سه شنبه, ۹ بهمن, ۱۴۰۳ / 28 January, 2025
بازشناسی تاریخی تمدن غرب
اصولا در هر تعریف معرفهایی برای حمل موضوع به کارگرفته میشوند که پایه اصلی و ستون اساسی آن تعریف محسوب میشوند. بررسی تعاریف در باب هر مفهومی - واز جمله مفهوم غرب - محقق را در شناخت دقیقتر و بهتر آن مفهوم مدد میرساند و گستره معنایی آن را پس از تعیین مرافقت و مفارقت معرفها مشخص میکند و مولفرا به تعریف جامع و مانع از مفهوم مورد نظر میرساند. در این نوشتار به منظور دستیابی به گستره معنایی و تعریف جامعی از مفهوم غرب به تعاریف مختلف رجوع میکنیم و تلاش بر آن است تا بلکه ابعاد مختلف این مفهوم شناخته شود.
هر تعریفی ازمفهوم غرب متضمن نوعی بینش و نگرش نسبت به جامعه غرب و غربیان است و این نگرش به جامعه غرب نیز درگروه میزان شناخت و درک سوابق تاریخی و نمودهای عینی ، ذهنی موجود در زندگی غربی میباشد. بهطور کلی دامنه تاثیرات غرب بر جوامع شرقی وازجمله کشور ما تا اندازهای شناخت غرب را با مشکل مواجه میکند و بدین لحاظ شناخت شقوق و مواضع اصولی آن - در برابرغرب-یکی از ارکان اصلی غربشناسی محسوب میشود .
هنگامی که از غرب صحبت میشود و از آن معناو مفهومی در مقابل شرق مراد میگردد ابتدا باید بدانیم که مرادمان از غرب چیست؟ و چه چیزی را غرب مینامیم؟ اولین نکته در اینجا آن است که غرب بهعنوان مفهومی تمدنی از زوایای گوناگون قابل بررسی است و میتواند دارای حیثیتهای متفاوت و در عین حال یک بستر تفکری واحد باشد. هر چند دراین نوشتار سعی بر ساده گویی و بیان مفاهیم با زبانی ساده وهمگانی است اما گاهی لازم است که برای شناخت پدیدهای پیچیده همچون مفهوم جامع غرب به زوایای پنهان فلسفی ، تاریخی، اندیشهای ،فرهنگی و ... نیز توجه شود و تا حدی به تحلیل آنها پرداخت . اولین ومهمترین مقدمه لازم برای مباحث غربشناسی و آشنایی با آن به نحو کاربردی و موثر، داشتن دورنمایی تاریخی وروایی از غرب است و پاسخ به این سوال اساسی که در عالم اندیشه و در عالم زندگی واقعی آیا نوع غربی بودن و شرقی بودن از یکدیگر کاملا متمایز هستند به گونهای که لازم است آنها در مقابل هم تلقی شده و یا حداقل بهعنوان دو امر جداگانه مورد بررسی قرار گیرند. لذا سعی ما بر آن است که شناختی اجمالی و گذرا نسبت به غرب از منظر تاریخی ارائه نماییم چرا که اولین قدم در آشنایی با هر موضوعی میتواند نگاه تاریخی و آشنایی با سابقه تاریخی آن باشد. حال وقتی موضوع ما غرب و غربشناسی باشد به طریق اولی به ضرورت این امر واقف میشویم . ( برخی ازمطالب این بخش به صورت گزارش وارهای از کتاب غرب در جغرافیای اندیشه ، مجید کاشانی تنظیم شده و ارائه میگردد )
از آنجا که همه پدیدههای اجتماعی زمانمند هستند، بلاشک غرب نیز در ظرف زمانی خاصی میبایست شکل گرفته و قوام یافته. باشد ممکن است این انتقاد وارد باشد که غرب بهعنوان یک کل و مجموعه به هم پیوسته با ماهیتی روشن در کنه معنی خود متناقص است ما مسامحتا میپذیریم که غرب یک مجموعه از عناصر مادی و غیرمادی است که دارای شیوهای اززندگی اجتماعی و تمدنی خاص است وعجالتا از آنچه شرق یا زندگی شرقی مینامیم سوا است .
پس از بعد تاریخی قابل بررسی وشناخت میباشد ضمن آنکه همه این مقولات قابل تجزیه و تحلیل جداگانه و مستقل خواهند بود. دراین بخش سوال اصلی این است که غرب از چه زمانی غرب شد؟ در واقع سوابق تاریخی آن کدام است ؟ دیگر اینکه غرب از چه زمانی بهعنوان یک تفکر و محصول فرهنگی ویژه قوام یافت؟ مبانی و بنیانگذار پایههای تمدن غربی با کدام نگرش قابل شناخت است ؟ تمدن غربی دارای چه دورانهای تاریخی بوده ودر هر دوران چه ویژگیهای فرهنگی بر این تمدن سیطره داشته است؟
آندره گمبل معتقد است مورخان اروپایی تلاش کردهاند تا تمدن سه هزار ساله غربی را با ریشه دوگانهاش در تمدنهای یونانی و روم باستان از یک سو و مذاهب یهودیت و مسیحیت را از سوی دیگر نمایان کرده به گونهای افراطی نشان دهند که این فرایند تاریخ است که بخش عظیمی ازمیراث سنت تفکر اجتماعی وسیاسی غرب را به دیگر نقاط منتقل کرده است. به زعم وی یکی از ویژگیهای مشترک اینگونه تفاسیر، تفسیر تاریخی غرب به سه بخش باستان ،میانی و جدید است .
تاریخ باستان، مبدا کلاسیک تاریخ اروپا تا سقوط امپراتوری روم در قرن پنجم میلادی است . تاریخ میانی(وسطی) عصری است از اعصار تاریک پس از سقوط روم که شامل تاریخ دولتهای فئودالی اروپا تا پایان قرن ۱۵ و۱۶ میلادی میشود سپس با انقلاب علمی قرن هفدهم و روشنگری قرن هجدهم ادامه مییابد تا اینکه بالاخره با انقلاب کبیر فرانسه در سال ۱۷۸۹ و انقلاب صنعتی به اوج خود میرسد. این حوادث زمینه را برای آنچه قرن اروپایی و قرن آزادی و و پیشرفت مینامند مهیا کرده که طی آن تفکرات، فنون و حکومتهای سیاسی غربی در سراسر جهان گسترش یافتند.
از دبد گمبل تاریخ نویسان اروپایی کمک زیادی به این اندیشه کردهاند که راه بیهمتای توسعه تنها در جهان غرب رخ داده و برتری تکنولوژیکی و مادی دولتهای غربی در عصر حاضر نشانگر یک نوع برتری فرهنگی واخلاقی تمدن غربی نسبت به سایر تمدنهاست . چنین دیدگاهی بانگرش یک بعدی هم پیشرفتهای مادی ،تکنولوژیکی وعلمی موجود در غرب را محصول تمدنهای باستانی خود قلمداد کرده و هم وقایع تاریخی متاثر از تمدن سایر ملل واقوام غیر غربی و از جمله شرق را در تکوین تمدن غربی نادیده میگیرند و براین باورند که تمدنهای باستانی در آن سرزمین همراه با دین مسیحیت وجود چنین تمدنی را میسر کرده است.
عدهای از صاحبنظران غرب را از زمانی بهعنوان یک تمدن ویژه میشناسد که تحولات اساسی در نحوه تفکر و شیوه زندگی اروپایان رخ داده است و آن نیز مرهون تحولات عصر رنسانس است در واقع غرب آن نحوه نگاهی به هستی وعالم و آدم ومناسبات آنها با هم است که از رنسانس به بعد در آن ظرف جغرافیایی تکوین یافته وبالیده و نوعی شیوه زندگی را به بار آورده است که به زور سیطره تکنولوژیکی که از آن زمان به بعد درغرب جغرافیایی فراهم آمده است در حال جهانی شدن است وهمه جهان را یک شکل میکند از این منظر نوعی از تفکر و دیدگاه نسبت به امور فلسفی ، دینی و اجتماعی ازدوره رنسانس به بعد با پیشرفتهای تکنولوژیکی پایه واساس مفهوم غرب را تشکیل میدهد. بیعلاقگی به اتصال همهجانبه فرهنگی با ملل شرقی و ازجمله تمدن اسلامی یا آسیایی حاصل خود بزرگ بینی و برتری فرهنگی و اخلاقی است که فرد غربی در برابر غیرغربیان داشته و عامل اصلی آن را میبایست در جدایی از تمدن مسیحی و دین باوری آنان دانست . به بیان دیگر تمدن غربی برپایه دین مسیحیت قوام نیافته بلکه برخلاصی وجدایی از دین بنیان نهاده شده است . دوری از امور معنوی و ورود ارزشهای مادی در فرهنگ اروپاییان نتیجهاش اغراق در خودباوری و حقیر شمردن دیگر تمدنها بوده است .
اعتراف به وجود تمدنی بزرگ یعنی تمدن شرقی در برابر غرب را نظریه پردازان و تاریخ نگاران غربی بیان کردهاند و حتی تکوین تمدن غربی را مرهون تمدن و فرهنگ شرق دانستهانداما به گونهای دیگر و به شیوهای پیچیده تمدن شرقی را تحقیر میکنند و معتقدند که نقش فرهنگ آسیا و تمدن شرق در تاریخ پایان پذیرفته است . این نوع نگرش به تاریخ تمدنهای شرق وغرب نوعی دیگر از تحریف تاریخ و پوششی بر همه دغدغههای روشنفکرانه و رهایی از بیهویتی غربی است ولذا بعید نیست که آسیا را دوران جوانی اروپا میخوانند و از این منظر آسیا به مثابه انسانی پیر و فرتوت است که هیچ رمقی برایش باقی نمانده. از این جهت انسان غربی ، انسان دیگری است که تعالی و فرهنگش برپایه فرهنگ وتمدن یونانی بنا شده است. در اروپا عقل بشری و آزادی ، رهبری فرهنگها را به دست گرفت و با اصلاحات مذهبی و رویکارآمدن پروتستانها پیشرفتهای علمی و عصر منورالفکری تاریخ به پایان خودرسید. با انقلاب فرانسه عقل بشری و آزادی به پیروزی رسیدند و از آنجا بود که بشر سرنوشت خود را به دست گرفت و قوانینی را که خود میخواست وضع نمود . برخلاف آنچه صاحبنظران غربی مطرح میکنند به لحاظ تاریخی تکوین تمدن غربی مرهون انفکاک فرهنگی یا شیوه زندگی نوینی است که جدای ازفرهنگ سنتی دینی شکل گرفته است.
اما همچنان که مارتین برنال معتقد است هویت جامعه غربی حتی درامورمادی و علمیاش وام دار تمدن شرقی است زیرا شکلگیری تمدن غربی را باید در برخوردهای اروپاییان با دیگر سرزمینها مورد مطالعه و مداقه قرار داد تا دورههای مختلف آن بازشناخته شود. معالوصف آنچه به وضوح از مطالعه تاریخ غربی به دست میآید این است که بزرگترین اسطورههای فرهنگی و دینی غرب متعلق به ادیان الهی شرقی است حتی مذاهب ودین مسیحیت را نمیتوان جدای از معارف دینی درشرق دانست و اتفاقا اتصال معارف الهی و دینی حتی در دوره سلطه کلیسا بر جوامع غربی از طریق همین دین بین ادیان الهی شرقی و غربی برقرار است . پس طبق برخی نظرات غرب را میتوان تا اندازهای تافته جدا بافتهای انگاشت که مجموعهای از شرایط ذهنی وعینی پس از قرن هفدهم آن را پدید آورد . این مجموعه شرایط هم در برگیرنده به اصطلاح عناصر زیربنایی بود و هم عناصر روبنایی. در سطح زیربنا تغییرات زیر به وقوع پیوست:
الف) مرکزیت یافتن شهر یا بازار غیرمشخصی همراه با اشکال ارتباط وهمبستگی ویژه حیات شهری .
ب) به وجود آمدن سازمان اجتماعی جدید برای کنترل وسیع نیروهای انسانی ومادی برای عمل در یک جامعهای که بخشها ونهادها در آن تفکیک شده ولی به هم مرتبطاند.
ج) تقویت و تحکیم سیستم اقتصادی، سیاسی وحقوقی جدید مبتنی بر نظم قانون مدار منطقی (موازی آنچه علم جدید ترسیم کرده) با فاصله گرفتن از نظم شخصی و خان خانی فئودالی .
در سطح روبنای فکری و فرهنگی الگوهایی نظیر عقلگرایی ،تجربهگرایی ،عقیده به قانون ،اصالت عمل،کوشش و دیانت این جهانی ، شکگرایی واقتدار وسنت ، فردگرایی و عام گرایی ( جامعه گرایی ) مسلط شدند . بنابراین غرب از بعد تاریخی و ازدیدگاه صاحبنظران غربی و شرقی با هرگونه تمایل ونگرش نسبت به جامعه غرب، به مجموعهای از کشورهای اروپایی ( بخصوص اروپای شرقی) اطلاق میشود که دارای مولفههای مشخصی میباشد. این مولفهها که ما را در تعریف بهتر مفهوم غرب یاری میرسانند عبارتند از:
۱) غرب دارای تمدن سه هزار ساله است .
۲) تمدن غرب ریشه در تمدنهای یونانی و روم دارد.
۳) تمدن غرب ریشه در مذاهب مسیحیت ویهودیت دارد.
۴) غرب دارای دوره مشخص تاریخی باستان ،میانه و جدید است .
۵) انقلابات صنعتی و اجتماعی ،غرب را از منظر مادی ومعنوی خودساخته کرده است .
۶) قوام هویت غربی بر پایه آزادی انسان از همه تعلقات مادی وغیرمادی.
۷) برتری ارزشی واخلاقی تمدن غربی نسبت به سایر تمدنها.
۸) تمدن غرب ریشه در عصر رنسانس دارد.
۹) تمدن غرب تا قبل از رنسانس وامدار تمدن شرق است.
۱۰) استیلای دیدگاه زواد پرستان برتفکر اروپاییان از قرن هجدهم به بعد پایه تمدن غربی است.
۱۱) جدایی ازدین مادیگری و دنیا پرستی وجه غالب تمدن غربی است.
۱۲) انسان در شرق متولد ودرغرب به خود آگاهی میرسد.
۱۳) وجه افتراق دو تمدن غربی و شرقی اومانیسم یا انسان مداری غربی است .
اسماعیل آجرلو
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست