دوشنبه, ۸ بهمن, ۱۴۰۳ / 27 January, 2025
مجله ویستا

اندیشه های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول


اندیشه های میلیتاریستی در دوره پهلوی اول

درآمیختگی و وابستگی روزافزون جامعه و سیاست در قالب دولت ــ كشور موجب گردیده است تحلیل اجتماعی تحولات سیاسی بیش از پیش اهمیت یابد درواقع, تحولات سیاسی ــ اجتماعی به مثابه متغیر وابسته, معلول تعامل جامعه و حكومت در یك كشور است و همچنین با در نظر گرفتن محیط پیرامونی شان, تجزیه و تحلیل می گردد

درآمیختگی و وابستگی روزافزون جامعه و سیاست در قالب دولت ــ كشور موجب گردیده است تحلیل اجتماعی تحولات سیاسی بیش از پیش اهمیت یابد؛ درواقع، تحولات سیاسی ــ اجتماعی به مثابه متغیر وابسته، معلول تعامل جامعه و حكومت در یك كشور است و همچنین با در نظر گرفتن محیط پیرامونی‌شان، تجزیه و تحلیل می‌گردد. كودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ از جمله مصادیقی است كه چنانچه بدین‌صورت بررسی شود، می‌تواند نقش هریك از عوامل داخلی و خارجی و حدود اثرگذاری آنها را، در این رخداد اجتماعی ــ سیاسی، آشكار سازد. این مقاله با فرض و پذیرش نقش كلیدی «عدم تعادل» در وقوع تحولات اجتماعی ــ سیاسی در صور اصلاح، كودتا، انقلاب و... ، منش و روش نظامی‌گری را در دوره رضاشاه ارزیابی کرده است.

کودتای سوم اسفند ۱۲۹۹ محصول اراده توانمند رضاخان نبود، بلکه حاصل ناکامی‌های مشروطه، تغییر در نظام بین‌المللی در پی وقوع جنگ جهانی اول و جابجایی قدرتهای بزرگ در رقابت‌های بین‌المللی، از هم پاشیدگی شیرازه نظم جامعه ایران به دلیل بحران مشروعیت و فقدان قابلیت سلطنت، و بالاخره متمرکز نبودن قدرت به دلیل دست‌نشاندگی قدرتهای محلی بود که هیچ‌کدام از این شرایط با نظم نوظهور جهانی انطباق نداشت و باید شکل جدیدی از رژیم سیاسی در ایران به‌وجود می‌آمد که با قدرت نظامی زمینه استقرار دولت مطلقه مدرن را فراهم می‌کرد، زیرا وضعیت سنتی حاکم بر ایران دیگر پاسخگوی انتظارات داخلی و بین‌المللی نبود. بنابراین کودتا پاسخی بود به ناهنجاریهای اجتماعی، و ضرورتی بود برای ساماندهی سیاسی کشور در جهت تأمین منافع امپریالیسم.

فقط ایران نبود که در چنین اوضاعی دستخوش کودتا و تغییر رژیم سیاسی شد، بلکه در ترکیه آتاتورک، در عراق ملک فیصل، در افغانستان امان‌الله‌خان، در چین چیانکای‌چک و در ایران رضاشاه، که همگی نظامی بودند، قدرت را به دست گرفتند.

اوضاع نابسامان اجتماعی هم بستر کودتا و ادامه سلطه نظامی و زمینه مداخله میلیتارسیتی بریتانیا را فراهم کرد. رضاخان در آستانه قدرت‌گیری از یک سیاست دماگوژیستی بهره‌ گرفت و پس از استقرار بر سریر سلطنت عمل و اندیشه میلیتاریستی را در تمام ابعاد به صحنه آورد. شاید اعمال و رفتار نظامی‌گری او برای مدت محدودی به منظور تسلط بر قدرت و حذف کانونهای رقیب مورد قبول بود، ولی اشتباه رضاخان این بود که مبانی نظری و رفتاری میلیتاریستی را افزایش و گسترش ‌داد و این امر باعث شد هر روز سطح همبستگی و رغبت مردم نسبت به او کاهش یابد. شاه هر روز حوزه قدرت خود را افزایش می‌داد و اجازه هر نوع مشارکت و حق هر گونه اظهار نظر را از مردم سلب می‌کرد. در چنین وضعیتی، مردم فاقد هر گونه اختیار بودند و به همین دلیل هیچ‌گونه مسئولیتی در برابر دولت احساس نمی‌کردند. بنابراین شاه با کمک اقلیتی حکومت می‌کرد و مردم هم زندگی می‌کردند منتها زیر سایه امنیت نظامی. طبیعی بود که این سلطه پلیسی ــ امنیتی نمی‌توانست برای مدت طولانی ادامه پیدا کند. این گونه رژیم‌ها فقط در برابر توفانهای خارجی به راحتی فرو می‌ریزند، زیرا بحرانهای داخلی را به سرعت با قدرت نظامی سركوب می‌كنند. حكومتهای میلیتاریستی به دلیل اتكای بیش از حد به قدرت نظامی و اختصاص بیشترین سهم درآمد ملی به تقویت نهادهای پلیسی ــ امنیتی کاملاً از مردم خود بیگانه می‌شوند و در رویارویی با تهدید خارجی حمایت ملی را از دست می‌دهند و متأسفانه مردم در عین بی‌تفاوتی نسبت به تهدید، به عوامل تهدید نیز کمک می‌کنند.

در شهریور ۱۳۲۰، زمانی که کشور را متفقین تهدید و اشغال کردند، نه تنها پیکره ارتش به راحتی فرو ریخت، بلکه مردم بدون ابراز هیچ‌گونه واکنش دفاعی در خانه‌های خود ماندند و گویا از آنچه رخ می‌داد، خشنود بودند. شاه نیز حقیرانه خاک وطن را ترک کرد. این سرنوشت تمام رژیم‌های توتالیتاریستی و میلیتاریستی بوده و خواهد بود.

مقاله در پاسخ به این سؤال تهیه شده است که کودتا در ایران برآیند چه فرآیند تاریخی بود؟ به‌هم‌ریختگی نظام اجتماعی ایران حاصل چه حوادثی بود که انگلستان، به عنوان بزرگترین سهامدار منافع و درآمد نفتی این کشور، توانست با بهره‌گیری از آن بستر مداخله خود را در کودتا فراهم آورد؟

اگر تاریخ را مجموعه‌ای از پدیده‌های اجتماعی، مثل سیاست، اقتصاد، فرهنگ، قانون و دین، بدانیم كه نسبت به یكدیگر دارای كنش دیالتیكی و فلسفی هستند، تا زمانی‌كه رابطه منطقی میان پدیده‌ها تابع قانون‌مداری و سازمان‌یافتگی منطقی باشد، تاریخ به حركت صعودی متمایل به تعالی و تكامل خود ادامه می‌دهد و جامعه دستخوش بحران و ناسازگاریها نمی‌شود. اما هرگاه یكی از پدیده‌های اجتماعی عمل خود و كنش متقابل با پدیده‌های دیگر را به‌خوبی انجام ندهد، جامعه به بحران دچار خواهد شد و تعادل خود را از دست خواهد داد. در چنین شرایطی است كه بستر جامعه آماده تحول‌پذیری می‌شود و قهرمانان ظهور می‌كنند تا شاید تاریخ را به حركت طبیعی خود بازگردانند. بنابراین تاریخ مقهور و محصول اراده قهرمانان نیست، بلكه ظهور قهرمانان حاصل ناپایداری و به‌هم‌ریختگی سیر منطقی تاریخ، و نتیجه اوضاع اجتماعی است. حال اگر این قهرمانان نتوانند به تكلیف خود، كه هدایت سیر تاریخ به سوی تكامل است، عمل كنند، ضرورتاً قهرمانان دیگر از درون شرایط دیگر ظهور خواهند كرد.

ظهور قهرمان به دو صورت تحقق می‌یابد؛ یا به شكل انقلاب یا به صورت اصلاح؛ با این تفاوت كه انقلاب حركتی قهرآمیز با بار مردمی و خارج از سیستم حكومتی است كه برای تغییر نظام انجام می‌شود، ولی اصلاح حركتی مسالمت‌آمیز و از درون سیستم حكومتی است كه به منظور بقای حكومت اجرا می‌گردد. (كودتا وجهی از تغییر است، ولی بدون مشروعیت که معمولاً تحت رهبری نظامیان انجام می‌شود.

آنچه در سوم اسفند ۱۲۹۹ رخ داد، یك كودتای تقریباً بدون خونریزی بود. اما كودتا ناشی از اراده مستقل رضاخان نبود، بلكه جامعه در آن زمان نیازمند تحول اجتماعی بود، زیرا پدیده‌های اجتماعی تابع كنش و واكنش منطقی نبودند. بنابراین تازمانی‌كه زمینه‌های اجتماعی مهیا نشود، امكان تحول‌پذیری وجود ندارد. قهرمانان خود نمی‌توانند منشأ تحول اجتماعی باشند، بلكه تغییرات اجتماعی، زمینه را برای برآمدن قهرمانان مهیا می‌كنند.

در سالهای بعد از جنگ جهانی اول، ایران هنوز تحت سلطه نظام بین‌الملل و به‌ویژه زیر نفوذ بریتانیا بود و اگر این كشور در اجرای كودتا مداخله كرد، به این جهت بود كه ابتدا بستر تحول‌پذیری داخلی فراهم گشت و سپس قدرت خارجی با درك آن مداخله خود را آغاز نمود.

قدرت‌گیری رضاشاه در ایران صرف‌نظر از مهیابودن زمینه داخلی، محصول توافق بین‌المللی نیز بود: انگلیس به این باور رسید كه اداره و ادامه حكومت ضعیف و سنتی قاجار پاسخگوی انتظارات عصر مدرنیسم نیست. زیرا جهانی‌شدنِ سرمایه‌داری می‌طلبید كه نظام سیاسی و ساختارهای اجتماعی شكل مدرن پیدا كند. برای پشت سر گذاشتن وضعیت سنتی جامعه و ورود به عصر مدرنیسم نیاز به یک قدرت نظامی بود، زیرا فقط یك قدرت نظامی می‌توانست دولت مطلقه مدرن را محقق سازد. انگلیس ظاهراً از گسترش كمونیسم روسی در ایران نگران بود، زیرا گسترش و عمق تضاد طبقاتی و فقر توده‌ها زمینه مناسبی برای پذیرش كمونیسم فراهم كرده بود.

یكی دیگر از سیاستهای انگلیس، كه مورد حمایت امریكا نیز قرار گرفت و رضاخان می‌بایستی با قدرت میلیتاریستی آن را تحقق می‌بخشید، برقراری دولت متمركز و مقتدر در ایران با هدف یكپارچگی و وحدت ملی بود. بنابراین، انگلیس از حمایت قدرتهای محلی، كه سیستم ملوك‌الطوایفی ایجاد كرده بودند، دست برداشت و رضاخان سیاست كنترل و سامان‌دهی ایلات و عشایر را، كه مناطق نفوذ بیگانه بودند، اجرا کرد.

موافقت شوروی با كودتای رضاخانی بر این اساس بود كه وی با نشان دادن گرایش مسلكی نسبت به رهبر حزب سوسیالیست (ایرج‌‌میرزا اسكندری) حمایت شوروی را كسب، و این حزب در رسیدن او به پادشاهی مساعدت فراوان كرد. لنین تصور می‌كرد دولت مطلقه مدرن رضاشاه به عصر اشرافیت زمینداری در ایران پایان خواهد داد و در نتیجۀ مهاجرت روستاییان، گسترش شهرنشینی و توسعه صنایع و رشد طبقه بورژوازی (به گفته و اعتقاد ماركسیستها)، طبقه كارگر صنعتی نیز به وجود خواهد آمد و تعارض كارگر و سرمایه‌دار به سرعت زمینه استقرار نظام سوسیالیستی را فراهم خواهد نمود. رضاخان پس از كودتا با روتشتاین، اولین وزیرمختار شوروی و وابسته نظامی بلشویك‌ها در تهران، ملاقاتهای مستقیم، ولی پنهانی و مكرر، انجام داد كه حتی از چشم نورمن، سفیر انگلیس، نیز دورمانده بود. اما دیدگاه امریكا در مورد روی كار آمدن رضاخان این بود كه با تغییر نظام سیاسی، قطعاً ساختارهای اجتماعی و طبقاتی نیز جابجا خواهد شد و كانونهای قدرت سنتی طرفدار بریتانیا‏، از جمله اشراف، ایلات و بازار، قدرت خود را از دست خواهند داد و قشر جدید و جوان روشنفكر، مناصب قدرت را به‌دست خواهد گرفت و با روی كار آمدن روشنفكران مدرن، فضا برای ورود امریكا به بازار ایران باز خواهد شد. ضمناً هم رضاخان و هم دولتمردان مدرن از سیاست وارد كردن نیروی سوم به ایران برای برقراری نوعی موازنه قدرت حمایت می‌كردند. تجربه میلسپو نشان داد كه بریتانیا با ورود امریكا به بازار ایران مخالف است. گرچه رضاشاه از آلمان به‌عنوان نیروی سوم استفاده كرد، به‌نظر می‌رسد كه اعطای امتیازات به آلمان با موافقت پنهانی بریتانیا بوده است، زیرا در دوره قبل از قدرت‌گیری هیتلر، انگلیس كوشش می‌كرد موجبات احیای اقتصاد آلمان را فراهم كند. با روی كار آمدن هیتلر، این كشور تلاش ‌كرد او را از دست زدن به یك جنگ جهانی دیگر برحذر دارد، زیرا جنگ جهانی اول بیش از هر كشور غربی به انگلیس زیان وارد كرد.

بنابراین با توجه به اوضاع نامساعد داخلی، تحول نظام بین‌المللی پس از جنگ جهانی اول، ظهور قدرتهای جدید مثل امریكا و الزام حركت نظامهای سیاسی خاورمیانه به سوی مدرنیسم (با توجه به درآمدهای حاصل از فروش نفت) تغییر در نظام سیاسی ایران یك الزام بود. به‌این‌ترتیب رضاخان برآیند یك فرایند تاریخی بود نه محصول اراده پولادین خود. اگر اراده او تنها عامل قدرت‌گیری او بود، باید همین اراده، سلطنت او را در زمان اشغال ایران (شهریور ۱۳۲۰) حفظ می‌كرد.

ویژگی عمده پهلوی اول، حس عمیق میلیتاریستی او بود. وی طی دوره بیست‌ساله وزارت، صدارت و سلطنت خود بر تقویت ارتش و اشاعه اندیشه میلیتاریستی اصرار می‌ورزید. شاه معتقد بود دولت مطلقه مدرن صرفاً با تاسیس دولت متمركز و مقتدر تحقق می‌یابد و عملی‌شدن این هدف فقط در گرو نظامی كردن دولت و جامعه است. از سوی دیگر دستیابی به یكپارچگی و وحدت ملی به تاسیس ارتش ملی و قدرتمندی وابسته است كه بتواند حكام محلی را حذف كند.

از سوی دیگر، بیشترین هدف رضاخان از احیای ناسیونالیسم ایرانی با تكیه بر باستان‌گرایی عبارت بود از ایجاد یك هویت ملی مدرن و سپس قرار دادن حس ملیت‌خواهی به جای علایق دینی. رضاخان برای جلوگیری از نفوذ روحانیت در حوزه مسائل عمومی تلاش كرد با رواج زبان و ادبیات فارسی و ارج‌نهادن به شاهنامه و برگزاری هزاره فردوسی، نامگذاریهای شاهنامه‌‌ای، تاسیس فرهنگستان برای تصفیه زبان فارسی از واژه‌های عربی، تاسیس دانشگاه تهران و مدرنیزاسیون زندگی اجتماعی، گفتمان ملّی را جانشین گفتمان دینی كند. این در حالی بود كه قبل از سلطنت، بارها مراتب چاكری خود را نسبت به علما اعلام كرده بود، به‌ویژه زمانی‌كه علمای شیعه، با تحریك انگلیس، از عراق به ایران تبعید شدند. سیاست سكولاریستی اعلام‌نشده و رفتارهای ضدمذهبی او، كه نهایتاً به كشف حجاب منجر شد، بزرگ‌ترین اشتباهی بود كه وی در جامعه‌ای عمیقاً دینی اعمال كرد و این اقدام نفرت عمومی را نسبت به او برانگیخت.

از این مقدمه کوتاه می‌توان نتیجه گرفت كه دلایل گرایش رضاشاه به نظامی‌گری یكی تربیت خانوادگی او بود، زیرا اكثر اعضای خانواده‌اش در عصر قاجار به مشاغل پایین نظامی اشتغال داشتند. این میراث در او به روحیه‌ای افراطی تبدیل شد. دیگر اینكه شرایط كشور و اوضاع بین‌المللی در آن زمان زمینه را برای اندیشه‌های میلیتاریستی شاه فراهم كرد. اما وی در اعمال سیاست نظامی‌گری خود جانب افراط را گرفت و همین تندروی زمینۀ بیگانگی مردم را از قدرت به بار آورد و در نتیجۀ اشغال كشور به دست متفقین در جنگ جهانی دوم، دستگاه نظامی او مفتضحانه سقوط كرد.

● پیشینه تاریخی ارتش

نخستین اشكال ارتش در جوامع كشاورزی پیدا شد كه با جوامع پیرامونی خود به منازعه برخاستند. در اواخر قرون وسطی با پیدایش دولتهای مطلقه پادشاهان و تولید سلاحهای جدید، ارتش شكلی نوین پیدا كرد. استاندارد كردن لباس و تجهیزات، سلسله‌مراتب فرماندهی و نشانهای خاص در آن دوران پدید آمد. در گذشته قدرت نظامی اصولاً در انحصار حكومتها برای دفاع از كشور در مقابل تجاوزات خارجی و شورشها و خرابكاریهای داخلی بوده است.

همه امپراتوریهای عصر باستان دارای سازمانهای نظامی مشخصی بودند. در آن ادوار، ارتش به اشراف زمیندار وابسته بود. نخستین هسته نظامی در امپراتوری روم «فالانژها»[۱] یا «فالانكس‌ها» بودند. این گروه نظامی شامل هشت‌هزار سرباز پیاده‌نظام بود كه به دسته‌های صد نفری تقسیم می‌شدند. افرادی كه جلوی سپاه حركت می‌كردند از تجهیزاتی مثل زره برخوردار بودند و افرادی كه در عقب سپاه حركت می‌كردند، سلاحهای مختصرتری داشتند. سپس «لژیونها»[۲] جانشین فالانژها شدند. هر لژیون شامل سه‌هزاروششصد نیرو بود كه به دسته‌های صدوبیست‌نفری تقسیم می‌شدند.

دكتر علی بیگدلی

پی‌نوشت‌ها

[۱]ــ Phalange قبلاً به نیروهای پیاده‌نظام یونانی گفته می‌شد كه در ستون فشرده شانزده نفری و با حمل نیزه‌های پنج‌متری آهنی می‌جنگیدند. در سال ۱۹۳۳ فالانژ به گروههای سیاسی ــ نظامی طرفدار ژنرال فرانكو، دیكتاتور نظامی اسپانیا، گفته می‌شد.

[۲]ــ ‌Legion اولین‌بار به واحدهای نظامی تحت فرماندهی سزار روم گفته می‌شد كه شامل شش‌هزار نفر بود.

[۳]ــ علی بیگدلی، تاریخ یونان و روم، دانشگاه پیام نور، ۱۳۸۵، ص۱۴۰

[۴]ــ نیكولو ماكیاولی، شهریار (شاهزاده)، ترجمه: داریوش آشوری، نشر پرواز، ۱۳۶۶، ص۶۸

[۵]ــ حسین بشیریه، جامعه‌شناسی سیاسی، تهران، نشر نی، ۱۳۷۴، ص۲۶۸

[۶]ــ لازار کارنو، ارتش جمهوری فرانسه را تاسیس کرد (۱۷۵۳ــ۱۸۲۳).

[۷]ــ حسن پیرنیا (مشیرالدوله)، تاریخ ایران از آغاز تا پایان ساسانیان، تهران، کتابفروشی خیام، ص۲۴۰

[۸]ــ کارل بروکلمان، تاریخ ملل و دول اسلامی، ترجمه: هادی جزایری، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۶، ص۴۰۰

[۹]ــ سعید نفیسی، تاریخ اجتماعی و سیاسی ایران در دوره معاصر، ج ۲، تهران، بنیاد، ۱۳۴۴، ص۲۲۲

[۱۰]ــ تعداد نیروی قزاق در بهترین شرایط هشت‌هزار نفر بود که بیشتر به منظور امنیت دربار ایجاد شده بود. نیروی قزاق در سال ۱۳۰۱ به فرمان وزیر جنگ منحل شد.

[۱۱]ــ ابراهیم تیموری، عصر بی‌خبری یا تاریخ امتیازات ایران، تهران، اقبال، ۱۳۳۲، ص۳۰۹

[۱۲]ــ حسین آبادیان، ایران از سقوط مشروطه تا کودتای سوم اسفند، موسسه مطالعات و پژوهشهای سیاسی، ۱۳۸۵، ص۶۱۲

[۱۳]ــ یحیی دولت‌آبادی، حیات یحیی، ج۳، تهران، فردوسی، ص۲۸۳

[۱۴]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، ۱۳۴۷، ص۴۳

[۱۵]ــ عصر پهلوی، وزارت اطلاعات، ۱۳۴۶، ص۸

[۱۶]ــ خاطرات سری آیرونساید، تهران، موسسه مطالعات و پژوهش‌های فرهنگ، ۱۳۷۳، ص۳۵۲

[۱۷]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۲۰۰

[۱۸]ــ خاطرات قاسم غنی، ج۱۱، ص۳۶۵

[۱۹]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۱۳۶

[۲۰]ــ نورمن ساعت ۳۰/۵ بعدازظهر سوم اسفند ۱۲۹۹ اولین گزارش خود را به این شرح برای لرد کرزن مخابره کرد: در ساعات اولیه امروز ۲۵۰۰ نفر از نیروهای قزاق با هشت توپ صحرایی و هیجده مسلسل به فرماندهی سرهنگ رضاخان تهران را اشغال کردند.

[۲۱]ــ مایکل ب. فاستر، خداوندان اندیشه سیاسی، ترجمه: جواد شیخ‌الاسلامی، (بخش افلاطون)، تهران، امیرکبیر، ۱۳۶۱، ص۸۹

[۲۲]ــ محمدرضا پهلوی، مأموریت برای وطنم، بنگاه ترجمه و نشر کتاب، چ سوم، ۱۳۴۷

[۲۳]ــ عصر پهلوی، همان، ص۱۰۲

[۲۴]ــ همایون الهی، اهمیت استراتژیکی ایران، تهران، نشر دانشگاهی، ۱۳۶۱، ص۱۴۳

[۲۵]ــ محمود حکیمی، داستانهایی از عصر رضاشاه، ص۴۳

[۲۶]ــ ستاد بزرگ ارتشتاران، تاریخ ارتش نوین ایران، ۱۳۰۰ــ۱۳۲۰، بی‌تا، ص۲۳

[۲۷]ــ استفانی كروئین‏، ارتش و حكومت پهلوی، ترجمه: غلامرضا بابایی، تهران، خجسته، ۱۳۷۷، ص۲۰۱

[۲۸]ــ روزنامه كاوه (به مدیریت سیدحسن تقی‌زاده)، شماره ۴، ۸ جمادی‌الاول ۱۳۳۴، (قزاق ایران)

[۲۹]ــ آ. سلطانزاده، انكشاف اقتصادی ایران و امپریالیسم انگلستان، ترجمه: ف. كوشا، تهران، مازیار، ۱۳۸۳

[۳۰]ــ نخستین وزیر جنگ پس از كودتا ماژور مسعود كیهان بود كه با كلنل اسمایث در قزوین همكاری می‌كرد. ارتشبد فریدون جم رئیس ستاد ارتش و شوهرخواهر شاه، ارتشبد حسن طوفانیان مسئول خرید اسلحه و دریادار امیرعباس رمزی عطایی فرمانده نیروی دریایی در گفتگوو با «مجموعۀ تاریخ شفاهی» طی سالهای ۱۹۸۱ تا ۱۹۸۵ بارها از تمرکز قدرت در دست شاه اظهار نارضایی کردند.

[۳۱]ــ عصر پهلوی، همان،‏ ص۲۴

[۳۲]ــ شرح مذاكرات مجلس چهارم‏، جلسه ۱۲ میزان ۱۳۰۱

[۳۳]ــ یحیی دولت‌آبادی، همان، ج۴، ص۲۵۱

[۳۴]ــ روزنامه نوبهار، ۱۶ میزان ۱۳۰۱

[۳۵]ــ محمدتقی بهار (ملك‌الشعرا)‏، تاریخ مختصر احزاب سیاسی، ج۲، صص۱۳۵ــ۱۳۳

[۳۶]ــ احمدشاه كه آینده پیشرفت سردارسپه را از قبل از كودتا می‌دانست، در برابر او مقاومتی نكرد و همیشه آرزو می‌كرد شرایطی به وجود آید كه او با سفر به اروپا از حوزه اقتدارطلبی سردارسپه خارج شود. روزهای قبل و پس از كودتا، نورمن، وزیرمختار انگلیس، به وی اجازه نداد و همچنین شاه پول سفر نداشت، در نهایت حاضر شد فرمان نخست‌وزیری سردارسپه را به شرطی امضا كند كه نورمن مقدمات سفر او را به اروپا فراهم آورد. در چهارم آبان‌ماه ۱۳۰۲ احمدشاه فرمان نخست‌وزیری رضاخان را صادر كرد و سردارسپه، شاه و همراهان او را تا مرز عراق برای سفر به اروپا بدرقه كرد. مستوفی (عبدالله) می‌گوید چون رجل شایسته‌ای زیربار قبول این مسئولیت نمی‌رفت، شاه فرمان را به نام او صادر كرد. قوام تبعید، مستوفی‌الممالك رنجیده و مشیرالدوله مرعوب و هر دو خانه‌نشین شدند. عبدالله مستوفی، شرح زندگی من، یا تاریخ اجتماعی و اداری دوره قاجاریه، ج دوم، تهران، انتشارات علمی، چ سوم، ۱۳۷۱، ص۵۶

[۳۷]ــ ابراهیم خواجه نوری، بازیگران عصر طلایی، تهران، سپهر ۱۳۷۵، ص۳۰۳

[۳۸]ــ مهدیقلی‌خان هدایت (مخبرالسلطنه)، خاطرات و خطرات، تهران، انتشارات زوّار، چ چهارم، ۱۳۷۵، ص۳۵۹


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 5 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.