جمعه, ۲۸ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 17 May, 2024
مجله ویستا

ویران می کنم هر چه بودن را


ویران می کنم هر چه بودن را

درباره نمایشنامه «هملت ماشین» نوشته هاینر مولر

ایوان کلیما در کتاب روح پراگ، آنجا که از اردوگاه کار اجباری نازی ها و انتظار خود و اسیران دیگر برای پایان جنگ و نجات یافتن شان به دست «نیروهای خیر» سخن می گوید، می نویسد؛ «اما البته جهان واقعی جهان قصه های پریان نیست، علی الخصوص در چنان زمان هایی و چنان مکان هایی، آن ایمانی که افراد را نگه می داشت برای اکثر افرادی که دور و بر من بودند پوک و پوچ و توخالی از آب درآمد. من اما جان به در بردم. من آنقدر زنده ماندم که پایان جنگ را ببینم.

برای من نیروهای خیر، که عمدتاً در ارتش سرخ تجسم پیدا کردند، سرانجام پیروز شدند و مثل بسیاری از کسانی که از این جنگ جان سالم به در بردند زمانی طول کشید تا درست متوجه شوم که غالباً این نیروهای خیر و شر نیستند که با یکدیگر نبرد می کنند، بلکه صرفاً نیروهای شر متفاوتند که با همدیگر برای سلطه بر جهان رقابت می کنند.» (روح پراگ، ترجمه خشایار دیهیمی، ص ۲۹) بی تردید هیچ نیازی نیست به اینکه برای اثبات درستی این سخن کلیما تا پایان جهان صبر کنیم چراکه هر آنچه تا همین لحظه به نام «خیر» و تحت پوشش آن بر جهان رفته است برای اثبات این مدعا کافی که نه، که از سر هر کس که به دنبال دلیل می گردد هم زیادی است و درست در امتداد چنین نگاهی (البته در شکل به شدت افراطی و نومیدانه آن) به مقوله «خیر» به مثابه نقابی که «شر» را ریاکارانه پشت خود مخفی کرده، است که در نمایشنامه یی چون «هملت ماشین» هاینر مولر، جهان نه به عنوان عرصه یی که در گوشه هایی از آن اردوگاه ها و زندان ها بنا می شوند که خود به صورت زندان و اردوگاهی بزرگ و سراسری رخ می نماید. به قصد تجسم همین اردوگاه و مسخ و تجزیه و اضمحلال جهان در درون آن است که هاینر مولر سراغ «هملت» شکسپیر می رود. «هملت ماشین» به نوعی تداوم بن بست های فلسفی هملت پس از رویارویی اش با حقیقت است؛ بن بست هایی که از نگاه مولر نتیجه منطقی شان ویرانگری و حرکت به سمت تحقق رویای «نبودن» است. «نبودن» خود و جهان، به عنوان تنها راهکار برای امحای شر. نوعی پاک کردن وحشیانه و انکار ناگزیر صورت مساله برای نابودی عوارض مرگبار آن. ایده یی که مولر خود گویا به خطرناک بودن آن هم واقف است و به همین دلیل اعمال سادومازوخیستی هملت او نه اعمالی قهرمانانه که اعمالی صرفاً جنون آمیزند که در نهایت هملت را به ماشین و بازیچه یی تحریک شده از طرف همان قدرت هایی بدل می کند که از دست شان آرزوی نابودی و در خود دفن شدن را کرده است. اینچنین است که هملت خود به هر دو سر قطب های شرارت تبدیل می شود چنان که می گوید؛ «اگر نمایشم اجرا می شد، جایگاه من در هر دو سوی جبهه می بود؛ مابین جبهه ها، فراتر از آنها.

من میان بوی عرق انبوه مردم قرار می گیرم و سنگ پرتاب می کنم به سوی ماموران پلیس،سربازان، تانک ها، شیشه های ضدگلوله. من از پشت سپرهای شیشه یی ضدگلوله به فشار توده مردم می نگرم و بوی عرق وحشت خودم را حس می کنم. از استفراغ به خفگی می افتم. مشتم را از میان ازدحام پشت سپرهای شیشه یی علیه خودم تکان می دهم. خود را در برابر هجوم انبوه مردم می بینم، با دهانی کف کرده و تنی لرزان از وحشت و حقارت، که مشتم علیه خودم تکان می خورد. گوشت یونیفورم شده ام را از پاها می آویزم. من سرباز درون اتاقک تانک هستم، سرم زیر کلاهخود پوک است، فریادهای خفه شده زیر زنجیر تانک ها. من ماشین تحریر هستم. زمانی که رهبران شورشی حلق آویز شوند، طناب دار را گره می زنم، چهارپایه را می کشم، گردنم می شکند. من زندانی خویش هستم. اطلاعاتم را به خورد کامپیوتر می دهم. نقش های من عبارتند از تف و تف دانی چاقو و جراحت دندان خرخره و طناب دار. بانکی از اطلاعات هستم. در میان جمعیت خونینم، و در پناه سپر شیشه یی در امان. عبارت هایی لجن آلود، محبوس در حباب نفوذ ناپذیری از نقل قول هایم درباره جنگ. نمایش من اجرا نشد. متن نمایشنامه گم شد.

بازیگران چهره هایشان را بر میخ های اتاق گریم آویختند. سوفلور در دخمه اش پوسید. لاشه های طاعونی چپانده شده در سالن دست روی دست گذاشته اند. من به خانه می روم و زمان را می کشم، یگانه/ با تمامی خویشتنم.» (صص ۱۹ و ۲۰) در این مونولوگ جنون آمیز هملت مولر بر سه عنصر اصلی برسازنده جهان مولر در این نمایشنامه و همچنین پیونددهنده این جهان با جهان نمایشنامه شکسپیر تاکید شده است؛ نخستین عنصر، قرار داشتن همزمان هملت در هر دو جبهه ملت شورشی و حکومت سرکوبگر است. دومی تاکید هملت است بر ماشین تحریر بودن خود و سومی که بی ارتباط با دومی نیست اشاره به نمایش است و نوعی فاصله گذاری از این طریق که چند جای دیگر نمایشنامه مولر هم به شکل های مختلف تکرار می شود. این اشاره به نمایش شاید در نگاه نخست، تنها اشاره و ارجاعی ساده بنماید به هملت شکسپیر و اینکه هملت مولر بازیگر هملت شکسپیر است نه خود او، چنان که در آغاز هم می گوید؛«من هملت بودم.» اما در این فاصله گذاری نکته یی ظریف تر هم پنهان است و آن ارجاع مولر است به نمایشی که هملت شکسپیر برای روشن شدن حقیقت در دربار عمویش ترتیب می دهد و در آن عین واقعه قتل پدر را آن گونه که روح پدر برایش بازگفته بازسازی می کند. «هملت ماشین» از منظری نه خود «هملت» شکسپیر که شکلی دیگر از همان نمایش حقیقت نمای ترتیب داده شده از طرف هملت است؛ نمایشی به قصد افشای حقیقتی که پشت واقعیتی قلابی پنهان مانده است.

عنصر دوم یعنی تاکید هملت مولر بر ماشین تحریر بودن خود با همین فرض توجیه پذیر است و البته برای تحقق این دو عنصر و افشای حقیقت، ذهنی لازم است که میان هر دو قطب ملت و حکومت که با پیروزی یکی بر دیگری به راحتی نقش هایشان جابه جا می شود، دوشقه شده باشد؛ ذهنی که هم جنایت کردن را تا انتها تجربه یا تخیل کرده باشد و هم مورد جنایت واقع شدن را. هملت مولر هم قربانی است و هم قربانی کننده و به همین دلیل سوژه یی است تقریباً خنثی و شکننده و در عین حال آگاه به وضعیت خود و جهان. او با ویرانی خود به ویرانی جهان شهادت می دهد. او به دلیل آگاهی از تاریخ قرن ها کشتار و ساخت حاکم بر این تاریخ می تواند از بیرون به آن بنگرد و روایتش کند اما از طرف دیگر به دلیل وابستگی بخشی از وجودش به نیروهای کشتارگر و غریزه کشتار نمی تواند به تمامی بیرون از آن تاریخ و مقابل آن بایستد، همان گونه که هملت شکسپیر نیز در همین جایگاه دوگانه ایستاده است. او ریاکاری و توطئه را درمی یابد اما به دلیل وابستگی خود به همان طبقه ریاکار نمی تواند جز شهادت دادن به آن، کار دیگری بکند. تورهای به تمامی او را فراگرفته و هر عمل موثری را جز همان نمایش حقیقت نما برای او ناممکن ساخته اند.

ضمن اینکه تحریک کننده او به انتقام و برقراری عدل، خود جنایتکاری بیش نبوده است. هملت شکسپیر در عمل سخت مردد و منفعل است و هر کجا هم دست به عملی می زند، این عمل، عملی پوچ و بیهوده است. اوج این بیهودگی در هملت شکسپیر در قتل روزنکرانتز و گیلدنسترن رخ می نماید؛ قتلی که هیچ جدیتی جز شهوت کودکانه طرح یک بازی معماگون در آن نیست و قتل این دو ساده لوح بخت برگشته را در هملت شکسپیر شاید بتوان حادثه یی دانست که نطفه تئاتر ابزورد با آن بسته شد و قرن ها بعد، بار دیگر از نمایشنامه تام استاپارد (روزنکرانتز و گیلدنسترن مرده اند) سر درآورد. همچنین است حتی صحنه واپسین هملت شکسپیر. اینها همان نقاطی است که گویا توسط خود شکسپیر مین گذاری شده بود تا بعدها با اقتباس های خلاقانه از اثر او منفجر شوند. یکی از این انفجارها در «هملت ماشین» مولر رخ داده است. هملت ماشین تجسم خشم لجام گسیخته هملت از بازیچه شدن توسط نیروهایی است که او را قربانی کین خواهی و جنگ قدرت کرده اند. به همین دلیل در هملت ماشین به خلاف هملت شکسپیر، نخستین هجوم هملت به سوی نعش پدر است یعنی به سوی همان کسی که هملت شکسپیر با رابطه همدلانه پسر با روح او آغاز می شود. هملت مولر نه یک فرد که ترکیبی است از تمام شخصیت های هملت. او هم افلیا است و هم عمو و هم گرترود، اما نه به این معنا که خود به جای همه آنها نقش بازی کند. در «هملت ماشین» صدای هملت با صدای شخصیت های دیگر ترکیب و در عین مستقل بودن به جزیی از آنها بدل می شود.

هملت مولر بیزار از رسالتی که پدر بر دوش اش نهاده رویای نیستی خود و جهان را در سر می پروراند به این امید که با نابودی جهان، تاریخ سراسر خونریزی پایان پذیرد؛ رویایی که جز با خونریزی محقق نمی شود و همین وجه خطرناک است که رویای هملت را به رویای همه آنها که هملت از آنها بیزار است پیوند می دهد و او را همچنان نومید و دست و پازنان عمل او همچنان مثل عمل هملت شکسپیر، پوچ و بی معنا است، با این تفاوت که این بار به تحقق یکی از رویاهای دیرین خود نزدیک تر شده است؛رویای ماشین بودن و رهایی از چنگ تردید، آن گونه که هملت شکسپیر می گوید؛ «آری تفکر و تعقل همه ما را ترسو و جبان می کند، و عزم و اراده هر زمان که با افکار احتیاط آمیز توام شود رنگ باخته صلابت خود را از دست می دهد. خیالات بسیار بلند به ملاحظه همین مراتب از سیر و جریان طبیعی خود باز می مانند و به مرحله عمل نمی رسند و از میان می روند.» (هملت، ترجمه مسعود فرزاد، ص ۱۱۲) هملت ماشین، افشاگر است بی هیچ امیدی به تغییر. به تعبیر هملت مولر جهان زندان است، پس تنها با نابودی و انفجار آن می توان از شرش خلاص شد. این ایده، هملت را چه در قامت سرکوبگر و چه در قامت مخالف سرکوب به سمت کشتار می کشاند و او را همزمان در هر دو جبهه قرار می دهد؛ دو جبهه یی که هر از چندی یکی جای دیگری را می گیرد و چرخه کشتار همچنان تا ابد ادامه می یابد.

هملت مولر همچنین سخت زن ستیز است چراکه زن را نیز به عنوان عامل زایش و تکثیر انسان در جنایت های بشر همدست می داند، همان طور که گرترود (مادر هملت) نیز با کلادیوس (عموی هملت) در قتل همسرش شریک بوده است. اینچنین است که در پایان «هملت ماشین»، الکترا در هیئت یک ابرزن زاینده، پشیمان از این زایش می گوید؛ «جهانی را که زاده ام باز پس می گیرم.» هملت ماشین نه مردد میان «بودن و نبودن»، که شتابان به سمت نبودن پیش می رود و نعره می زند؛ «مغز من یک زخم است. می خواهم یک ماشین باشم. دست هایی برای گرفتن پاهایی برای رفتن بدون درد،بدون تفکر.»

علی شروقی

نمایشنامه «هملت ماشین» با ترجمه ناصر حسینی مهر چندی پیش از سوی نشر افراز منتشر شد.