چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

رویکردهای درونی و بیرونی در سازمان های زنان


رویکردهای درونی و بیرونی در سازمان های زنان

کارآمدی سازمانی یکی از مفاهیم اساسی جامعه شناسی کلاسیک است و می توان آن را «میزان درک و شناخت هر سازمان از اهداف خویش»تعریف کرد

از دههء ۸۰ میلادی تاکنون‌، انتقادهای بسیاری از سوی مدافعان حقوق زنان به نهادهای بنیادین جوامع وارد آمده است. آن‌ها با افشا کردن ساختارهای پدرسالارانهء قدرت‌، تلاش کرده‌اند که بی‌توجهی و نادیده انگاشته شدن مسالهء جنسیت در این نهادها را شرح و توضیح دهند و روابطی را که صرفا بر اساس نیازهای مردان تعریف شده مورد انتقاد قرار دهند. بررسی‌های زنان عمدتا در سه حوزه متمرکز شده است. اول‌ حوزهء عملکردهایی که بر اساس تعریف‌های کلیشه‌ای از جنسیت در داخل نهادها و سازمان‌ها در جریان است. (مانند روابط روزمره میان افراد دخیل در آن نهادها) دوم‌، حوزهء احساسات و عواطف و سوم‌، حوزهء تجربیات مستقیم به دست آمده از سازمان‌ها و گروه‌های زنان. در نوشتهء زیر حوزهء سوم بیش‌تر مدنظر است.در این‌جا می‌خواهیم بدانیم که سازمان‌ها و گروه‌های سیاسی زنان که در هر جامعه‌ای شکل می‌گیرند‌، تا چه حد از ظرفیت‌های سازمانی برای ائتلاف و پیشبرد اهداف خود استفاده می‌کنند. همچنین می‌خواهیم بدانیم که چه موقعیت‌هایی می‌تواند به پیشبرد اهداف سازمان‌های زنان در ارتباط با یکدیگر کمک کند. در این جا دو نوع ائتلاف مدنظر است. یکی ائتلاف سازمان‌های زنان با سایر سازمان‌ها و نهادهای جامعه. و دیگری ائتلاف‌هایی که میان سازمان‌های زنان در جنبش‌های زنان هر کشور ممکن است شکل بگیرد. هر یک از این دو نوع ائتلاف و ارتباط میان- سازمانی‌، می‌تواند در ایجاد یکپارچگی یا درگیری و جدایی در داخل جنبش زنان موثر واقع شود‌و به این ترتیب سازمان‌های زنان را در پیشبرد اهداف خود «کارآمد»تر و یا ضعیف تر سازد.

● کارآمدی سازمانی

کارآمدی سازمانی یکی از مفاهیم اساسی جامعه‌شناسی کلاسیک است‌ و می‌توان آن را «میزان درک و شناخت هر سازمان از اهداف خویش»تعریف کرد. «کارآمدی سازمانی» همواره با پیچیدگی‌هایی همراه بوده است. زیرا بسیار اتفاق می‌افتد که در هر سازمان اهداف گوناگون و متنوعی شکل می‌گیرد‌ و یا تضاد و درگیری میان مقاصد گروه‌های گوناگون در یک سازمان پدید می‌آید و یا بالاخره‌، اهداف هر سازمان ممکن است طی زمان تغییر بکند.

اخیرا فمینیست‌ها تعابیر جدیدی از این مفهوم ارایه داده‌اند. به عنوان مثال‌، برخی معتقدند که این مفهوم را نمی‌توان در مورد جنبش‌های اجتماعی‌، نظیر جنبش زنان‌، به کار برد. به نظر آن‌ها‌، «دستیابی به هدف» ابعاد مختلفی دارد. یکی از ابعاد رسیدن به هدف و مقصود برای جنبش‌هایی مانند جنبش زنان‌، موفقیت سیاسی و پیشبرد خط مشی‌های عملی» است‌ و دیگری «چالش اندیشه‌ها‌، عملکردهای فرهنگی و ابزارهای اجتماع‌پذیری» است. به عنوان مثال «بسیج نیروها» و همچنین میزان موفقیت جنبش‌هایی مانند جنبش زنان در بالا بردن سطح آگاهی مردم از جمله «نتایج فرهنگی» جنبش است و به دومی ‌مربوط می‌شود. سازمان‌های رادیکال زنان معمولا ارتقای آگاهی را در راس کارهای خود قرار می‌دهند و به تجربیات ملموس زنان بیش‌تر اهمیت می‌دهند. از این رو کارآمدی خود در رسیدن به اهدافشان را نیز بیش‌تر در همین زمینه‌ها می‌سنجند. در بحث‌های مربوط به کارآمدی سازمان‌های زنان‌، برخی این سئوال را مطرح می‌کنند که چه شیوه‌های سازماندهی و چه ساختارهایی زنان را در رسیدن به اهدافشان یاری خواهد رساند؟ جنبش‌های زنان چه ارتباطی می‌توانند با ساختارهای غالب و نهادهای بنیادین جوامع (مانند احزاب سیاسی‌، دولت‌ها‌و سایر نهادهای دولتی) بگیرند تا به اهداف خود برسند؟ در واکنش به این پرسش‌ها‌، برخی از مدافعان حقوق زنان پاسخ می‌دهند که تعامل با نهادهای پدرسالارانه غالب باید به شکلی متعادل پیش برود. زیرا از یکسو این تعامل هزینه‌هایی برای جنبش زنان دارد که آن‌ها را از اهداف واقعی‌شان دور می‌سازد‌و از سوی دیگر‌، خلوص ایدئولوژیک نیز به بهای کاهش کارآمدی جنبش‌های زنان تمام خواهد شد.در گفتمان حقوق زنان‌، برخی بوروکراسی و نهادهای رسمی ‌را از اساس مغایر ارزش‌های زنانه می‌دانند. آن‌ها معتقدند که بوروکراسی فی‌نفسه اقتدارگرا و پدرسالارانه است و هم به عنوان یک شکل سازمانی و هم در روابط بین سازمانی باید از آن پرهیز کرد. این گروه به ویژه تعامل با دولت را خطا می‌دانند و بر این باورند که این گونه تعامل با ساختارهای پدرسالارانه دولتی سازمان‌های زنان را به حاشیه می‌راند‌، در حالی که سازمان‌های زنان می‌توانند به تنهایی به شکل دموکرات به فعالیت خود ادامه دهند و از نهادهای رسمی ‌نیز فراگیرتر باشند. به همین دلیل است که اغلب زنان از ارتباط با نهادهای بنیادین رسمی‌ جامعه پرهیز می‌کنند، زیرا این ارتباط می‌تواند خطر تحمیل شدن الگوهای آن نهادها را بر سازمان‌های زنان به همراه داشته باشد. به علاوه این ارتباط ممکن است به بدبین شدن فعالان زن نسبت به زنان داخل نظام‌های قدرت رسمی ‌منجر شود.در مقابل‌ برخی نیز این بدبینی به نهادهای حاکم و خلوص ایدئولوژیک را برای جنبش‌های زنان زیان بخش می‌دانند و معتقدند که اگر سازمان‌های زنان نتوانند با نهادهای مردانه ارتباط پویا و فعالانه‌ای برقرار کنند نخواهند توانست به «تغییر»ی که مدنظرشان است دست یابند. آن‌ها در توجیه نظرات خود این مساله را مطرح می‌کنند که بسیاری از سازمان‌های زنان خود در طول زمان روند نهادینه شدن را دنبال می‌کنند‌و حتی بوروکرات‌تر از بسیاری از نهادهای مردانه می‌شوند. با این حال‌، می‌توان گفت که با وجود نهادینه شدن بسیاری از سازمان‌های زنان و شکل‌گیری روابط بین سازمانی میان سازمان‌های زنان و مردان‌، می‌توان راه‌هایی یافت که زنان در عین مداخله در سیاست‌های غالب‌، به اعضای سازمان‌های خود که نمایندگی آن‌ها را به عهده دارند وفادار بمانند.

● شرایط گوناگون

یکی از نکاتی که در سنجش میزان کارآمدی سازمان‌های زنان در رسیدن به اهدافشان باید در نظر گرفته شود شرایط خاص کشوری است که در آن فعالیت می‌کنند. این شرایط در چگونگی ارتباط میان سازمان‌های زنان با یکدیگر و با سازمان‌های مردانه تاثیر فراوان دارد. به عنوان مثال نوع نظام حکومتی‌، نظام انتخاباتی و تاریخ جنبش‌های سیاسی زنان و شرایط اقتصادی آن‌ها در شکل‌دهی این ارتباط سهیم‌اند. به عنوان مثال در کشورهای اسکاندیناوی که بیش‌ترین میزان مشارکت زنان را در سیاست و اقتصاد دارند‌، ایدئولوژی‌های برابری زن و مرد و افزایش فرصت‌های زنان در زندگی اجتماعی هم اکنون به ایدئولوژی‌های غالب در آن کشورها تبدیل شده است. انتخاب زنان در مجلس و سایر مناصب حکومتی مورد تشویق قرار می‌گیرد و تقریبا نیمی ‌از نمایندگان را زنان تشکیل می‌دهند. چنین شرایطی در مجموع کار را برای سازمان‌ها و جنبش‌های زنان در این کشورها بسیار آسان می‌کند و ارتباط آن‌ها با سازمان‌های دیگر و رسیدن به اهدافشان را تسهیل می‌کند.

کارآمدی نسبی سازمان‌های زنان در رسیدن به اهدافشان تا حد زیادی به شکل سازماندهی و استراتژی‌هایی که برمی‌گزینند مربوط است. دو استراتژی که بیش از سایرین مورد استفادهء زنان قرار می‌گیرد استراتژی‌های «درونی» و «بیرونی» هستند. استراتژی بیرونی معمولا از طرف سازمان‌هایی اتخاذ می‌شود که خود را بیرون از نظام سیاسی می‌بینند و نظام‌ها و ساختارهای پدرسالار را به چالش می‌کشند. این سازمان‌ها معمولا گروه‌های مستقلی هستند که از طریق فشار بر نظام‌های حاکم اهدافشان را پیش می‌برند و معمولا تنها با سازمان‌های مستقل دیگری که با آن‌ها همفکری دارند ائتلاف می‌کنند.از سوی دیگر‌، استراتژی درونی مربوط به سازمان‌هایی است که با نهادهای سیاسی حاکم ارتباط مستقیم برقرار می‌کنند و حتی افراد آن به عضویت احزاب سیاسی درمی‌آیند. این سازمان‌ها با گروه‌ها‌، احزاب‌و سازمان‌های دیگری اعم از مردان و زنان که با ایشان همفکری دارند ارتباط برقرار می‌کنند. طیف گسترده‌ای از انواع استراتژی‌ها و اشکال دیگر سازماندهی زنان وجود دارد که ترکیبی از دو استراتژی فوق هستند. جنبش‌های زنان می‌توانند بر اساس شرایط و موقعیت خود در جامعه با تلفیق این دو رویکرد ظرفیت‌های بیش‌تری برای رسیدن به اهداف مشترک خود بیابند. محدود شدن به هر یک از این دو رویکرد خطراتی را برای هر یک از آن‌ها ممکن است در پی داشته باشد. از یک سو فعالان زنی که معتقد به چالش‌های «بیرونی» هستند‌، از آن جا که سیاست‌ها و خط‌مشی‌های حاکم بر جامعه را جزئی از تجربیات زندگی خود نمی‌دانند و با آن‌ها احساس بیگانگی می‌کنند‌، ممکن است نتوانند درک صحیحی از زنانی که در داخل نظام سیاسی جا می‌گیرند پیدا کنند‌و نتوانند تعامل صحیحی برای پیشبرد اهداف خود بیابند. از سوی دیگر‌، زنانی که در نظام‌های سیاسی و حزبی هستند از تجربهء فعالیت ساده و روزمرهء زنان دور می‌افتند. بسیاری از فعالان هر دو طیف به تدریج به این نتیجه می‌رسند که تنها در تعامل با یکدیگر می‌توانند در جنبش زنان به گونه‌ای نقش‌آفرینی کنند که به تغییر سیاست‌های حاکم بر جامعه منجر شود. به عبارت دیگر‌، در بیش‌تر شرایط و موقعیت‌ها در جوامع امروز‌، تنها ائتلاف میان گروه‌های «بیرونی» و «درونی» می‌تواند به اهداف جنبش زنان در تاثیرگذاری بر سیاست‌های کلی جامعه یاری رساند‌، هر چند تقویت این ائتلاف‌ها‌، که با شیوه‌های گوناگون‌، مانند ارتباط‌های مستقیم و رو در رو‌، به اشتراک گذاشتن تجربیات‌و تقویت شرایط مادی و معنوی ارتباط‌ها صورت می‌گیرد‌، یک روند تدریجی تاریخی است که به تدریج می‌تواند موانع زنان را در رسیدن به مشارکت کامل سیاسی از میان بردارد.

منبع: womenenews.com

ترجمه: پروانه عسگری