جمعه, ۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 26 April, 2024
مجله ویستا

نظری به فلسفه ملاهادی سبزواری


نظری به فلسفه ملاهادی سبزواری

“فلسفه سبزواری مانند فلسفه های اسلاف او با دین آمیخته است در هر جامعه ای که علوم طبیعی راهی نداشته باشد و یا مورد توجه قرار نگیرد تعقل فلسفی سرانجام مجذوب دین می گردد

باتوجه به کتاب اسرارالحکم‌ ملاهادی سبزواری بر می‌آید که ایشان در تعالیم فلسفی سه مفهوم اساسی که با فلسفه اسلامی و ایرانی پیوند دارد را مد نظر داشته است

۱) مفهوم وحدت مطلق حق یا ذات باری تعالی که نور نام گرفته است

۲) مفهوم تکامل که در آیین زرتشت در ضمن موضوع سرنوشت نفس انسانی به صورت مبهم آمده و در آثار نوافلاطونیان و صوفیان با تفضیل و نظم بیان شده است

۳) مفهوم واسطه اینکه حق را با غیر او مرتبط است. در ایران جریان انتقال از نظام نوافلاطونی به نظام افلاطونی با فلسفه ملاهادی سبزواری به پایان رسید زیرا این حکیم صریحا از قبول نظریه فیضیان (یک نظریه نوافلاطونیان است) خودداری نمود.

“فلسفه سبزواری مانند فلسفه‌های اسلاف او با دین آمیخته است. در هر جامعه‌ای که علوم طبیعی راهی نداشته باشد و یا مورد توجه قرار نگیرد تعقل فلسفی سرانجام مجذوب دین می‌گردد. در این گونه جامعه‌ها مفهوم علت طبیعی یعنی مجموع شرایط مقدم بریک نمودار اهمیت می‌افتد و مفهوم علت فوق‌ طبیعی رواج می‌یابد و سپس علت فوق طبیعی به صورت علت دینی محض یعنی اراده خدا در می‌آید شاید آمیختگی دینی فلسفه ایران نیز به همین دلیل باشد.

بنابر جهان‌بینی سبزواری عقل دو وجه دارد:

۱) عقل نظری که موضوع آن فلسفه و ریاضیات است

۲) عقل عملی که موضوع آن فن تدبیر و منزل و سیاست و جز اینها است. فلسفه شناختی است درباره آغاز و انجام اشیاء و نفس و نیز قانون خدا که همانا دین است. برای آنکه اصل اشیا را فهم کنیم باید نمودهای گوناگون جهان را مورد تحلیل قرار دهیم.

چنین تحلیل به ما نشان می‌دهد که سه اصل اولی وجود دارد.

۱) وجود یا بود یا نور

۲) ماهیت یا نمود یا ظل = سایه

۳) عدم یا نابود یا ظلمت = تاریکی،‌ وجود مطلق واجب است و ماهیت نسبی و ممکن است وجود در ذات خدا خیر مطلق است و این قضیه که وجود خیر مطلق است بدیهی است. وجود بالقوه پیش از آنکه به صورت وجود بالفعل درآید هم در معرض وجود است و هم در معرض عدم و امکان و امتناع آن برابر است با وجود آن بنابراین می‌توان پذیرفت که حقیقت وجود یا حق چون بالقوه را به صورت بالفعل در می‌آورد خود لاوجود نیست زیرا عمل لاوجود بر لاوجود به تحقق نمی‌انجامد. سبزواری با استناد فعلیت به حق جهان‌بینی سکونی افلاطون را دگرگون کرد و به پیروی از ارسطو حق را مبدا ثابت و موضوع همه حرکات شمرد.

از دیدگاه او موجودات عالم به کمال عشق می‌ورزند و به سوی غایت نهایی خود سیر می‌کنند. جمادی به سوی نباتی و نباتی به سوی حیوانی و حیوانی به سوی انسانی و شگفت این است که انسان در رحم مادر از همه این مراحل می‌گذرد.

محرک یا مبدا حرکت است یا موضوع حرکت است و یا این هر دو است. در هر حال محرک باید یا متحرک باشد یا غیر متحرک این قضیه که همه محرکات باید خود متحرک باشند نوعی تسلسل پیش می‌آورد پس باید محرک غیر متحرک که مبدا و موضوع نهایی همه حرکات است موجود باشد.

حق وحدت صرف است زیرا اگر بیش از یک حق موجود باشد هریک دیگری را محدود خواهد کرد حق از لحاظ خالقیت نیز نمی‌تواند از یکی درگذرد زیرا کثرت خالق موجب کثرت عالم اجسام می‌باشد و اگر چند عالم موجود باشد چون هریک کروی هست فقط در یک نقطه با یکدیگر مماس خواهند شد و از این روی لازم خواهد آمد که میان آن عوالم خلاء باشد و می‌دانیم که خلا‌ء محال است حق که از حیث ذات خود واحد است از منظری دیگر متکثر است به این معنا که حق همانا حیات و قدرت و عشق است این اوصاف عارض ذات او نیست اما او عین آنها است و آنها عین او هستند معنی وحدت حق

وحدت عددی نیست ذات حق وحدتی است فارغ‌ از همه نسبت‌ها. سبزواری برخلاف صوفیان و متفکران دیگر بر این بود که اعتقاد به وحدت با اعتقاد به کثرت سازگار نیست. بسیاری محسوس صرفا تجلی اسماء و صفات حق است صفات وجوه متعدد علم است و علم ذات حق است اما برشمردن صفات حق به راستی میسر نیست توصیف حق ممتنع است برای تعریف حق باید مقوله عدد را در مورد حق به کار بست و این کاری ناموجه است. زیرا مستلزم نقل امر بی‌نسبت است و حوزه امور با نسبت جهان و هرچه در او هست ظل اسماء و صفات حق یا نور مطلق شمرده می‌شود.

جهان وجود منبسط است، کلام نور است، کلمه کن یا باش است که تکثر محسوس، زاده روشن شدن ظلمت یا زاده تحقق عدم است. اشیاء با یکدیگر تفاوت دارند زیرا ما از پس شیشه‌های رنگین گوناگون به وساطت قالب‌های وجود منبسط آنها را می‌نگریم. سبزواری در تائید نظر خود به نقل ابیاتی از عبدالرحمان جامی که مفهوم مثل افلاطون را با زیبایی تمام باز می‌نماید پرداخته است.

اعیان همه شیشه‌های گوناگون بود

کافتاد در پرتو خورشید وجود

هر شیشه که سرخ بودو یا زرد و کبود

خورشید در او به آنچه او بود نمود

سبزواری در موضوع روانشناسی اساسا از ابن‌سینا پیروی کرد ولی روانشناسی او کامل‌تر و منظم‌تر از روانشناسی ابن‌سینا است و انواع نفس را چنین طبقه‌بندی کرده است نفس که شامل نفس سماوی و نفس ارضی است. نفس ارضی خود شامل نفس نباتی نفس حیوانی و نفس انسانی است. قوای نفس نباتی عبارتند از قوه غازیه برای بقای فرد ، قوه نامیه برای کمال فرد قوه مولده برای بقای نوع،‌ نفس حیوانی دارای قوای زیر است

۱) حواس ظاهری

۲) حواس باطنی

۳) قدرت تحرک خود قدرت مزبور دو جنبه دارد: حرکت ارادی، حرکت غیر‌ارادی حواس ظاهری ذائقه و لامسه و شامه و سامعه و باصره‌اند برخلاف آنچه برخی از اهل تحقیق گفته‌اند صدا در درون گوشی نیست بلکه در بیرون است اگر صدا در بیرون نباشد تشخیص و فاصله آن میسر نمی‌شود. حس سامعه از حس باصره پست‌تر است و این دو از سایر حواس برترند، برای برتری باصره بر سامعه چند دلیل می‌توان آورد.

۱) چشم اشیای دور را ادراک می‌کند.

۲) چشم نور را که از همه اعراض والاتر است در می‌یابد.

۳) ساختمان چشم از ساختمان گوش پیچیده‌تر و ظریف‌تر است

۴) مدرکات بصری امور وجودی هستند اما مدرکات سمعی به امور عدمی ماننده‌اند حواس باطنی نیز ۵ گونه است:

۱) قوه‌ای است به نام حس مشترک که لوح‌نفس به شمار می‌رود و در حکم صدراعظمی است که به یاری پنج جاسوس حواس ظاهری از اوضاع جهان بیرونی خبردار می‌شود. مثل خط ممتدی که از دیدن قطره که در حال چکیدن است به چشم می‌آید

۲) قوه‌ای است به نام خیال یا مصوره که یافته‌های حس مشترک را نگهداری می‌کند یافته‌های حس مشترک نگاره‌ها یا صور اشیای خارجی هستند. چنانکه یافته‌های حافظه انگاره‌ها یا معانی‌اند اگر این قوه نباشد. احکامی از قبیل اینکه سفیدی و شیرینی به شیء‌ واحدی تعلق دارد امکان پذیر نیست. حس مشترک وقتی می‌تواند نسبت به محمول به موضوع را ادراک کند که نگاره یا صورت موضوع و محمول به وسیله قوه خیال نگهداری شده باشد.

فرشته اسراری



همچنین مشاهده کنید