پنجشنبه, ۱۳ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 2 May, 2024


مجله ویستا

جان باختن بینوای نابینا كنار قبر علی علیه السلام


جان باختن بینوای نابینا كنار قبر علی علیه السلام

امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و محمد حنفیه و عبداللَّه بن جعفر آن مهربان را شناختند و به هم نگریستند و گفتند ای بینوا, این نشانه ها كه بر شمردی, نشانه های بابای ما امیرمومنان علی علیه السلام است بینوا گفت پس او چه شده كه در این سه روز نزد ما نیامده

روایت شده: هنگامی كه امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از دفن پدر باز می ‏گشتند نزدیك دروازه ‏ی شهر كوفه كنار ویرانه ‏ای، بینوای بیمار و نابینایی را دیدند كه خشتی زیر سر نهاده و ناله می‏ كند از او پرسیدند: كیستی و چرا این گونه گریه و ناله می كنی؟ او گفت: غریبی بینوا و نابینا هستم، نه مونسی دارم و نه غمخواری، یكسال است كه من دراین شهر هستم، هر روز مردی مهربان و غمخواری دلسوز نزد من می آمد و احوال مرا می ‏پرسید و غذا به من می ‏رسانید و مونس مهربانی بود، ولی اكنون سه روی است او نزد من نیامده و از حال من جویا نشده است. گفتند: آیا نام او را می ‏دانی؟ گفت: نه گفتند: آیا از او نپرسیدی كه نامش چیست؟ گفت: پرسیدم، ولی فرمود: تو را با نام من چه كار، من برای خدا از تو سرپرستی می ‏كنم. گفتند: ای بینوا رنگ و شكل او چگونه بود؟ گفت: من نابینایم، نمی ‏دانم رنگ و شكل او چگونه بود. گفتند: آیا هیچ نشانی از گفتار و كردار او داری؟

گفتند پیوسته زبان او به ذكر خدا مشغول بود، وقتی كه او تسبیح و تهلیل می‏گفت، زمین و زمان و در و دیوار با او همصدا و همنوا می ‏شدند وقتی كه كنار من می ‏نشست.

می ‏فرمود: درمانده ‏ای با درمانده‏ ای نشسته، و غریبی همنشین غریبی شده است.

امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام و محمد حنفیه و عبداللَّه ‏بن ‏جعفر آن مهربان را شناختند و به هم نگریستند و گفتند: ای بینوا، این نشانه ‏ها كه بر شمردی، نشانه ‏های بابای ما امیرمومنان علی علیه السلام است. بینوا گفت: پس او چه شده كه در این سه روز نزد ما نیامده؟

گفتند: ای غریب بینوا، شخص بدبختی ضربتی بر آن حضرت زد و او به دار باقی شتافت و ما هم اكنون از كنار قبر او می ‏آییم. بینوا وقتی كه از جریان آگاه شد، خروش و ناله‏ ی جانسوزش بلند شد خود را بر زمین می ‏زد و خاك زمین را بر روی خود می ‏پاشید و می ‏گفت: مرا چه لیاقت كه امیرمومنان علیه السلام از من سرپرستی كند؟ چرا او را كشتند؟ حسن علیه السلام و حسین علیه السلام هر چه او را دلداری می ‏دادند آرام نمی‏گرفت.

نمی ‏دانم چه كار افتاد ما را

كه آن دلدار ما را زار بگذاشت

در این ویرانه این پیر حزین را

غریب و عاجز و بی یار بگذاشت

آن پیر بی نوا به دامن حسن علیه السلام و حسین علیه السلام چسبید و

گفت: شما را به جدتان سوگند، شما را به روح پدر عالی قدرتان، مرا كنار قبر او ببرید.

امام حسن علیه السلام دست راست او را، و امام حسین علیه السلام دست چپ او را گرفت و او را كنار مرقد مطهر امام علی علیه السلام آوردند او خود را روی قبر افكند و زاری بسیار كرد و گفت: خدایا من طاقت فراق این پدر مهربان را ندارم تو را به حق صاحب این قبر جان مرابستان.« دعای او به استجابت رسید و همان دم در همانجا جان سپرد

ذره ‏ای بود به خورشید رسید

قطره‏ ای بود به دریا پیوست

امام حسن علیه السلام و امام حسین علیه السلام از این حادثه ‏ی جانسوز بسیار گریستند و خود شخصاً جنازه ی آن بینوای سوخته دل را غسل داده و كفن كرده و نماز بر آن خواندند و او را در حوالی همان روضه ‏ی پاك به خاك سپردند.

اصبغ بن نباته از یاران خاص علی علیه السلام است. می‏ گوید: پس از ضربت خوردن حضرت علی علیه السلام مردم از هر سو آمده بودند و در كنار خانه‏ ی آن حضرت اجتماع نموده و در انتظار كشتن ابن ملجم بودند، امام حسن علیه السلام از خانه بیرون آمد و گفت: ای گروه مردم پدرم وصیت فرمود: كه كار ابن ملجم را تا پس از وفات او تاخیر بیندازیم، اگر از دنیا رفت، اختیارش با ماست. وگرنه خودش درباره‏ ی او تصمیم می ‏گیرد، به خانه‏ های خود بازگردید، خدا شما را بیامرزد.

پدر ممنوع الملاقات است و حال مزاجی او اقتضای ملاقات با شما را ندارد

مردم بازگشتند و من ماندم، امام حسن علیه السلام فرمود: ای اصبغ، مگر سخنی را كه از پدرم نقل كردم نشنیدی؟ گفتم: آری شنیدم، ولی من دوست دارم امام علی علیه السلام را ملاقات كنم و از او حدیثی بشنوم، برای من اجازه ‏ی ورود بگیر.

امام حسن علیه السلام به خانه بازگشت، سپس بیرون آمد و به من فرمود: داخل شو، من وارد شدم، كنار بستر امیرمومنان علیه السلام آمدم دیدم دستمال زرد رنگی به سر بسته ولی زردی رنگش از زردی دستمال بیشتر است. و آن حضرت بر اثر شدت ناراحتی و ضعف و اثر زهر، از این به آن زانو می ‏شد، در عین حال حدیثی برای من بیان فرمود...