چهارشنبه, ۱۹ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 8 May, 2024
مجله ویستا

ما همه رئیس جمهور بودیم


شاید تاریخ چیزی جز خاطره نباشد, خاطره هایی كه در ذهن نسلی راه می روند و آرام ته نشین می شوند طوری كه بعدها و دورها وقتی یكی از این نسل, بی مدد كتاب های تاریخ كه دفتر خاطرات عمومی است به گذشته ای كه از سر گذرانده نگاه می كند, آنچه دستگیرش می شود, پرده های تصویری است كه از شبكیه ذهن اش می گذرد

حالا هشت سال گذشته، وقتش آمده كه ذهنمان را مرور كنیم. امروز دیگر سید محمد خاتمی رئیس جمهور نیست و می توان این تكه ۸ ساله را قاب گرفت و به یك جایی از این روزگار آویخت.

•••

آن اولین تصویر خاتمی در غرفه سلام و نمایشگاه مطبوعات سال ۷۶ یك جور دیگر بود، از آن لحظاتی كه ناشناسی می آید و یك باره آشنا می شود و یك باره یادت می رود كه كی بود آشنا شدی. زمان مبدأ محو می شود، از آنهایی كه رودرروی تلویزیون سلام ایستاده بودند. خیلی ها نمی دانستند كه این روحانی خوش پوش زمانی وزیر فرهنگ و ارشاد بوده است و استعفا داده و حالا نامزد بی اقبال ریاست جمهوری و آمده است تا برود. آن چند كلمه اش در غرفه سلام هم چندان چنگی به دل نمی زد تا خیال كنی كه به جادوی كلمات كاری خواهد كرد. یكی دو هفته بعد مسجد یزدی های خیابان آزادی پر بود از دانشجوجماعت كه سرش بوی قورمه سبزی می داد و آمده بود تا سر و گوشی آب دهد و نامزد بی اقبال ریاست جمهوری را از نزدیك ببیند. حرف های خاتمی همه درباره جامعه مدنی بود و چیز های دیگر. اصولاً سخنرانی ها از فرار ترین چیز ها است كه در ذهن نمی ماند، مگر آخرش كه تمام می شود. همان جا می شد اولین لقب خاتمی را مزمزه كرد. صبر كنید یك لحظه، با این خاطره علیل چه قدر به یاد ماندن لقب سخت است، اما خوشبختانه لقب سید، صفتش بود كه مثل یك اپیدمی تا آخرین حامیانش را هم بی نصیب نمی گذاشت: سید مظلوم تویی/ كاندید محبوب تویی. آها، همین بود.

•••

نمی شد كنار چنار های مسجد النبی میدان نبوت با انگشت آبی شده ات نایستی پایت سست می شد برای رفتن به خانه. همه ناامیدی هایت در آن ۲۴ ساعت آخری كه رسیده بود به دوم خرداد نور امید شده بود. جمعیت صف كشیده و شناسنامه ها دستشان، این ملت ناامیدی و امیدش همگانی است، آنقدر غیر منتظره كه نمی توانی و نمی شود هیچ هم وقت آخر شاهنامه را خواند. زندگی در ایران به همین هیجانش می ارزد، گرچه ممكن است سنگ كوب كنی، اما باز هم ارزشش را دارد. از مسجد تا خانه در و دیوار انگار مال خودت بود، شهر از آن تو بود، از اوج برف های بلوری دربند تا عمق كویر و همین طور بگیر و برو تا خلیج فارس. همه ما رئیس جمهور شده بودیم. عیبی ندارد كه اسم آن مجری خوش قیافه شبكه اول را ندانی اما هنوز هم دوستش داری. خبر رئیس جمهور شدن مان را در یك بخش غیر خبری داد، با چند كلمه ای میان شعر و احساس، سید رئیس جمهور شده بود. می شد هزار كار كرد، نمی دانم، شاید می شد.

•••

از همان پائیز كه دنیا رنگ به رنگ می شد خاتمی هم كارهایی می كرد كه تا حالا ندیده بودیم. هنوز آن صبح پاییزی به وقت ما و عصر به وقت آمریكا را بعضی ها یادشان مانده. خاتمی مستقیم با مردم آمریكا حرف می زد و حالا دنیا ما را می دید. آبراهام لینكلن را به عنوان شهید خطاب كرد و مردم آمریكا را مذهبی های به تنگ آمده از بدی های اروپا كه به آمریكا هجرت كرده بودند. همان روزها بود كه بالاخره صدای مخالفانش درآمد، این صدا خوشبختانه بعداً آن طوری بلند شد كه ما صدای خودمان را هم نمی شنیدیم. خاتمی می گفت زنده باد مخالف من، البته آخرش نفهمیدیم این جمله مفهوم مخالفش- زنده باد موافق من- هم درست درمی آمد یا نه. از همین پاییز بود كه روزنامه جامعه هم درآمد و پدر روزنامه های توقیف شده بعدی شد. تا رسیدیم به دوم خرداد سال بعد، پس از سال ها رفته بودیم به مصلای دانشگاه تهران. جمعه هم نبود. اما خاتمی پشت همان تریبون كه هیچ وقت جمعه ها نصیبش نشد دوباره برای دانشجوها حرف زد، همان حرف های قبلی و مانده ام كه ما چقدر توانمان بالا است برای شنیدن حرف های قبلی.

•••

از اینجا به بعد یاد فیلم های سوخته می افتم یا همین عكس هایی كه از سر اضطرار می گیرند و سر آدم ها نمی افتد. حیات بیمارستان سینا؛ مانده بودیم این خبر را باور كنیم یا نه: سعید حجاریان تمام كرده است. از طبقه سوم بیمارستان خبرهای خوشی نمی آمد، حال و هوای بهار ۷۹ وضع را بدتر می كرد، اضطراب بهاری همیشه خبرهای بد را مثل قاصدك اخوان زودتر و زودتر می آورد. حجاریان كه زنده ماند، دو ماه بعدش از خبر دادن راحت شدیم كه روزنامه ای نمانده بود. در این حال و روز خاتمی را می شد به صفت دیگری هم آراست: نتوانستن در عین خواستن. این هم از آن صفت هایی است كه می توان دوستش داشت و هم متنفر بود، به همه این تضادها می شد فكر كرد و عجیب ترین وقت برای این تفكرات متناقض وقتی بود كه در مسجد كوی دانشگاه دراز كشیده باشی و پنجره های بی شیشه اش را نگاه كنی و دور و برت وزرای خاتمی در حلقه دانشجویان نشسته باشند، این تناقض به نهایتش می رسید، واقعاً كجای قدرت ایستاده ایم. این روزها كه بگذرد، خیلی از این خاطرات دور كمرنگ و كمرنگ تر خواهند شد. آنقدر كه سپیدی مو، تك تك قاب های خاطرات را در مه محوی فرو خواهدبرد. آن وقت اگر یكی از همین بچه های نسل هفتم و هشتم بعد از دیدن عكس سیدی كه عبا و ردایی سپید تنش است و در كتاب تاریخ جا خوش كرده، بپرسد آقاجان این خاتمی كه بود؟ احتمالاً با خیال آسوده با به یاد آوردن خاطرات ته نشین شده می گویم كه آدم خوبی بود. این خوب هم از آن صفت هایی است كه مردم این سرزمین راحت در دهانشان نمی چرخد. مگر پس از چرخش پركار روزگار و به هر حال باید روزها بگذرد تا ببینیم كه كسی پاك مانده است یا نه.

محمد رهبر