سه شنبه, ۲ مرداد, ۱۴۰۳ / 23 July, 2024
مجله ویستا

از بیماری ام شناختی نداشتم


از بیماری ام شناختی نداشتم

پای صحبت های یک مبتلا به ام اس که از بیماری اش می ترسید اما بر آن غلبه کرد

می‌گویند ام‌.اس «بیماری ناتوان‌کننده قرن» است؛ بنابراین حرف و حدیث‌هایی که از این بیماری و از روی ناآگاهی در ذهن بعضی از مردم شکل گرفته باعث شده بیشتر مبتلایان به این بیماری با عینک بدبینی‌نگاه کنند. نتیجه‌اش هم چیزی نیست جز تنش، افسردگی و لذت نبردن از فرصت‌های زندگی. همان کاری که انیس بزرگی، بیست و دو ساله و مبتلا‌ به ام.اس پس از اطلاع از بیماری‌اش انجام داد و باعث شد تا مدت‌ها زندگی را به کام خودش تلخ کند‌ اما بعد از به دست آوردن آگاهی نوع نگاهش به بیماری ام.‌اس تغییر کرد. گفت‌وگوی ما را با او بخوانید.

چطور متوجه بیماری‌ات شدی؟

از دو سال پیش علائم بیماری‌ام کم‌کم خودش را نشان داد و اول هم از چشم راستم شروع شد. دور و برم را کمی تار می‌دیدم. اطرافیانم می‌گفتند: نگران نباش چیز مهمی نیست، حتما دستت کثیف بوده و به چشمت زده‌ای. با این حرف‌ها موضوع را خیلی جدی نگرفتم،‌ اما با گذشت زمان تاری چشمم برطرف نشد و بالاخره به متخصص چشم مراجعه کردم و برایم آزمایش ام.آر.آی نوشت.

جالب این‌که وقتی جواب آزمایش را به پزشکم نشان دادم هم گفت چیز مهمی نیست. تاری چشمم یک ماهی همین‌طور ادامه داشت و مدتی بعد خود به خود خوب شد. بعد از چشمم مشکل تازه‌ای پیدا کردم؛ وقتی می‌خواستم به دانشگاه بروم احساس می‌کردم تعادل ندارم. حس می‌کردم پای چپم سنگین شده، طوری که نزدیک بود چند بار زمین بخورم. پایم به قدری سنگین شده بود که بسختی بلندش می‌کردم.

به یک متخصص داخلی مراجعه کردم و پزشک پس از پرسیدن چند سوال و دیدن نتایج ام.آر.آی گفت: «من مشکوک به ام.اس هستم و بهتر است یک متخصص مغز و اعصاب هم تو را ویزیت کند.» بنابراین به یک متخصص مراجعه کردم و او نیز با دیدن علائم و جواب آزمایش گفت که مبتلا‌ به ام.اس هستم.

وقتی فهمیدی ام.اس داری چه حالی پیدا کردی؟

هیچ شناختی از این بیماری نداشتم. پدر یکی از دوستانم مبتلا‌ به ام.اس بود که نه می‌توانست حرف بزند و نه حرکت کند. اولین چیزی که به ذهنم آمد همین بود. با خودم گفتم دیگر همه چیز تمام شد. از این به بعد نه می‌توانم حرف بزنم و نه حرکت کنم. از طرف دیگر چون تک فرزند هستم، مادر و پدرم حسابی به هم ریختند و هیچ‌کدام حاضر به قبول بیماری‌ام نبودند. پزشک، کورتون تجویز کرد و با مصرف آنها حمله‌های بیماری‌ام خاموش شد.

بعد از آن چه کار کردی؟

ده روز دانشگاه نرفتم. با خودم گفتم با اوضاعی که من دارم دیگر نمی‌توانم درس بخوانم. بعد از مصرف کورتون‌ها عدم تعادلی که داشتم از بین رفت اما چون شناخت درستی از ام.اس نداشتم فکر می‌کردم خیلی طول نمی‌کشد که بیماری از پای چپم به راست می‌زند و از کار افتاده می‌شوم.

ورزش را خیلی دوست دارم و با وجود بیماری صدای توپ رویم تاثیر می‌گذاشت. می‌خواستم رشته‌ دانشگاهی‌ام را که تربیت بدنی بود عوض کنم. چون فکر می‌کردم با این بیماری دیگر نمی‌توانم در رشته مورد علاقه‌ام ادامه تحصیل بدهم.

اما تغییر رشته ندادی؟

نه. اتفاقا سفت و سخت چسبیدم به رشته‌ام و درس خواندم و شاگرد اول گروه خودمان شدم. بعضی از مردم وقتی می‌شنوند به بیماری سختی مبتلا‌ شده‌اند، حسابی خودشان را می‌بازند و انگیزه‌شان را از دست می‌دهند؛

من ولی نه.

چطور انگیزه را در وجود خودت تقویت کردی؟

وقتی فهمیدم ام.اس دارم شروع به جستجو در اینترنت کردم تا اطلاعات بیشتری در مورد بیماری‌ام به دست بیاورم. در همان زمان با گروهی از بیماران مبتلا‌ به ام.اس آشنا شدم. وقتی دیدم همه‌شان دکتر و مهندس هستند و تحصیلات عالیه دارند یا زن و بچه دارند، تعجب کردم. با خودم فکر کردم من چه چیزی کمتر از اینها دارم؟

تمام اینها جرقه‌ای شد در ذهنم که پس من هم می‌توانم. ام.اس آن چیزی نبود که در موردش فکر می‌کردم؛ حتی سعی کردم مادرم را به جمع بیماران مبتلا‌ به ام.اس بیاورم تا از نزدیک ببیند چقدر موفق هستند.

چه دارویی مصرف می‌کنی؟

از سال ۸۹ تا حالا آمپول ربیف را هفته‌ای سه بار، یک شب در میان تزریق می‌کنم که البته الان یکی، دو تا بیشتر ندارم. من پلاک زیادی در نخاع و مغزم داشتم. بعد از دو سال دکترم گفت، پلاک‌هایت خاموش و آنقدر کوچک شده

که اصلا دیده نمی‌شود.

تغذیه خاصی داری؟

قبلا خوراکی‌های ترش و فست‌فود زیاد می‌خوردم‌ اما حالا خیلی کمش‌کرده‌ام. الان از عسل و مغز دانه‌ها بیشتر استفاده می‌کنم. دکتر هم گفته غذاهای کم‌چرب و کم نمک بخور.

الان چه ورزشی‌ می‌کنی؟

به خاطر رشته‌ام همه ورزش‌ها را باید بگذرانم. الان هم هیچ مشکلی ندارم و پا‌به‌پای بچه‌ها واحدهای دانشگاهی‌ام را پاس می‌کنم.