یکشنبه, ۱۶ اردیبهشت, ۱۴۰۳ / 5 May, 2024
مجله ویستا

نیكلاس ولترستورف Nicholas Wolterstorff


نیكلاس ولترستورف Nicholas Wolterstorff

نیكلاس ولترستورف یكی از مشهورترین فیلسوفان دین در دوره معاصر است او نیز همچون دو فیلسوف دین پرآوازه امریكایی, آلوین پلنتینگا ۱۹۳۲ و ویلیام آلستون به شرح و بسط رهیافتی پرداخت كه به معرفت شناسی اصلاح گرایانه معروف است

نیكلاس ولترستورف یكی از مشهورترین فیلسوفان دین در دوره معاصر است. او نیز همچون دو فیلسوف دین پرآوازه امریكایی، آلوین پلنتینگا (۱۹۳۲) و ویلیام آلستون به شرح و بسط رهیافتی پرداخت كه به معرفت‌شناسی اصلاح‌گرایانه معروف است؛ موقفی معرفت‌شناسانه كه بر سنت كالونی در مسیحیت تكیه دارد و استدلال می‌كند كه معرفت به خدا امری طبیعی است و تار و پود وجود آدمی به آن سرشته شده است. در این رهیافت اعتقاد به وجود خدا یك اعتقاد و باور پایه و بنیادی است و چنین نیست كه به صورت تبعی و فرعی از قراین و شواهد و دلایل دیگر برآمده باشد.

ولترستورف (۱۹۳۲ - ) در سال ۱۹۵۶ از دانشگاه هاروارد دكترای فلسفه گرفت. در دوره نخست فعالیت فكری و فلسفی‌اش بر متافیزیك متمركز بود. پس از آن، چند سالی در زمینه زیبایی‌شناسی و فلسفه هنر به تحقیق و تألیف پرداخت. او بویژه در سال‌های اخیر به طور متمركز در حوزه معرفت‌شناسی، فلسفه دین و فلسفه سیاسی كار می‌كند. ولترستورف مدتی رئیس انجمن فلسفه امریكا و نیز رئیس انجمن فیلسوفان مسیحی بود. تحقیقات ولترستورف را در حوزه فلسفه دین در قلمروهای متافیزیك، معرفت‌شناسی و نظریه عمل گفتاری بسیار مهم و تأثیرگذار ارزیابی كرده‌اند. تیسلتن درباره او می‌نویسد كه ولترستورف احتمالاً یكی از دو یا سه فیلسوف دین بسیار پرنفوذ و تیزهوش دوره معاصر است كه از منظری صریحاً خداباورانه قلم می‌زند. چنان كه اشاره شد یكی از كارهای اساسی او ـ مانند پلنتینگا و آلستون ـ شرح و بسط دیدگاه نوینی در معرفت‌شناسی موسوم به معرفت‌شناسی اصلاح شده است.

● چالش قرینه گرایان:

پل كسل در توضیح این مطلب می نویسد: چالش اولیه ای كه مدرنیته در برابر فیلسوفان دین مطرح كرد مبتنی بر قرینه گرایی (evidentialism) یا قائلان به اصالت باورهای پایه (Foundatinalism) بود كه در دوره جدید دكارت آن را پروراند و جان لاك آن را در قلمرو دینی به كار برد. قرینه گرایی كلاسیك می گوید كه همه اعتقادات ما باید مبتنی بر اصول اولیه قطعی و روشن باشد تا بتوان آنها را عقلانی به شمار آورد. اعتقادی هم اولیه و اساسی شمرده می شودكه بداهت ذاتی داشته باشد. (self _evident) یا بر حواس ما آشكار و بدیهی باشد. ادعای اساسی چالش مدرنیستی در برابر ایمان به خدا را ولترستورف چنین بیان می كند: «هیچ دینی پذیرفتنی نیست مگر آنكه عقلانی باشد و هیچ دینی عقلانی نیست مگر آنكه مورد حمایت قراین و شواهد قرار داشته باشد.»

این برهان را به صورت مشخص تری چنین عرضه كرد:

۱) اعتقادات خداباورانه اعتقاداتی دقیقاً اساسی و پایه نیستند چون نه بداهت ذاتی دارند ونه بر حواس آشكار و بدیهی اند.

۲) چون اعتقادات دینی، اعتقادات پایه نیستند تنها در صورتی می توانند عقلانی باشند كه قراین و شواهد كافی آنها را تأیید كنند.

۳) اعتقادات خداباورانه توسط قراین كافی تأیید نمی شوند. بنابراین، آنها عقلانی نیستند و نباید به آنها پایبند بود.

تاریخی طولانی در اندیشه مسیحی وجود دارد كه نكات اول و دوم را درست انگاشته اند. برخی جریانها نیز سعی كرده اند با فراهم آوردن «شواهد و قراینی» به نفع ایمان مسیحی به این چالش پاسخ دهند. این قراین و شواهد شامل موارد متعددی بودند از جمله معجزات، نبوت، برهان فلسفی و گزارش های مربوط به نوگرویدگان. اما ولترستورف و سایر اصحاب معرفت شناسی اصلاح گرایانه اساس این چالش را زیر سؤال برده اند و اصولاً ضرورت پذیرفتن آن را رد كرده اند. ولترستورف و سایر قائلان به معرفت شناسی اصلاح گرایانه برآنند كه توسل به «قراین و شواهد» گمراه كننده است چون ضرورتی ندارد و نهایتاً به كار نمی آید. آنان دلیل می آورند كه نخستین مقدمه استدلال فوق _ كه می گوید اعتقادات خداباورانه، پایه و اساسی نیستند چون بداهت ذاتی ندارند و یا نزد حواس ، آشكار و بدیهی نیستند - نقطه شروع ناصحیحی در سخن گفتن درباره معرفت به خدا است. در واقع آنان احتجاج می كنند كه این مقدمه، برای سخن گفتن راجع به بخش اعظم معرفت بشری نادرست است.

یكی از منابع الهام معرفت شناسی اصلاح گرایانه، آرای جان كالون و سایر متألهان اصلاح گرا راجع به علم به خدا است . این سنت استدلال می كند كه علم و معرفت به خدا یك نوع طبیعی معرفت است كه خدا آن را در نهاد هر انسانی جای داده است. برهان كالون این است كه گرایشی طبیعی به الوهیت در نهاد انسان هست كه پاره ای از تجربه ها آن را به حركت و فعلیت درمی آورد. فی المثل - به سبب وجود این گرایش طبیعی - نگاه كردن به ستارگان در یك شب صاف می تواند این عقیده را در ما به فعلیت درآورد كه جمال و هنر الهی ، خود را در عالم پهناور و متنوع ستارگان آسمان جلوه گر می سازد.

● خاستگاه اعتقادات :

اگر معتقدان برپایه داده های حسی یا قضایای ذاتاً بدیهی به اعتقاداتشان نرسیده اند پس چگونه و از چه طرقی به آن اعتقادات و باورها رسیده اند؟ آیا می توان ثابت كرد كه آنان دراین كار جانب عقل را رعایت كرده اند؟ پلنتینگا قلب موقف معرفت شناسی اصلاح گرایانه را چنین بیان می كند: «كاملاً درست، عقلانی و حجت پذیر است اعتقاد داشتن به خدا، بدون آنكه هیچ نیازی به قراین یا استدلال باشد. اعتقاد به خدا (از لحاظ معرفت شناختی ) مانند اعتقاد به گذشته، اعتقاد به وجوداشخاص دیگر و یا اعتقاد به وجود اشیای مادی است.» این اعتقادات، پایه ای هستند نه فقط در زندگی روزمره بلكه در علم نیز. می توان نشان داد كه هیچ یك از این اعتقادات با رهیافت قرینه گرایانه قابل اثبات و توجیه نیست و چالش قرینه گرایی در مورد آنها صادق نمی افتد.

پس شخص چگونه به چنین اعتقاد و باوری می رسد؟ پلنتینگا دلیل و برهان می آورد كه «خدا نهاد ما را به گونه ای سرشته است كه در شرایط مناسب به این باور می رسیم.»ولتر ستورف نیز استدلال می كند كه این دیدگاه برخاسته از یك دیدگاه فكری وسیع تر راجع به شكل گیری اعتقادات است كه توسط توماس رید [Reid - فیلسوف اسكاتلندی و پایه گذار مكتب اسكاتلندی فلسفه عقل عرفی Common sense philosophy كه مابین سالهای ۱۷۱۰ و ۱۷۹۶ می زیست] شرح و بسط یافت. رید معتقد بودكه هریك از ما «تمایلات ، گرایش ها و قابلیت ها و آمادگی های متنوعی برای اعتقاد پیدا كردن به چیزها را داریم . آنچه مایه و سبب اعتقادات مان می شود در اكثر موارد، عمل كردن یا به فعلیت درآمدن این یا آن گرایش و آمادگی است.» وقتی این اعتقادات در ما تحقق پیدا می كند نمی توانیم در آن شرایط به آنها پایبند نباشیم و باورشان نكنیم.

آیا این به این معنی است كه چون می توانیم به نحوی معقول، اعتقادی را در فلان شرایط بپذیریم پس همه اعتقاداتمان ضرورتاً حقیقی است؟ آیا هیچ مسؤولیتی نداریم كه اعتقاداتمان را بررسی كنیم تا ببینیم كه عقلانی هستندیا نه؟ ولتر ستورف دراین مورد می گوید كه ما اختیار تام و تمام نداریم كه به هرچیزی اعتقاد داشته باشیم. اما این امكان را داریم كه به آن اموری كه نزد ما طبیعی اند اعتقاد و باور داشته باشیم تاوقتی كه دلیلی برای اعتقاد نورزیدن پیدا كنیم. جمله شاخص او دراین زمینه این است كه اعتقاداتی كه به صرافت و سادگی به آنها باور داریم «بی تقصیر و سالم اند تا زمانی كه جرمشان ثابت شود.» پس اصل بر برائت است.

بنابردیدگاه ولتر ستورف ، عقلانیت یا غیرعقلانی بودن نه در هیچ اعتقاد خاص بلكه در اراده شخص معتقد جای دارد. ولتر ستورف برآن است كه برای سنجیدن و ارزیابی عقلانی یا غیرعقلانی بودن اعتقادات اشخاص نمی توان به پرسش های كلی و انتزاعی اكتفا كرد. در واقع یك راه حل و پاسخ عام برای همه وجود ندارد. او در این مورد می نویسد: «فیلسوفان این پرسش را كه آیا اعتقاد به وجود خدا عقلانی است یا نه به شكل انتزاعی و عام مطرح می كنند. اما همواره، پرسش درست این است كه آیا برای فلان یا بهمان شخص در این یا آن موقعیت، عقلانی است كه به وجود خدا اعتقاد داشته باشد؟ ... پرسشی كه تنها با تأمل در قوا و تواناییهای فكری فرد معتقد و اینكه این تواناییها را به چه نحو به كار می گیرد می توان به آن پاسخ داد و اكنون نوشته ای از ولتر ستورف دراین باب.

● عقل و اعتقاد دینی :

«یكی از عقاید محوری در مسیحیت و یهودیت و اسلام این است كه ما انسانها فراخوانده شده ایم كه به خدا ایمان و باور داشته باشیم، بر او تكیه كنیم، به او اعتماد بورزیم و به او اطمینان داشته باشیم. ایمان داشتن به خدا، تعهد انسانی بنیادین ما است. این عقیده نیز در این سه دین جنبه محوری دارد كه تنها به مدد ایمان و باور به خداوند است كه عمیق ترین بیقراری های قلب آدمی آرام می گیرد. در اینجا تكلیف و شكوفایی به هم پیوسته اند.

اما آیا ایمان داشتن به خدا امری عقلانی است؟ آیا عاقلانه وخردپسندانه است كه بر او تكیه كنیم و بر او اعتماد بورزیم؟ آیا شخص می تواند به خدا ایمان داشته باشد بدون آنكه دست به یك فدیه و قربانی فكری بزند؟ نمی شود كه كسی عضو روشنفكران جامعه مدرن غربی باشد و این پرسش به ذهنش خطور نكند.

قاعدتاً برای یك شخص اعتقاد به خدا عقلانی است فقط اگر به قضایای مختلف راجع به خدا ایمان داشته باشد بویژه این قضیه كه چنین موجودی وجود دارد. عقلانی بودن اعتماد و تكیه بر شخصی، مسبوق است به عقلانی بودن باور به اینكه آن شخص وجود دارد. یكی از ایرادهایی كه در بخشی از ذهنیت مدرن بر باورهای مسیحی و نیز یهودی وارد ساخته اند این است كه دیگر باور به وجود خدا عقلانی نیست. طبق این نظر ما باید بین وانهادن عقلانیت خویش و باور به وجود خدا یكی را انتخاب كنیم. نمی توانیم هر دو را با هم داشته باشیم. انسان خردپیشه خود باید راهش را در این عالم پیدا كند بدون آنكه بتواند به چیزی دیگر تكیه بورزد. قصر كافكا خالی است، صداهایی كه به گوشمان می رسد چیزی نیست جز پژواك صداهای خودمان.

نكته محوری در این ایراد به اعتقاد خداباورانه این پیشفرض است كه اگر باور به پاره ای قضایای مثبت راجع به خدا عقلانی نباشد نباید به آن قضایا باور داشت. اما متألهان مسیحی بسیاری در قرن بیستم هستند كه این پیشفرض را رد كرده اند. آنان بر این عقیده اند كه حتی با آن مقدمه، این نتیجه به دست نمی آید كه باید چنین اعتقادی را رها كرد. این متألهان می گویند كه وحی الهی به وجودمان راه یافته و در تقابل با عقلانیت ما قرار گرفته است. بنابراین ما باید زندگی مان را بر پایه یكی از آنها تنظیم كنیم عقل یا وحی. مؤمنی كه وحی را انتخاب كرده دیگر نباید چالش های عقلی، معضل و دشواری برای وی پدید بیاورد.

به عقیده من چنین راه ونظری، پاسخی است عمیقاً گمراه كننده به چالشی كه در بالا مطرح كردم. به عقیده من، این ادعا را كه باور به وجود خدا امری غیرعقلانی است شخص خداباور باید جدی بگیرد و از آن سطحی نگذرد.


شما در حال مطالعه صفحه 1 از یک مقاله 2 صفحه ای هستید. لطفا صفحات دیگر این مقاله را نیز مطالعه فرمایید.