پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024
مجله ویستا

تردیدهای سیكه ایروس


تردیدهای سیكه ایروس

هنگامی كه به آموزشگاه چونیارد رفتم, به حیرت افتادم, زیرا آنان از من خواستند بر روی یك دیوار وسیع خارجی كه در معرض آفتاب و باران قرار داشت و میدان دید آن خیابان بود, نقاشی كنم

در سال ۱۹۳۲، آموزشگاه چوینارد لُس‌آنجلس در كالیفرنیا، قراردادی برای تدریس نقاشی دیواری با من بست. آن‌چه آنان واقعاً می‌خواستند این بود كه من هر چه را كه در مكزیك درباره نقاشی فرسك آموخته بودم به شاگردان آموزش دهم.

هنگامی كه به آموزشگاه چونیارد رفتم، به حیرت افتادم، زیرا آنان از من خواستند بر روی یك دیوار وسیع خارجی كه در معرض آفتاب و باران قرار داشت و میدان دید آن خیابان بود، نقاشی كنم. در ضمن، دیوار از سیمان سفت ساخته شده بود، درحالی كه ما در مكزیك بر روی دیوارهای آجری، روی سنگ و حتی روی نوعی از سنگ آتشفشانی به‌نام «تگونتل» نقاشی كرده بودیم. دیوار از خیابان دیده می‌شد و توسط عده زیادی عابر پیاده یا سواره، از زاویه‌ای بسیار تند، از منتهی‌الیه سمت راست و به سختی از وسط قابل رؤیت بود، زیرا این منظره را قسمت بالایی دیوار دیگری قطع می‌كرد. من به عنوان نقاش خاص فرسك در دوره اول نقاشی دیواری، به نحوی معقولانه (نه غریزی)‌ آن قطعه دیوار را همچون یك نقاشی روی بوم در نظر گرفتم.

من به آن به منزله مسئله‌ای فكر كردم كه باید درون مستطیل بسیار بزرگتری حل شود، ولی آن مستطیل را به عنوان فرمی ایستا در نظر گرفتم و به پیشامدگی انتهای عمودی آن فكر نكردم. مستطیل مزبور مستقل و مجزا بود، آن‌طور كه شخصی آن را تماشا می‌كند. همكار من دیه‌گوریورا هنوز پس از بیست‌و‌هفت سال، همان تكنیك را به كار می‌برد. من امروز به نخستین تردیدهای نظری خود رسیده‌ام. آیا بهتر نبود كه مشكل این نقاشی دیواری مطابق با زاویه‌ای حل می‌شد كه عابران از آن‌جا به نقاشی نگاه می‌كردند؟

آیا من باید فقط تماشاگری را در نظر می‌گرفتم كه وارد حیاط می‌شد و بی‌حركت در مقابل نقاشی دیواری می‌ایستاد، گویی كه به یك نقاشی روی بوم نگاه می‌كند؟

پس از آن‌كه شروع به كار كردیم، زمانی كه من هنوز دیوار را از زوایای دور و نزدیك، از زوایه‌ای كه یك تماشاگر بی‌حركت به آن نگاه می‌كند، مشاهده می‌كردم، حادثه‌ای اتفاق افتاد كه هم برای شاگردانم و هم برای خود من پراهمیت بود.

ما عادت داشتیم كه در گوشه و كنار لس‌آنجلس پرسه بزنیم،‌ به هر ساختمان مهم نگاه كنیم و به سفارش‌های فرضی برای نقاشی آن و راه‌حل‌های فرضی برای مسائل آن بیندیشیم. ما اغلب از بناهای بزرگ دولتی، ایستگاه‌های قطار و بناهای دیگر دیدن می‌كردیم، تا این‌كه یك روز به كتابخانه‌ عمومی رسیدیم. وقتی از در ورودی آن در طول راهرویی طولانی پیش رفتیم، به یك دالان سرپوشیده با عظمت رسیدیم كه در آن یك نقاش آكادمیكی انگلیسی یك فرسك بزرگ مستطیل نقاشی كرده بود.

زمانی كه به در ورودی دالان رسیدیم، توانستیم نقاشی دیواری را یك‌ جا ببینیم. پس از آن، تماشاگران می‌بایست به طرف دری دیگر در سمت راست یا چپ كه در دو انتهای نقاشی دیواری قرار داشت، بروند. یك‌بار دیگر من از خود پرسیدم كه آیا تركیب‌بندی و پرسپكتیو باید از نقطه ثابتی ترسیم شوند كه تقارن ریاضی دارند و در فاصله‌ای متناسب از مستطیل قرار گرفته‌اند؟ آیا می‌توان تماشاگر را همچون مجسمه‌ای كه بر نقطه‌ای ثابت قرار گرفته و بر حول محور خویش می‌گردد، تصور كرد؟ هرچه بیشتر درباره آن فكر كردم به نظرم عجیب‌تر آمد: تركیب‌بندی محدود به یك مستطیل،‌ مستطیلی به منزله فرمی هندسی و ایستا، پرسپكتیوی معمولی كه متشكل از خطوط راست بهره می‌گیرد؟

همه این خصوصیات،‌ بدون تردید و خطا و غیرعملی بودند (با همه احترامی كه به شخصیت ارزنده تاریخی لئوناردو داوینچی قایل هستم). تركیب‌بندی محدود به یك مستطیل ولی همراه با استفاده از پرسپكتیو خط منحنی (پرسپكتیو استوانه‌ای - م) نیز كاملاً اشتباه بود. (این اندیشه كه تماشاگر باید در امتداد محوری ثابت در حركت باشد،‌ اخیراً لوئی جی. سرانو، پیش‌كسوت توانای هنر دیواری مكزیك را نگران ساخته بود. تماشاگر در هیچ‌ یك از این دو مقوله نمی‌گنجید. تنها تفاوتی كه در مورد دوم به چشم می‌خورد، وجود خطی بود كه انحنا می‌یافت و فضای مكعبی شكل پرسپكتیو خط راست (پرسپكتیو معمولی)‌ را به فضایی كروی دگرگون می‌ساخت. البته این امر فقط حركتی جزیی در جهت پیشرفت محسوب می‌شد.