دوشنبه, ۲۲ بهمن, ۱۴۰۳ / 10 February, 2025
آزادی و دموکراسی خوانشی اسلامی
![آزادی و دموکراسی خوانشی اسلامی](/web/imgs/16/152/t8gqd1.jpeg)
بین محققان مسلمان، مناقشات و مباحث فکری فراوانی پیرامون مساله «جایگاه آزادیها در اسلام» در گرفته است تا میزان آزادی جامعه وفرد را در فعالیتهای شخصیای که به ویژگیهای فردی او مربوط می شود - مانند اعمال و مواضع و جایگاههایی که موافق تمایل و سلیقه اوست- مشخص کنند و اندازه این آزادی را در سطح مواضع سیاسی؛ مانند مبارزه با حکومت یا حمایت از آن در داخل حکومت اسلامی ودر صورت غیاب دولت در جامعه اسلامی و یا گرایش به حزب و قرار گرفتن در دایره حزبیای که کم و بیش از اساس یا جزییات اسلام منحرف شده است، بررسی کنند.
می توانیم این سؤال را به شکل دیگری هم مطرح کنیم که به مقوله کلی آزادی مرتبط می شود. اینکه آیا در اسلام چیزی به نام آزادی فکری یا آزادی دینی ویا آزادی سیاسی وجود دارد که در سایه آن انسان بتواند هر طور که خواست فکر کند واندیشهاش را ابراز نماید وآیا انسان این حق را دارد که به هر دینی که خواستبگرود بی آنکه از فشار قدرت یا جامعه، بیمی به خود راه دهد؟
آیا مردم حق دارند در زمینه سیاسی وارد تشکلهای حزبیای شوند که بر اساس اندیشهای خاص - با قطع نظر از اینکه این اندیشه با اندیشه اسلام همگون یا ناهمگون باشد - پا گرفته ومی کوشد تا با تحکیم پایگاه مردمی خویش به قدرت و حکومت دستیابد؟
یا این که در اسلام آزادی وجود ندارد جز برای آنان که به لحاظ اندیشه وعمل و شریعت، محتوای اسلامی داشته باشند واسلام به خطوط انحرافی اجازه بر خورداری از آزادی در جامعه اسلامی را نمیدهد؟
به دنبال این، سؤال بزرگی رخ می نماید وآن این است که آیا اسلام به لحاظ فکری و شیوه عملی، دموکراتیک است ودموکراسی در نهاد شیوه فکری اسلام نهفته استیا اینکه به لحاظ محتوای فکری و شیوه عملی، اسلام و دموکراسی ناهمگونند و تنها در فرض حرکت آزادانه در مسیر اسلام اشتراک دارند.
شاید رای غالب متفکران اسلامی این باشد که آزادی گستردهای که در این پرسش مطرح شده است، در دین اسلام که خداوند پیامبرانش را برای نشر آن وهدایت مردم به راه راست وحرکت در مسیر ایمان به خدا وپیامبران وکتابهای آسمانی وفرشتگان وروز رستاخیز، فرستاده است، مفهومی می ندارد؛ زیرا اسلام فتنه گری در امر دین را که تلاش کافران و مشرکان در دور کردن مسلمان از دینشان با استفاده از وسایل مختلف مانند خشونت و نرمش، نشانه آن است، محکوم کرده و آن را از عناوین شرعی قتال مسلمانان با کافران بر شمرده است. چنانکه در این سخن خدای متعال آمده است: (وقاتلوهم حتی لا تکون فتنه ویکون الدین کله لله فان انتهوا فلا عدوان الا علی الظالمین) (۱) (و با آنان بجنگید تافتنهای نباشد ودین مخصوص خدا شود پس اگر دستبرداشتند، تجاوز مگر بر ستمکاران روا نیست.
بنا بر این چگونه ممکن است که اسلام به کافران وگمراهان اجازه دهد تا در سایه دولت اسلامی و درون جامعه اسلامی از آزادی سیاسی و آزادی فکری استفاده کنند و مسلمانان را به گمراهی بکشانند ویا موقعیت غیر مسلمانان را در کفر وگمراهی تثبیت نمایند وبکوشند تا به جایگاهای قدرت در درون جامعه اسلامی دستیازند؟ وانگهی این کار، فرصتی را که مسلمانان برای داخل کردن غیر مسلمانان به دین اسلام دارند، تباه خواهد کرد. وقتی که صورت مساله چنین باشد که حزبی بخواهد برای از بین بردن حکومت اسلامی به سوی دستیابی به قدرت خیز بردارد، چگونه ممکن است که اسلام مجال ساقط کردن حکومت اسلامی را به هر طرح فکری یا سیاسیای بدهد؟!
همچنین در میان واجبات شرعی اجتماعی، واجب امر به معروف ونهی از منکر را در برابر خود میبینیم که حتی آزادی انسان مسلمان را در انجام عمل منکر یا ترک معروف برنمیتابد و اجازه نمیدهد؛ زیرا بر امت اسلامی واجب شده است که چنین شخصی را از منکر - در شرایط شرعی خاص - منع کنند. منکر در جایی است که آزادی فردی شخص در انجام اعمال واقوال بر اساس هوس و شهوت غریزی با حکم شرعی هماهنگ نباشد و یا مخالف آن باشد. آزادی انسان، در محدوده قانون شرع ودر دایره نظم عمومی جامعه است.
در کنار این استدلال می بینیم که فقها بر حرمتحفظ کتب ضلال وپخش آن در بین مردم اجماع کردهاند؛ زیرا این کار جامعه را در معرض رواج فساد وگمراهی قرار می دهد ونیز چنین استدلال می کنند که این مساله از مسایلی است که عقل، مستقلا به قبح آن حکم می کند وبا توجه به ملازمه بین حکم عقل وحکم شرع در حکمی که علت آن را عقل به طور قطعی دریافته است، بر این استدلال اضافه می کنند که ما از ذوق شارع حکیم در می یابیم که او با گشودن دریچههای کفر وگمراهی به روی مردم موافق نیست؛ زیرا حکمت او بر تحکیم پایههای حق به عنوان ستون استوار انسان و زندگی تاکید دارد، چنانکه از این دو آیه درمییابیم: (بل نقذفها بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق ولکم الویل مما تصنعون) (۲) (بلکه حق را بر باطل فرو میافکنیم، پس آن را در هم می شکند وبه ناگاه آن نابود می گردد) و:(و ما خلقنا السماوات والارض وما بینهما لاعبین ما خلقناهما الا بالحق) (۳) (و آسمان و زمین و آنچه را که میان آن دو است، به بازی نیافریدهایم. آنها را جز به حق نیافریدیم.) با توجه به اینکه خداوند، بنای آسمانها و زمین را بر حق نهاده واراده کرده است که حق بر باطل هجوم برد وآن را در هم بشکند و ریشهکن کند، چگونه ممکن استبه مردم اجازه دهد که در باطل غوطهور گردند ودر تقویت وتثبیت وترفیع آن بکوشند، چندان که باطل در دلها وافکارشان وارد شود؟
نتیجه این خواهد بود که خداوندی که همه رسولان را فرستاد و رسالتها را بر دوششان نهاد تا به مردم برسانند وهدایتشان کنند، امکان ندارد که به خط گمراهی وفساد در تمام اشکال وصور آن اجازه دهد تا آزادانه در جامعه اسلامی به فعالیت فکری وعملی بپردازد وبنویسد وبگوید.
بنا بر این باطل به هر شکلی که در آید باید از عرصه حیات انسانی عقب بنشیند وحق باید خود را با دقت وگستردگی تمام بر عقل انسانها تحمیل کند.
اما نظر دیگری هم وجود دارد که بر آزادی فکری به مفهوم اسلامی آن تاکید میورزد ومساله را چنین مطرح می کند که اساسا آزادی، جزیی از دیدگاه اندیشه اسلامی است که به اراده آزاد انسان که بر اساس آن سرنوشتخود را در دنیا و آخرت تعیین و به لحاظ دارا بودن اختیار کامل، مسئوولیت آن را تحمل می کند رویکردی باز وروشن دارد. در این جا به این آیه قرآن بر می خوریم که:(لا اکراه فی الدین قد تبین الرشد من الغی) (۴) (در دین هیچ اجباری نیست. و راه از بیراهه به خوبی آشکار شده است).
از این آیه می فهمیم که خداوند اراده نکرده است تا احدی را با اکراه به گرویدن به دین خویش وادارد. پس هر انسانی حق دارد تا سر نوشت وخط سیر خویش را انتخاب نماید وآزاد است تا دین خویش را که نماد باورهای او ومسیر حرکت اوست، بر گزیند، بی آنکه در سطح جامعه به مشکل حادی برخورد. زیرا خداوند از او خواسته است تا عناصر رشد وسر چشمههای گمراهی را بررسی و مطالعه کند تا با فکر آزاد، موضع خویش را نسبتبه این دو مشخص کند.
آیه دیگری از قرآن چنین می گوید:(افانت تکره الناس حتی یکونوا مؤمنین) (۵) (پس آیا تو مردم را ناگزیر می کنی که بگروند؟)، ملاحظه می کنیم که قرآن در عین حال که به لحاظ عملی، قدرت پیامبر را بر واداشتن مردم به ایمان ناخواسته انکار می کند، چنین می فهماند که انسانها به سبب عناصر فکری و درونیای که خداوند به آنان بخشیده است در انتخاب ایمان آزادند. پس هیچ کس حق ندارد در صورتی که انسانها ایمان را اختیار نکردند، آنان را به اختیار ایمان اجبار کند؛ این مطلب را از آیه بعدی در می یابیم که:(وقل الحق من ربکم فمن شاء فلیؤمن ومن شاء فلیکفر) (۶) (وبگو: حق از پروردگارتان [رسیده] است پس هر که بخواهد بگرود وهر که بخواهد انکار کند). این آیه به ما میگوید که مسؤولیت رسول این است که حق را به صورت مشروح به مردم عرضه کند واختیار انتخاب ایمان وکفر را به خودشان وانهد که اگر کافر شدند خود در آخرت مسؤول کفر خویشند، چنانکه بخش پایانی آیه به این امر اشاره دارد:(انا اعتدنا للظالمین نارا احاطتبهم سرادقها) (۷) (که ما برای ستمگران آتش آمده کردهایم که پردههایش آنان را در بر می گیرد). آیا معنی این سخن آن است که خداوند به مردم اجازه داده تا به او کفر ورزند، آنگونه که گویی این امر، یک مساله شخصی و آزادی نیز یکی از عناوین شرعی اسلام میباشد و بنا بر این اسلام اجازه نمی دهد که مسلمانی که کفر را اختیار کرده است (مرتد)، تحت فشار قرار گیرد؛ بلکه بر اساس قاعده آزادی که انسان را در انتخاب عقیدهاش به لحاظ ایمان و کفر آزاد قرار داده، به انسان مسلمان آزادی انتخاب کفر را هم داده است!!؟
جواب این است که این آیات در دو محور قابل بررسی است.
▪ محور نخست: این دسته از آیات نقش و وظیفه پیامبر را به عنوان یک مبلغ مشخص می کند وبرنامه کار او را در مسیر رسالت و دعوت معین می نماید. در این مرحله، کار پیامبر این نیست که مردم را به اجبار مسلمان کند یا باورهای ایمانی آنان را از راههای غیر عادی یا با ابزار عینی کشف نماید، چنانکه اگر در آنان ایمانی نیافت در کار خویش سستشود. بلکه در این مرحله تنها نقش او در کار پیامبرانهاش این است که با استفاده از همه ابزارهای قانع کننده، تمام افکار سالتخویش را با تفصیل خطوط عقیدتی و تشریعی آن به مردم ابلاغ و در این جهت گیری تمام نیرویش را به کار گیرد. هنگامی که چنین کرد، کارش از این جهت پایان یافته است؛ زیرا او نمیتواند جز از راه سخن و حکمت و اسلوب و اشاره به عقل انسانها راه یابد.
▪ محور دوم: ایمان و کفر مسؤولیت هر انسانی است که در مسیر حرکت اندیشه حقیقت جویش، دعوت شده است.
خداوند همه عناصر فکری ومعنوی را به کار گرفته است تا برای او مشخص کند که در امر ایمان، دارای اختیار است زیرا مساله بسیار روشن است، چون رشد از گمراهی باز شناخته شده واین مساله جای هیچ شبههای را باقی نگذاشته است. واگر نقطه ابهام یا مساله پیچیدهای هم وجود داشته و نیاز به سؤال باشد، لازم است که از اهل دانش و خرد بپرسد. به این ترتیب، آیات قرآن تاکید دارد که کافر در انتخاب کفر به هیچ روی معذور نیست واز این روست که خداوند در جهان آخرت مسؤولیت کفر را به دوش خود او می گذارد وچه بسا در دنیا هم مسؤولیتهای خاصی را متوجه او میداند؛ زیرا خداوند مساله کفر و ایمان را مسالهای شخصی و تابع سلیقه فردی قرار نداده است؛ بلکه از مسایل فکریای است که با مسؤولیت عمومی انسانها نسبتبه سیر در مسیر ایمان به عنوان تنها راهرهایی در دنیا وآخرت پیوند دارد.
فقهای اسلام در باره حکم مرتدی که پس از اسلام کفر را برگزیده است، گفتهاند که باید او را به اجبار از اعلان ارتداد منع کرد و اگر نپذیرفت و ادامه داد، حکم او قتل است. گروهی از مسلمانان حکم مرتد ملی را از حکم مرتد فطری جدا کردهاند وگفتهاند که مرتد ملی که کافر بوده و مسلمان شده و دیگر بار به کفر برگشته است، پیش از قتل توبه داده میشود و مرتد فطری که مسلمان متولد شده بی آنکه توبه داده شود، کشته میشود... سخنان تازهای هم از سوی برخی نویسندگان مسلمان به گوش می رسد که باء؛ژظظ توجه به برخی شک و ابهامها به احتیاط در مساله قتل مرتد فرا می خواند.
روشن است که مساله ارتداد ربطی به مساله آزادی عقیده ندارد. هر چند هواخواهان آزادی گاه این حکم را نوعی ظلم و ستم در حق انسان به شمار میآورند، اما چنین به ذهن خطور می کند که این مساله به مساله آزادی عقیده مربوط نمیشود؛ بلکه با مساله گرایش عملی به هویت اسلامی اصطکاک پیدا میکند؛ به این صورت که رد وانکار این هویت از سوی مرتد در نظم عمومی خلل ایجاد میکند؛ زیرا هویت جامعه اسلامی ودولت اسلامی نه تابع جغرافیا که تابع عقیده - به مفهوم عام آن - است چه این عقیده به لحاظ محتوا عمق داشته باشد یا نه. چرا که در عقیده، به اظهار اسلام و به زبان آوردن شهادتین اکتفا میشود، حتی اگر شخص از عمق دل به اسلام ایمان نیاورده باشد. در این صورت اسلام او صرفا در حد گرایش به جامعه اسلامی والتزام به هویت ونظم اجتماعی است، درست مانند تعلق به وطن معینی که شخص آن را احساس میکند.
این امر سبب می شود که ارتداد نوعی سرکشی و عصیان بر هویت عمومی جامعه به شمار آید که موجب اخلال در آرامش جامعه می شود وشورش بر جامعه در دایره خیانتبزرگ قرار می گیرد.
کسانی که میگویند؛ انسان حق دارد آنگونه که دوست دارد به مسایل مربوط به ایمان و زندگی فکر کند و بازداشتن انسان مسلمان از ارتداد، دشمنی با انسانیت وظلم به حقوق انسانی است و انسان میخواهد از جایگاه شک که یک نوع شیوه فکری سخن گفتن از موضوع مورد نزاع برای رسیدن به حقیقت است، دیگران را به شک در معتقدات خویش بیندازد؛ زیرا شک همه طرفهای گفت وگو وا می دارد تا به علامتهای پرسشی که در مساله فکری ایمان مطرح است، توجه کنند؛ جوابشان این است که اسلام به انسان آزادی فکری داده است. بنا بر این انسان حق دارد در همه امور به شیوه خود وبا آزادی کامل فکر کند؛ اما تفکر حالتی سلیقهای نیست که تابع خواستههای شخصی باشد؛ بلکه اگر موضوع مورد تفکر مسایل حیاتی کلان باشد با سرنوشت انسان گره میخورد.
با توجه به این امر، اسلام تاکید دارد عقل حجتخدا بر خلق او ورسول درون انسان است. خداوند از انسان خواسته است تا این عقل را در بر خورد با همه امور به کار بیندازد چندان که با پایههای عقیدتی وعملی ثابت، مسؤولیت تفکر خویش را تحمل کند. این امر بر او ایجاب می کند که همه احتمالات ذهنی را بررسی کند وبا همه دادههای فکری طرح شده رو بهرو شود وبا همه متخصصان در این زمینه گفت وگو کند تا در تمام افکار متضادی که بر می گزیند، حجت رسایی داشته باشد.
در این فضا، او حق دارد که اگر به طور کامل قانع نشد، در اموری که نمی تواند به نتیجه مثبتبرسد، شک کند. اسلام هم شک را حالتی منفی و جرمی نمیشمارد؛ زیرا شک حالتی انسانی است که از فقدان عناصر یقین آور نشات می گیرد وچه بسا در مسیر حرکت فکری انسان به سمت ناشناختهها، حالتی طبیعی باشد.
در قرآن هم مشاهده می کنیم که در شیوه اسلامی طرح گفتوگو با مخالف، بر این نکته تاکید میشود، با این بیان که: (وانا وایاکم لعلی هدی او فی ضلال مبین) با این بیان خداوند می خواهد تا با اشاره به جایگاه شک که آن را شیوه فکری سخن گفتن از موضوع مورد نزاع برای رسیدن به حقیقت می داند، دیگران را به شک در معتقدات خویش بیندازد؛ چرا که شک همه طرفهای گفت وگو را وا می دارد تا در بررسی تفکر ایمان از نقطههای پرسش آغاز کنند.
در حدیثی از امام جعفر صادق(ع) آمده است که:«لو ان الناس اذا جهلوا وقفوا ولم یجحدوا لم یکفروا» اگر انسانها هنگام جهل [به مسائل عقیدتی] توقف کنند وانکار نکنند، کافر نخواهند بود.
در حدیثی دیگر از امام می پرسند: حکم کسی که در خدا و رسولش شک کند، چیست؟ امام(ع) پاسخ میدهد: کافر است.
آنگاه امام می گوید:«انما یکفر اذا جحد» تنها در صورتی کافر است که انکار کند.
از این مطلب در می یابیم که بعد منفی مساله آنجاست که شک به جای آنکه مبنای بحث و تفکر باشد، پایه رد وانکار قرار گیرد. یعنی اینکه کفر ریشه در عقده درونی دارد نه ریشه در اندیشه؛ زیرا کفر هم اجازه نمیدهد فکری بدون پایه و دلیل مردود به شمار آید واین شیوه برای نفی فکری یک عقیده ارزشی ندارد؛ چرا که انسان در این شرایط دلیلی برای نفی ندارد؛ بلکه تمام دارایی او مشتی از عناصر شک است.
بنا بر این، انسان باید در فضای گفت و گو حقیقتیابی از حالتشک عبور کند. در این فضا او بر خوردار از آزادی فکری است. اسلام نمی خواهد او را از طرح مسایل به شیوه یاد شده باز دارد؛ زیرا معنای این کار بستن باب گفت وگو پیرامون عقیده است ونتیجه این خواهد بود که انسان مجبور شود تا بی اختیار، عقایدی را بپذیرد.
این شیوه با اسلوب اسلام که تقلید در عقیده و جمود ناآگاهانه در سنتها و میراث گذشته را رد می کند، سازگار است؛ زیرا نظر اسلام در عرصه بحث و جدل این است که «لیهلک من هلک عن بینه ویحیی من حیی عن بینه».
پس در هر دو حالت چارهای جز عرضه دلایل محکم وروشن نیست.
بسیاری از آیات، ورود در عرصه گفت وگوی قرآنی را به ما توصیه میکند. تاریخ اسلامی نیز برای ما از جلسات گفت وگوی آزاد در مسایل اسلامی بین مسلمانان و زندیقان و پیروان ادیان و افکار دیگر حکایت میکند، بی آنکه هیچ تلاشی برای اعمال فشار وخشونتبر طرف مخالف صورت پذیرد. تاریخ نویسان از گفتمان فکری بین امام جعفر صادق(ع) وجمعی از ملحدان وزندیقان در باره مساله وجود خدا ومسایل عبادی دیگر مانند حج و... خبر می دهند که این گفتمانها در صحن مسجد الحرام در مکه انجام میشد بی آنکه امام(ع) هیچ گونه خشونت و تندی گفتاری یا رفتاری در برابر طرف مقابل که گاه سخنان تند و تحریک کننده بر زبان می آورد، از خود نشان دهد. امام(ع) در برابر سخن ناشایست طرف مقابل، بازتابی جز آرامش و نرمش فزونتر و حفظ تعادل روش و محتوای فکری خویش نداشت.
به این ترتیب در مییابیم که اسلام نه تنها ابراز رای مخالف را در عرصه فکری و به شیوه مسوولانه میپذیرد؛ بلکه به مبلغان خود سفارش میکند تا مردم را به این سمت راهنمایی کنند وشعار اسلامی در برابر رای مخالف این باشد که: فکر کن تا من هم فکرم را به تو عرضه دارم. یا از هر آنچه که در فکر تو می گذرد سخن بگو، تمام پرسشهایت را وهمه دلایل مخالفت را مطرح کن تا من هم به بهترین شیوه با تو سخن بگویم وبه بهترین وجه با تو بحث و جدل کنم تا با بیان نظر خود که استوارترین اندیشههاست، تو را راه بنمایم.
مساله حکم مرتد در اسلام، حکم یک مساله فکری به شمار نمیآید؛ بلکه حکمی است که شرایط واقعی و عینی جامعه اسلامی برای ایجاد توازن در درون خویش، آن را میطلبد. از این رو انسان مسلمان از سرکشی و شورش بر عقیده با اعلان خروج از آن منع می شود وفرصت گستردهای به او داده میشود که به طور مفصل وارد بحث و گفتوگو پیرامون تمام پرسشها و نقاط ابهام فکری شود، تا اینکه بدون هیچ فشار واکراهی به طور اختیاری قانع شود. اسلام حالتشک درونی یا تزلزل فکریای را که در پی یافتن ثبات است، محترم میشمارد. مساله مرتد از دید شرع، فتنه علنی و سرکش آشکار است که گاه دیگران را نیز به طغیان وتمرد بر نظم عمومی وا می دارد. آنچه از دید شرع محکوم است همین حالت است نه طرح اندیشه مخالف درباره موضوعات.
این مطلب را از حکم اسلام نسبتبه غیر مسلمانان از اهل کتاب نیز استنباط می کنیم که حق آنان را در عمل به شرایع دینی خویش پذیرفته استبی آنکه کسی حق داشته باشد متعرض آنان شود. البته این آزادی عمل در دایره نظمی است که دولت اسلامی برای همزیستی بین مسلمانان و اهل کتاب بر اساس حفظ سلامت جامعه و حفظ توان اسلام در مسیر دعوت، به وجود میآورد.
بسیاری از محققان و حتی فعالان اسلامی، بین انکار عقیده اسلامی از سوی مسلمان در دایره ارتداد وبین مساله آزادی گفت وگو درباره مبانی فکری انکار عقیده، خلط کردهاند واین دورا از هم تمییز ندادهاند. درست است که خداوند به انسان مسلمان، آزادی خروج رسمی از اسلام را نداده است؛ اما باب بحث وجست وجوی حقیقت را نبسته است تا او در طرح موضوع، در چار چوب فکری از آزادیاش استفاده کند. در نتیجه انسان مسلمان در تعقیب دغدغههای فکری خویش و شبهات دیگران همواره در حالت اندیشه و تفکر باقی خواهد ماند.
در حالی که اسلام، مسلمانانی را که ایمان به قلوبشان وارد نشده است، بر آنچه در دلشان می گذرد محاسبه وباز خواست نکرده وبلکه به ابراز مسلمانیشان که اعتراف به سیادت قانون اسلام بر دولت ویا جامعه است، اکتفا نموده است، طبیعی است که انسانها را به سبب تشکیک فکریای که برای یافتن حقیقت و راهیابی به آرامش ایمانی مطرح میکنند، باز خواست نکند. شاید مبنای مساله آزادی دینی هم همین موضوع باشد؛ زیرا اسلام نمیپسندد که انسان بدون دلیل به کفر گرایش پیدا کند، همانگونه که نمیخواهد بدون اساس و مبنا ایمان بیاورد.
لازم استبه طور دقیق برخی از نقاط ابهام واشکال را در موضوع آزادی بررسی کنیم:
▪ نقطه نخست: عقیده اسلامی قرآنی بر آزادی انسان در انتخاب تاکید میورزد؛ اما در عین حال اصرار دارد که حقیقت ثابت وغیر قابل تغییر در اصول وفروع عقیدتی اسلام نهفته است، به طوری که عقیده اسلامی تنها راه قابل گزینشی است که با اسلوب فکر سلیم همخوانی دارد. زیرا این عقیده است که دارای مبانی قوی برهانی و استدلالی است؛ در حالی که آرای دیگر از استدلال قوی بر خوردار نیستند و این امر یعنی اینکه انتخاب کفر انتخابی اشتباه و تحت تاثیر غفلت و ناهشیاری بوده است.
سؤالی که در اینجا طرح میشود، این است که آیا اسلام انسان را در دایره ویژه خود (اسلام) محاصره میکند واز تلاش برای ورود به عرصه جدال فکری با طرحهایی که در برابر عقیده اسلامی مطرح میشود، باز میدارد؟
ـ پاسخ: برداشت ما از شیوه قرآن در طرح افکار مخالف ومشاهده این حقیقت که قرآن همه اصول فکری کفر را ذکر کرده وبه آن جاودانگی بخشیده است، حکایت از آن دارد که اسلام فکر مخالف را به ورود در جدال علنی پیرامون همه موضوعات اختلافی فرا میخواند، چه اینکه این بحث و جدل با مقایسه و تطبیق فکر ایمان و فکر کفر انجام پذیرد و یا اینکه فکر مخالف آزادی ابراز نظر خویش را به طور مستقل داشته باشد و آنگاه اسلام با تمام نیرو با آن رویارو شود ومرزهای بین حق وباطل را به صورت مستدل برای مردم مشخص کند.
برخی موافق نیستند که باطل، آزادی ابراز نظر داشته باشد مگر در شرایطی که بلافاصله از سوی حق رد شود تا باطل اجازه نیابد حتی به اندازه زمانی اندک هم بر افکار مردم تاثیر بگذارد؛ زیرا این تسامح آزاد منشانه با تعهد والتزام اسلام نسبتبه حق - به عنوان تنها راه عقیدتی وفکری حیات - ناسازگار است.
اما ما فکر میکنیم که مساله این قدر هم ساده نیست. چرا که گاهی شرایط ایجاب میکند که به فکر مخالف آزادی ابراز نظر بدهی. زیرا سخت گیری وشدت به خرج دادن نسبتبه فکر مخالف گاه سبب می شود که احساسات وافکار توده مردم با آن همراه شود ومردم چنین بپندارند که آن فکر مخالف دارای قوتی است که اسلام گرایان یا اهل تفکر دینی از آن بیم دارند و ناچار شدهاند که برای در امان ماندن از آثار آن، نسبتبه آن شدت و خشونتبه خرج دهند. در حالی که آزاد گذاشتن آن نشانه این است که این تفکر چندان قدرت و اهمیتی ندارد که اسلام از علنی شدن آن بترسد و هر لحظه میتوان بی هیچ مشکلی تاثیرات به جامانده از آن از اذهان مردم زایل کرد.
وانگهی شاید چندان فرقی نباشد بین اینکه فکری به شیوه مقایسهای و تطبیقی و پیوسته و مستقیم عرضه شود یا اینکه به صورت منفرد و منفصل و منزوی مطرح گردد. زیرا بیم تاثیر افکار مخالف در هر دو حالت چندان تفاوت ندارد وچه بسا عرضه فکر به صورت غیر تطبیقی برای فکر آرام ومتوازن فرصت مناسبی پدید آورد تا به شیوهای عقلانی ونظم یافته وارد مباحثه شود که اگر این فکر به صورت پیوسته وموازی با افکار دیگر وارد میدان چالش میشد، چنین فرصت مناسبی را نمییافت.
در تجربههای انسانی هم مشاهده میکنیم که آزاد گذاردن فکر مخالف به فکر حقانی کمک میکند تا در ذهنیت انسانها ریشه بدواند، در حالی که سخت گرفتن و زورگویی نسبتبه آن کمکی به تعمیق فکر حقانی نمیکند؛ زیرا عوامل روانی و بستر اجتماعی، در تعیین کارکرد مثبت ومنفی مساله باز گذاردن و بسته نهادن اندیشه مخالف، تاثیر فراوان دارد.
در یک جمله باید بگویم که مساله این است که حق بتواند در برابر چالشها بر شیوه و محتوای خویش پابفشارد. بنا بر این باید ابزارها واسلوبها را به لحاظ نتایجی که در پی دارند وبا در نظر گرفتن موارد زیر مورد بررسی ومطالعه قرار دهیم:
۱) نیاز شرایط ومرحلهای که در آن قرار داریم.
۲) توجه به ذهنیت عامه وبستر فرهنگی جامعه.
۳) عوامل مؤثر.
زیرا گاهی طبیعت مرحلهای که در آن قرار داریم، نیاز به آزادی را ایجاب میکند، چندان که تنگ کردن فضا، حرکتی منفی و خلاف غرض میشود و گاه تنگ کردن فضا برای رویارویی با اندیشه مخالف استحرکتی مثبتبه شمار میرود. بنا بر این چارهای جز تعقیب ومطالعه عناصر خارجی موضوع نیست.
▪ نقطه دوم: آیا در اسلام آزادیهای سیاسی پذیرفته شده است در حدی که انسان مسلمان آزاد باشد تا رای سیاسیای را که می خواهد برگزیند یا حکومت و سیاست وموضع گیری حاکم اسلامی را مورد نقد قرار دهد یا با مسائل جامعه به شیوهای که هیچگونه اعتراف به حق جامعه و ثبات آن را بر نتابد، رو به رو شود؟
▪ سؤال: آیا اسلام تعدد حزبی را در دایره اسلامی یا در دایرهای وسیعتر پذیرفته شده است؟
ـ پاسخ: اختلاف نظر سیاسی مانند اختلاف رای اجتهادی است. البته این اجتهاد باید تابع اصول شرعی باشد قواعد فقهی و سلامتشرعی آن را قواعد فقهی تایید کرده باشد.
اختلاف نظر سیاسی در نظر اسلام نه تنها مقبول است؛ بلکه حتی میبینیم که به طور اکید از مردم دعوت میشود تا در هنگام خطاها وانحرافاتی که ممکن استحاکم بدان دچار شود با او رویارو شوند وبه اصل امر به معروف ونهی از منکر عمل نمایند. در نهج البلاغه آمده است که علی(ع) خطاب به امت چنین گفت:«فلا تکفوا عن مشورة بحق او مقالة بعدل فان من استثقل الحق ان یقال له والعدل ان یعوض علیه کان العمل بهما علیه اثقل»، از سخن گفتن به حق ومشورت همراه با عدالتخودداری نکنید، پس به راستی من در نزد خودم بالاتر از آن نیستم که هرگز مرتکب خطایی نشوم.
سیره عملی رایجبین مسلمانان در عهد خلافت نخستین نیز چنین بوده است که آنان از موضع انتقاد با خلیفه روبهرو میشدند وآنجا که میدیدند خلیفه خطاکار استبا او وارد نزاع میشدند.
اگر هم گروهی به گروه منتقد به سبب خطاکار دانستن خلیفه خرده میگرفتند، از آن رو نبود که اساسا با انتقاد مخالف باشند؛ بلکه معتقد بودند موضع گیری علیه خلیفه ودید منفی نسبتبه او ناشی از خطای فهم ودید مخالفان است.
موضوع نقد حاکم چیزی نبود که مسلمانان از پیش خود اجتهاد کرده باشند؛ بلکه شیوهای عملی بود که از رسول خدا(ص) فرا گرفته بودند آنجا که در روزهای واپسین عمر خویش بین مردم ایستاد وآنان را مورد خطاب قرار داد:«انکم لا تمسکون علی بشیء اننی ما احللت الا ما احل القرآن وما حرمت الا ما حرم القرآن» ای مردم بر من چیزی نبندید؛ زیرا که من حلال نگردانیدم جز حلال قرآن را و حرام نگردانیدم جز حرام قرآن را.
مسلمانان هم از او آموخته بودند که امتباید مراقب رهبریی باشد که در هماهنگی و ناهماهنگی رهبریاش با خط اسلام وشناخت چهره حق وباطل در رفتارش و درک خطا و صواب در حکمش مسؤول است. وبر رهبری لازم است که نسبتبه همه شؤون مسؤولیتخویش و همسازی با اصول اساسی و کلان اسلام در برابر مردم حساب پس دهد.
پیامبر(ص) اگر چه در امر دعوت و حکومت و رفتارش معصوم است و گرد هیچ خطا و انحرافی بردامنش نمینشیند؛ اما با محاسبه خویش در برابر مردم - با آن که او پیامبر است و مسؤول در برابر مردم - میخواهد نمونه مثالی رهبری امت را نشان دهد. زیرا اگر چه امت، نسبتبه رهبری معصوم مطمئن است؛ اما نمیتواند از سلامت جایگاه و موضعگیری و رفتار رهبری غیر معصوم نسبتبه خویش مطمئن باشد. بنا بر این خط انتقاد در مسیر سیاسیای که امت ورهبری را با هم مسؤول میداند، باید وجود داشته باش.
با توجه به آنچه گفته آمد، نظام اسلامی باید به امت آزادی سیاسیای بدهد که بر اساس آن تضارب آرای متنوع وتبادل نظرهای مختلف در قالبی که به لحاظ اسلوب و محتوا و استراتژی و تاکتیک نمونه باشد، پدید آید.
درباره باز با بسته بودن سیاستبه روی جهان کفر و استکبار، در میان امت اختلاف نظر وجود دارد. در این باره باید مصلحت اسلامی برتر در ارتباط با دیگران در عین دوری جستن از دوستی و محبت کفار، بررسی شود.
بعضی بر آنند که در این مرحله ضروری است که باب رابطه را بسته نگه داریم؛ زیرا رابطه، توازن اقتصادی جامعه اسلامی را به هم میزند ویا به مستکبران فرصت میدهد تا باسوء استفاده از نیازهای اقتصادی کشور اسلامی به مصرف یا تولید، بر سیستم سیاسی جامعه مسلط شوند.
گروهی دیگر معتقدند که بحرانهای سخت اقتصادی گاه به سقوط امت اسلامی در ورطه مشکلات پیچیده میانجامد واین امر به مستکبران فرصت می دهد تا با استفاده از اخلالی که در نظم جامعه به وجود آوردهاند، از مراکز حساس سوء استفاده وبه درون امت نفوذ کنند؛ در حالی که اگر باب روابط باز باشد، با وضع ضوابط وشرایط مساوی در روابط، ضریب امکان سوء استفاده کاهش پیدا می کند وفرصت کمتری به چنگ دشمنان وپیگانگان داده می شود.
در باب اسلوب عمل سیاسی در میدان چالش نیز اختلاف نظر وجود دارد که آیا شیوه مدارا در پیش گرفته شود یا خشونت. وشیوه تغییر از درون نظام بیگانه ودشمن به کار بسته شود یا شیوه تغییر از بیرون (انقلاب)، به همین منوال، نگرش و تفکر توده مسلمان یا نخبگان و پیش قراولان جامعه اسلامی وعالمان واندیشمندان مسلمان نسبتبه مسایل اقتصادی وسیاسی متنوع و متفاوت است واین تنوع افکار، نشانه خروج از اطاعت امام یا خلیفه و یا ولی نیست؛ بلکه شکلی از شورای عامه واختلاف سلیقه ویا نوعی رشد بخشیدن به مسؤولان از باب امر به معروف ونهی از منکر یا از باب پند دادن پیشوای مسلمانان در امور لازم است.
طرح این افکار متنوع در دایره مقرراتی که کیان اسلامی را از ناآرامی بیمه می کند واز سقوط تحت تاثیر هرج ومرجی که ممکن است مخالفت مغرضانه به دنبال داشته باشد ونیز از خطرات مخالفتبه شیوهای که در بعضی مراحل موجب ایجاد مشکل ونگرانی برای مردم شود، باز میدارد.
این امور بر مخالفان ایجاب میکند که مصالح ومفاسد حرکت در هر مسیری را بررسی ومطالعه کنند... در ضمن موضوع آزادی آرای سیاسی متنوع در جامعه اسلامی، میتوانیم مساله تنوع احزاب یا حرکتهای اسلامی را مطرح کنیم که گاه در مبنا یا شیوه شرعی ویا در خط سیاسی اسلامی، اختلاف نظر دارند، چندان که به برنامه ریزی کاملی نیاز است تا در سایه آن، احزاب و حرکتها بتوانند به شیوهای سازمان یافته اهداف و آرمانهای خویش را ابراز کنند، زیرا این راه استوارترین ومطمئنترین راه برای دستیابی ذهنیت توده مردم به حالت تثبیتسیاسی وتعیین وضعیتخویش نسبتبه گرایش حزبی می باشد.
احزاب و حرکتهای اسلامی می توانند با انضباط بخشیدن به کار حزبی در چارچوب قوانین شرعی وبا واقع نگری وتوجه به شرایط زمانی اسلام ومسلمانان در انتخاب راهکار تغییر یا اصلاح فعالیت کنند بی آنکه به وحدت وپیوستگی امت در امور سرنوشتساز و در برابر چالشهای خطرناک، آسیبی وارد شود.
اما درباره احزاب و سازمانهای غیر اسلامی باید گفت که از دیدگاه اسلام، اصل بر این است که این احزاب و سازمانها در محدوده دولت اسلامی نقشی نداشته باشند. زیرا اندیشه وقواعد وشیوهای که آنان دارند به عنوان بدیل وجایگزین اسلام مطرح میباشد. بنا بر این آزاد گذاردن آنان در دستیابی به مناصب دولتی غیر طبیعی است، چرا که معنای این کار، آزادی بخشیدن برای اسقاط نظام اسلامی وتضعیف دعوت اسلامی وفرصت دادن به کافران ومستکبران برای نفوذ به درون امت اسلامی وپیاده کردن اصولی فکری وسیاسی خویش به شیوهای قانونی است واین چیزی است که اساسا امکان ندارد که اسلام بدان اجازه دهد.
اما گاهی شرایط جامعه اسلامی به سبب فشارهای سنگینی که به آن وارد میشود، ایجاب میکند که در وضعی معین به این امر اجازه داده شود. واین امر زمانی است که رهبری اسلامی مصلحت را در این ببیند که برای در امان ماندن از مشکلات بزرگی که فعالیت زیر زمینی یک حزب برای دولت اسلامی به وجود آورد، چنین فرصتی به آن حزب داده شود؛ زیرا فعالیت آشکار و قانونی خطر کمتری دارد و راه هموارتر و نزدیکتری برای نابود کردن تشکیلات نا سازگار و ستیزه جوست؛ چرا که پنهان و زیرزمینی بودن فعالیتیک حزب، کم وبیش بدان اهمیتی میبخشد وآن را از معرض چالشهای خط اسلامی دور میدارد وبه این سبب، نیرو ودامنه آن را افزایش میدهد. در حالی که دادن فرصت فعالیت علنی و قانونی به آن، شیوهای سنجیده وعاقلانه جهت زمینه سازی ضعف یا سقوط آن است.
ما این مورد را در دایره ضرورت سیاسیای ثبت می کنیم که گاه شرایط سخت و نگران کننده حکومت اسلامی، آن را ایجاب میکند. این حکم از باب اضطرار است واضطرار عنوانی شرعی برای استثنا از قاعده است. این امر بر رهبری مسؤولیتپذیر لازم میکند تا در طبیعتشرایط وماهیتحزب مخالف دقت کند وابزارهای مصونیت از آثار منفی سیاسی فکری وامنیتی آن را به طور دقیق مورد مطالعه وبرنامه ریزی قرار دهد، زیرا خطا در چنین محاسباتی، مشکلات بزرگ وفراوانی را برای اسلام ومسلمانان به بار میآورد.
▪ نقطه سوم: آیا اسلام به لحاظ شیوه حکومتی یا شریعت، یا شیوه سیاسی گزینش حاکم، یا خط حرکتسیاسی امت، دموکراتیک است؟ به عبارت دیگر آیا امت در این امور از آزادی برخورد دار است؟
واگر بخواهیم بین عناوین ومکاتب سیاسی موجود، برای اسلام عنوانی بیابیم، آیا دموکراسی میتواند عنوان کلیای به شمار آید که بر تفکر سیاسی اسلام سایه افکنده است؟
ـ پاسخ: ما بر آن نیستیم تا به طور دقیق وتفصیلی وارد تحلیل محتوای فکری اصطلاح دموکراسی شویم؛ زیرا این امر مناسب بحث در باره آزادی نیست؛ اما برآنیم تا در حد رابطهای که دمو کراسی با آزادی دارد از آن سخن به میان آوریم؛ چرا که دموکراسی به انسان آزادی میدهد تا در امور عام، اختیار تصمیم داشته باشد وتصمیم اکثریت، دارای شروعیتباشد.
در این جا ملاحظه میکنیم که دموکراسی همیشه با محتوای آزادی سازگار نیست؛ زیرا این امکان وجود دارد که اکثریت مردم پیرو رای واندیشهای شوند که آزادی فکری وفعالیت فردی انسانها را محدود ومقید کند. در بسیاری از نظامهای به اصطلاح دموکراتیک، مشاهده میکنیم که توده مردم تابع گرایشهایی هستند که به کاستن آزادیها ومقید کردن خواستههای مردم متعهدند؛ اما رویکردشان از این جهتبا آزادی همخوانی دارد که حالتی غیر قابل پیش بینی و تابع سلیقه انسانهاست؛ بویژه اگر انسانها گرایش خاصی نداشته باشند.
در برابر این پرسش درنگ می کنیم تا ببینیم که هر چند اسلام در بخشی از امور به امت آزادی انتخاب بخشیده است، اما این امر به معنای آن نیست که انسان دارای آزادی فردی مطلق باشد؛ بلکه این آزادی در محدوده اموری است که مضمون اندیشه اسلامی مجال آن را فراهم آورده است. مانند واگذاری امر انتخاب حاکم یا تعیین شیوه سیاسی به مردم ورجوع به آرای عمومی در جایی که اجتهادات گوناگون و آرای متنوع وجود دارد و راهی برای تعیین رای نهایی مردم نیست. و همچنین انتخاب راهکارهای عملی در امور حیاتی، چنانکه در برخی از نظریات اسلامی میبینیم.
با توجه به آنچه گفته آمد، این ادعا که «امت منبع و مصدر قدرتهاست» به معنای مصطلح حکمه غیر دقیق به نظر میرسد؛ زیرا امت در مواردی که امری به تصمیم اوستبر اساس اکثریت و اجماع بر آمده از تصمیم شخصی افراد اقدام نمیکند؛ بلکه در چارچوبی که خداوند بر او واجب کرده است اقدام به اخذ تصمیم می کند. به این صورت که در باب محتوای انتخاب، اصول کلیای وجود دارد که خداوند آن را تعیین کرده است؛ ولی در باب جزییات و تفاصیل آن اصول، انسان تصمیم می گیرد. مفهوم این سخن این است که اراده انسان از آزادی مطلق برخوردار نیست.
بنا بر این بررسی تفاوتها واختلافات فکری نظام اسلامی ونظام دموکراسی ضروری می نماید. زیرا نظام اسلامی در تمام جزییات مربوط به امور خصوصی وعمومی انسان - فرد وانسان - جامعه در درون چار چوبی مشخص قرار دارد. حتی هنگامی که مفهوم آزادی در نظام اسلامی مطرح میشود، مقصود از آن بالندگی قوانین شرعی والتزام به آن در شکل و محتواست. از این رو باید گفت که هیچ نظام دیگری، هرگز با نظام اسلامی مطابق نخواهد بود هر چند در ویژگیهایش، صورتی از صور یا عنوانی از عناوین اسلامی را وارد کند. چنانکه برخی عناوین مصرفی مانند «اسلام دموکراتیک» یا «اسلام سوسیالیست» یا «اسلام لیبرالیست» سر هم بستهاند، عناوینی که نشان میدهد بسیاری از مسلمانانی که آن را تبلیغ میکنند دچار عقده خود کم بینی هستند وبه عقیده والتزام به اسلام دلگرم نیستند مگر آن که ویژگی اندیشههای مطرح شده در غرب را به اسلام ببندند. اینان توجه ندارند که اسلام ویژگیهای فلسفی - تشریعی وراهبردی خویش را دارد، همانگونه که گرایشهای فکری یا سیاسی دیگر نیز خصوصیات ویژه خود را دارا هستند. و آمیختن بین آنها یا نسبت دادن صفتیکی از آنها به دیگری، مخلوط کردن اموری است که به لحاظ اصول و یا فروع، مخالف یا متضاد یکدیگرند. این کار سوء استفاده از احساسات برای گرایش دادن آن به جریانی دینی یا غیر دینی وبه نفع جریانی است که وانمود میشود جریان نخستبه طریقی با آن همانند وهمگون است.
اما نظام دموکراسی چارچوبی است که به سبب مجال گشایی برای جریانهای گوناگون می تواند در فرایند جایگزینی وبدیل پذیری، شکلهای حکومتی متنوع را در ساختار خویش بپذیرد؛ زیرا اکثریت گاه در مرحلهای به نظام اسلامی رای میدهد ودر مرحلهای ممکن است نظام مارکسیتی یا ملی را بر گزیند، که این امر تابع قدرت نفوذی است که هر کدام از این نظامها در ذهنیت مردم مییابند.
اما مساله این است که درونمایه دمو کراسی این است که مردم، منبع مشروعیت هر برنامه فکری یا قانونی هستند وهیچ منبع دیگری حتی خدا وپیامبر نیز سر چشمه مشروعیت نیست، چنان که نظامی هم که پایبند خدا و پیامبر است هم مشروعیت وقدرتش را از آرای اکثریتی می گیرد که آن را پذیرفتهاند.
شاید بتوان گفت که این ویژگی روح نظام دموکراسی است که در همه اندام متحرک آن جریان دارد و نگرشهای مثبت و منفی نسبتبه آن را رقم زده است. با توجه به این مطالب می توانیم بر این نکته تاکید کنیم که اسلام به لحاظ فکری وسیاسی وشیوه قانونگذاری (تشریع) با دموکراسی سازگار نیست. بویژه زمانی که دموکراسی - بنا به برخی از تجربههای خویش - به اکثریتحق وضع قانون ضد شرع اسلام را بدهد.
اما این، مانع از آن نمیشود که اسلام گرایان با نظامهای دموکراتیک غیر اسلامی برخورد مثبت کنند. خصوصا اگر کار به انتخاب یکی از دو نظام دموکراتیک واستبدادی بکشد باید راه هماهنگی با دموکراسی را برگزینند و استبداد را رد و محکوم کنند. زیرا در نظام دموکراتیک، اسلام گرایان میتوانند در جهت دعوت انسانها به اسلام و بازگرداندن اسلام به عرصه زندگی وگرد آوردن مردم به دور آن از آزادیهای موجود بهره گیرند، تا با این وسیله جایگاه اسلام را ارتقا بخشند ویا بتوانند با جلب رای اکثریت قدرت کامل را به دست گیرند. در حالی که در نظام دیکتاتوری آزادی عمل چندانی در اختیار ندارند.
در عین حال باید تاکید کنم که معنای این تعامل وهماهنگی آن نیست که اسلام گرایان به لحاظ فکری یا عملی نظام دموکراتیک را بپذیرند وبه رسمیتبشناسند بلکه مقصود این است که با واقعیت وفضای موجود هماهنگ باشند واز آزادیهایی که این نظام به حرکتهای اسلامی - والبته به حرکتهای غیر اسلامی نیز - میدهد بهره گیرند ودر فضای آزاد وارد عرصه چالش شوند.
آری تفاوت بسیاری استبین اینکه واقعیت موجود را در نظامی که به لحاظ فکری یا شرعی باطل استبه سمیتبشناسی و بپذیری و بین اینکه به انگیزه کاستن از مشکلات فعالیت اسلامی تن به همزیستی با آن بدهی و بهترین از بین دو شر را برگزینی.
با این حال هنگامی که از مردود بودن تحمیل عنوان دموکراسی بر نظام سیاسی اسلام سخن میگوییم باید نکته حیاتی را در نظر داشته باشیم که واژه دموکراسی به سبب با خود داشتن برخی از نشانهها ومفاهیم وارزشهای انسانی مانند احترام به نظر وشخصیت انسانها وحرکت در مسیر عدالتی که به گونهای شایسته ومتوازن، انسانها را در بر می گیرد وشناخت وبررسی آگاهانه وسنجیده مسایل و موضوعات وایستادگی در برابر ظلم وخشونتی که نظام دیکتاتوری نماد آن است، - با صرف نظر از محتوای دقیق قانونی آن - به مفهومی اخلاقی وانسانی بدل شده است. از این رو باید در تعابیر خویش از دموکراسی دقت فراوان کنیم وتنها مبنای فکری آن را به لحاظ نظری رد کنیم نه آثار اخلاقی و انسانی آن را. تا اینکه در ذهنیت عامه نسبتبه نگرش اخلاقی اسلام به موضوعی انسانی، در یافتن منفی به جای نماند.
▪ نقطه چهارم: آیا در اسلام آزادیهای فردی پذیرفته شده است تا انسان بتواند در سایه آن، بی هیچ قیدی - که به آزادی دیگران آسیب نرساند - در بر آوردن امیال وهوسها و غرایز و آرزوهایش آزاد باشد؟
این سؤالی است که پژوهشگران اسلامی هنگام مطالعه موضوع آزادی در اسلام با آن روبهرو میشوند و شاید پس از موضوع آزادی فکری و آزادی سیاسی، این مهمترین پرسش است که رخ مینماید.
البته چه بسا برخی در این باره چنین ابراز نظر کنند که اسلام آزادی انسان - فرد را محترم نمیشمارد؛ زیرا در شؤون شخصی او وحتی در خوردن ونوشیدن وپوشیدن وسلیقه وخواسته ورابطهاش با جنس مخالف دخالت میکند. دولت [اسلامی] بر این اساس به خود اجازه میدهد تا تجاوز کنندگان از این محدودهها را سر کوب کند ودر غیاب دولت، جامعه وادار میشود تا تحت عنوان «امر به معروف ونهی از منکر» به این کار اقدام کند. عنوان امر به معروف ونهی از منکر سبب میشود تا انسان در جامعه اسلامی یا حکومت اسلامی همواره به سبب به جا آوردن خواسته شخصی خود که مورد رضایت اسلام نیست، از سرکوب جامعه یا قدرت، در حالت نگرانی وحیرت وبیم به سر برد.
اما مساله این اندازه هم مصیبتبار نیست که اینان میپندارند، زیرا مساله آزادی بر اساس نگرش کلی شرع به صلحتشخصی انسان - فرد وبه مصلحت جامعه که فعالیت فرد در دایره آن قرار دارد وهمچنین بانگرش به ماهیتخود انسان تنظیم شده است. انسان موجودی صرفا مادی وحیوانی نیست که تنها به دنبال بر آوردن خواستههای مادی واشباع غرایز حیوانیاش باشد؛ بلکه در کنار این بعد، به لحاظ مفهوم انسانی اخلاق، موجودی اخلاقی است که خواستههای معنوی بزرگتری هم دارد؛ به گونهای که نیازهای مادی و معنوی او در روند تکامل وپیوند ماده ومعنا - به مفهوم انسانیاش - به هم میپیوندند.
با توجه به این مطلب باید تدبیری اندیشیده شود تا انسان از آسیب هوسها و امیال شرورانه و منحرفانه خویش که توازن خود و جامعه وحیات دیگران را به هم میزند، مصون بماند، درست همانطوری که از خطرهای دیگری که عناصر فشار خارجی از انسان گرفته تا حیوان وطبیعت او را تهدید میکند، مورد حمایت قرار میگیرد.
به این ترتیب مشاهد میکنیم که در شرع اسلام بعد فردی انسان در کنار بعد اجتماعی آن لحاظ شده است؛ زیرا مساله، این است که انسانیت انسان با التزام به شرع و عملی ساختن آن، مصون و محترم باشد.
بر همین منوال، اسلام شراب وقمار ودزدی وزنا وتجاوز به حقوق انسانها وخوردن گوشت مردار وخوک و بلعیدن باطلانه اموال مردم و کشتن ناحق انسانها و خیانت و غیبت و سخنچینی و دروغ و دیگر حرامهایی را که علاوه بر بعد فردی، طبیعت وبعد اجتماعیهم دارند، حرام کرده است. زیرا شرع اسلام با در نظر گرفتن کامل و جامع مصلح انسانی، این امور را برای جسم و روح و زندگی اجتماعی - که متولیان جوامع را وامیدارد تا برای باز داشتن انسان از آسیب رساندن به خویش، دخالت کنند - زیانبار تشخیص داده است. و دادن آزادی مطلق در انجام این امور به معنای تبدیل انسان به عنصریست عقل وکج مدار وبیمارتن وستیزه جو وخود محور است و این حالت در زندگی فردی و اجتماعی او، آثار منفی به جای می گذارد.
بنا بر این چنین نیست که اسلام خواسته باشد تا نظام اسلامی حالتسیطره وسرکوب را بر انسان تحمیل کند؛ بلکه مساله، مساله مراقبت وحفاظتحیات انسان از ابعاد گوناگون است، تاجایی که از نظر اسلام، انسان همانگونه که آزاد نیست تا به دیگر انسانها و شؤون عمومی آسیب برساند، آزاد نیست که به خود ضرر بزند. زیرا او بنده خداست و روا نیست جز به اذن خدا حتی با خود کار میکند، چرا که هم جسم وهم روح او از آن خداست.
اما معنای این پیشگیری حتمی که با به اجرا گذاشتن قانون اسلامی در باره فرد و جامعه انجام میشود، آن نیست که اراده انسان از او ربوده شده و او تبدیل به شیء جامدی شود که نظام، حرکتش میدهد و قدرت، ادارهاش مینماید وجامعه، سرکوبش میکند.
انسان در نظام اسلامی در همه اموری که سبب ارتقای شخصیت انسانیاش میشود ونیروهایش را شکوفا میکند و آفاق فکرش را گسترش میدهد، آزاد استبه شرط آنکه این امور حرام نباشند.
حتی میتواند زمانی که حکومت، قدرتش را علیه انسانها به کار گیرد، از آن سر پیچی کند تا بتواند یا انحرافش را اصلاح کند یا آن را به ورطه سقوط بکشاند و حکومت دیگری را جایگزین کند؛ زیرا حاکم ستمکر شایسته اطاعت نیست واساسا قدرت منحرف حق سلطه ندارد.
به این ترتیب مشاهده میکنیم که نظام اسلامی در میان نظامهای دینی که اقدام به تنظیم وبرنامه ریزی زندگی انسان در دایره مصلحت فرد و جامعه میکنند و انسانها را وادار به التزام به مقررات نظام مینمایند و در جای مناسب از قدرت خویش بهره میگیرند، استثنا نیست.
همچنانکه قوانین مدنی غیر اسلامی، مواد مخدر را تحریم میکند وبا قدرت تمام، تجارت وداد وستدآن را سر کوب میکند، اسلام هم علاوه بر این امور، شراب را حرام کرده است؛ زیرا همانگونه که جسم انسان را محترم شمرده، عقل او را نیز محترم میدارد.
اگر برخی از محدودیت آزادی عمل فردی انسان نگرانند، باید به آنان متذکر شد که در مساله فرقی بین محدود کردن آزادی انسان در امور مربوط به دیگران (مانند مواد مخدر) وبین محدود کردن آزادی او در امور شخصی (مانند شراب) نیست. یعنی اگر تحریم شراب را توهین به آزادی فردی انسان دانستید، باید تحریم موارد مخدر را نیز توهین به آزادی فردی انسان بدانید. زیرا در هر دو حال تفاوتی در نگرش فرد به مشکل خویش وجود ندارد.
اگر هم معتقدند که آزادی باید در دایره مسؤولیتباشد، می گوییم که در این صورت، آزادی باید در زندگی فرد جامعه در حجم وابعاد این مسؤولیت وارد شود.
در این حال باید توضیح دهیم که بحران آزادی چه در زمینه زندگی فردی یا اجتماعی، بیمعناست و همانگونه که تنگ کردن آزادی فردی مشکل آفرین است، واگذاشتن انسان به حال خود - چندان که به حیات خویش آسیب برساند - نیز مشکل آفرین است. زیرا گاه آزاد گذاشتن فرد برای از بین بردن سلامتی یا ثروت یا نابودی خود، بسی ستمکارانهتر از تحمیل محدودیت ومنع او از آزادی در این امور است.
«محرمات» جزیی از نظام قانونی اسلام است که بر مبنای فکری وانسانی پایه گذاری شده است، وهمانند واجبات و مستحبات و مکروهات و مباحات، از مفاهیم قرآنیای برگرفته شده است که خداوند - پروردگار انسان - با ملاحظه مصلحتحقیقی انسان در وحی خویش فرو فرستاده است.
اگر برخی از جریانهای فکری، بعضی از برنامهها و قوانین اسلام را مورد نقد و اعتراض قرار میدهند، اسلام نیز در موارد دیگر، مفاهیم فکری آنان را به باد انتقاد میگیرد؛ زیرا مساله ما، بحث در موضوع خاستگاه و مبدا [فلسفی] آن نیستبلکه مساله نگرش به مصلحت انسان در درون مرزهای برخورداری انسان از آزادی در عرصه حیات است.
شاید نگرش عامه انسانها نسبتبه تجربه آزادی مطلق انسانها که با زیر پاگذاشتن مطلق ارزشهای اخلاقی وانسانی همراه است، ما را به این نتیجه برساند که زیانی که انسان از ابعاد منفی آزادی میبیند، بیشتر از سودی است که از ابعاد مثبت آن میبرد.
باری آنچه گفته آمد، برخی از نقاط ابهام واشکالاتی بود که پیرامون مساله آزادی در اسلام وجود دارد و اضافه بر آن، نقد مفهوم دموکراسی از دیدگاهی اسلامی.
ما فکر میکنیم که مساله «آزادی در اسلام» همچنان نیازمند بحث دقیق و مباحثه موضوعی و آرام است تا این نظریه بر اساس مفاهیم روشن کتاب خدا و سنت پیامبر تنظیم گردد.
نویسنده: سید محمد حسین فضل الله
مترجم: مجید مرادی
پی نوشتها:
۱ - بقره،۱۹۳.
۲ - انبیاء، ۱۸.
۳ - دخان، ۳۸ -۳۹.
۴ - بقره،۲۵۶.
۵ - یونس،۹۹.
۶ - کهف،۲۹.
۷ - همان.
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست