جمعه, ۱۴ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 3 May, 2024
مجله ویستا

پرونده ای علیه فاشیسم


پرونده ای علیه فاشیسم

علی رغم اینکه فاشیسم یک واقعیت تاریخی عینی بود اما تعاریف بسیاری از آن ارائه شده است این تعاریف دارای تفاوت های بسیار بوده و حتی در مواردی متضاد می باشند

علی رغم اینکه فاشیسم یک واقعیت تاریخی عینی بود اما تعاریف بسیاری از آن ارائه شده است. این تعاریف دارای تفاوت‌های بسیار بوده و حتی در مواردی متضاد می‌باشند. از نظر خود فاشیست ها، فاشیسم یک واقعیت روانی است و توسط آنها بر حسب ایدئولوژی تعریف شده است. به نظر آنها، فاشیسم بیانگر اصل "تکلیف"، "حاکمیت"، "دولت"، "تاریخ" و غیره است. همه این مفاهیم کلی انتزاعی که به عنوان دیدگاه خاص فاشیسم خودنمایی می کنند، دارای هیچ گونه ویژگی مستقل و مجزایی نمی باشند. این شعارها و مسائل مربوط به حقوق انسانی در بسیاری از مکاتب و دیدگاه‌ها بیان می گردد، بدون آنکه جنبه عملی و عینی داشته باشد. در واقع به صورت ابزاری سیاسی جهت تحقق منافع سران این نوع مکاتب و نظریه پردازان می باشد.‏

این مفاهیم در میان هزاران مکتب ملی‌ـ محافظه‌کاری مشترک اند. تعمیم هایی نظیر وظیفه همکاری، تکلیف در قبال دیگران، زندگی به مثابه تکلیف و مبارزه، مفهوم متعالی شهروندی، دولت در راس طبقات و تقدم نفع عمومی بر نفع شخصی، سخنان بیهوده و مبتذل همه سیاستمداران بورژوازی و ناصحان اخلاق خرده بورژوازی است که به این وسیله می‌خواهند واقعیات مربوط به سیادت و استثمار طبقاتی را کتمان نگه‌دارند. این شعارها نیز از سوی سران و نظریه پردازان فاشیسم به صورت گسترده مطرح گشت تا در زیر سایه آن بتوانند مقاصد شوم و اهداف فاسد خود را محقق سازند و به وسیله آن بتوانند استثمار جمعی و تبعیض‌های حقوقی خود را پنهان سازند.‏

ویژگی خاص فاشیسم را بر اساس یک ایدئولوژی انتزاعی یا اصول اولیه سیاسی نمی توان تعریف کرد. این ویژگی را تنها می توان از خلال پایگاه طبقاتی فاشیسم، نظام روابط طبقاتی که فاشیسم در درون آن رشد کرد و نیز نقش طبقاتی که مجری آن است دریافت. تنها بدین ترتیب است که می توان واقعیت محض فاشیسم را درک کرد و آن را نتیجه مرحله تاریخی خاصی از پیشرفت و زوال سرمایه داری دانست.‏

فاشیسم از ابتدا تئوری و دیدگاه خاصی را دنبال نمی کرد و همراه با گذر زمان و متناسب با مقتضیات زمانی و مکانی ایدئولوژی و اصولی را مطرح می ساخت تا بتواند به اهداف سودجویانه خود برسد. برای شناخت دقیق و سنجیده فاشیسم باید مراحل رشد و گسترش تاریخی و طبقاتی آن را مطالعه نمود و رابطه آن با سرمایه داری، رشد و زوال آن را در نظر گرفت. اگر چه فاشیسم در مراحل اولیه شکل‌گیری‌اش، نمایشی از تبلیغات پوچ و بی مایه را بر علیه سرمایه داری و به منظور جذب حمایت توده ای به راه می اندازد اما در حقیقت و از همان ابتدا از جانب بورژوازی بزرگ، (‏big bourgeoisie‏)، کلان زمینداران و صاحبان صنایع مورد پرورش، تغذیه، مراقبت و کمک مالی قرار می گیرد. علی رغم شعار های ضد طبقاتی و پرولتاریایی، اصول و مقاصدی که فاشیسم دنبال می کرد به نفع سرمایه داران بزرگ و در جهت رشد و حفظ منافع آنان و ایجاد فاصله طبقاتی عمیق در جامعه بود چرا که سرمایه های همین شهرنشین های بزرگ‌مالک بود که می توانست اصول و مقاصد غیر انسانی فاشیسم را عملی سازد.‏

به علاوه، فاشیسم تنها از طریق حمایت مستقیم دیکتاتوری بورژوازی است که قادر است رشد کند و از نابودی توسط جنبش طبقه کارگر در مراحل اولیه مصون بماند. فاشیسم می تواند روی کمک بخش های وسیعی از نیروهای دولتی از جمله مقامات بلند پایه نظامی، مقامات پلیس، دادگاه ها و کلانتری ها که تمام نیروی خود را برای سرکوب جنبش طبقه کارگر به کار می گیرند حساب کند، نهادهایی که به اعمال خلاف قانون فاشیسم به دیده اغماض می نگرند. این نهادها در کنار طبقات بورژوازی سرمایه دار، با سرکوب طبقات مردم و ایجاد زمینه ها و بسترهای رشد، به صورت گسترده فاشیسم را حمایت می نمودند.‏

برخی از طرفداران و حامیان فاشیسم با فریب شعارهای ظاهری و پوچ، کسانی بودند که خواستار انقلاب جدیدی بر علیه طبقات سرمایه دار جامعه بودند، از این رو حمایت و کمک های همه جانبه ای در جهت موفقیت فاشیسم از خود نشان دادند، ولی پس از استقرار دیکتاتوری فاشیستی کامل،

سرمایه‌داری انحصاری با کمک دستگاه فاشیستی، سیاست نامحدود ظالمانه ای را علیه این عده از حامیان پیشین خود که انتظار برخی اقدامات ضد سرمایه داری را داشته و خواهان انقلاب دیگری می باشند به کار می گیرند.‏

به طور خلاصه، فاشیسم جنبشی است مرکب از عناصر مختلف که خرده بورژوازی بخش مسلط آن را تشکیل می دهد اما حمایت پرولتاریا و طبقه کارگر فاسد را نیز به همراه دارد. این جنبش از جانب محافل پولی ـ مالی، صاحبان صنایع بزرگ، کلان زمینداران و سرمایه داران برای شکست انقلاب طبقه کارگر و در هم شکستن سازمان های متعلق به آن مورد کمک مالی قرار گرفته و رهبری می شود.‏

در واقع با در نظر گیری ویژگی های مثبت و سازنده ای که برای انقلاب های سیاسی و تاریخی بیان گشته است، نمی توان از فاشیسم به عنوان یک انقلاب نام برد. نشانه هایی که فاشیسم را از سایر انقلاب ها جدا می کنند، سه تا هستند:

۱) فاشیسم دارای ایدئولوژی اثباتی نیست، بلکه خود را به مبارزه جویی، رد و انکار همه ایدئولوژی های سنتی محدود می کند. همه انقلابات پیشین حاصل دگرگونی های پیوسته و ژرف فکری و اجتماعی، یا هر دو بوده اند و زمینه تاریخی سازنده و اجتماعی داشته اند.‏

‏۲) فا شیسم نه تنها همه اندیشه های کهن را رد می کند، بلکه برای اولین بار در تاریخ اروپا، بنیادی را که همه نظام های سیاسی و اجتماعی بر پایه آن استوار شده بودند توجیه سیاسی و اجتماعی و اقتدار مبتنی بر آن به عنوان تنها ابزار تامین سعادت واقعی افرادی که تابع چنین اقتداری هستند انکار می کند.

۳) توده ها به این علت به فاشیسم پیوستند که به وعده هایش که جایگزین یک کیش اثباتی می باشد، اعتقاد نداشتند و نه به این علت که به این وعده ها اعتقاد داشتند.

نداشتن ایدئولوژی اثباتی اولین ویژگی فاشیسم می باشد. شواهدی از خود موسولینی در دست است که بارها با خودستایی و مغرورانه اعلام داشت که فاشیسم هنگامی که به قدرت رسید نه برنامه ای داشت، نه نظامی و نه دارای یک سیاست اثباتی بود. تنها پس از به قدرت رسیدن فاشیسم بود که مورخین و فلاسفه در پی طرح ایدئولوژی برای آن برآمدند.‏

موسولینی و هیتلر کوشیدند از فقدان یک عقیده معین و نظامی که عاری از هر گونه ایدئولوژی است سود جویند. این همان معنای "انسان تاریخ را می سازد!" موسولینی است. و در این مورد می توانیم چنین دریابیم که "موسولینی تاریخ را می سازد"؛ شعاری که به هیچ وجه اصالت ندارد و بی اهمیت نیز هست.‏

اما اگر در توتالیتاریانیسم، باور اثباتی وجود ندارد در مقابل، باورهای منفی فراوانی هست. البته هر انقلابی آنچه را که مربوط به گذشته است انکار می کند و خود را حد فاصل آگاهانه‌ای با گذشته می داند. تنها آیندگان هستند که پیوستگی تاریخی را می بینند و یا تصور می‌کنند آن را می بینند. با این همه، فاشیسم در نفی گذشته از تمامی جنبش های سیاسی پیشین پا را فراتر می نهد زیرا این نفی هاست که خط مشی اصلی آن را تشکیل می‌دهد و نمی توان خط مشی اولیه و برنامه ها و اهداف سازنده را برای آن در نظر گرفت و با گذشت زمان و سرکوب توده های مردم و موفقیت هایی که به دست می آورد مقاصد غیر انسانی را برای خود تعیین می‌کند. نداشتن جهان بینی و ایدئولوژی سازمان دهی شده و بدون برنامه پیش رفتن ویژگی‌ای است که فاشیسم را از دیگر انقلاب‌ها جدا می سازد.‏بنابراین سه ویژگی اصلی برای فاشیسم می توان شمرد: نبود یک باور اثباتی و تاکید فراوان بر انکار تمامی گذشته، رد لزوم توجیه قدرت و اعتقاد عمیق توده ها به فاشیسم علی رغم بی اعتقادی به ادعاها و وعده های آن. اینها نشانه هایی هستند که هر گونه شناخت واقعی باید بر آن استوار باشد. آنها اگر چه فی نفسه مهم‌اند اما نشانه هایی بیش نبوده و فاشیسم را تبیین نمی کنند. این علائم نشان می دهند که عارضه در کجا است و به چه نوعی تعلق دارد. ‏در میان این سه، درک و تعیین ویژگی اول از همه آسانتر است. تاکید بیش از حد بر نفی ها دقیقاً به معنی جبران عدم وجود یک باور اثباتی است و نشان می دهد که بر خلاف نظر موسولینی و هیتلر، عمل مقدم بر اندیشه نیست بلکه هر انقلابی باید دارای یک ایدئولوژی باشد و گرنه یک آیین منفی باید جایگزین آن شود. این بدان معناست که انقلاب فاشیستی نظیر همه انقلاب های اروپایی ریشه در تکامل روحی، فکری و اجتماعی اروپا دارد و بر خلاف ادعای خود فاشیستها ریشه در عمل ندارد. انقلاب فاشیستی تنها یک تفاوت اساسی با الگوی رایج دیگر انقلابات دارد. در همه انقلاب‌های برجسته، همزمان با فروپاشی نظام و باورهای کهن، نظام جدیدی ظهور می کرد. انقلاب فاشیستی نیز همچون دیگر انقلاب ها نتیجه فروپاشی نظام کهن از درون بوده است اما ویژگی خاص چنین انقلابی آن بود که بر خلاف سنت تاریخی معمول همزمان با فروپاشی نظام قدیم، آیین اثباتی جدیدی ظهور نکرد.علاوه بر این، فاشیسم به طور همزمان آرمان‌ها و گرایش‌هایی را که فی نفسه متضادند انکار می کند. فاشیسم ضد لیبرال است و در عین حال ضد محافظه کاری است. ضد مذهب است و مخالف نفی خدا، ضد سرمایه داری است و ضد سوسیالیست، ضد جنگ است و ضد صلح، با سرمایه داری بزرگ مخالف است

همچنان که با افزارمندان و فروشندگان خرده‌پا نیز مخالف است و این فهرست را به طور نامحدود می توان ادامه داد. ‏

معصومه نعمتی