شنبه, ۲۹ دی, ۱۴۰۳ / 18 January, 2025
مجله ویستا

رهبران طبقه متوسط


رهبران طبقه متوسط

مقاله حاضر توجهی است به تناقض میان نظریه وعمل درقرن بیستم درك بهتر مدعیات این مقاله, مستلزم آشنایی اولیه با برخی مفاهیم خاص است و اینها از قضا, همان مفاهیمی اند كه در فضای پر شر و شور تفكر و سیاست سالهای اخیر كشور ما مسكوت مانده اند و بخوبی مورد توجه قرار نگرفته اند

مقاله حاضر توجهی است به تناقض میان نظریه وعمل درقرن بیستم . درك بهتر مدعیات این مقاله، مستلزم آشنایی اولیه با برخی مفاهیم خاص است و اینها از قضا، همان مفاهیمی اند كه در فضای پر شر و شور تفكر و سیاست سالهای اخیر كشور ما مسكوت مانده اند و بخوبی مورد توجه قرار نگرفته اند: اولا اولویت نظریه (ء پرورده) بر عمل منتفی است و اولویت عكس آن مورد تأكید است. دوم، بجای اعتقادات مجرد همچون اعتقاد به فردیت پیشا-سیاسی مبتنی بر نظریه حقوق طبیعی و نظامهای سیاسی غیر تجربه شده و طراحی شده توسط ذهنیت تجرید پرداز، درك استمرار سنت ها و نهادها و ناگزیر بودن و مفید بودن تحولات تدریجی اهمیت دارد. سوم، تردید روا داشتن در اینكه بتوان با الگوهای كلان و پیش ساخته، جامعه ای تكامل یافته بنا كرد. چهارم، انسان موجودی ضعیف است و تحقق هدفهایی توسط او كه با كارگردانی عقل خود- بنیاد ترسیم شده باشد، توهمی بیش نیست. پنجم، باید در برابر خرد فشرده یا تجربه نسل های گذشته كه در برخی نهادهای موجود متجلی شده است، فروتنی ورزید و ستایشگری كرد. ششم، انواع جهانگرایی ها، گرایشی جذاب و توضیح دهنده اما غیر مفیدند؛ هفتم، ایدئولوژی ها و مقولات تحلیلی عام مدرن، سراب هایی ماهیتاًفلسفی در سیاست عملی هستند و اغلب، هرز برنده منابع عینی و نیروهای ذهنی هستند و نهایتا، مردان و رهبرانی كه اجرای این ایدئولوژی ها را ندا داده اند، به نحوی متناقض نما، همزمان ساده لوحی و فریبكاری ورزیده اند؛ آنها پلی كوتاه بین ایده های سیاسی پرشكوه و واقعیتهای حقیر هستند.این مطلب ازنظرتان می گذرد.برخلاف روال معمول، این مقاله علیه ایده قرن بیستمی «رهبر بزرگ» و به نفع ایده «رهبر متوسط» به طرح استدلال می پردازد. مدعای این مقاله ، به گونه ای، توسعه جمله مشهور كارل پوپر است كه می گفت اشتباهات بزرگ را مردان بزرگ انجام می دهند. در واقع رهبران یا مردان به اصطلاح بزرگ ،خصوصاً در قرن بیستم، با رقیت به ایده های فلسفی كلان و پرجذبه مشخص می شوند ، كسانی كه با اصرار ساده لوحانه بر عملیاتی ساختن طرح های انتزاعی جسورانه و چشمگیر در سیاست، عملاً نتایج ناخواسته و مخربی را موجب می شوند. برخلاف رهبر بزرگ، رهبر متوسط یا رهبری اهل توسط ، رهبری با هوشیاری نظری بالاست كه به برد محدود طراحی های مبتنی بر عقلانیت صرف در سیاستگذاری های عمومی واقف است و در اسارت جامعیت های ایدئولوژیكی قرار ندارد. رهبر متوسط و اهمیت سیاسی _ اجتماعی آن، هنگامی قابل درك می گردد كه پیشتر درك بهتری از رهبر به اصطلاح بزرگ، رهبری با ادعاها و نتایج سیاسی پرآوازه، به دست آوریم.ابتدا باید به خود یادآور شویم كه ایده رهبر بزرگ به طور فی نفسه قابل ایراد نیست؛ هر چندبسیاری از متفكران تمدن غربی تاكنون سخت به ایده رهبر بزرگ تاخته اند، با این حال آن حملات از برخی جهات البته قابل توجیه است. زیرا به هر حال تجربه های سخت بشریت مخصوصاً در قرن بیستم یعنی ظهور رهبران جبار و انواع نظام های توتالیتر، همزمان با تقدیس ایده رهبری محقق شده اند. اما با وجود این، ایده رهبر بزرگ به دلیل آنكه به طور گسترده و مكرر در طول تاریخ و همراه با هر جنبش اجتماعی عمده قابل رؤیت است، شاید بتوان گفت كه واقعیتی ناگزیر است و از این رو فی نفسه و به خودی خود قابل انتقاد نیست. انتقادات بر نتایج رهبری ها ممكن است نه بر خود اصل رهبری، اصلی كه دانشمندان آن را حتی در روابط میان جوجه های یك مرغدانی كوچك هم یافته اند! وانگهی ایرانیان نیز در طول هزاره ها با این ایده زیسته و تولیدات فرهنگی و تمدنی خود را در سایه آن به بشریت و جهان ارائه كرده اند. ایده رهبر بزرگ، گرایشی نهادی شده و عمیق است كه هم با عقاید دینی و هم با محتویات ملی فرهنگ ما در تناسب است و هزاران سال است كه بخش حساسی از شیوه فكر و ارزشگذاری های ما را تحت تأثیر خود گرفته است. ایده رهبر بزرگ یا درست تر بگوییم، باور به امكان ظهور مرد بزرگ، آن قدر در ذهنیت ما ریشه دوانیده است كه شاید انتقاد از آن چندان بجا و معقول نباشد. تا چه اندازه مفید و بجاست از چیزی انتقاد كنیم كه به احتمال زیاد بخشی لایتجزا از احساس و وجدان جمعی ایرانیان است و حتی شاید بتوان استدلال كرد كه تا كنون فردیت های حاد ایرانیان را به هم پیوند داده است؟

آسیب شناسی تفكر رهبر بزرگ

پس ایده رهبر بزرگ به خودی خود یا در سطح مفهومی ایرادی ندارد. ایراد یا آسیب شناسی آن هنگامی پیدا می شود كه قرار باشد در جامعه یا تاریخ، به صورت مشخص تبلور و مصداق بیابد، یعنی هنگامی كه انسانها با توانایی محدودشان و با عقول مشروطشان بخواهند رهبر بزرگ را تشخیص دهند و او را به این صفت بنامند و به عبارت دیگر اراده كنند كه برای تصوری كهن، مصداقی متعلق به زمان حال بجویند،اما در این حال ، از این حقیقت اساسی غفلت صورت می گیرد كه به قول هگل، یك پدیده اجتماعی هنگامی كه به كمال خود رسید قابل درك می شود.واقعیت این است كه رهبر بزرگ تاریخساز، تدریجاً تكوین می یابد و آشكار می شود، اما اگر بخواهیم رهبر یك نهاد وسیع یا ساختاری كلان را و یا رهبر یك جنبش اجتماعی را با اهمیت و دامنه ای مشخص، تبلور ایده رهبر بزرگ بدانیم، در این صورت كسی را رهبر بزرگ نامیده ایم كه در واقع تبلور عواطف و اراده خود ماست. تصور ما از رهبر بزرگ لزوماً واقعیت رهبر بزرگ نیست. رهبر بزرگ، مجدداً، موقعی توسط مردم درك می شود كه روندهای تكاملی او بعنوان یك پدیده اجتماعی یا تاریخی به پایان خود رسیده و او به گونه ای غیرقابل پیش بینی خود را به ما نمایان كرده باشد. رهبر بزرگ نه منتخب است نه منتصب. او از مفاهیم مورد انتظار زمانه فراتر می رود. رهبر بزرگ در این معنا یك قهرمان است (Hero) كه با همه عظمت و شأن خود، حامل یا باردار معنی بزرگی است كه قرار است ویژگی یك دوران ماندگار را رقم بزند. آنچه كه بیان شد توصیفی كمابیش ما قبل مدرن یا كلاسیك یا به قول آرنت در تبیین انقلاب، تعریفی قرن هجدهمی از رهبر بزرگ بود كه در عین حال در تناسب با مفاهیم دینی و ملی ما از رهبر بزرگ نیز هست. اما چنین ایده ای از رهبر بزرگ چنان كه می دانیم در قرن اخیر و مشخصاً در قرن بیستم رنگ باخته است و به همان رهبری دولتساز یا جنبش های اجتماعی، با حوزه اهمیت قابل درك، تقلیل یافته است. رهبر بزرگ در معنای متأخر یا قرن بیستمی اش چه ویژگی هایی دارد

رهبر بزرگ ، آیینه توهمات بزرگ

در قرن بیستم، تصور رهبر بزرگ، بیشتر نیز در جهان سوم، حكایتگری برای توهم های بزرگ بوده است. رهبرانی چون دوگل، لومومبا، لنین، كاسترو، آلنده، مائو و شماری از رهبران كوچكتر، عمدتاً مردانی مؤكد بر حیات جمعی (خواه پوپولیست، خواه سوسیالیست وخواه ناسیونالیست) بوده اند كه آن قدر كه توانایی تعامل با عقاید، تصورات و احساسات شمار وسیع یا مؤثری از مردم را داشتند، در درك زمینه های تاریخی و امكانات موجود برای اهداف خود، هوشمندی كافی به خرج نداده اند. آنها كمابیش از ظرفیت های یك جنبش اجتماعی قدرتمند، چه سازمان یافته و چه كمتر سازمان یافته نیز بهره مند بودند و این ظرفیت ها را به سمت اهدافی مربوط به اصلاح یا تكوین نهاد دولت هدایت كرده اند. این تصور متأخر از رهبر بزرگ، تاكنون در قیاس با معنای كلاسیك و قدیمی تر رهبر بزرگ، چیرگی بیشتری بر اذهان داشته است. اگر چه نمی توان بر كاركردهای مهم و نقش های بزرگ آنها چشم بست، اما واقعیت آن است كه رهبر قرن بیستمی در بیشتر موارد، رهبری ایدئولوژیك یا نماینده یك ایدئولوژی بوده است. او كه با نمودهای عامگرایانه اش، پیروان را وادار به ستایش خود می كرد، علاوه بر آن دست به یك پیامبری مدرن نیز می زد، یعنی افراد را به وجود جریان های قدرتمندی در سطح جهانی یا ملی متقاعد می ساخت و یا به ضرورت ساختن آن ترغیب می كرد. او قدرتمندانه از آینده سخن می گفت و به بیانی دیگر ، حال و آینده را یك كاسه كرده و در اختیار می گذارد. او افراد را واقعیت های جزئی و كسالت آور موجود می كند و به سوی درك افقی اعلا از معانی دنیوی بزرگ سوق می داد. در این راستا، امور واقعی و ملموس كوچك نمایانده و تحقیر می شدند. با این حال او هم عرض یك رهبر دماگوگ خاص جوامع لیبرال _ دموكرات نیست زیرا برخلاف رهبر عوام فریب در جوامع فوق، فریبكاری صفت عمل و اقدامات رهبر بزرگ قرن بیستمی نبود ، بلكه ثمره آنهابود . رهبری او صادقانه و ناخودآگاه به فریب مردم و عقول سلیمه آنها منجر می شد. پس، رهبر باصطلاح بزرگ قرن بیستمی عملاً و ناخواسته هدفی همسان یك رهبر عوامفریب را تعقیب می كرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.