پنجشنبه, ۲۰ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 9 May, 2024
مجله ویستا

تفنگ های پر در خیابان های خالی


تفنگ های پر در خیابان های خالی

دی اچ لارنس زمانی نوشت «روح ذاتی آمریكایی, سخت, تك افتاده و بی تفاوت است و یك قاتل در خود دارد این روح هرگز تا به اكنون نرم و ذوب نشده است » اگر مبنای قضاوتمان را تعداد بسیار زیاد فیلم های برجسته خارجی قرار دهیم كه در فصل اخیر در آمریكا اكران شده اند, می توان گفت این روح تا زمانه ما هم هنوز ذوب نشده است در این فیلم ها, آن روح آمریكایی علاوه بر اینها خودبزرگ بین, از خودراضی, از خودمطمئن «خود» به معنای خاص و برگزیده اش و همچنین بالغ تصویر شده است

این روح سخت و منزوی مشتاق به گذاشتن اسكلت ها در صندوق خانه و جنازه ها در قبر است و با تاریخ مشكل دارد و وقتی فشارها بر آن به زور تبدیل شود _ كه اغلب بارها هم چنین شده _ مایل است به تلفات خود بیفزاید.

كارگردان هایی مثل ویم وندرس، لارس فون تریه و دیوید كراننبرگ در فیلم های اخیرشان آینه هایی مضحكه وار به سمت آمریكا در دست گرفته و بازتاب هایی خلق كرده اند كه به طور متناوب كیشوت وار و گروتسك و گاهی به شكلی تكان دهنده واقعی اند. در «به سراغم نیا» آخرین فیلم وندرس، سام شپارد نقش یك بازیگر سینمای تاریخ مصرف گذشته را بازی می كند. پسری با صورت پرچین و چروك كه ناگهان به جست وجوی گذشته ای می رود كه دیرزمانی از آن بریده و قطع رابطه كرده است. در «تاریخ خشونت» ساخته كراننبرگ، ویگو مورتنسن، نقش یك مرد خانواده در شهری كوچك در آمریكا را بازی می كند، نقشی شبیه مارلبرومن و ترمیناتور، كه گذشته اش سربزنگاه سر وقتش می آید. در این میان در «مندرلی»، دومین بخش از تریلوژی لارس فون تریه درباره آمریكا بعد از «داگ ویل»، كه مثل همان فیلم از نظر سبك سینمایی طولانی و كشدار است و تمامش در یك استودیوی صدابرداری ضبط شده، تاریخ آمریكا در زمینه برده داری، این بار هم به شكل یك نمایش فارس و با صورتی سیاه مورد بازبینی قرار گرفته است. نگاه انداختن به درون آمریكا توسط كارگردانان خارجی، به خصوص زمانی كه جنگی در حال وقوع است، سابقه ای طولانی دارد.

با این حال تا به امروز فیلم های اندكی به طور مستقیم به حمله ۱۱ سپتامبر و دو جنگ پیامد آن پرداخته اند. در میان استثنائات می توان به فیلم «۱۱‎/۰۹س۰۱ _ ۱۱ سپتامبر» (۲۰۰۳) فیلمی اپیزودیك كه براساس واكنش و نقطه دید ۱۰ كارگردان خارجی (به علاوه شان پن) به حمله فوق ساخته شده و فیلم «سلول هامبورگ» به كارگردانی آنتونیا برد (۲۰۰۴) كه فیلمی ساخته شده برای تلویزیون بریتانیا درباره هواپیماربایان است، اشاره كرد. اكثر فیلمسازان یا قضیه را نادیده گرفته اند یا به شكلی فرعی و غیرمستقیم به آن پرداخته اند از جمله كن لوچ در فیلم «یك بوسه مشتاقانه» (۲۰۰۴) كه فیلمی انگلیسی است درباره مرد و زنی كاتولیك كه در آن دانش آموزان اسكاتلندی یك دبیرستان در حین گوش دادن به ترانه «میوه بیگانه» بیلی هالیدی، چیزهایی درباره نژادپرستی آمریكایی می آموزند.

اما به نظر می رسد این دوره خاموشی پس از ۱۱ سپتامبر در حال محو شدن است. جدا از سه فیلم «تاریخ خشونت»، «مندرلی» و «به سراغم نیا» در ماه های آینده اكران عمومی فیلم «وندی عزیز» هم در راه است كه فیلمنامه اش نوشته لارس فون تریه و كارگردانش یك دانماركی دیگر به نام توماس وینتربرگ است و موضوع عشق و علاقه آدم ها به اسلحه را پی می گیرد. دیگر فیلم در راه «جایی كه حقیقت پنهان است» فیلمی درباره هنر و سرگرمی قتل و جنایت در آمریكا است كه توسط كارگردان كانادایی آتوم اگویان ساخته شده. مركز توجه این فیلم ها، آمریكایی های مرموز و زشتی نیستند كه مشغول انجام تجارت های مرگبارشان در خارج از كشورند، در عوض این فیلم ها درباره شهروندان معمولی آمریكایی است _ پدر و مادرها، پسرها و دخترها _ كه دستانشان آلوده و گاهی هم غرقه به خون است. آمریكایی های معمولی، خندان و گناهكار.

«به سراغم نیا» توسط سام شپارد نوشته شده كه قبلاً هم در سال ۱۹۸۴ با وندرس فیلمنامه «پاریس _ تگزاس» را نوشته بود. این فیلم هم مثل آن اثر، بر محور پدری بی مبالات می چرخد كه با تجدید ملاقات با فرزندی كه سال ها است او را واگذاشته، به مرور دوباره گذشته اش می پردازد و با آن سازش می كند.

۲۰ سال پیش وندرس این تجدید دیدار را در هاله ای رمانتیك و زخمه های سوزناك رای كودر در حاشیه صوتی فیلم پیچیده بود. «به سراغم نیا» هم خیلی نرم و آرام است كه پر است از صحنه های لطیفی كه كاراكترها در آن با احساسات شان دست به گریبان می شوند. اما برندگی تازه ای به دیدگاه این پدر آواره اضافه شده و خشم جای نومیدی و یاس را گرفته و آن را كم رنگ تر كرده است. درست مثل خود كاراكتر سام شپارد كه یك كابوی دنیادیده و عاشقی قدیمی است كه در واقع مرده و محو شده و فرزندانش بدون او بزرگ شده اند.

وندرس هم به نوبه خود در دوران آلمان پس از جنگ بزرگ شده، كامیك های آمریكایی می خوانده، موسیقی آمریكایی گوش می كرده، فیلم های آمریكایی می دیده و كتاب های آمریكایی می خوانده است. او جایی گفته: «می سی سی پی هاكلبری فین، برای من، واقعی تر از رود راین و موزل بود.» بنابراین تعجب نمی كنیم وقتی كه او در فیلم «سلاطین جاده / در گذر زمان» (۱۹۷۶) از قول كاراكتر اصلی فیلمش كه مردی آلمانی است بگوید: «یانكی ها ناخودآگاه را استعمار كرده اند.» كاراكترهای فیلم، دو مرد آلمانی، در جاده های آلمان سفر می كنند در چشم اندازهایی از فضاهای باز و بیكران كه شباهت تكان دهنده ای با غرب وحشی آمریكا دارد، مخصوصاً چشم اندازها و مناظر فیلم های جان فورد.

وسترن همواره جایگاه ویژه ای نزد وندرس داشته، همان طور كه خودش گفته به عنوان یك آلمانی كه در كشوری بدون اسطوره و در حال انكار گذشته اش به دنیا آمده «طعمه ای آسان» برای رویای آمریكایی بوده است.

این اسطوره ها [از جمله وسترن] دیرزمانی فیلمسازان خارجی را مفتون (یا آغشته) خود كردند، در كمترین حالت، دست كم از آنجا كه آمریكا برای مدت طولانی داستان هایش را به جهان صادر كرده نمی توان آنها را نادیده گرفت یا از آنها اجتناب كرد. غوطه ور بودن وندرس در هر چه كه آمریكایی بوده، یادآور جمله ای است از لارس فو ن تریه: «هشتاد درصد از آنچه به مغز من خطور می كند، ریشه و اساسی آمریكایی دارد.»این موضوع مطمئناً مجال بیشتری باقی نمی گذارد و می تواند این نكته را توضیح دهد كه چرا فون تریه دوباره همان بازی و فوت و فن به كار رفته در «داگ ویل» را در فیلم جدیدش با بازسازی دوران ركود اقتصادی آمریكا، خطوط گچی روی زمین و برانگیختگی برشتی، تكرار كرده است. غیبت نیكول كیدمن كه در «داگ ویل» حضور داشت، در اینجا گویی هرگونه حس كشف و ریسك را نیز با خود برده است. حالا این بار در عوض برانگیختگی و تحریك به شكل عمده بر عهده بازیگران سفیدپوستی گذاشته شده كه با زغال آنها را سیاه كرده اند.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.