه بر این که انسان، محور و مدار شده و به نوعی به جای خدا قرار گرفت، ولی خود این نوع انسان مداری نیز بر مفهوم تحریف شده و تک بعدی از انسان مبتنی شد. ازاین رهگذر، انسان همان چیزی است که با چشم سر قابل مشاهده است، و با حواس ظاهری قابل سنجش و بررسی. از این رو، بعد عظیمی از ساحت بزرگ و متعالی انسان نادیده گرفته شد؛ چرا که حواس ظاهری فقط قادر به درک ظواهر هستند و نمی توانند انگیزه ها و ارزش های زمینه ای رفتارهای انسان ها را مشاهده نمایند.

نتیجه این نوع تفکر نیز برداشت مادی از انسان و توجه صرف به منافع و خواسته های زودگذر است؛ با گذر زمان و اشاعه تفکرات پوزیتیویستی افرادی همچون سن سیمون و آگوست کنت، محرک های مادی تنها عوامل موثر بر کنش های اجتماعی افراد لحاظ شدند؛ چرا که ابزارهای دانش اجتماعی جدید فقط قادر به درک و شناخت این محرک ها بود و اصلا وجود هر گونه انگیزه دیگری را انکار کرده یا در مورد آن سکوت می کرد.

دانشمندان علوم انسانی و اجتماعی مدرن با افتخار تمام اعلام می کردند که این علوم بخاطر بهره گیری از روش های علوم طبیعی، شایسته عنوان علم هستند؛ در واقع ملاک علم بودن را قابلیت تجربه، سنجش و بررسی توسط حواس ظاهر می دانستند و از این رهگذر انسان با داشتن این همه بعد متعالی، در زمره طبیعیات و حتی حیوانات قرار گرفت، چرا که ابزارهای مورد استفاده فی المثل در زیست شناسی برای مطالعه زندگی حیوانات، با افتخار تمام بهترین و کامل ترین شیوه ها برای بررسی کنش های انسانی و اجتماعی معرفی شدند.

با جهانشمول تر شدن علوم مدرن غربی بواسطه توسعه طلبی ها و جهان گشایی های قوای مسلح کشورهای استعمارگر غربی، این نوع نگرش به انسان و اجتماع، در کشورهای غیر غربی نیز شایع گشت و به اصطلاح به پارادایم غالب تبدیل شد. گرچه در ظاهر عصر استعمار به پایان رسیده و کشورهای باصطلاح جنوب فعلی استقلال سیاسی صوری خود را به دست آورده اند، ولی امپریالیسم فرهنگی و علمی همچنان تداوم دارد، و علوم مدرن غربی، بر فضای فکری و علمی تمامی کشورها حاکم هستند؛ حتی بگونه ای که شماری از اساتید و دانشجویان علوم اجتماعی، هیچ گونه شیوه دیگر تحقیق و تفکر را متصور نیز نمی شوند.

این پدیده را می توان در مطالعه انقلابات مختلف جهان مشاهده کرد، بسیاری از اندیشمندان تلاش دارند که انقلاب ها را بر اساس مسائل اقتصادی تبیین کنند؛ گویی اینکه انسان به غیر از مادیات هیچگونه سائقه دیگری نمی تواند داشته باشد. اتقلاب اسلامی ایران مورد نقیضی در این باره محسوب می شود؛ چون علیرغم تلاشی که شماری از تبیین گران به خرج می دهند، اقتصادیات نقش چندانی در به میدان آوردن توده های عظیم انقلابی نداشت و عواملی در این بین دخیل بودند که ابزارهای مطالعاتی علوم اجتماعی مدرن قادر به شناخت و فهم آنها نیستند. علاوه براین، پدیده مقاومت هشت ساله رزمندگان ایران در برابر کل نیروهای استکباری نیز مطالعه انگیزه هایی فراتر از مسائل و منافع آنی و زودگذر و دارای قابلیت تجربه و مشاهده را ایجاب می کند؛ که باز هم در این مورد

علوم اجتماعی مدرن حرفی برای گفتن ندارند.

همین دو مورد و موارد بی شمار دیگر ایجاب می کند که کفایت علوم انسانی مدرن و روش های آن مورد تردید واقع شده و باب پژوهش برای تدوین دانش های انسانی و به معنای واقعی انسانی، گشوده گردد.

یعقوب نعمتی وروجنی



همچنین مشاهده کنید