دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

لبخند بر تلخ کامی ها


لبخند بر تلخ کامی ها

خنده و طنز در آثار خواجوی کرمانی

خواجوی کرمانی، شاعر اواخر قرن هفتم هجری است. زمانه او، زمانه حکومت خاندان های کوچکی است که نسبتشان به چنگیز مغول می رسد. برای ایرانیان، ناگوار آن بود که حمله مغول با مرگ چنگیز به پایان نرسید; بلکه پس از او، فرزندانشان و نیز ایلخانان به ستمگری ادامه دادند و با گرفتن باج های گوناگون، شیره جان مردم را مکیدند و جامعه ای محروم، بلادیده و ضعیف بر جای گذاشتند.

خودتان را جای خواجو بگذارید; در زمانه ای به سر می برید که شهرها دائما دست به دست می شوند و حوادث پیش بینی نشده زیادی رخ می دهد.

شاهان و وزیران کشته می شوند، هجوم های بنیان کن رخ می دهد، آتش جنگ و جدل ها به بهانه مذهب و نبردهای قومی جریان دارد، سلاطین پیوسته به یکدیگر خیانت می کنند و مخفیانه نقشه قتل دیگری را می کشند. فرض کنید در این وضعیت، شما روحیه شاعرانه دارید و می خواهید احساس خود را درباره محیط اطراف به شعر بیان کنید. بدیهی است که حس لطیف شاعرانه در برخورد با این هرج ومرج اجتماعی و حاکمیت ستم، آزار خواهد دید. همین حس در اشعار خواجوی کرمانی نیز به چشم می خورد. او بارها در اشعار خود یادآوری کرده است که جهان، هرچند زیباست، ولی سایه مرگ، آن را بی صفا کرده است:

از گنج دهر، بهره به جز زخم مار نیست

وز گلبن زمانه به جز نوک خار نیست

بگذر ز می که مجلسیان وجود را

حاصل ز جام دهر برون از خمار نیست

و اگرچه در اطراف خود و در نگاه مردم یکسره نا امیدی می بیند، اما از آن جا که فداشدن در راه دوست را پذیرفته می داند، بنابراین از کنار ناامیدی با ظرافت و دلگرمی می گذرد و آن را پشت سر می گذارد;

زبس که می بارد از چشم من

دلم را خرابی ز بارندگی است

چو خواجو گر اهل دلی جان بباز

که مردن بر دوستان زندگی است

چنین شاعر آگاه و درد آشنایی که بنابه رسالت شاعری اش نمی تواند از کنار مشکلات بی تفاوت بگذرد، چاره ای نمی بیند جز آن که نامردمی ها و ستم ها را بیان کند، اما به زبان طنز و سخن رمزآلود.

این نوع طنز، برای تفنن و سرگرم سازی نیست. این نوع طنز، چون نیشتری، دمل چرکین نابسامانی ها را می شکافد تا خوانندگان را به هوش آورد;

تا چه دیوند که آزار سلیمان طلبند

تا چه گیرند که آزار سلیمان طلبند

خلق دیوانه و از محنت دیوان دربند

وین عجب تر که ز دیوان، زر دیوان طلبند

هر کجا سوخته ای بی سر و سامان یابند

وجه سیم، سره زان بی سر و سامان طلبند

خوک شکل اند و حدیث از خر عیسی رانند

دیو طبع اند و همه ملک سلیمان طلبند!

تا در آفاق زنند آتش بیداد ز تیغ

آتش از چشمه خورشید درخشان طلبند

خواجو درباره امیران زمان خود سخنان طنزآمیز بسیاری دارد که حقیقت حال و فرومایگی آن ها را به خوبی نشان می دهد

گفت با من یکی ز فیروزان

که چه بودت ز آمدن مقصود

شهر بگذاشتی و بگذشتی

از مقامی که بود معدن جود

و آمدی سوی محنت آباد

که نباشد در او کرم موجود

این زمان با وجود حاکم ما

جود را نیست در زمانه وجود!

یا در قطعه ای دیگر، خواجو درباره یکی از مردان آن زمان، به نام صدرالدین یحیی، سخن گفته و در پایان به این نتیجه رسیده که او جای خود را از "سلطانی" به "سگبانی" داده و ملک "سلیمانی" او به ملک "شیطانی" تبدیل شده است.

در هرحال، این نوع که نقادی اجتماعی است، قهقهه ایجاد نمی کند; فقط تلخ خندی بر لب ها می آورد و خواننده را به فکر وامی دارد.

خواجو در یکی از قصیده هایش، وجه رایج آن زمان را که "دینار" بود، به گونه ای به تصویر می کشد که در عین واقعیت، نوعی طنز تلخ را به خواننده انتقال می دهد;

حکایتی به جناب تو عرضه می دارم

ز بنده گوش کن و رخ متاب از آن، زنهار!

غلامکی همیانی است، نام او " دینار"

عظیم کافی و مسکین نواز و مردم دوست

قوی مدبر و تربیت ساز و کارگزار!

به هر کجا که رود صد کسش به دل مشتاق

به هر کجا که بود، صد کسش به جان غمخوار

گزیده و سره و سکه دار و روی شناس

درست روی نگارین او چو روی نگار

مدام منزل او در دکان صرافان

ولی مصاحبت او همیشه با تجار

هرآن دقیقه که در حل مشکلات بود

ازو کنند ملوک زمان استفسار!

می شود گفت که گویی خواجو این شعر را در وصف پول و برای همه زمانه گفته است که انسان های طماع و آزمند، یکسره برای حل مشکلات از او استفسار و چاره جویی می کنند!

خواجو در اشعار ارزشمند خود، اندیشه های انسان دوستانه و خردمندانه ای را با زبان شیرین بیان کرده است که خواندن و بهره بردن از آن، افتخار پارسی زبانان است. در پس نگاه شوخ خواجو، جوشش خون ها، فریب دردمندان، غضب پادشاهان و سیه روزی مردمان محروم زمانه او نمایان است.

این است رسالتی که طنز تلخ بر عهده دارد; طنزی که در جای جای منظومه "همای و همایون"، "گل و نوروز"، "کمال نامه" و دیگر آثار خواجوی کرمانی به چشم می خورد.