سه شنبه, ۱۱ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 30 April, 2024
مجله ویستا

این مطلب سیاسی نیست


این مطلب سیاسی نیست

بعد از این که خانم گلشیفته فراهانی در خارج از کشور بدون حجاب در مقابل دوربین ها ظاهر شد, بحث هایی را برانگیخت که نتایج روشنی را به بار نیاورد قطعاً هر شخص اعم از پیر و جوان, یا زن و مرد, می تواند با هر سر و وضعی که مایل است, در انظار عمومی ظاهر شود

طبق یک نظریه افراطی "هر چیزی سیاسی است". لذا بسیاری از مباحث را به همین بهانه غیر منطقی بی اثر می سازند؛ و یا دست کم با آلودنش به اغراض سیاسی آن را از رونق می اندازند. این پیش داوری مرا مجبور می کند که از ابتدا سوگند یاد کنم که در طرح مبحث فعلی، هیچ گونه غرض و مرض و شایبه سیاسی را دنبال نمی کنم.

بعد از این که خانم گلشیفته فراهانی در خارج از کشور بدون حجاب در مقابل دوربین ها ظاهر شد، بحث هایی را برانگیخت که نتایج روشنی را به بار نیاورد. قطعاً هر شخص اعم از پیر و جوان، یا زن و مرد، می تواند با هر سر و وضعی که مایل است، در انظار عمومی ظاهر شود. اما قطعاً هرکس حدی برای این پوشش دلبخواهی در نظر می‌گیرد که بعدها برایش تولید دردسر نکند. به همین دلیل نیز هرگز نمی‌بینید که هیچ کدام از هنرمندان غربی (حتی اگر یکی از آن آنارشیست‌های دوآتشه هالیوودی باشد) برای گرفتن جایزه‌اش به عنوان مثال لخت مادر زاد مقابل دوربین های کنجکاو تلویزیون قرار گیرد‍ چراکه می‌خواهد عرف و فرهنگ عمومی جامعه خود را رعایت کرده باشد.

وقتی یک خانم بازیگر ایرانی (یا خانم شیرین عبادی که یک حقوق‌دان است و یا هر خانم شاخص و شناخته شده دیگری) بدون حجاب در محافل غربی ظاهر می‌گردد، به دلیل این که بر خلاف یکی از قوانین آشکار کشورش عمل می‌کند، بی درنگ در مظان سوء استفاده هایی قرار خواهد گرفت که زیانش بیش از او به کشورش وارد خواهد شد. وقتی یک خانم ایرانی با چنین هیئتی ظاهر شود، در میان بحث و گفت های فراوان، خوشبینانه ترین برداشت این است که خانم مذبور زن آزاده‌ای است که میل دارد لباسش را به اراده خودش انتخاب کند، نه بر اساس آنچه که قوانین کشورش به او تحمیل می‌کنند. چنین زنی با توجه به دیدگاه های قابل فهم غربی و به ویژه ظواهر جذاب دستاوردهای فمینیستی، حتی مورد تحسین هم واقع خواهد شد.

اما همین غربی ها و حتی فمینیست‌های آنها خواه یا ناخواه به روی دیگر سکه هم اهمیت خواهند داد.

آنها از خود می‌پرسند مساله ای مانند حجاب، آیا چیزی در ردیف «مخالفت با قلدری غرب» است که هر کس باید در مخالفت یا موافقت آن آزاد باشد، یا عامل ریشه داری است که در فرهنگ ایرانی سابقه دارد، و با سنن مردم این کشور عجین شده است؟ با دقتی که غربیها در امر تحقیق و پژوهش دارند (چنان که اگر هانری کربن فرانسوی نبود، امروز ما یکی از بزرگ ترین حکمای شیعی یعنی حیدر عاملی را نمی شناختیم) خیلی زود درخواهند یافت که حجاب، سابقه ای کهن‌تر از اسلام دارد، و در ایران باستان هم یکی از ویژگی‌های مورد احترام مردم ایران محسوب می‌شد. اینجاست که از خود می پرسند: «کسی که فرهنگ خودش را قبول ندارد و یکی از مهم ترین ویژگی های انتقادی مردمش را پست می شمارد، آیا فرد مورد اعتمادی است؟ آیا این شخص، از شخصیت استواری برخوردار است؟».

برای تاکید بر قبح موضوع، یادآوری این خاطره بی مناسبت نیست. دوستی می‌گفت با هواپیما عازم خارج از کشور بودیم که در یک نقطه از مسیر پرواز، خلبان از بلندگو اعلام کرد که هواپیما از مرز ایران خارج شده است، و مسافرین از این لحظه به بعد مشمول قوانین کشور نخواهند بود.

ناگهان عده ای از زنان، روسری ها و روپوش‌ها را به گوشه‌ای پرتاب کردند و با پوشش اندک، به جلوه‌گری پرداختند. ولی همسر من، خویشتن‌داری به خرج داد و از حضور در این بازی اجتناب کرد. کاری که موجب سرافرازی من شد و ارزش و احترامش را در قلبم بسی افزایش داد.

هر کس که مرغ همسایه را غاز نپندارد و به داشته‌های خویش افتخار کند، اعتماد به نفسی به دست می‌آورد که در مخاطب تولید احترام می کند. اما اگر چشمش به دنبال این باشد که امروز مقیاس چیست و معیار در دست کیست، تا بتواند اعمال و رفتارش را در همان حیطه تنظیم کند، درنهایت شخصیتی پیدا خواهد کرد که دیگران را با کراهت از او دور می کند.

هر سنتی در ذات خودش کامل است، اما اگر با سنتی از فرهنگ دیگر مقایسه شود، قطعاً ناقص به نظر خواهد رسید. چنان که سنت آن فرهنگ نیز اگر در مقایسه با سنت ما قرار گیرد، ناقص به نظر خواهد آمد.

به عنوان مثال، اسب در اسبیت خود کامل است، اما اگر فرضاً با تمساح مقایسه شود، آن وقت کم می‌آورد. اسب، دندان‌های تیز و قوی تمساح را ندارد و نمی تواند مانند تمساح در رودخانه و مرداب نیز فعال باشد، لذا درنده خویی و دوزیستی تمساح را فاقد است. حالا اگر اسب را اصل قرار دهیم، اینک نوبت تمساح است که در مقایسه با آن، ناقص تلقی شود. اسبی که در آرزوی تمساح شدن می‌سوزد، سخت رقت انگیز است، و تمساحی که اندیشه اسب شدن را در سر بپرورانند بسیار خنده آور است. چرا که هر نکته به جای خویش نیکوست.

زن شرقی هم که در شرقیت خود کامل است، اگر بخواهد مانند زن غربی باشد، سخت مفلوک به نظر خواهد رسید. چرا که گفته اند: «از شیر، حمله خوش است و از غزال، رم» یعنی بسیار طبیعی است که شیری در پی آهویی بگذارد و از آن طبیعی تر آن است که آهوی مورد نظر با وحشت از چنگ آن شیر بگریزد. ما نه شیر را به خاطر درنده خویی اش سرزنش می کنیم، نه آهو را به جهت فرارش. اما اگر این معادله معکوس شود، و آهویی را ببینیم که سر در پی شیری وحشی گذاشته است، واکنش ما کاملاً منفی خواهد بود. شیر را تحقیر می کنیم که چرا با ضعف و بزدلی از چنگ موجود بی آزاری مانند آهو می گریزد و از آهو انزجار پیدا می‌کنیم که چرا بر خلاف طبیعیت لطیف و ظریفش، به چنان جایی از درندگی رسیده که شیر وحشی هم از دستش فرار می‌کند و می گریزد!

پس تکرار می‌کنم که: «از شیر، حمله خوش است و از غزال، دم» یعنی روند معمول طبیعت این است که از شیر حمله ببینیم و از آهو، رم کردن.

بر همین سیاق، از زن شرقی نیز شرقیت انتظار می‌رود و از زن غربی غربیت. محتمل است غربی‌ها، یک زن ایرانی را که در غرب زندگی می‌کرده و طی سالیان دراز زندگی در غربت، پوشش زنان غربی را اختیار کرده است بپذیرند. اما از زن اصیل ایرانی که در ایران و بنابر فرهنگ اصیل ایرانی زندگی می‌کند، نمی پذیرند که با یک سفر به غرب، چندان زیر و رو شود که شیوه لباس پوشیدنش، از نحوه پوشش زنان غربی قابل تشخیص نباشد. آخر این چگونه است، که ویژگی‌های فرهنگ اصیل کشورش را تا آن حد سست و بی پایه می‌داند که تا پایش به غرب رسید، جایی که دیگر هیچ منعی برایش وجود ندارد، فریادی از سر شادی سردهد و ناگهان به هیئت یک زن غربی درآید؟

چنین زنی از دو جناح لطمه خواهد خورد. از یک سو، نگاه تحقیر آمیز غربی‌ها که او را زنی پشت کرده به کشور و فرهنگ و مردمش می‌دانند، و غرقه در وهن بی هویتی می‌بینند؛ و از سویی دیگر یورش بی امان نوعی انرژی ویرانگر جمعی که از زیر پا گذاشتن ضمیر جمعی ملتش پدید می‌آید و او را از درون می‌کاهد و نابود می‌کند.

برای روشن شدن همین نکته اخیر، مثلی از فروید را می‌آورم. در زلاند نو، خوردن پس مانده غذای روسای قبایل، مرگ آور تلقی می‌شود. روزی یک رییس قبیله، باقی مانده غذایش را در گوشه ای از کوچه به جای می گذارد، رهگذر قوی و جوانی تصادفاً آن پس مانده را می‌بیند و می‌خورد. ناگهان شخصی سر می‌رسد و به او هشدار می‌دهد که غذای یک رییس قبیله را خورده است. مرد جوان که اگر چنین هشداری دریافت نمی‌کرد، از مهلکه جان سالم به در می برد، به دلیل پی بردن به ماهیت آن غذا، که به منزله تخطی از ممنوعیت های قومی او بود، نقش بر زمین می شود و پس از سه روز تب و لرز؛ عاقبت جان می سپارد. (زیگموند فرودی، توتم، تابو، ترجمه دکتر ایرج پور باقر، انتشارات آسیا، تهران. چاپ اول مرداد ماه ۱۳۶۲، ص ۷۹).

وقتی این پندار خرافی که از هرگونه زیر بنای منطقی بی‌بهره است، صرفاً به دلیل این که یکی از باورهای مردمی است، چنین فرجام هولناکی را در پی دارد، ناگفته پیداست که باورهای مانند حجاب، با آن منطق عقلانی و سودمندی بی چون و چرایش، چگونه می تواند از حیث روان شناختی، فرد خاطی را آسیب پذیر سازد. ای کاش به برکت اندکی تفکر، دست از لجاجت بشوییم و فرهنگ و وطن خود را چنین آسان به چوب حراج نسپاریم.

تورج زاهدی

منتقد و آهنگساز



همچنین مشاهده کنید