چهارشنبه, ۲۶ دی, ۱۴۰۳ / 15 January, 2025
خاورمیانه و آمریکا
امروزه جنگ به یکی از مهمترین معرفههای خاورمیانه در رسانههای غربی تبدیل شده است. با این حال، جنگ که به شکلی نازیبا، تصویری هولناک از خاورمیانه در اذهان عمومی به وجود آورده است، به شکلی عادی در زندگی ساکنان خاورمیانه تکرار میشود. از طرفی جنبشهای ضدجنگ در غرب انگشت اتهام خود را هم به سوی گروههای تروریستی این سوی عالم و هم سیاستمداران جنگطلب خود نشانه رفتهاند.این مقاله با تاکید بر روزمره شدن جنگ (به عنوان پدیدهای فرهنگی و چندبعدی) در خاورمیانه به بررسی این موضوع در چهار فصل میپردازد.
▪ اول
۱۱ سپتامبر و حوادث مرتبط با سال ۲۰۰۱ در آمریکا سلسله اتفاقاتی را رقم زد که در نتیجه آن در ذهن مردمان دنیا نام گروه تروریستی القاعده بهعنوان نامی آشنا حک شد به نحوی که آن را به کلمهای پرکاربرد در زندگی روزمره مردم دنیا تبدیل کرد. اما ماحصل این حوادث برای مردم خاورمیانه به راه افتادن نبردهایی بود که به نام مبارزه با تروریسم، با حمایت کشورهای غربی و با حضور مستقیم نظامیان آنها در منطقه شکل گرفت. جنگ با طالبان در افغانستان در سال ۲۰۰۱، جنگ با صدام در عراق در سال ۲۰۰۳و جنگ اسرائیل با حزب ا... در لبنان در سال ۲۰۰۶ پاسخ سرمایهداری غربی به همین مساله است. همچنین در کنار این جنگهای نظامی تمام عیار، همه روزه خبرهایی نیز از نبردهای گاه و بیگاه پلیس امنیتی عربستان، نیروهای نظامی پاکستان، نیروهای امنیتی ایران،ارتش لبنان و... با گروههای تروریستی منتشر میشود. به علاوه موج گسترده نبردهای شهری روزانه در عراق و افغانستان -که آمار تلفات آن به صورت ساعت به ساعت منتشر میشود- و درگیری اخیر ترکیه با کردها را میتوان به این فهرست افزود تا همگی نشانههایی از یک مساله مهم اما مغفولمانده در رابطه با زندگی روزمره مردم خاورمیانه را نشان دهد. بهنظر میرسد این مساله چیزی نیست جز اینکه جنگ به پدیدهای عادی و روزمره در زندگی مردم این دیار تبدیل شده است. شاید هم در مقابل پدیده < ضد جنگ > به امر روزمره مردمان مغرب زمین ( آمریکا و اروپای غربی) بدل گشته است. تظاهرات و سخنرانیهای دانشجویی، کمپینهای ضدجنگ، گروههای فعال حقوق بشر، وبلاگنویسهای فراوان و... نمونههای بارز گسترش و همهگیرشدن این پدیده در مغرب زمین است. اما چرا این مساله اتفاق میافتد؟ چرا جنگ (در معنای کلی) در خاورمیانه جزیی از زندگی روزمره مردم شده است؟ چرا جنبشهای ضدجنگ در زندگی مردمان این منطقه مسالهای کم اهمیت است؟ و چرا این جنبشها و تلاشها بهجای جوامع خاورمیانه در مغرب زمین محقق شده است؟
در پاسخ به این پرسش میتوان دلایلی همچون نبود جامعه مدنی، بسته بودن فضای سیاسی، مناقشه برانگیز بودن منطقه خاورمیانه، نفت و ثروتهای طبیعی آن و مسائلی از این قبیل را مطرح کرد. در عین حال میتوان رویکردی فرهنگیتر را برای روزمره شدن جنگ در خاورمیانه برگزید که چرایی این پدیده را به نحوی متمایز توضیح میدهد.
▪ دوم
جنگ در خاورمیانه همچون چتری بر تمام وجوه زندگی روزمره مردم این دیار سایه افکنده است. به عبارت دیگر جنگ به یک <کلیت> تبدیل شده است. در واقع ما شاهد <شیء واره> شدن جنگ در جوامع خاورمیانه هستیم. لوکاچ پدیده شیء وارگی را روی همرفته بدین شکل تعریف میکند: <انسان در جامعه سرمایهداری با واقعیتی که خودش (به عنوان یک طبقه< )ساخته> است روبهرو میشود. این واقعیت برای او چنان پدیدهای طبیعی به نظر میرسد که از خودش بیگانه است؛ او خودش را یکسره بازیچه قوانین این واقعیت میانگارد؛ فعالیتش محدود به این شده که برای منافع شخصی خودخواهانهاش تا آنجا که میتواند، در تحقق یک نوع قوانینگریزناپذیر فردگرایانه، به پیش تازد. اما او حتی در حین انجام دادن یک چنین <کنشی>، شناخته عینی رویدادها به شمار میآید و نه شناسای آنها.>
این مساله با ذکر برخی نمونهها وضوح بیشتری مییابد. بهعنوان مثال در عراق ما شاهد حضور نیروهای خارجی و اشغالگر هستیم. ضمن آنکه ناامنیهای هر روزه، موج ترور و بمبگذاریهای کور که عمدتا مردم عادی را قربانی میکند و اختلافات شدید قومی و دینی چهره یک کشور جنگزده را برای ما به تصویر میکشد. اما با تمام این توصیفات مردم عراق به زندگی روزمره خود در این کشور ادامه میدهند، ادارات و بازار آن تعطیل نمیشوند و بچههایشان به مدرسه میروند. این درحالی است که هر لحظه خطر انفجار، شلیک و درگیری خیابانی میان گروههای متخاصم وجود دارد.
با کمی اغماض میتوان همین اوضاع و احوال را در افغانستان، لبنان، پاکستان، سوریه و اردن نیز مشاهده کرد. در کنار این جوامع در کشورمان ایران نیز، ما هر روز شاهد موجی از تهدیدات رسانهای علیه ایران هستیم. در این تهدیدات، موضوع حمله نظامی به ایران در سطوح مختلف دنبال شده و به شکلی مستمر تکرار میشود اما مردم ایران با رد شدن از کنار همه این تهدیدات، زندگی روزمره خود را پی میگیرند. به بیان دیگر < شیء واره شدن > جنگ در ایران نیز در سطحی متفاوت از کشورهای فوقالذکر اتفاق افتاده است. مساله جنگ به عنوان یک کلیت، به نوعی بهعنوان جزیی از زندگی ما درآمده است و گویا راه مقاومت و فرار در مقابل آن برای ما قابل تصور نیست. به همین دلیل است که در جوامع ما تشکلهای ضدجنگ یا شکل نمیگیرند یا اگر هم به وجود آیند نقشی بسیار کم رنگ در این مسیر ایفا میکنند.
▪ سوم
برعکس خاورمیانه، اوضاع در کشورهای غربی بهگونهای متفاوت رقم خورده است. غرب به عنوان یک کل شامل کشورهای اروپایی و آمریکای شمالی هر چند تجربهای همسان از جنگ ندارند اما در کلیت این مساله از بعد فرهنگی دارای مشابهتهایی نیز میباشند. مردم اروپا در حافظه تاریخی خودشان خاطره دو جنگ بینالملل را دارند اما در آن سوی اقیانوس اطلس کشوری وجود دارد که به واسطه موقعیت جغرافیایی خود در جهان تجربه متفاوتی از جنگ را داشته است.ایالات متحده آمریکا تنها دو مرتبه با تجاوز بیرونی روبهرو بوده است؛ اولین مرتبه در بندر پرلهاربر و دومین بار در قلب نیویورک و با مرکزیت برجهای دوقلوی تجارت جهانی، اما حتی این حادثه که توسط بسیاری از شارحانش بزرگترین فاجعه بشری نام گرفته است به همین حمله خلاصه میشود و مردم آمریکا هرگز حضور بیگانگان را با گوشت و پوست خود لمس نکردهاند. این وضعیت را با موقعیت خاورمیانه مقایسه کنید.
▪ چهارم
در بعدی دیگر جایگاه ایالات متحده و خاورمیانه را از جهت عاملیت در جنگ مقایسه کنید؛ کشورهای خاورمیانه بیش از آنکه آغازگر جنگ باشند، مورد حمله قرار میگیرند. در مقابل ایالات متحده در ارتباط با پدیده جنگ موضعی فعالانه داشته و در این رابطه همواره کوشیده است که ابتکار عمل را در دست بگیرد. به زبانی دیگر آمریکا جنگ را به مثابه یک شی به سرتاسر دنیا صادر میکند و مانند شیای خارجی در کشورهایی که اکنون درگیر جنگ شدهاند، به زندگی خود ادامه میدهد.به عقیده بسیاری از صاحبنظران حوزه جنگ، جنگ فرهنگیترین پدیدهایاست که بشر تا به امروز تجربه کرده است. جنگ نیز مانند هر پدیده فرهنگی دیگر، کشور مبدا را از عواقب خود متاثر میکند.
شاید درک این قضیه در بحث صنعت ملموستر باشد. یک کالای صنعتی که محصول انقلاب صنعتی در غرب است وقتی وارد کشورهای دیگر میشود فرهنگ خود را نیز به همراه میبرد. اما برآیند انتقال این کالا همراه با فرهنگ خاص خودش در کشورهای دیگر چندان شبیه کشورهای مبدا نخواهد بود؛ صدور جنگ نیز همین نتایج را به دنبال دارد. ما با کشوری مانند ایالات متحده با تاریخی که جنگ یکی از مهمترین ریشههای فرهنگی آن است روبه رو هستیم. آمریکا با جنگ، تاسیس ( جنگ با سرخپوستان ) و تثبیت ( جنگ داخلی: ۱۸۶۵-۱۸۶۰)شده است و امروز نیز قصد دارد هویت بحران زدهاش پس از یازدهم سپتامبر را با جنگ بهبود بخشد. گفتمان جنگ علیه ترور را میتوان به عنوان تاییدی بر ریشههای فرهنگی آمریکا تفسیر کرد که باعث استمرار هویت آمریکایی میشود.
نظامیگری هنوز هم از عناصر مورد پسند مردم آمریکاست. محبوبترین نویسنده آمریکا کسی نیست جز ارنست همینگوی که محتوای غالب آثارش در مورد جنگ است. اختصاص دادن یکی از روزهای تعطیل سال در آمریکا برای یادبود سربازان جنگ شاهد دیگری بر این مدعاست. همین کشور با چنین ریشههای فرهنگی مرتبط با جنگ، بستری مناسب برای شکلگیری جنبشهای ضدجنگ بوده است. این جنبشها از مبدا شکلگیری خود، یعنی پس از شکست تمام عیار رسانهای و نظامی آمریکا در ویتنام تا امروز که آمریکا از موقعیتی بلاتکلیف در عراق رنج میبرد، از یک ویژگی مشترک برخوردار بوده است و آن عکسالعمل سریع مردم آمریکا پس از مواجه شدن با موقعیت بحرانی است. این واکنش در قالبی مدنی و سازمانیافته مانند جنبشهایی که با نام <جنبشهای ضدجنگ> میشناسیم، تبلور یافتهاند
[امین پروین، سعیده ا... دادی]
ایران مسعود پزشکیان دولت چهاردهم پزشکیان مجلس شورای اسلامی محمدرضا عارف دولت مجلس کابینه دولت چهاردهم اسماعیل هنیه کابینه پزشکیان محمدجواد ظریف
پیاده روی اربعین تهران عراق پلیس تصادف هواشناسی شهرداری تهران سرقت بازنشستگان قتل آموزش و پرورش دستگیری
ایران خودرو خودرو وام قیمت طلا قیمت دلار قیمت خودرو بانک مرکزی برق بازار خودرو بورس بازار سرمایه قیمت سکه
میراث فرهنگی میدان آزادی سینما رهبر انقلاب بیتا فرهی وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی سینمای ایران تلویزیون کتاب تئاتر موسیقی
وزارت علوم تحقیقات و فناوری آزمون
رژیم صهیونیستی غزه روسیه حماس آمریکا فلسطین جنگ غزه اوکراین حزب الله لبنان دونالد ترامپ طوفان الاقصی ترکیه
پرسپولیس فوتبال ذوب آهن لیگ برتر استقلال لیگ برتر ایران المپیک المپیک 2024 پاریس رئال مادرید لیگ برتر فوتبال ایران مهدی تاج باشگاه پرسپولیس
هوش مصنوعی فناوری سامسونگ ایلان ماسک گوگل تلگرام گوشی ستار هاشمی مریخ روزنامه
فشار خون آلزایمر رژیم غذایی مغز دیابت چاقی افسردگی سلامت پوست