دوشنبه, ۱۷ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 6 May, 2024
مجله ویستا

سلطه شرق شناسی


سلطه شرق شناسی

درآمدی بر متد شرق شناسی

سایق و منشأ شرق شناسی ریشه در میراث فکری‌ای دارد که ریشه عمیق آن در برهه‌های تاریخی گسترانیده شده و این میراث چارچوبه اصلی شرق شناسی و شناخت جوانب مختلف آن گردیده است. شرق شناسی صرفاً از فرآورده‌های غرب (آنتروپولوژی، جامعه شناسی، زبان شناسی و علوم استراتژیک سیاست) بهره نمی‌برد که شرقی را براساس موقعیت جغرافیایی که مشرق شناسان آن را بر طبقات خرافی و موهوم حاشیه و متن استوار کرده‌اند به شکل کلی و جزیی آنالیز می‌کنند به نحوی که شرقی نسبت به خود، واقعیت و تاریخ و سرنوشتش حالت پرسشگرانه‌ای می‌یابد و مجموعه این القائات در شعور جمعی شرقیان تأثیر خود را می‌گذارد و کار را به جایی می‌رساند که اگر خود شرقی بخواهد نتیجه‌ای معرفتی از شرق بگیرد ناگزیر از قبول چارچوبه و مسلمات شرق شناسان غربی است.

این درست است که تمام آنچه شرق شناسان در مورد شرق می‌گویند بد و منفی نیست اما چارچوبه شرق شناسی چارچوبه صحیحی برای درک درست شرق نیست.

سعی بیشتر شرق شناسان (حداقل در چارچوبه شرق شناسی سیاسی) در بررسی ساختار اجتماعی، فکری و رفتاری شرقیان این بوده است که چهره‌ای زشت و نادرست را به رسم علم و عقل از شرقیان ارائه دهند و به شرقیان بباورانند که این چهره واقعی شماست. هدف شرق شناسی سیاسی مهار شرق است و به همین دلیل عمده پژوهشها دو محور دارد:

۱) وجه واقعی آن که چهره حقیقی شرق را نشان می‌دهد

۲) وجه غیرواقعی که برای از بین بردن خودباوری شرقی‌ها و برای اینکه به آنها بباورانند فرار از ذات ثابت و ناکارآمدشان غیر ممکن است چهره‌ای مشوش و نادرست از شرق ارائه می‌کند.

گفتمان شرق شناسی ریشه موضوعی بحث را می‌زند یعنی اینکه از بعد تاریخی شرق را قالب‌بندی کرده و آن را به نوعی نمایش می‌دهد که گویی شیئی ازلی و خارج از ابعاد زمانی است و بنابراین نقش شرق شناسی سیاسی به شناساندن مراکز تصمیم‌گیری و فعالیت‌های سیاسی شرق – آنچنان که هست- ختم نمی‌شود بلکه به شیوه‌ای دیگر راه می‌یابد که در آن شرقی، مثال زده می‌شود و یا به چیزی تشبیه شده و در آن تجسم می‌یابد و به همان شیء یا تصویر مثالی به عنوان شرقی اکتفا می‌شود. بنابراین شرقی سخن نمی‌گوید بلکه از آن سخن به میان آورده می‌شود… خود را نشان نمی‌دهد بلکه نشانش می‌دهند مثل مارکس که گفته است: «شرقیان، از شناساندن خود عاجزند بلکه باید شناساندشان» (۱) و به همین دلیل است که ادوارد سعید می‌گوید: «شرق شناس شاعر یا نویسنده شرق را موضوع صحبت قرار می‌دهد، توصیفش می‌کند و برای غرب اسرار و نکات مبهم شرقی را فاش می‌کند.»

نمونه عینی این سخن مثال ذیل است: گوستا و فلوبر از مصر دیدار می‌کند و در مصر شاهد اتاق‌های مخصوصی در خانه‌هاست که بانوی خانه در آنجا زندگی می‌کند و به «اندرونی» مشهور است.

فلوبر در نوشته‌های خود به هیچ وجه در مورد خود «اندرونی» توضیح نمی‌دهد بلکه دایماً آن را به چیزهای مختلفی تشبیه می‌کند در اینجا باید توجه داشته باشیم که او یک غربی اصیل است و این جزیی از حقیقت تاریخی و منش «سیطره جویی» است که به فرد اجازه می دهد موضوع را آنچنانکه خود می‌خواهد و فارغ از شائبه‌های دیگر به عنوان یک شیء فیزیکی جلوه دهد و به هر شیوه‌ای که خودش به شرق می‌چسباند نام «روش شرقی» بدهد، شیوه‌ای که فلوبر در مورد «اندرونی» در پیش می‌گیرد بیطرفانه نیست بلکه او به شیوه حاکم بر روابط شرق و غرب به الگویی که این مقصود را فراهم می‌کند عمل کرده است، روشی که مورد استفاده ادوارد سعید نیز بوده و در آثار او نمود پیدا کرده است.

از نظر فرانسیس بیکن دانایی توانایی است بنابراین آگاهی غرب از شرق به او قدرت استیلا می‌دهد… منم که می‌شناسمت – تو موضوع شناخت منی- تو موضوع قدرت من و تحت سیطره منی و بنابراین منفعل و بی‌روح شدن مجازاتی است که قدرت مسلط برای شرق تعیین می‌کند(۳) این چنین است که استعمار رخ می‌نمایاند و غرب مرکز و مدار می‌شود، جغرافیای جهان را مشخص و غنایم را تقسیم و تاریخ را منجمد می‌کند.

احساس خودمحوری و تفوق عقلی در نهایت به تحریف هویت «دیگری» ختم می‌شود و بنابراین «دیگری» باید بداند آنچنانکه هست نباید باشد بلکه بایستی به میل آنکه بر او سلطه دارد، رفتار کند.

الگوی تمدن غربی منطق، ارزش و گفتمان خود را بر دیگری تحمیل می‌کند و «دیگری» نیز ناتوان از ایجاد الگوی مناسبی برای خویش است و گریزی از نسخه‌برداری یا تقلید از آن ندارد، این نسخه برداری در چارچوبه دینامیکی که ممکن است به واسطه تحول منطقی و تاریخی با خلاقیت او نیز همراه شود تکوین نمی‌یابد بلکه به شکل موضوعی و مستقل و به گونه‌ای که شرقی فاقد یک ذهن خودآگاه و پیشرفته تولیدی باشد صورت می‌گیرد.

در مقابل؛ تمامی تلاش‌هایی که برای تولید یک الگوی منحصر به فرد، ویژه و ذهنی آزاد صورت می‌گیرد یا با برخورد شدید نظامی و تبلیغات رسانه‌ای و یا با دلایل و براهین به ظاهر علمی که واجد رویکرد «نگاه بالا به پایین» است، مواجهه می‌شوند.

بنابراین اساس سیطره غرب بر شرق مبتنی بر تئوری شناخت غرب از شرق و شرقی است، تئوری‌ای که نتیجه منطقی آن سیطره جبهه واجد شناخت (غرب) بر موضوع شناخت (شرق) است و قبول این سلطه نیز به معنای محرومیت شرقی از چارچوبه معرفتی آزاد، دینامیک و مستقل است.

دیگری – شرقی- در گفتمان شرق شناسی موجودی متفاوت، غیرطبیعی و عجیب است و مسأله «تفاوت» نقطه مرکزی این گفتمان است این تفاوت صرفاً به برخی ظواهر، خواص و حالات ختم نمی‌شود بلکه جزو طبیعت اشیاء و انباء بشر و حتی شامل صفات فیزیولوژیک مثل هوش، رویا، موقعیت مکانی و توانایی‌های شرقیان نیز می‌شود!! این تفاوت حتی به تفاوت شرقیان با غربیان در نوع رابطه با عالم و هستی… زمان و مکان… ذات و موضوع… علم، فن و ادب نیز تعمیم داده شده است.

اچ.ای.ار جپ (شرق شناس) می‌گوید: عقل عربی (اسلامی) ذاتاً در رابطه‌اش با جهان خارج و یا در رابطه‌اش با تفکر قادر به جدا کردن افکار خود از فردیت و پدیده‌های محسوسش نیست و به نظر من این عامل دلیل اصلی قانونگریزی‌ای است که استاد مک دونالد به عنوان وجه تمایز شرقی و غربی عنوان کرده است این عامل همچنین دلیل اصلی نفرت مسلمین از تفکر عقلانی قلمداد می‌شود.(۴)

لوئیز یا جیپ نیز می‌گوید: «عقل شرقی اثر خود را از دست داده است و آینده‌ای نیز ندارد… خدا سرنوشتشان را اینگونه رقم زده سرنوشتی که در واقع هیچ ربطی به حوادث و رویدادها ندارد… آنها هیچ تلاشی برای بهبود وضعیت خود نمی‌کنند و از اختلافاتشان نیز نمی‌کاهند گذشته چیز خاصی از آنها ندید… آنها در حال زندگی می‌کنند اما به واسطه بهره‌مندی از مناطق پرنعمت بی هیچ هراسی به حیف و میل این نعمت‌ها مشغولند»(۵)

این اختلاف راه را برای مسخ جغرافیایی و تبدیل مکان تاریخی «دیگری» (شرقی) به مناطق تحت نفوذ باز می‌کند و مرزها و نقشه‌ها را با مصالح اقتصادی و سیاسی غرب منطبق می‌کند.

در جهان معنایی شرق شناسان دو دنیای شرق و غرب، برابر و هم سو نیستند بلکه دنیایی وجود دارد که شایسته سروری است و غرب نامیده می‌شود و دنیایی که در سطوح پایینی قرار گرفته و شرق است زیرا اولی باهوش، فعال و بلند پرواز است اما دومی جاهل، تنبل و فاقد خلاقیت است. بنابراین انسان شرقی‌ای که در گفتمان شرق شناسی معرفی، قالب‌بندی و مشخص می‌شود دارای صفات و ماهیتی می‌شود که در نهایت هستی از او ناامید است خلق شده تا ابد تحت فرمان و در حاشیه باشد.

بدین ترتیب شرقی- به خواست شرق شناسی‌ای که حق اظهارنظر در مورد دیگری را دارد- به خارج از محدوده عقلانیت و منطق علمی پرتاب می‌شود و در برابر داده‌های جهان منفعل است او قادر به انجام عملی قاطع و مؤثر نیست و احساساتش آبکی و سطحی باقی می‌ماند و در نهایت با رویگردانی از هر گونه مخالفت بندگی را پذیرفته و تا ابد مجالی برای آزادی نمی‌یابد.

شاتو بریان در مورد مسلمانان می‌گوید: «چیزی از آزادی نمی‌دانند… اثری از بزرگی در ایشان نیست… قدرتشان خدایشان است و اگر بارها وراندازشان کنی چیزی از فتح و پیروزی که با عدالت آسمانی مطابق باشد در ایشان نمی‌بینی… مسلمانان مثل سربازان بی‌فرمانده‌اند مثل شهروندان بی‌برنامه… مثل خانواده بی‌پدر…»(۶) شرقی کنونی- در گفتمان شرق شناسان- موجودی اصلاح ناپذیر است. تجلی این آموزه تحریف شده خسارت بی‌شماری در برداشته است و دیگری – شرقی- را طوری به قبول آن واداشته که گویی از مسلمات طبیعی است و از این رو جغرافیا آشفته و مسیر تاریخ عوض شده است… وجود غربی یک واقعیت تاریخی شده و وجود شرقی در حد یک اسطوره غریب و نادر باقی مانده است.

شرق شناسی به چه می‌اندیشد؟ به موضوع شرق؟ شرق چه می‌کند ماهیت خود را حفظ و روبه تعالی می‌رود؟ یا دست به دامان تفکر غرب می‌شود؟ آیا تفکر غربی سرانجام در برابر داده‌هایی که آینده از حقیقت ارائه می‌دهد سرتعظیم فرو می‌آورد؟

همزمان با نهضت‌های بیداری و آگاهی بخشی مشرق زمین که منجر به استقلال، خودگردانی و تمسک به تغییرات و یافته‌های علمی بود بسیاری از ثوابت القاء شده از سوی شرق شناسان به لرزه درآمد و غباری که در طول قرون تاریکی بر اذهان شرقی‌ها نشسته بود تا حدودی پاک شد و حتی نام شرق شناسی به همراه بسیاری از این ثوابت در کنفرانسی که در سال ۱۹۷۰ برای همین منظور برگزار شد، کنار گذاشته شد.

اما شرق شناسان همچنان به رویه خود ادامه می‌دهند و هر مشرق شناسی که قصد بررسی یکی از موضوعات را در سر می‌پروراند برای هماهنگ کردن آن موضوع با مسلمات شرق شناسی – آگاهانه یا ناآگاهانه- آنچه را که خود می‌خواهد برمی‌گزیند و آن را با خواسته خود و نه براساس منطق علمی موضوعی تفسیر می‌کند بنابراین شرق شناس در دام وهم نتیجه‌گیری جزیی از کلی افتاده و با قطعی نشان دادن عقیده خود بحث را از چارچوبه واقعی تاریخی خود بیرون می‌برد، شرقی در این پروسه موجودی منفعل، عجیب، تنبل و از لحاظ فطری ابتدایی و جدای از حس زمان خویش جلوه داده شده و اسلام بی‌اصالت تلقی شده است، فلسفه اسلامی صرفاً ترجمه متون یونانی و خود اسلام به عنوان شکل تحریف شده مسیحیت معرفی و نکات عمیق و آموزنده قرآن برگرفته از تورات نمایانده می‌شود.

غرب اسیر خرافه و کینه‌ای است که او را به روش اسطوره‌ای در نمایاندن هویت شرق کشانیده و باعث شده که تاریخ را به اسم علم تأویل به اسطوره کند و جالب اینجاست که عده‌ای نیز با غربی‌ها در این طرح هم‌داستان می‌شوند.

گفتمان شرق شناسان محکوم به ابطال است زیرا مبتنی بر فرض‌های اولیه متافیزیکی است بدون آنکه با چارچوبه علمی همخوانی داشته باشد و بدون در نظر داشتن این حقیقت است که تاریخ تزویر را به فضاحت می‌کشاند و این نتیجه تفکر شرق شناسانه است.

دکتر سعد محمد رحیم

مترجم: سعید آقاعلیخانی

۱) به نقل از ادوارد سعید مقاله انگلیسی «معرفت… سلطه… انشاء» ترجمه کمال ابودیب مؤسسه پژوهشی عربی، ط ۱-۱۹۸۱ ص ۶۵

۲) همان – ص ۴۱

۳) همان – ص ۳ از مقدمه مترجم

۴) همان – ص ۱۲۹

۵) نقل از مقاله محمد عبدالحسین الدعمی با عنوان «شرق… شرق شناسی… و ادبیات صحرا» دارالشوون الثقافیه العامه بغداد، ۱۹۸۷، ص ۱۰۲

۶) نقل از ادوارد سعید، ص ۱۸۷، همان